گفتوگو با حسن فتحي، كارگردان سريال زمانه
از روزي كه پخش زمانه شروع شد قرارمان با سردبير صنعتسينما اين بود كه بعد از تمام شدن سريال با حسن فتحي گفتوگو كنيم؛ زماني كه آدمهاي این زمانه، داستان زندگي خود را تعريف كرده و قطار سريال در ايستگاه پاياني آرام گرفته باشد. اما اين قطار زماني به مقصد رسيد كه موتور محرك آن تازه گرم شده بود و ميتوانست يك فصل ديگر هم تماشاگران را با خود همراه كند. به عبارتي ديگر شرايط خاص زمانهاي كه اين سريال در آن توليد شد به گونهاي بود كه شايد فقط باید با يك ترمز محكم به نقطه پايان ميرسيد! پاياني كه البته– و همانگونه كه در متن گفتوگو میخوانید– به شكلي غيرمنتظره با پايان يك فصل درخشان و پر فراز و نشيب از كارنامه سازندهاش همراه است.
حالا كه فصل تماشاي «خود» در آينه زمانه به پايان رسيده و در آستانه تعطيلات سال نو هستيم شايد بد نباشد يكبار ديگر لحظههاي اين پاورقي تصويري را مرور كنيم و ضمن مطالعه اطلاعاتي كه در اين گفتوگو رد و بدل شده، تلخي گَس و دلهرهآور حرفهاي سازندهاش را مزهمزه كنيم. حرفهايي كه اگر به جای گزینش (در قالب بریده جراید) به صورت کامل به کارتابل مدیران تلویزیون راه پیدا کند قاعدتاً بايد بتواند توفان ایجاد کرده و بهار این عزیزان را به خزان تبديل كند!
همزمان با پخش سريال زمانه چند تا از كارهاي قبلي شما هم از شبكههاي مختلف بازپخش و تكرار ميشد؛ و اين نكته جدا از آنكه وضعيت عجيب و جالبي به وجود آورده بود باعث شده بود مخاطبان تلويزيون، آنها را با هم مقايسه كنند. در حالي كه براي انجام اين مقايسه حتماً بايد شرايط زمانهاي كه هركدام از اين سريالها در آن توليد شده را در نظر گرفت. از اين ديدگاه، به عقيده من زمانه يكي از معدود ساختههاي شماست كه شرايط زمانهاي كه در آن زندگي ميكنيم به صورت دقيق در تار و پود ساختمان و ساختار آن نفوذ كرده. به عنوان مثال در بخشي از داستان به دواير ملتهب و خطوط قرمز نزديك شدهايد اما به دليل شرايط خاص زمانهاي كه در آن هستيم با دقت و احتياط از كنار آن عبور كردهايد.
خيلي خوشحالم كه اين تحليل را از زبان شما ميشنوم. نگاه خود من هم در طول و عرض همين ديدگاه جا ميگيرد و اصلاً بايد بگويم توليد زمانه بر اساس همين نوع نگاه انجام شده است. به نظر من يك فيلمساز همانطور كه بايد به مولفههاي ذهني و تجربههاي زيستيِ خودش وفادار بماند نبايد فراموش كند كه هر زمانهاي از شرايط و خواستههاي خاص خودش برخوردار است. گاهي بياعتنايي به اين فرمول– كه هنرمند هميشه بايد تحليل مشخصي از يك شرايط مشخص داشته باشد– باعث ميشود بعضي فيلمسازها مدام خودشان را تكرار و تكرار و تكرار كنند. و من در تمام سالهاي گذشته تمام تلاشم را به كار گرفتهام تا به اين ورطه نيفتم؛ گيرم به قيمت اين كه بعضيها بگويند سريال قبليات بهتر از اين يكي بود يا مثلاً منتقدان خرده بگيرند كه چرا فلاني از فضاهاي ملموس كارهاي قبلياش فاصله گرفته! واقعيت اين است كه در شرايط طبيعي، فيلمساز به سفارش منتقدان فيلم نميسازد. همانطور كه شايد به خواستههاي مخاطبان عادي هم چندان توجه نشان ندهد. به عقيده من هر هنرمند در وهله اول بايد از وجدان خودش و تقاضايي كه نياز درونياش مطرح ميكند سفارش بگيرد. بههرحال همه ما داريم در اين جامعه زندگي ميكنيم و هر اتفاقي (چه خوب و چه بد) روي روحيه همهمان تاثير ميگذارد. بر اين اساس وقتي تيم ملي كشتي كشورمان رتبه قهرماني را كسب ميكند يا در المپيك ميدرخشد... زماني كه تيم ملي فوتبال، يك بازي حساس را به نفع خود تمام ميكند... يا وقتي كه جوانهاي ايراني در المپيادهاي علمي، مقام نخست را به دست ميآورند همه ما خوشحال ميشويم. و به همين ترتيب وقتي در سطح مسائل سياسي، اجتماعي يا فرهنگي جامعه، اتفاقات ناگواري به وقوع ميپيوندد همه ما ناراحت و غمگين شده و ترغيب ميشويم درباره اتفاقي كه افتاده فكر كنيم. نتيجه همين تفكرها و تاملها كه گاهي در خلوت، و گاهي در حضور دوستان و آشنايان انجام ميشود ما را به ايدهاي ذهني ميرساند كه نسبت مستقيم با مسائل جاري و ساري در روزگار و زمانه ما دارد. ميتوانم بگويم سريال زمانه حاصل چنين شرايطيست. و اين، مشابه شرايطيست كه به ساخت ساير كارهاي من منجر شده. همينجا بايد تاكيد كنم كه من در سريالهايي كه با محوريت موضوعهاي تاريخي ساختم هرگز دنبال نبش قبر تاريخ نبودم. و مثل بعضي از سازندگان آثار تاريخي دنبال بازسازي و روزنگاري وقايع تاريخي نبودم. در حقيقت اگر دنبال تاريخ هم رفتهام حرف اصليام با روزگار معاصر بوده.
به تعبيري ميشود گفت تاريخ براي شما بهانهاي بوده تا از طريق آن با مخاطبان خودتان گفتوگو كنيد.
دقيقاً. در واقع به مصداق كلام مولانا كه ميگويد: «بهتر آن باشد كه سّر دلبران/ گفته آيد در حديث ديگران» احساس ميكردم ديدگاهي كه ميخواهم مطرح كنم آنقدر سنگين و حساسيتبرانگيز است كه اگر آن را به زبان روز يا در شرايط معاصر بيان كنم ممكن است سوءتفاهم ايجاد كند يا حتي امكان ارائه آن وجود نداشته باشد. بنابراين به سراغ تاريخ و كوچهپسكوچههاي آن رفتم تا به اين زبان از موضوعات روز جامعه حرف بزنم.
اتفاقاً به همين دليل كه گفتيد، تغيير مسير شما به سوي طرح كردن سوژههاي امروزي كمي عجيب به نظر ميرسيد.
در حقيقت اين تغيير مسير يا تفاوت در اجرا و ساخت، از سريال اشكها و لبخندها شروع شده بود با در مسير زايندهرود ادامه پيدا كرد و به زمانه رسيد. سريالهايي كه حاصل همكاري مشترك من و اسماعيل عفيفه است. زماني كه داشتيم اشكها و لبخندها را ميساختيم يكسري موضوعهاي اجتماعي توجه ما را به خود جلب كرده بود و يكي از آنها گسترش فرهنگ دروغ، رياكاري و تزوير در جامعه بود. و احساس مشترك همهمان اين بود كه از نظر اخلاقي موظفيم درباره چنين موضوعهايي فيلم يا سريال بسازيم. در اشكها و لبخندها كه زباني طنزآميز و كمدي داشت، موضوع اصلي، پيامدهاي دروغ بود و با در مسير زايندهرود به پيامدهاي ويرانگر خشونت و گسترش آن پرداختيم. اما زمانه آميزه و سنتزي از هر دو اين موضوعها بود. يعني اينكه تركيب دروغ و تزوير، و خشونت و انتقام با همديگر ممكن است چه هيولاي وحشتناكي به وجود بياورد! و اين هيولا چه پيامدهاي فاجعهباري براي خانوادهها و جامعه در پي خواهد داشت. همين امروز يكي از مبرمترين نگرانيهايي كه بنده و همكارانم نسبت به مسائل جامعه داريم گسترش فرهنگ دروغ و خشونت است. فاجعه اصلي اين است كه گسترش چنين فرهنگي متعلق به يك قشر، يك صنف يا يك منطقه جغرافيايي خاص نيست؛ و متاسفانه تمام گروههاي اجتماعي، اقشار و طبقات را در بر ميگيرد! و اينها ميتواند آفات بسيار خطرناكي براي سلامت جامعه باشد. احساس نياز به طرح چنين ايدهاي و ايجاد فضا براي گفتوگو درباره آن به حدي براي ما مبرم بود كه احساس كرديم تنها با يك زبان بهغايت ساده و مبتني بر موضوعهاي روز جامعه ميتوان اين حرف را بيان كرد. به اين ترتيب در عين حال كه تعلقاتم را نسبت به تاريخ، فيلمهاي تاريخي و زبان شاعرانه حفظ كرده بودم– و خدا را چه ديدي، شايد در آثار بعدي، آنها را تكرار كردم– در اين كار، زبان شاعرانه مبتني بر زيباييشناسي ادبي و آميخته به تاريخ را كنار گذاشتم. چون احساس كردم بايد نهايت تلاشم را به كار بگيرم تا بتوانم به سادهترين زبان درباره دردهاي مشترك جامعه حرف بزنم.
