آن سوی حباب

حكايت تلويزيون در روزهاي تعطيل نوروز حكايت مهمان خاموشي است كه در گوشه خانه هاي همواره شلوغ ، گاهي براي خود چيزهايي زمزمه مي كند و گاهي بنا به فراخور اتمسفر حاكم بر اتاق پذيرايي، نگاه هاي ذوق زده و كنجكاو مهمانان را – حتي اگر شده براي دمي و لحظه اي– به خود جلب مي كند ؛ گيرم برنامه جالب و جذابي نداشته باشد و چه بسا از سر بضاعت محدود برنامه سازان يا بي برنامگي ، فيلم ها و مجموعه هاي توليد شده در سال يا سال هاي قبل را به خورد تماشاگران مختار ، اما ناتوان در برابر اعتراض بدهد! به تعبيري بهتر، در اين موقع از سال معمولاً برنامه هايي موفق به جذب وسيع مخاطب مي شوند كه شانس بياورند و در زمان خاموشي اتاق پذيرايي (و البته استراحت آدم هايي كه برخي شان تنها در دوران «پيك» سال مشتاق ديدار همديگرند) داخل كنداكتور پخش قرار بگيرند. در چنين وضعيتي اگر يك مجموعه تلويزيوني شب ها از تلويزيون پخش شود كه چه بهتر ؛ تماشاگرانش حتماً چند برابر خواهد بود.
معمولاً با همين راهكارهاي [شايد] به ظاهر پيش پا افتاده است كه برنامه سازان تلويزيوني قدم به حيطه ارتباط با مخاطبان چندين و چند ميليون نفري مي گذارند؛ راهكارهايي كه اگر حتي كمي جدي گرفته شود مي تواند در تلفيق با تخصص «خلاقيت تصويري و نمايشي» كارآمد هم باشد و مهمان لب گزيده ، اما پرشور اتاق پذيرايي خانه ها را از گرفتاري و لكنتي كه گاه و بي گاه دچارش مي شود نجات بدهد.
با اين وجود آن چه كه در اين محدوده زماني بيش از ساير موارد به چشم مي آيد عدم برنامه ريزي صحيح و منطقي براي قوام يافتن و پرورش سوژه هايي است كه قرار است خنده را به لب بينندگان محترم تلويزيون هديه كند. نقطه ضعفي كه شايد البته از جا به جايي گاه و بي گاه مديران شبكه هاي مختلف سيما ناشي شده باشد اما در سال هاي اخير با تبديل شدنش به موضوعي كه بيش از هر چيز به قيد زماني مشخصي نياز دارد اين مشكل نيز تا حد زيادي حل شده است.
طبق خبررساني هاي انجام شده ، از مدت ها قبل ، تماشاگران شبكه سه ، مشتاق تماشاي مجموعه اي با حضور جواد رضويان و دار و دسته اش بودند و تماشاگران شبكه پنج (تهران) در انتظار مجموعه اي با بازي اكبر عبدي. اما پيش بيني ها درست از آب در نيامد و به جاي آن ها ترش و شيرين و سلام روانه آنتن پخش شدند. در اين ميان، ترش و شيرين در صدر جدول علاقمندي مخاطبان قرار گرفت؛ مجموعه اي كه در غيبت رقبايي جدي و قابل اعتنا (منظورم مجموعه هايي كه چند سطر بالاتر اشاره كردم نيست) بيش تر از آن چه كه بايد ديده شد و به چشم آمد ، اما با كمي تامل و دقت (و اندكي بيش از اين ها ؛ دل سوزي) به راحتي از اين امكان برخوردار بود تا براي سال ها بعد هم در يادها بماند؛ نه اين كه مثل حباب ، عمر كوتاهي داشته باشد و... در سطح بتركد!
