معین کریم‌الدینی، کارگردان مستند «آت‌لان»آت‌لان از جمله مستندهای قابل توجه در هشتمین دوره‌ی جشنواره سینماحقیقت بود. فیلمی درباره اسب‌ که تمام هستی مردم ترکمن‌صحرا و البته مربیانی حرفه‌ای‌ست که به عشقِ زندگی و رهسپار شدن با آنان روزگار می‌گذرانند. آت‌لان پر از نماهای چشم‌نواز، لحظه‌های غریب و تجربه‌نشده، و هم‌چنین آدم‌هایی‌ست که اغلب از دید سینماگران مستند دور مانده‌اند. آدم‌هایی که این‌بار و در این فیلم، همه‌ی تجربیات خود از بودن و زندگی با اسب و طبیعت را با تماشاگران به اشتراک گذاشته‌اند. آن‌چه در پی می‌خوانید انتخابی از میان یک گفت‌وگوی بلند و طولانی است. گفت‌وگویی که پیش از این در فصلنامه‌ی سینماحقیقت منتشر شده و شما می‌توانید برش‌هایی از آن را در پی بخوانید.
نمایی از مستند «آت‌لان»یک‌بار یکی از دوستانم تصمیم داشت فیلمی درباره اسب‌ ترکمن بسازد و قرار بود آن فیلم را من فیلم‌برداری کنم. فیلم او یک مستند کلاسیک با دیدگاه پژوهشی بود و ما برای انجام این‌کار به ترکمن‌صحرا سفر کردیم تا درباره سوژه فیلم تحقیق کنیم. یکی دو روز آن‌جا بودیم و جدا از فضای منطقه، تا حدودی با مردم و فرهنگ قوم ترکمن آشنا شدیم. البته ما برگشتیم و آن فیلم هرگز ساخته نشد. کارگردان آن پروژه به‌جای سوژه‌ای که در ذهن داشت تصمیم گرفت فیلمی درباره میدان انقلاب بسازد و در حقیقت سوژه دیگری را جایگزین اسب ترکمن کرد. من در آن سفر و در منطقه صوفیان ملاقاتی با یک بانوی آمریکایی داشتم به‌نام لوییس فیروز. زن فوق‌العاده دوست‌داشتنی و خوبی که در مزرعه بزرگ خود مشغول کار و زندگی بود و بعید می‌دانم تا آخر عمر از حافظه من پاک شود. مرحوم لوییس فیروز کسی بود که در آن منطقه جلوی انقراض نسل اسب‌های ترکمنی را گرفته و باعث احیای مجدد این نوع اسب شده بود. به عبارتی دیگر اگر ایشان نبود شاید امروز در ترکمن‌صحرای ایران، دیگر چیزی به‌نام اسب ترکمن وجود نداشت.
نمایی از «آت‌لان» ساخته‌ی معین کریم‌الدینی

سال 1390 که یک روز با خودم گفتم هر طور شده باید بروم در آن جغرافیا و فیلم بسازم. حکایت آدمی را داشتم که دکمه‌ای را به دست گرفته بود و دنبال کسی می‌گشت تا برای آن کُت بدوزد! در حقیقت من برای ساخت فیلم، در ذهن خودم فقط به دنبال پیدا کردن یک موقعیت بودم و آن موقعیت، حضور شخصیتی در ترکمن صحرا بود؛ بی آن ‌که اصلاً بدانم جزییات دیگر آن چه خواهد بود. به این ترتیب در اسفندماه سال 90 پژوهش اولیه‌ام را درباره این موقعیت آغاز کردم. برای انجام این‌کار در منطقه ترکمن‌‌صحرا با بیش از سی و شش هفت مربیِ اسب وارد گفت‌وگو شدم. چیزی که به آن فکر می‌کردم فضایی بومی و سنتی، و یک آدم خاص در درون آن بود. اما خیلی زود متوجه شدم چنین چیزی دیگر وجود ندارد چون از چند سال پیش به این‌سو در ترکمن‌صحرا اسب‌داری به سرعت به‌روز شده و در حال تبدیل شدن به یک صنعت است.
نمایی از مستند «آت‌لان»