ميشود گفت اين تمهيدي بود تا از طريق آن بتوانيد با تودههاي مختلف مردم و بينندگان تلويزيون ارتباط برقرار كنيد.
از آنجا كه زمانه از يك موضوع عمومي برخوردار بود كه تمام جامعه (اعم از اقشار خاص و عام) به آن دچار شدهاند طبعاً توجه به مخاطبشناسي برايم خيلي اهميت داشت. در حقيقت تاكيد همه عوامل زمانه در تمام دوران توليد آن (از زمان نگارش فيلمنامه تا پايان فيلمبرداري و تدوين) بر سادگيِ مفرط متمركز بود. شما ميتوانيد اين نكته را از بازيگران سريال هم بپرسيد. مصرانه بارها از آنها خواسته بودم كه بازي نكنند و در نهايت سادگي بي آنكه جلوه خاصي از خود بروز بدهند جلوي دوربين حاضر شوند. حتي از مدير تصويربرداري خواسته بودم تا فقط به اندازه خود داستان، دوربين را حركت بدهد. به اين ترتيب در هيچكدام از چهل و نه قسمت سريال، البته به غير از بخش پاياني آن، هيچگونه حركت دوربين با استفاده از كرين ديده نميشود. در حالي كه من در سريالهاي قبليام بهوفور از اين حركت استفاده كرده بودم. اين توصيه را به طراح چهرهپردازي، آهنگساز و حتي تدوينگر سريال هم كرده بودم چون احساس كردم زيبايي در بيان بعضي موضوعها ناشي از سادگيست؛ و گاهي، سادگي را خلق كردن كار بسيار دشواريست.
در حالي كه تعدد شخصيتها و پيچيدگيهاي داستان زمانه ايجاب ميكرد تمهيداتي در مرحله تصويربرداري و تدوين به كار گرفته شود تا به عنوان مثال با چند قسمت كردن كادر دوربين، تماشاگر، به صورت همزمان بتواند ماجراهاي مختلف را دنبال كند.
واقعيت اين است كه ما ميخواستيم درباره يك معضل اخلاقي سريال بسازيم و احساس من اين بود كه ابتدا خود ما بايد به روشي اخلاقي با چنين موضوعي برخورد كنيم. به اين معني كه به عنوان مثال، بنده «خود» هنريام را كنار بگذارم و فراموش كنم كه ميتوانم موقعيتها، ميزانسنها و دكوپاژهاي پيچيدهاي خلق كنم؛ و تا جايي كه داستان اقتضا ميكند، از تمهيداتي كه هر كارگرداني وسوسه ميشود در كار خود بگنجاند تا قدرت فيلمسازياش را به رخ بكشد صرفنظر كنم. بايد اعتراف كنم در هيچكدام از فيلمها و سريالهايي كه تا به حال ساختهام به اندازه زمانه در خدمت داستان نبودهام. در حقيقت براي انجام اين كار، يك راهنماي مشخص داشتم و آن، داستان سريال بود. سعي كردم تا جايي از عوامل فني و هنري بهره بگيرم كه در خدمت بيان ساده و شيواي داستان باشد. به تعبيري بهتر من در زمانه به دنبال دغدغههاي زيباييشناختي– به آن معني كه در فيلم پستچي سهبار در نميزند يا سريال مدار صفر درجه ديده ميشود– نبودم. در توليد زمانه همه ما اين رسالت اخلاقي را احساس ميكرديم كه جامعه، دچار معضلاتيست و براي طرح آنها به بياني بسيار رسا، جذاب، تاثيرگذار و كاملاً در خدمت داستان نياز هست. در شرايط فعلي كم نيستند آثاري كه كارگردان، تصويربردار و بازيگران آنها به شكل افراطي، خودشان را به رخ مخاطب ميكشند؛ در حالي كه در تمام اين تجربهها يك اصل مهم فراموش ميشود و آن، ارائه تمام اجزا به اندازهايست كه داستان، اقتضا ميكند. يعني اگر حركت دوربين، جنس بازيِ بازيگر، نوعي از ميزانسن و دكوپاژ و كارگرداني، و حتي ديالوگ و كلامي شاعرانه، طوري نظر مخاطب را جلب كند كه از پيگيري داستان عقب بيافتد حتماً بايد آنها را حذف كرد و كنار گذاشت. بد نيست بدانيد من به دليل پافشاري بر رعايت نكاتي كه اشاره كردم، مجبور شدم در هنگام تدوين، بعضي سكانسها را حذف كنم.
اين سكانسها كه ميگوييد چه مشكلي داشتند؟
مشكلشان اين بود كه داستان را از ضرباهنگي كه پي گرفته بود ميانداخت. همينجا بايد از اسماعيل عفيفه، تهيهكننده مجموعه تشكر كنم كه بدون در نظر گرفتن تاثير كاهش زمان سريال بر هزينه توليد آن، تنها به كيفيت نهايي اثر و حيثيت هنري آن توجه كرد. در حقيقت با آن حجم تصويرهايي كه ضبط كرده بوديم زمانه بهراحتي ميتوانست تا قسمت پنجاهويكم هم ادامه داشته باشد؛ در حالي كه در قسمت چهلونهم به پايان رسيد. ديگر شما حدس بزنيد من چند سكانس را از كار درآورده بودم! براي تشريح بيشتر اين موضوع، بايد يك نكته را توضيح بدهم. پيش از آنكه درگير ساخت زمانه شوم هميشه از خودم ميپرسيدم چهگونهست كساني كه در اروپا و آمريكا سريال ميسازند ميتوانند سريالهايي با ضرباهنگ تند بسازند اما ما معمولاً نميتوانيم؟ در حالي كه در بسياري بخشها توانايي ما از آنها كمتر نيست. به همين خاطر از روز اولي كه توليد اين سريال به جريان افتاد ريتم و ضرباهنگي را براي آن طراحي كرديم كه هيچ شباهتي به كُند و كشدار بودن ساير سريالها نداشته باشد. اگر بگويم براي رسيدن به چنين هدفي، بيش از صدوپنجاه ساعت جلسه با نويسندههاي سريال برگزار كرديم اغراق نكردهام! در تمام اين جلسات و گفتوگوها يك چيز مدام تكرار ميشد و آن اين بود كه حجم هيچكدام از سكانسها نبايد از دو صفحه بيشتر شود. گاهي پيش ميآمد كه برخي سكانسها مثل برخي كارهاي قبلي خودم (مثل در مسير زايندهرود يا ميوه ممنوعه) چهار پنج صفحه ميشد؛ و به همينخاطر از آنها ميخواستم شرح صحنه و ديالوگها را تا جايي كوتاه كنند كه بشود دو صفحه! بهنوعي از آنها ميخواستم عصاره و چكيده سكانسها را در اختيار من بگذارند. خوشبختانه نويسندههاي سريال زمانه بسيار باحوصله، صبور و بردبار بودند؛ در غير اين صورت، شايد چنين تمهيدي هرگز عملي نميشد. برخي متنها دهها بار نوشته، خوانده و دوباره برگردانده شد اما نويسندهها با خوشرويي و حوصله، آنها را دوبارهنويسي كرده و برگرداندند.