به نظر مي رسد ترش و شيرين را بايد تنها ستاره تلويزيون در روزهاي كم فروغ نوروز امسال دانست؛ يك جمع بندي آگاهانه از تجربه ها و مجموعه هاي قبلي رضا عطاران كه البته به غير از تلاش حميد لولايي (براي فاصله گرفتن از تيپ كهنه و تكراري شده خشايار مستوفي) و كوشش هاي خود عطاران (براي حضور در نقشي كم وبيش آزاردهنده ، اما كميك و باور پذير) چيز جذاب و تازه اي نداشت تا به مخاطبان اين گروه برنامه ساز عرضه كند. به ياد بياوريد بازي مريم اميرجلالي در نقش مادر خانواده را كه بعد از تكرار اين تيپ ، ظاهراً به غير از اجراي چندين و چند باره پرخاشگري و عصبيت ، تخصص ديگري ندارد تا به طرفداران خود عرضه كند. و به آن اضافه كنيد فرمول هاي حساب پس داده در روايت چنين داستاني را كه ريشه هايش (عشق هاي طبقاتي ، رفتار متضاد افراد بالا و پايين شهري ، جوانمردي ، غيرت و صد البته عوام گرايي شيرين و دل چسبِ مردان پيژامه پوش و زنان آشپز) را به راحتي مي توان در فيلمفارسي هاي چند دهه قبل ، و در راس آن ها سينماي روياپرداز مرحوم فردين پيدا كرد. (گنج قارون را كه يادتان هست؟) به زباني ديگر استقبال از اين مجموعه در مقايسه با دست پخت خام دستانه مهدي مظلومي و سعيد آقاخاني در شبكه يك (روزگار خوش حبيب آقا) ، تجربه ناكام و ناموفق مسعود نوابي در استفاده از همبازي هايي حساب پس داده (فتحعلي اويسي و امير جعفري) در بايرام و البته موضوعات نه چندان مرتبط با حال و هواي نوروز در سلام (محمدرضا فرزين) حكايت قديميِ جلوه گري و بيش تر به چشم آمدن آدمِ يك چشم در شهر كورهاست. نكته اي كه شايد اگر زمان بندي براي توزيع جذابيت در طول مجموعه (منظور ، همان ظرفيت لازم و ضروري براي تاثيرگذاري بر بيننده هاست) و انتخاب يك لحظه يا عكس كنجكاوي برانگيز در پايان هر قسمت (به خاطر ايجاد علاقه در تماشاگران براي ادامه همراهي با داستان) را هم به آن اضافه كنيم بايد پذيرفت كه متاسفانه با وجود افزايش توليد مجموعه هاي تلويزيوني ( اعم از طنزآميز و غير طنز) در سال هاي اخير ، استاندارد مجموعه سازي در اين زمينه ، رو به افول و شايد حتي بتوان گفت در معرض سقوط قرار گرفته است. در حالي كه ظاهراً بايد برعكس اين باشد و دست كم بعد از اين همه مجموعه هاي طنز و غير طنز شبانه و غير شبانه يا مناسبتي و هفتگي ، حالا ديگر بايد صاحب رنگين كماني از كمدي رمانتيك هاي جذاب و خانوادگي شده باشيم ؛ يعني همان عنصري كه عامل سود آوري شبكه هاي تلويزيوني در اروپا و آمريكاست و حتي سينماي روز دنيا را نيز تحت الشعاع خود قرار داده است.