نكته ديگري كه براي انجام آن با نويسندهها به توافق رسيده بوديم و بايد اشاره كنم اين بود كه بايد كاري ميكرديم تا در هر يكيدو قسمت از سريال، نقطهعطف تازهاي داشته باشيم. تمهيدي كه البته دشوارترين بخش انجام اين كار بود و بهخاطر آن، خيلي اذيت شديم. البته خدا را شكر، تا حدود زيادي اين اتفاق افتاد و توانستيم به هدفي كه داشتيم برسيم. اگر يادتان باشد، زماني كه سريال در مسير زايندهرود پخش ميشد شروع خيلي خوبي داشت اما كمي كه گذشت، در بخشهايي از آن (حدود پنجشش قسمت) هيچ اتفاق تازهاي رخ نميداد! يادم هست زماني كه متن فيلمنامه اين سريال در حال نگارش بود مدام اين نكته را به تهيهكننده و عليرضا نادري كه در كار نگارش فيلمنامه همكاري ميكرد گوشزد ميكردم. به آنها ميگفتم بيم آن را دارم كه در اين پنجشش قسمت با سرخوردگي تماشاگران و طبعاً ريزش آنها مواجه شويم. و متاسفانه پيشبيني من درست از آب درآمد! به گونهاي كه بعدها در نقدهايي كه برخي منتقدان بر اين سريال نوشتند به درستي به اين نكته اشاره كرده بودند. به همين خاطر در هنگام توليد زمانه از همان ابتدا بر ايجاد اين نقطهعطفها پافشاري كردم و خوشبختانه تيتر يكي از نشريات– كه در زمان پخش سريال نوشته بود: غافلگيريهاي زمانه همچنان ادامه دارد – نشان داد كه من و همكارانم در اجراي هدفمان موفق بودهايم. اين تمهيدات به اضافه نكتهاي كه ميخواهم به آن اشاره كنم به شكلي كاملاً خودآگاه به ساختار زمانه راه پيدا كرد. نكتهاي كه البته منشا آن، موقعيت تازهايست كه از دو سه سال پيش، در تلويزيون، گرفتار آن شدهايم.
كدام موقعيت؟
موقعيتي كه پيش از اشاره به آن بايد يك مقدمه بگويم. زماني كه من پهلوانان نميميرند، شب دهم، مدار صفر درجه، ميوه ممنوعه، اشكها و لبخندها و در مسير زايندهرود را ميساختم تلويزيون هنوز در مرحله و فاز رقابت شبكههاي تلويزيوني داخل كشور با همديگر بود اما واقعيت اين است كه تلويزيون در دو سه سال گذشته به صورتي خيلي جدي وارد فاز تازهاي شده كه شامل رقابت آن با كانالهاي ماهوارهايست. اين در حاليست كه خيليها هنوز متوجه چنين وضعيتي نشده و به عبارتي، هنوز دو زاريشان نيفتاده!
در حقيقت نميخواهند اين رقابت را باور كنند.
بله. متاسفانه خيلي از مديران تلويزيون هنوز نميخواهند باور كنند كه وارد چنين رقابتي شدهايم! اين گروه از مديران هنوز نميخواهند باور كنند كه شرايط تازهاي ايجاد شده. شرايط تازهاي كه موقعيت و مطالبات خاص خودش را ميطلبد. البته خوشبختانه هميشه در برزخهايي اين چنين، هميشه هنرمندان، پيشتاز و پيشقدم بودهاند؛ گيرم مثل خود من، چند تا انگ و اتهام هم نثار آنها شده باشد! اما هيچكدام از اينها مهم نيست. مهم اين است كه وظيفه هنرمند، پيشقدم بودن و پيشآگاهي دادن است؛ چه به مردم و چه به مسئولان! ميخواهم بگويم زماني كه قرار شد سريال زمانه توليد شود با عِلم به اين نكته، آستين بالا زده، كمر سفت كرده و ياعلي گفتيم. چون ميدانستيم از اين به بعد وارد فاز رقابت ماهوارهاي شدهايم! در اين نوع رقابت، علاوه بر دهها سريالي كه به زبان فارسي در طول شبانهروز از دهها شبكه ماهوارهاي پخش ميشود و بين ايرانيها مخاطبان فراواني هم دارد، دهها سريال اروپايي و آمريكايي كه با استانداردهاي بسيار بالا توليد شدهاند هم از طريق شبكه غيرمجاز ويدئو وارد خانه مردم شده. معني چنين حرفي اين است كه در طول دو سه سال گذشته، ذائقه تماشاگر ايراني كه تا ديروز مخاطب سريالهاي تلويزيوني بوده، بسيار تفاوت كرده؛ و تماشاگري كه تا دو سه سال قبل، فقط سريالهاي شبكههاي داخلي را با هم مقايسه ميكرد امروز آنها را با سريالهاي ماهوارهاي و سريالهايي كه سوار بر موج سيدي و ديويدي به دستشان ميرسد مقايسه ميكند. در شرايط امروز، سريالهايي كه در اروپا و آمريكا توليد ميشود با چند قسمت، يا در نهايت با يكي دو فصل فاصله به دست تماشاگران ايراني ميرسد.
جالب اينجاست كه در برخي نشريات هم به اين سريالها پرداخته ميشود؛ و خود اين نكته نشان ميدهد مخاطبان گستردهاي تحت پوشش اين سريالها هستند.
قطعاً همينطور است. اين سريالها مخاطبان گستردهاي دارند.
درست به همين دليل كه شما به آن اشاره ميكنيد، از اين كه سادگي موجود در ساختار زمانه شايد قابليت رقابت با سريالهاي اروپايي و آمريكايي را نداشته باشد نگران نبوديد؟
من اتفاقاً بر عكسِ اين موضوع فكر كردم؛ و با خودم گفتم شايد اين سادگي بتواند عامل رقابت خوبي ميان زمانه و آن سريالها باشد. واقعيت اين است كه در توليد اين سريال، رضايت مخاطبان (چه عام و چه خاص) بيش از هر چيز ديگر برايم اهميت داشت. به همين دليل سعي كردم تا جايي كه امكانش هست، اين سادگي را خصوصاً در ديالوگنويسي رعايت كنم. ساختههاي قبليام شهادت ميدهند كه براي من، گفتوگونويسي در فيلمنامه از اهميت بسيار بالايي برخوردار است. اصلاً يكي از دلايل دعوت از عليرضا نادري براي همكاري در چند سريال قبليِ من همين بود كه احساس كردم فضاي ديالوگنويسي او به فضاي ديالوگهايي كه من براي شخصيتهاي فيلمنامههايم مينويسم نزديك است. و نتيجهاش ديالوگهاي شاعرانه يا رسيدن به ملودرام يا رئاليسم شاعرانهاي بود كه در آن كارها ديده ميشد. اما در زمانه با خودم فكر كردم شايد گفتوگوهاي شاعرانه و كاربرد ضربالمثلها– كه در كارهاي قبلي جا افتاده بود– ذهن مخاطب را طوري به خودش جلب كند كه از دنبال كردن داستان جا بماند. در فيلم يا سريال، برخلاف رمان يا نمايشنامه، مخاطب اين امكان را دارد كه روي بعضي صفحهها تمركز كرده و از زيباييهاي ادبي ديالوگها و گفتوگوها لذت ببرد. در حالي كه مخاطبِ فيلم يا سريال چنين امكاني ندارد. بر اساس تجربهاي كه در طي بيست سال فيلم و سريالسازي به دست آوردهام به اين نتيجه رسيدهام كه بايد سهم هر چيزي را كه باعث جا ماندن تماشاگر از داستان ميشود با قاطعيت كم كرد. حالا اين عنصر ميتواند ديالوگهاي شاعرانه باشد... يا حركتهاي آكروباتيك دوربين... يا بازيهاي اغراقآميز و چشمگير بازيگران... يا حتي دكوپاژهاي سر در گُم كننده كارگردان! بههرحال خيلي از سريالهايي كه مردم ميبينند من هم مينشينم و ميبينم؛ و اصلاً هم واهمه ندارم كه اين را مخفي كنم. من كه حتماً بايد تمام اين سريالها را ببينم تا بتوانم تحليل درستي درباره آنها داشته باشم. به نظرم يكي از مهمترين ويژگيهاي اين نوع سريالها كه مخاطبان فراواني هم دارند سادگي آنهاست. نوعي سادگي كه البته و به طور حتم از پختگي سازندگان آنها ناشي شده.
ميشود مثال بزنيد؟ منظورتان كدام سريالهاست؟
خيلي سريالها هستند كه اين ويژگي را دارند. دم دستيترينشان حريم سلطان است كه اشكالات تاريخي متعددي به آن وارد است اما از جذابيت و طبعاً مخاطبان فراواني برخوردار است. وقتي با دقت به اين سريال نگاه كني متوجه ميشوي يكي از دلايل چنين اتفاقي اين است كه كارگردان سريال، با داستان آن جلو رفته و تماشاگر، در هر قسمت با يك نقطهعطف نصفهنيمه مواجه ميشود كه او را براي همراهي با ادامه ماجرا ترغيب ميكند. در سريال گمشدگان (لاست) هم عنصر سادگي در نگارش ديالوگها رعايت شده. به تعبيري بهتر، ديالوگهاي گمشدگان ساده، اما داستان آن بهشدت پيچيده است. به گونهاي كه در هر قسمت از آن تماشاگر غافلگير ميشود. از سريالهاي جذاب ديگر ميتوانم به فرار از زندان اشاره كنم. سريالي كه همه بازيگران در آن ساده بازي ميكنند اما به دليل ضرباهنگ كوبندهاي كه در تمام قسمتهاي آن رعايت شده، از اين قابليت برخوردار است كه تماشاگر را غافلگير كند! يا سريال ديگري كه مارتين اسكورسيزي يكي از تهيهكنندههاي آن است.
امپراتوري بُردواك.
بله. همان كه درباره دوران ممنوعيت قانوني مشروبات الكليست. ببينيد، مگر غير از اين است كه پيامبر اكرم به ما مسلمانها توصيه كرده «هميشه دنبال عِلم باشيم؟ حتي اگر در آنسوي دنيا (چين) باشد!» خب، يك كارگردان هم هميشه بايد ياد بگيرد. تبختر و غرور و تفرعن، هرگز نبايد مانع آموختن يك فيلمساز شود؛ حتي اگر منتقدها عنوان صاحبسبك را به او اطلاق كرده باشند! اصلاً هنر يعني تا دَم مرگ آموختن و پوست انداختن و تجربه كردن! يعني آزمون و خطا! اصلاً بايد گفت هنر، يك دنياي بيانتهاست؛ و اگر هنرمندي با خودش فكر كند به برج عاج رسيده و ديگر هيچكس حق انتقاد از كارهايش را ندارد اوج حماقت اوست!
اگر بخواهيم به بحث برگرديم فكر نميكنيد موتور محرك داستان زمانه كه انتقامگيري از پي عشقي سركش و نافرجام است كمي دير به جريان ميافتد؟
شايد همينطور باشد كه ميگوييد. شايد اگر ميتوانستيم آن ده قسمت اول را فشردهتر كرده و مثلاً به پنج قسمت تبديل كنيم زودتر ميتوانستيم به نقطهاي كه شما به آن اشاره ميكنيد برسيم. همانطور كه ميدانيد تمام اتفاقاتي كه در تاريخ ادبيات داستاني و نمايشي رخ داده از سيوشش وضعيت نمايشي خارج نيست. به همين دليل از همان ابتداي نگارش زمانه دو كهنالگو انتخاب كرديم تا بر اساس آنها داستان را طراحي كرده و مولفهها و موضوعهاي مورد علاقهمان را در آن جا بدهيم. در چنين شرايطي رسيديم به دو كهنالگوي «هملت» (اثر شكسپير) و «ملاقات بانوي سالخورده» (از فردريك دورنمات). تمام تاب و تقلاي ما اين بود كه ببينيم آيا ميتوانيم اين دو كهنالگو را با هم تلفيق كنيم؟ بر اين اساس اگر زمانه را در ذهن خود مرور كنيد متوجه ميشويد داستان آن ابتدا بر مبناي كهنالگوي «هملت» پيريزي ميشود اما در ادامه به كهنالگوي «ملاقات بانوي سالخورده» پيوند ميخورد. شما ميتوانيد اين سوال را بپرسيد كه چرا از همان ابتدا فقط يكي از اين كهنالگوها را انتخاب نكرديد و اصلاً داستان را برمبناي همان كهنالگو پيش نبرديد؟
اتفاقاً ميخواستم همين سوال را بپرسم!
دليلش اين است كه احساس من و همكارانم اين بود كه تركيب اين دو كهنالگو و پيوند و پيوست آنها به هم بهنوعي ميتواند بيانگر اين نكته باشد كه نسلها چهگونه ميتوانند روي هم تاثير بگذارند! بحث ما اين بود كه اگر نسل جوانِ امروز دچار بيماريِ دروغ و خشم و انتقام است، در نفس خود دچار چنين مشكلي شده يا نسل قبل از آن، روي او تاثير گذاشته؟ آيا پديدههاي مذموم غيراخلاقي مثل دروغ، پنهانكاري، تزوير، ريا و خشم و انتقام، با نسل جوان امروز شروع شده يا از يك سابقه ريشهدار كهن و تاريخي برخوردار است؟ اگر به داستان زمانه دقت كنيد متوجه ميشويد اولين خشت دروغ و پنهانكاري به دست بهزاد گذاشته نميشود بلكه اين سنگ بناي غلط توسط پدر حسام گذاشته شده. پدر حسام كه به صورت پنهاني و البته به صورت مجدد ازدواج كرده اين ازدواج و تبعات آن را از چشم همسر و فرزندان خود مخفي نگهداشته؛ تا زماني كه همهچيز برملا ميشود. در چنين اوضاع و شرايطي حسام و برادرش تصميم ميگيرند براي حفظ آبروي خانوادگيشان اين ازدواج را پنهان نگهدارند و براي اينكار با همسر دوم پدرشان و دختري كه حاصل ازدواج آندو است معامله ميكنند. در اين معامله، آنها يك خانه و يك قطعه زمين را ميدهند و تمام ارثيه دختر را بالا ميكشند! خب، اينكه ديگر ربطي به زندگي بهزاد و ارغوان ندارد. در حقيقت، اين تخميست كه نسل پيش از حسام فروزانفر آن را ميكارد. نسلي كه نه تنها در برابر اين اتفاق، برخورد خردمندانهاي انجام نميدهد بلكه دوباره در مسير همان اتفاق گام برميدارد و مشكلات ديگري را به وجود ميآورد.
درست مثل حركت آرام بال پروانه و تاثير آن در جاي ديگري از دنيا.
بله. و درست مثل بخشي از مثنوي معنوي كه حضرت مولانا در آن ميفرمايد: «اگر يك ذره را برگيري از جاي/ فرو ريزد همه عالم، سراپاي» او همينطور در جاي ديگر از اين اثر ميفرمايد: «اين جهان، كوه است و فعل ما ندا/ سوي ما آيد نداها را صدا» در حقيقت، اين قانونِ كنش و واكنش يا عمل و عكسالعمل است و بيدليل نيست كه استريندبرگ در يكي از نمايشنامههايش ميگويد: «خطا و گناه پدران، بر گردن فرزندان آنهاست.» اين اتفاقيست كه در سريال زمانه افتاده. فرآيندي كه از نسلهاي قبل شروع ميشود و در نهايت به كساني مثل بهزاد و ارغوان ميرسد. زمانه ميخواهد بگويد مشكلات نسل جوان، مختص خود آنها نيست، از قبل شروع شده و اين فرآيند و چرخه معيوب، هنوز هم ادامه دارد. اين تم خاصيست كه من پيش از اين در فيلم پستچي سهبار در نميزند هم به آن پرداخته بودم. ميخواهم بگويم احساس كردم تلفيق دو كهنالگو– كه به آنها اشاره كردم– شايد بتواند متضمن انتقال مفاهيمي باشد كه براي من و همكارانم خيلي اهميت داشت. نميخواستيم به سياق بعضي فيلمها و سريالهاي اخلاقي، به صورت انتزاعي با اين مساله برخورد كنيم و ميخواستيم حتماً آن را ريشهيابي كنيم.
بارها و در جاهاي مختلف گفتهام يكي از بزرگترين اشكالاتي كه متوجه تحليلگران مسائل اجتماعيست اين است كه هميشه در تحليلهايشان نسبت به مسائل روز جامعه، فاكتور بسيار مهم و تعيينكننده تاريخ و تاثير آن را فراموش كرده يا ناديده ميگيرند! بسياري از تحليلگران مسائل سياسي و اجتماعي فراموش ميكنند كه در وقوع يكسري پديدههاي زشت و ناگوار و ناراحتكننده امروزي، عقبه ما ايرانيها چه نقش حائز اهميتي داشته است! ايرانياني كه از تاريخِ شقاوت، تاريخِ خشونت و قتلعام و عدم امنيت فكري و اجتماعي، تاريخِ دروغ و ظلم و جورِ خودكامگان گذشته و عبور كردهاند. در نتيجه، بازتابهاي اخلاقي زندگي در اين فرآيند تاريخي نميتواند بهغير از پديده غيبت، دروغ، تزوير، ريا و سخنچيني، حاصل ديگري داشته باشد. اگر از منظري تاريخي به اين موضوع نگاه كنيم متوجه ميشويم اساساً پديده غيبت، دروغ و تزوير، مردهريگ تاريخي جوامعيست كه در آنها استبداد افسارگسيخته وجود داشته. در موقعيت تاريخي خاصي كه نسلهاي گذشته و نياكان ما در هزارههاي قبل، پشت سر گذاشتهاند امنيت اجتماعي، فكري و سياسي، به شكلي كه امروز ميبينيم، هرگز وجود نداشته است. به همين خاطر و براي مراقبت و مواظبت از خود و خانوادههايشان هميشه ناگزير بودهاند دروغ گفته و با رياكاري، تملق و چاپلوسي، كار خود را پيش ببرند! غافل از اين كه به تعبير «يونگ» و تئوري او: «يك وضعيت اخلاقيِ بخصوص كه در چند نسل تداوم پيدا كرده و تبديل به نوعي ناخودآگاه جمعي ميشود، در آينده به شكل يك نمونه تمامعيار به نسلهاي بعد منتقل ميشود!» خب، اينها مفاهيميست كه شايد خيلي انتزاعي و روشنفكرانه به نظر برسد اما بيان كردن آنها در قالب داستان يك سريال، سختيها و جهد و جهاد ويژهاي را ميطلبيد. داستاني كه باز هم ميگويم، روايت آن به حدي براي من و همكارانم حائر اهميت بود كه سعي كرديم تا جايي كه امكانش هست از جلوهگريهاي هنري چشمپوشي كنيم.