البته در زمينه پخش فيلم هاي سينمايي از تلويزيون ، وضع از اين هم بدتر است. بارها گفته و نوشته ايم با وجود تمام محدوديت هايي كه مي دانيم و مي شناسيم ، انتخاب فيلمي كه قابل پخش از تلويزيون كشور ما باشد ، خود ، مهم ترين عامل براي آماده سازي و نمايش آن به حساب مي آيد. و اگر مديران ، با دقت اين نكته را بررسي كنند ديگر نيازي به اين همه دستكاري و حتي دست بردن به تصوير و صداي فيلم نيست. البته از خاطر نبايد برد كه شايد در سال هاي اخير با طراحي و اجراي نوع خاصي از انيميشن– كه به عنوان مثال بتواند پوشش جودي فاستر در اتاق امن ( ديويد فينچر) يا طراحي لباس نائومي واتس در كينگ كونگ و لباس جنيفر كانلي در يك ذهن زيبا (ران هاوارد) را تغيير بدهد - امكان نمايش اين گونه آثار بيش از گذشته فراهم شده ولي به هر حال در اغلب موارد ، دستكاري در گفتارها و همچنين باند صداي فيلم ها – كه متاسفانه افكت و موسيقي اصلي فيلم را عاملي غير ضروري فرض مي كند - از آن ها آثاري ساخته كه شايد كم ترين شباهت را به نسخه اصل خود داشته باشند و چه بسا اگر سازندگان خود اين فيلم ها محصول شان را ببينند حيرت كنند!
از اين ديدگاه شايد بتوان بيش ترين امتياز نمايش فيلم هاي خارجي در روزهاي نوروز را نصيب كساني دانست كه موضوع آسيب شناسي فيلم هاي به نمايش در آمده هنوز براي شان جدي است و مي توانند با مقايسه فيلم ها و نسخه هاي اصل آن فيلم ها وقت خود را پر كنند. احتمالاً براي اين گونه افراد ، تماشاي فيلم هايي نظير اگه مي توني من رو بگير (استيون اسپيلبرگ) ، جانشين هادساكر (برادران كوئن) و خانه خنجرهاي پرنده ( ژانگ يي مو) كه اين آخري كيلومترها با عظمت و شكوه نسخه جهاني اش فرق داشت خالي از لطف نبوده است. بگذريم كه در چنين آشفته بازاري تماشاي غيرمنتظره فيلم كم تر تغيير كرده اي مثل راز قتل منهتن ( وودي آلن) در حكم نسيمي مطبوع است و...البته باران نمي زايد!
مي توان اين بحث را ادامه داد و هم زمان با انتشار انرژي منفي به سوي برنامه سازان تلويزيوني، فهرست بالا و بلندي از برنامه هاي بيهوده و كم رمق نوروز امسال ارائه كرد؛ برجسته ترين نمونه اش شايد برنامه استوديويي بدل كاران باشد كه به ظاهر قرار بود خط استاندارد بدل كاري در سينما و تلويزيون ايران را اندك تكاني بدهد ولي با بي انضباطي در طرح و هدايت موضوع، بخش عمده آن تبديل شده بود به خاطره تعريف كردن و قربان صدقه رفتن هاي ميهمان و ميزبان از همديگر. و البته پخش صحنه هايي از فيلم ها و مجموعه هاي اروپايي و آمريكايي كه بيش از هر چيز تفاوت هاي تكنيكي سينماگران ما و آن ها را به رخ مي كشيد.
نيازي به توضيح ندارد كه جاي بسياري از برنامه هاي فقط وقت پركن نوروز امسال (مثل مجموعه تكراري زير بازارچه يا فيلم هاي آمريكايي شبي در موزه و ديوار آتش كه در نهايت تعجب ، اندك زماني پس از بار اول به نمايش گذاشته شدند) در اين مجال و اين فهرست خالي است. دليلش روشن است. بايد كيفيت را متناسب با بضاعت سنجيد و اميدوار بود كه دست كم اين قاب شيشه اي سال آينده دچار چنين عرق ريزاني نباشد؛ مهمان خاموشي كه نوروز هر سال در گوشه خانه هاي همواره شلوغ ، گاهي براي خود چيزهايي زمزمه مي كند و گاهي بنا به فراخور اتمسفر حاكم بر اتاق پذيرايي، نگاه هاي ذوق زده و كنجكاو مهمانان را به خود جلب مي كند ؛ گيرم حتي براي دمي يا لحظه اي...