يكي از مهمترين ويژگيهاي سريال زمانه شخصيتهاي داستان آن است كه درست مثل زمانهاي كه در آن زندگي ميكنيم شخصيتهاي اصيل، معتبر و بلندپايهاي نيستند و به تناسب نقشي كه برعهده دارند گاهي پررنگ هستند و گاهي به فراموشي سپرده ميشوند. اصليترين نمونه چنين شخصيتي بهزاد است كه در مجموع، بسيار معلق است و معمولاً رفتاري غير قابل توجيه از خود بروز ميدهد. آدمي متناسب با شرايط و زمانه زندگي ما كه هر لحظه ميتواند با تصميمگيريهايش وضعيت خاص و تازهاي به وجود بياورد.
اين درست، سيماي جامعه من است و به نظرم تعهد هنرمند هم در همين است كه سعي كند روايت صادقانهاي از جامعه خودش ارائه كند. جالب اينجاست: نكتهاي كه از نظر من و شما نقطه قوت سريال زمانه به حساب ميآيد– و خدا ميداند كه ساعتها وقت صرف آن شده تا در داستان جا بيافتد– از نظر برخي منتقدان، نقطهضعف سريال برشمرده ميشود! اخيراً در يكي از سايتهاي سينمايي نقدي خواندم كه نويسندهاش بهشدت به اين نكته خرده گرفته بود؛ غافل از اين كه بايد بپذيريم دوران شخصيتپردازيهاي كلاسيك و رمانتيك به سر آمده و از اين پس بايد شخصيتهاي داستانهايمان را به روش و شكل تازهاي خلق كنيم. بايد بدانيم كه نوع كلاسيكِ شخصيتپردازي، ديگر جواب نميدهد. اصلاً تا كِي ميخواهيم سريالهايي بسازيم كه آدمهاي داستان آن تقسيم بشوند به يك عده آدم خيلي خوب و يك عده آدم خيلي بد! در حالي كه جهاني كه در آن زندگي ميكنيم اصلاً يك جهان خاكستريست. زماني كه ما در حوزه متافيزيك و الهيات– كه مربوط به امور مطلق است– صحبت ميكنيم ميتوانيم از ظلمت و نور، از هستي و نيستي، از تاريكي و روشنايي، و از ضرورت وجودي خير و شر حرف بزنيم. اما وقتي قرار ميشود در حوزه اجتماع بشري، زندگي روي كره زمين– و به تعبير يكي از فلاسفه، حوزه هبوط بشري– سخن بگوييم چرا بايد از امور مطلق حرف بزنيم؟ ما در حوزه هبوط و زندگي زميني، با نسبتها و نسبيتها سر و كار داريم. و درك واقعبينانه نسبيتي كه بر هستي انساني و البته بر زمين حاكم است به ما كمك ميكند تا نسبت به مسائل و مشكلاتمان نگاه واقعبينانهتري داشته باشيم. در شرايطي كه جامعه، شرايط بسيار پيچيدهاي پيدا كرده، نگاه سادهلوحانه به مسائل پيچيده جامعه، هيچ كمكي به حل مسائل آن نميكند. مگر اين كه از ابتدا مفروضههايي را قائل باشيم و اين فرضها را با اتكا به آموزههاي دينيمان در نظر بگيريم. بهعنوان مثال يكي از آموزههاي عرفاني و ديني ما اين است كه هيچ انساني تا لحظه مرگ از وسوسههاي شيطان مصون نيست. اگر انساني در دهه چهارم زندگياش آدم خيّر و دست و دلبازي بوده، معنياش اين نيست كه حتماً در دهه پنجم يا ششم حياتش هم آدم خوبي خواهد بود. اين، ديگر روايت و آموزه صريحي از دين است. بحث روانشناسي و جامعهشناسي نيست كه آدم بهخاطر آن به تاثيرپذيري از فرهنگ غرب متهم شود؛ آموزههاي دينيست. آموزههايي كه ميگويد انسان از نظر نفساني و اخلاقي هيچ گارانتي و ضمانتي ندارد. به همين خاطر هم هست كه ما در بعضي دعاها خطاب به خداوند ميخوانيم: «اعوذ بالله من شرِ نفسي» و «ان النفس لعماره بالسوء، الا ما رَحِمَ ربي» يعني: مگر اين كه خود تو به دادم برسي! اين آموزهها خيلي صريح و روشن است. همانطور كه در آيات قرآن كريم چند بار ميبينيم كه خدا ميگويد: «ان الانسان ظلماً» يا «ان الانسان جهولاً» يا «ان الانسان عجولاً». روي سخنم با برخي منتقدهاست كه نارضايتي خود درباره سريال زمانه را بر اساس ديدگاههاي سنتي بيان كردهاند. ميخواهم بدانم بر مبناي كدام آموزه ديني طرح اشكال ميكنيد؟ باز هم به تعبير قرآن كريم: «قل هاتو برهانكم من كنتم صادقين» بياييد بنشيند برهان ارائه كنيد! بايد اشاره كنم تصويري كه در سراسر سريال زمانه از همه شخصيتهاي داستان ارائه ميشود خاكستريست؛ و از نظر من حتي در مقايسه با آثاري كه تا امروز ساخته و خلق كردهام يكي از بهترين شكلهاي شخصيتپردازيست. من مطمئنم يكي از دلايلي كه باعث جلب توجه مخاطبان تلويزيون به سريال زمانه شد همين بوده است. در اين سريال آدمهايي را ميبينيم كه باز هم به تعبير قرآن كريم: «قد افلح من زكاها» و «قد خاب من دساها». يعني هر لحظه در كشاكش و كشمكش ميان فجور و تقوا هستند؛ گاهي به آنسو ميغلطند و گاهي به اينسو! به اعتقاد من يك اثر خوب، اثريست كه قابليت آن را داشته باشد و بتواند مخاطب خود را از اين پهلو به آن پهلو كند. اثري كه بتواند قضاوتها و داوريهاي مخاطب خود را مدام به چالش بكشد. و من فكر ميكنم سريال زمانه توانسته باشد چنين چالشي را ايجاد كند.
به نظر شما ميتوان گسترش شخصيتهاي خاكستري در فيلمهاي سينمايي و سريالهاي تلويزيوني را ناشي از موفقيت چشمگير اصغر فرهادي و تاثير فيلمهاي اخير او بر سينما و تلويزيون دانست؟
ممكن است. ممكن است همينطور باشد كه شما ميگوييد. اصلاً چرا كه نه؟! بههرحال همه ما فيلمهاي همديگر را ميبينيم و اين ديدن و دنبال كردن آثار، معنياش اين است كه شايد من از فيلمهاي ايشان و ساير دوستان، تاثير هم گرفته باشم. من با فرهادي رفاقتي عميق و صميمي دارم كه سالهاست ادامه دارد. البته همينطور كه من در زمينه سينما كارهاي اصغر فرهادي را دوست دارم، در تلويزيون هم به ساختههاي داود ميرباقري علاقهمندم؛ و همينطور كه در تلويزيون، ساختههاي حميد نعمتالله را دنبال ميكنم، در سينما مشتاق تماشاي آثار داريوش مهرجويي هستم.
حتي فيلمهاي اخيرش را؟
اگر با كمال تاسف بگويم فيلمهاي اخير مهرجويي را نديدهام باور كنيد دروغ نميگويم. بههرحال سينماي داريوش مهرجويي يك سينماي بهشدت احترامبرانگيز است. همچنان كه سينماي اصغر فرهادي، سينماي رخشان بنياعتماد، سينماي پرويز شهبازي، بهرام بيضايي، واروژ كريممسيحي، ابراهيم حاتميكيا، مجيد مجيدي، استاد عزيزم ناصر تقوايي و خيليهاي ديگر– كه الآن حضور ذهن ندارم به آنها اشاره كنم– احترامبرانگيز و تماشاييست. معلوم است كه ما از همديگر تاثير ميگيريم؛ و اين، جدا از تاثيرهاييست كه از فيلمها و سريالهاي خوب تلويزيون و سينماي جهان ميگيريم. همه اينها هست؛ به اضافه تجربه زيستي هر فيلمساز، نحوه زندگي و جهاننگرياش و البته دانش و اطلاعاتي كه هر كس به مرور به دست آورده. زندهياد دكتر علي شريعتي تعبير خوب و زيبايي در اين زمينه دارد و ميگويد: «آدمها همان گونه زندگي ميكنند كه جهان را ميبينند.» بر اين اساس ميتوان گفت هر فيلمساز، همانگونه فيلم ميسازد كه دنيا را ميبيند. در حقيقت، فيلم ساختن و خلق يك اثر هنري توسط هنرمند، بيارتباط با نوع جهاننگري او نيست.
البته شرايط اين زمانه را هم بايد در نظر گرفت. بر اين اساس در سريال شما نكتههاي ريز و درشت فراواني نهفته كه شرايط زمانهاي كه در آن زندگي ميكنيم براي تشريح و گسترش آن چندان مساعد نيست. به عنوان مثال درون شخصيت ارغوان يك وجه تخريبگرانه يا زن اغواگر نهفته كه معلوم است به دليل محدوديتها امكان بروز نيافته. اما با تمام اين حرفها خوشبختانه سريال زمانه با موفقيت از لبه تيغ گذشته و به سلامت از روي آن عبور كرده.
من اين مشكل را در زمان ساخت همه آثارم داشتهام. هميشه سعي كردهام فيلمهايي بسازم كه تماشاگر را به خود جلب كند اما هنگام توليد آنها چالشهايي كه درباره خط قرمزها و محدوديتها با مسئولان تلويزيون داشتهام هميشه مرا آزردهخاطر كرده. جالب است بدانيد تعريفهايي كه از سوي مسئولان درباره خط قرمزها و محدويتها ارائه ميشود نسل به نسل تغيير ميكند! من در طول بيست سال گذشته كه با تلويزيون همكاري داشتهام با تعويض سه رييس سازمان، چندين و چند معاون، و البته دهها مدير شبكه مواجه بودهام؛ و عجيب است كه تعريف همه آنها از خطوط قرمز با همديگر فرق داشته است! البته گاهي با خودم فكر ميكنم تعريفهايي كه ارائه ميشود تعريفهاي كاذبيست. به عنوان مثال هر دفعه روي فيلمنامههايم پافشاري كرده و از مديران تلويزيون هم خواهش ميكنم با اعتماد و جسارت، از من حمايت كنند. آنها هم با گفتن «الهي به اميد تو!» صحنههايي كه من برايشان پافشاري كردهام را پخش ميكنند اما جالب اينجاست كه بعد از پخش كار هيچ اتفاق ناراحت كنندهاي هم ايجاد نميشود! اين شاهد خوبيست كه نشان ميدهد تعريفهايي كه از خطوط قرمز ارائه ميشود واقعاً كاذب و پوشاليست. سالها پيش و زماني كه فيلمنامه شب دهم به شبكه يك ارائه شد خيلي از كساني كه در شوراي طرح و برنامه اين شبكه حضور داشتند با ساخته شدن اين سريال مخالف بودند. اين افراد نسبت به ساخت و نمايش چنين سريالي پيشبينيهاي بسيار وحشتناكي ارائه ميكردند. آنها معتقد بودند به دليل موضوع داستان كه به ماه محرم ارتباط داشت حساسيت بسيار زيادي نسبت به اين سريال وجود خواهد داشت. به گونهاي كه ميتواند عواطف بينندهها را تحريك كند و جدا از علما و طلاب، مردم عادي را هم به خيابانها بكشاند تا اعتراض خود را علني كنند! يكي از كساني كه در آن شورا مردانگي كرد و پاي فيلمنامه ايستاد آقاي موسوي بود كه آنوقتها مسئوليت گروه فيلم و سريال اين شبكه را هم برعهده داشت. سالهاست از اين بزرگوار خبر ندارم و نميدانم سرگرم انجام چهكاريست اما بدون ترديد اگر ايستادگي، جسارت و شجاعت ايشان نبود شب دهم اصلاً ساخته نميشد! بعضي مديران وقت تلويزيون، يكسري تابوهاي ذهني براي خود ساخته بودند كه خوشبختانه با پخش موفقيتآميز سريال، رنگ باخت و فراموش شد. در حقيقت پخش شب دهم براي من به عنوان كارگردان سريال، تنها يك موفقيت ساده نبود بلكه درس بزرگي هم همراه خود داشت. درسي كه نشان داد خيلي از خط قرمزهايي كه مديران به فيلمسازان نشان ميدهند اصلاً وجود ندارد! حرف من به كساني كه در اين زمينه مسئوليت دارند اين است كه: آقايان و دوستان عزيز! اگر دوست نداريد به حرف من اعتماد كنيد ايرادي ندارد اما دستكم به حرف مردم و واكنش آنها حتماً اعتماد كنيد! آنهم مردمي كه در طول سي و اندي سال گذشته بسياري از آزمونهاي سخت را پشت سر گذاشته و نشان دادهاند كه برخلاف تصور بسيار هم عاقل و منطقياند. هيچكدام از ما قيّم مردم نيستيم و هيچكدام از ما نبايد براي مردم تصميم بگيريم. يادم هست سالها پيش، زماني كه موضوع و خطر ابتلا به ويروس ايدز، تازه مطرح شده بود مديران تلويزيون با طرح سوژههايي كه به اين معضل ميپرداخت مخالفت ميكردند. شايد اگر آن روزها به صورت صريح و گسترده درباره اين بيماري فيلم و برنامههاي مختلف ساخته شده بود امروز شاهد اين نبوديم كه طبق آمارهاي رسمي، حدود چهلپنجاه هزار نفر با اين بيماري مهلك دست و پنجه نرم كنند. براي جامعهاي كه از معنويت دَم ميزند آيا اين يك فاجعه نيست؟ اگر بخواهم به بحث برگردم بايد بگويم سريال زمانه هم از اعمال محدوديت مستثني نبود. مثلاً گفته شد به موضوعهاي اقتصادي نپردازيم يا از كنار خيلي چيزها رد شويم؛ بي آنكه به آنها بپردازيم!

به نظر ميرسد وجه شيطان صفتانهاي كه در درون شخصيت حسام فروزانفر نهفته هم يكي از اين موارد باشد. اين وجه در بخشهايي از داستان قابليت آن را داشت كه با اعصاب مخاطبان بازي كرده و حتي به آنها استرس وارد كند اما همانطور كه گفتم شرايط زمانهاي كه اين سريال در آن توليد شده مانع بروز اين ويژگي شده.
در حقيقت، جدا از ويژگيهاي ساختاري زمانه كه در طول گفتوگو به آن اشاره شد تعريفي كه اين سريال از انسان ارائه ميدهد كمي با نمونههاي مشابه خود متفاوت است. و همين نكته، در ميان مسئولان و مديران تلويزيون، كمي ايجاد نگراني كرده بود. متاسفانه در اغلب سريالها چند تا آدم خوب و بد، ماجراها را به وجود ميآورند. در حالي كه ما در زمانه با اين نوع صفبندي مخالف بوديم و ميخواستيم بگوييم ذاتِ بدي يا خوبي در وجود همه آدمها هست.
البته در مورد حسام فروزانفر به درونيات او هم چندان توجه نداشتهايد و به غير از سكانس گفتوگوي او با برادرش كه در رويا ميگذرد، دوربين و تماشاگر، نسبتي با خلوت دروني او ندارند.
بههرحال شايد اگر شتاب براي رساندن سريال به آنتن پخش وجود نداشت داستان زمانه سامان و قوام بهتري مييافت و طبعاً اين نكتهها رفع ميشد. متاسفانه زماني كه تصويربرداري اين سريال شروع شد فقط پنجشش قسمت از فيلمنامه آماده بود. در چنين شرايطي، فيلمسازي را تصور كنيد كه در وضعيت خاصي قرار گرفته؛ قصد دارد داستان زندگي تعدادي آدمِ شناسنامهدار اما خاكستريرنگ را تعريف كند و در ضمن با خودش قرار گذاشته ضمن حفظ ضرباهنگِ تند و سريع، در هر يكي دو قسمت از كار، نقطهعطف هم داشته باشد. و البته فيلمنامه آماده شده و نهايي را هم در اختيار ندارد. شما بوديد چه ميكرديد؟ اصلاً يكي از دلايلي كه باعث شد دوران توليد زمانه حدود ده ماه طول بكشد همين آماده نبودن فيلمنامه بود. در طول اين مدت، يك ماه و نيم تصويربرداري نداشتيم كه گاهي، علتش كمبود بودجه و گاهي آماده نبودن فيلمنامهها بود. به شهادت برگههاي منشيصحنه، تصويربرداري اين سريال حدود هشت ماه طول كشيده كه براي يك سريال تقريباً پنجاه قسمتي اصلاً هم زياد نيست. به صورت طبيعي اگر هر پنجاه قسمت فيلمنامه آماده و البته شرايط بهتري هم براي توليد آن فراهم بود خيلي از اين مشكلات برطرف ميشد. شايد اگر اين مشكل وجود نداشت بسياري از مشكلاتي كه در هنگام توليد سريال ايجاد شد اصلاً به وجود نميآمد. به عنوان مثال اگر فيلمنامهها آماده بود ميتوانستيم سكانسها را رج بزنيم و مثلاً صحنههاي خانه حسام فروزانفر را فقط در يك مرحله تصويربرداري كنيم. اما از آنجا كه متنها به صورت غير پيوسته و با فاصله حاضر ميشد، چند بار به تناوب مجبور شديم بازيگران و لوازم صحنه را به اين خانه كه در حوالي بلوار آفريقا قرار داشت منتقل كنيم. بد نيست بدانيد گروه ما در سه مقطع بهار، تابستان و اوايل زمستان مجبور شد به اين لوكيشن برگردد. وقتي در فصل بهار وارد اين خانه شديم اجاره روزانه اين خانه هفتصد هزار تومان بود و زماني كه در تابستان به اين محل برگشتيم اين اجاره به دو ميليون تومان افزايش پيدا كرده بود! با اين حال اينقدر با صاحبخانه چانه زديم تا به رقم يك ميليون و پانصدهزار تومان رضايت داد. اما در زمستان و سومين مقطع كه البته همزمان با پخش مجموعه هم بود ديگر اين رقم به سقفي حدود دو ميليون تومان رسيده بود! ميخواهم بگويم اگر زمانه شرايط توليد شتابزدهاي نداشت بهطور حتم به بعضي شخصيتها بيشتر پرداخته ميشد. از جمله شخصيت منوچهر كه قابليت آن را داشت تا مورد پرورش بيشتري قرار بگيرد.
اتفاقاً منوچهر تنها آدم سريال زمانه است كه شخصيت پر فراز و فرودي ندارد و تماشاگر، درست به همين دليل راحتتر با او ارتباط برقرار ميكند.
در حقيقت، در جامعه ايران، منوچهر يك تيپ شناختهشده است. آدمي كه به عنوان فرصتطلب شناخته ميشود و هر طرف باد بيايد به آنسو تمايل پيدا ميكند! البته در سريال، نگاه ما به چنين شخصيتي شماتتآميز نيست و حتي دلمان هم براي او ميسوزد. چون او بخشي از سرگذشت تاريخيِ نياكان ماست. واكنشهايي كه از منوچهر سر ميزند به اين خاطر است كه در وضعيت خاصي گير كرده و تقريباً همه اعضاي خانواده، از هر دو سوي ماجرا با او مشكل دارند. او در يك وضعيت افسارگسيخته و غيرمنطقي گرفتار شده و در نهايت براي مراقبت از خودش ناگزير است به دروغ و تملق و چاپلوسي روي بياورد. همانطور كه گفتم، اين شخصيت، سرنوشت تاريخي بخشي از نياكان ما در دورانهاي گذشته است. دورانهايي آميخته به زور و استبداد و خودكامگي. از اين منظر شخصيت منوچهر يكي از تاريخيترين شخصيتهاي داستان زمانه به حساب ميآيد. به همين خاطر، مخاطبان سريال، با منوچهر ارتباط خيلي خوبي برقرار كردند. شايد به اين خاطر كه بخشي از آنها كموبيش در بعضي لحظههاي زندگيشان ناگزير شدهاند مثل منوچهر عمل كنند.
به عقيده من سريال زمانه صريحترين گفتوگوي حسن فتحي با مخاطبانيست كه كار او را دنبال ميكنند. يعني اگر در شب دهم يا مدار صفر درجه از طريق نقبزدن به تاريخ و روايت داستان در مقاطعي تاريخي با تماشاگران تلويزيون ارتباط برقرار ميكرديد حالا داريد سعي ميكنيد آينهاي رو به آنها بگيريد تا خودشان را در آن ببينند.
اين تعبير كاملاً درست است. جالب اينكه تقريباً در هر يكي دو قسمت، از تصوير يك آينه استفاده كرده بودم تا به نقش و حضور اين آينه كه شما ميگوييد ارجاع داده باشم. از اين طريق بهصورتي نمادين، از مخاطبان دعوت كردم تا در آينه داستان سريال، خود را تماشا كنند. بههرحال همانطور كه خود شما هم اشاره كرديد داستان سريال، ابعاد بيشتري داشت و به راحتي ميتوانست تا صد قسمت و حتي بيشتر هم ادامه پيدا كند. اما بر اساس صلاحديد مديران تلويزيون، زودتر از آنچه كه ميطلبيد به پايان رسيد. حتي در مقطعي گفته ميشد كه اصلاً امكان دارد پخش آن با مشكل مواجه شود! و من با تعجب به اين حرفها گوش ميدادم و با خودم ميگفتم اين سريال كه دارد با هدف بازانديشيِ مخاطبان، مشكلات و بحرانهاي اخلاقي جامعه را با آنها در ميان ميگذارد! اجازه بدهيد بگويم اگر ميوه ممنوعه مذهبيترين كار من است زمانه يكي از اخلاقيترين سريالهاييست كه تا به حال ساختهام؛ و به تعبير شما صريحترين گفتوگوي من است با مردمي كه مخاطبان كارهايم هستند. من بهخاطر ساخت اين سريال دشواريهاي بسياري را به جان خريدم. بهعنوان مثال برآورد زمانه در اسفندماه سال گذشته (زماني كه قيمت دلار در ايران تقريباً هزار و هفتصد هشتصد تومان بود) انجام شد اما بي آنكه برآورد اين كار تغيير چنداني كرده باشد، قيمت دلار در پايان تصويربرداري به سههزار و ششصد هفتصد تومان رسيده بود! متاسفانه وقتي دلار گران شد بهغير از دستمزد عوامل، بر افزايش تمام هزينهها تاثير گذاشت. به تعبيري بهتر، از نظر مالي، همكاري در ساخت اين سريال براي همه ما (كساني كه دستاندركار ساخت آن بوديم) بهغير از زيان، هيچ چيز ديگري نداشت! بودجه كلي اين سريال حدود سه ميليارد تومان بود و بد نيست بدانيد با وجود اين كه پخش سريال به پايان رسيده هنوز حدود يكسوم اين مبلغ پرداخت نشده! اين در حاليست كه با يك حساب سرانگشتي ميتوان فهميد تنها از طريق آگهيهاي بازرگاني كه در ابتدا و بين اين سريال پخش شد شصتهفتاد ميليارد تومان پول به حساب سازمان صدا و سيما برگشته است! نياز به توضيح ندارد كه چنين معادلهاي بسيار ناعادلانه و نابرابر است. آنهم در وضعيتي كه حدود يكصد و هشتاد سال از تصويب قانون حمايت از حق مولف در پارلمان فرانسه و حدود پنجاه سال از تاسيس سازمان صدا و سيما در كشور ما ميگذرد اما هنوز كه هنوز است اين حق در ايران به رسميت شناخته نميشود! در حقيقت اگر دقت كنيد ميبينيد بخش عمدهاي از سود حاصل از زحمات و تلاشهاي جانفرسا و شبانهروزي من و همكارانم در اين سريال به حساب سازمان صدا و سيما برگشته؛ و ايكاش تمام اين سود به حساب صدا و سيما واريز ميشد. چون حتي اگر اينطوري هم بود آدم دلش نميسوخت! متاسفانه سي چهل درصد از اين مبلغ به حساب شركتهاي توليدكننده آگهيهاي بازرگاني و البته دلالها واريز شده. در همين زمينه و از دوراني كه سريال ميوه ممنوعه ساخته شد يك خاطره دارم كه شايد براي شما و خوانندگان مجله صنعتسينما هم جالب باشد. اين سريال با يك بودجه ششصد و پنجاه ميليون توماني ساخته شد اما مدتها بعد وقتي من و تهيهكننده اين سريال در يك مهماني با يكي از همين مديران شركتهاي تبليغاتي روبهرو شديم او صادقانه از ما تشكر كرد و گفت فقط بهخاطر پورسانت آگهيهايي كه در هنگام نمايش ميوه ممنوعه پخش كرده، يك ميليارد تومان سود خالص به دست آورده! اين در حالي بود كه من و اسماعيل عفيفه فقط هاج و واج به همديگر نگاه ميكرديم. خدا ميداند شركتهايي كه در ماههاي اخير و بهخاطر موفقيت سريال زمانه آگهي تبليغاتي جذب كردهاند چند ميليارد تومان به جيب زدهاند. آنهم در شرايطي كه متاسفانه بسياري از همكاران من چند ماه است دستمزد خود را نگرفتهاند و حتي امكان پرداخت كرايه خانه خود را هم ندارند.
با توجه به اين چيزها كه ميگوييد، هيچوقت به اين فكر كردهايد كه حرفه خود را تغيير بدهيد و مثلاً به شغل پر درآمدتري روي بياوريد؟
از قديم گفتهاند: هر كسي را بهر كاري ساختهاند. من يك فيلمسازم و فقط اگر بتوانم كار و وظيفه خودم را درست انجام بدهم هنر كردهام. البته اگر اين وضعيت ادامه پيدا كند امكان دارد من و كساني مثل من هم عطاي كار در تلويزيون را به لقايش ببخشيم و به زيرشاخههاي حرفه فيلمسازي روي بياوريم. خود من چند پيشنهاد همكاري از خارج از كشور داشتهام كه همه را رد كردهام. زماني كه پستچي سهبار در ميزند را ميساختم نماينده يكي از تهيهكنندههاي مطرح جهان عرب كه اهل كويت بود سراغ من آمد و پيشنهاد كرد برايشان يك سريال به مناسبت ماه رمضان بسازم. واسطه آشنايي ما هم پيير داغر (بازيگر عربزبان سريال مدار صفر درجه) بود. پيير بارها به من تاكيد كرد كه او يكي از مهمترين تهيهكنندههاي جهان عرب است. چند ماه پيش هم كه به جمهوري آذربايجان سفر كرده بودم مديران شبكه خصوصي آينس– كه مدار صفر درجه را خريده و پخش كرده بود – ساخت دو سريال را به من پيشنهاد كردند. اما من نرفتم.
چرا؟
جوابش خیلی ساده است. چون دلم ميخواهد در كشور خودم كار كنم. دلم ميخواهد كنار خانواده و فرزندانم باشم. من دلم ميخواهد لذت سريالسازي را در كشور خودم تجربه كنم و اين لذت را با هموطنانم به اشتراك بگذارم؛ حتي اگر اين سريالها مثل ميوه ممنوعه، مدار صفر درجه و ساير كارها به شبكههاي برونمرزي هم فروخته شود. من دوست دارم در كشور خودم فيلم بسازم و مسائل جامعه خودم را با همشهريها و هموطنانم در ميان بگذارم. با وجود تمام ناملايماتي كه وجود داشته، بيست سال است بر اين احساس پافشاري كردهام. در حالي كه قانون حمايت از حق مولف، مطلقاً رعايت نشده؛ نه در مورد من و نه در مورد هيچكدام از همكارانم. البته نكته طنزآميز ماجرا اينجاست كه نه تنها گوش سازمان صدا و سيما و مديران سازمان به حرفهاي من بدهكار نيست بلكه هيچكدام از همكاران من هم نسبت به اين شرايط اعتراض ندارند! قضيه خيلي روشن است. باور كنيد ما حق و حقوقي بيشتر از آنچه كه در استانداردهاي جهاني تعريف شده نميخواهيم. براي هنرمنداني كه در استخدام هيچكدام از دستگاهها و سازمانهاي دولتي و غيردولتي نيستند، حق مولف، در حكم حقوق بازنشستگيست براي كارمندها. يعني اگر بنده بيمار شوم يا سلامتيام به گونهاي به خطر بيافتد كه ديگر نتوانم كار كنم بايد زندگيام را از همينجا تامين كنم. در حال حاضر دو سال است كه در برخي مراسم، گفتوگوها و برنامههاي تلويزيوني بر حق قانوني هنرمندان براي استفاده از اين قانون تاكيد و پافشاري ميكنم. اما انگار هيچ گوش شنوايي وجود ندارد و تا به حال هيچكدام از مديران نسبت به اين موضوع واكنش نشان ندادهاند.
دليلش اين است كه اغلب مديران از طريق بريده جرايدي كه روابط عمومي سازمانها در اختيارشان ميگذارد از مسائل باخبر ميشوند و طبعاً از آنجا كه خواننده پيگير و حرفهاي نشريات هم نيستند به سختي از وجود چنين مطالبي با خبر ميشوند.
اين حرف قبول، ولي وقتي آنرا رو در رو با خود مسئولان سازمان در ميان ميگذارم چه؟! سال گذشته وقتي براي دريافت جايزه بهترين كارگرداني (بهخاطر تلهفيلم دندهمعكوس) در مراسم اختتاميه جشنواره فيلمهاي تلويزيوني شركت كرده بودم متوجه شدم همه مديران ردهبالاي سازمان صدا و سيما در سالن حضور دارند. بنابراين موقعيت را مناسب ديدم و بعد از گرفتن جايزه پشت تريبون رفتم و دوباره اين موضوع را مطرح كردم. ديگر اعتراضي صريحتر و بيواسطهتر از اين سراغ داريد؟! البته چند روز بعد يكي از مديران تلويزيون به من گفت: «شما يك نامه با همين مضمون خطاب به رييس سازمان صدا و سيما بنويس و مواردي را كه در مراسم گفتي تشريح كن تا خود من آن را پيگيري كنم.» من هم خيلي سريع يك نامه نوشتم و به دفتر ايشان دادم تا به دست رييس سازمان صدا و سيما برسانند. يك ماه بعد كه ايشان را دوباره ديدم از من پرسيد: «پس چرا نامه را ننوشتي؟» توضيح دادم و گفتم: «نامهاي كه شما ميگوييد همان يك ماه پيش نوشته شد!» وقتي اين را شنيد، به اتاق منشي خود برگشت و بعد از مدتي جستوجو نامه را پيدا كرد. البته ايشان همان روز قرار شد نامه را به دست رييس سازمان برساند اما نميدانم سرنوشت آن به كجا كشيد و اصلاً دستوري روي آن صادر شد يا نه!
همانطور كه ميدانيد در كشورهاي پيشرفته، براي اين موضوع، تعريف خاصي وجود دارد كه شامل حفاظت از حق مولف است. در حقيقت، مولف بايد براي پخش مجدد هر فيلم يا سريال، دستمزد جداگانهاي بگيرد. و حق مولف، شامل تكثير و فروش سيديها و ديويديهاي آثارش و همچنين فروش اثرش به كشورهاي ديگر هم هست. در حالي كه در طول بيست سال گذشته، اغلب آثار من دهها بار از شبكههاي مختلف تلويزيوني پخش شده و نسخههاي ويدئويي آنها بارها و بارها در فروشگاهها فروخته شده؛ بي آنكه حتي يك نسخه از آنها به من داده شود. اخيراً خيلي اتفاقي وقتي به ميدان تجريش رفته بودم متوجه شدم سريال روشنتر از خاموشي هم تكثير و در بازار توزيع شده. جالب اينكه روي قاب ديويديهاي اين سريال حتي اسم من كه نويسنده اين سريال بوده و دو سال براي آن تحقيق كردهام را هم حذف كردهاند! گاهي با خودم ميگويم خدا را شكر، حقوق معنوي اين كارها از طريق استقبال مردم و خسته نباشيد گفتن آنها به من پرداخت شده و خستگي را از تنم بيرون كرده اما حقوق مادي پس از نمايش آنها چه ميشود؟ اصلاً اين سود به جيب چه كساني رفته و ميرود؟ اين نكته، تاسفآور نيست؟ آنهم در كشور و جامعهاي كه در آن از عدالت عليوار دَم ميزنيم و بحث عدالت هميشه داغ است! اصلاً اگر بنده فردا مريض شوم و ديگر نتوانم كار كنم، كدام شركت تبليغاتي كه از كنار ساختههاي من سودهاي ميلياردي به دست آورده سراغي از من خواهد گرفت؟ كدام نهاد يا موسسه، جور زندگي من و خانوادهام را خواهد كشيد؟
مگر بيمه نيستيد؟
چرا. بيمه خويشفرما هستم و خودم دارم هزينه بيمه خود و خانوادهام را پرداخت ميكنم.
با اين وجود باز هم در آينده شاهد كار تازهاي از شما در تلويزيون خواهيم بود يا شما هم مثل خيليهاي ديگر عطاي اين همكاري را به لقايش ميبخشيد؟
راستش من اين روزها در آستانه يك تصميم بزرگ هستم. دارم تصميم ميگيرم تا قبل از روشن شدن ماجراي حق مولف، ديگر براي تلويزيون، فيلم يا سريال نسازم. با پوزش و عرض معذرت از همه كساني كه علاقهمندان آثار من هستند شايد در زمينههايي غير از ساخت سريال در تلويزيون فعاليت داشته باشم اما تا زماني كه اين وضعيت روشن نشود ديگر با سازمان صدا و سيما همكاري نخواهم كرد.
اين گفتوگو در يكصد و بيست و هشتمين شماره ماهنامه صنعت سينما منتشر شده است.
این وبلاگ تلاش ناچیزیست برای انتشار نوشتههایی دربارهي سینما، تلویزیون و ادبیات.