این روزها اهالی آن مناطق برخلاف گذشته اسب‌ها را در فضای مدرن و نسبتاً اروپایی نگهداری می‌کنند. البته منظورم اصطبل‌های لوکس یا مثلاً دیجیتالی نیست؛ منظورم اصطبل‌های مکانیزه‌ای است که اسب‌ها را در آن‌ها نگهداری می‌کنند. در حقیقت من در ذهنم به دنبال فضایی می‌گشتم که بتوانم عاطفه یک مربیِ تنها را نسبت به اسب خود، تربیت کردن او، و بردن و آوردنش از کورس اسب‌سواری نشان بدهم اما فضایی که وجود داشت کاملاً صنعتی بود و به تعبیری به یک تجارت تبدیل شده بود. هر چه با مربیان اسب‌ها بیش‌تر حرف می‌زدم بیش‌تر ناامید می‌شدم و احساسم این بود که دارم از موضوع دور می‌شوم. من برای تکمیل پژوهش این فیلم هفت‌بار به ترکمن‌صحرا سفر کردم و سرانجام در خردادماه سال 91 شخصیت اصلی فیلمم را پیدا کردم.

پشت صحنه‌ی مستند «آت‌لان»
وقتی در جغرافیای خاصی فیلم می‌سازی که ریشه‌هایت در آن نیست و طبعاً وابستگی عاطفی خاصی هم به آن نداری، برای ارتباط برقرار کردن با آدم‌های آن منطقه مجبوری از راه دیگری وارد شوی. به عبارتی دیگر اگر لازم باشد برای تکمیل تحقیقات خود وارد خانه و خانواده کسانی شوی که تا به حال آن‌ها را ندیده‌ای اگر یک زن (همسرت) همراهت باشد آن‌ افراد راحت‌تر به تو اعتماد می‌کنند و اجازه می‌دهند وارد خانه‌شان شوی. در حقیقت اگر همسرم همراه من نبود شاید به این راحتی‌ها نمی‌توانستم اعتماد آدم‌های آن منطقه را جلب کنم. چون افرادی که من به سراغ‌شان می‌رفتم اسب، همراه همیشگی زندگی‌شان و زندگی‌شان همواره همراه اسب بود.

نمایی از مستند «آت‌لان»
زمانی که موفق شدم اعتماد ترکمن‌ها را جلب کنم و قبول کردند درباره زندگی‌شان فیلم بسازم تازه بحث اصلی آغاز شد. البته روایت فیلم من در پژوهش شکل گرفته بود و به همین دلیل به این نتیجه رسیدم که باید ماجرا را از نقطه «الف» شروع کرده و در نقطه «ی» به پایان برسانم. بین این دو نقطه پوستر فیلم آت‌لاننیز تعدادی داستانک و داستان فرعی داشتم که می‌دانستم فیلم را به جلو حرکت خواهد ‌داد. بزرگ‌ترین کاری که در هنگام پژوهش باید انجام می‌دادم پیدا کردن برخی داستان‌هایی حاشیه‌ای بود که در خدمت داستان اصلی باشد و البته از کش‌دار و خسته‌کننده شدن آن جلوگیری کند. تقریباً از خرداد تا شهریورماه 91 که مرحله دوم پژوهش این فیلم به جریان افتاده بود سعی کردم با این افراد و در کنارشان زندگی کنم تا از نزدیک آن‌ها را بشناسم. البته به غیر از سفر اولم شش سفر پژوهشی دیگر نیز انجام دادم که همه‌شان به همین خاطر بود.
نحوه پژوهش من برای ساخت این فیلم کاملاً حسی بود. به عنوان مثال یک روز دیدم ماری را تکه تکه کرده‌اند و دارند آن را به پای اسب‌شان می‌بندند. وقتی علتش را پرسیدم گفتند تاندون پای اسب کشیده شده و این کار را می‌کنند تا مداوا شود. همان موقع به نظرم رسید که پرداختن به این نکته برای همه جالب خواهد بود. در آت‌لان تصویرهایی که به مداوای پای اسب می‌پردازد ریشه در همین تحقیقات دارد. داستانِ کشیدنِ اسب در کورس (برای کمک به برنده شدن اسب دیگر) و البته سایر ماجراها به همین شکل به داستان اصلی راه پیدا کرد. واقعیت این است که من این‌قدرها هم خوش‌شانس نیستم که تمام ماجراهای فیلم، پشت سر هم اتفاق افتاده و من فقط بر آن نظارت کرده باشم. با این وجود تمام تلاش خودم را به کار بستم تا چیزی را بازسازی نکنم.

نمای دیگری از آت‌لان
شخصیت اصلی فیلمم را در روستایی در حدفاصل آق‌قلا و گنبدکاوس پیدا کردم. در منطقه ترکمن‌صحرا بیش‌تر مربی‌ها در باشگاه کار می‌کنند. می‌توان گفت آن‌ها کارمندان باشگاه‌های مختلف هستند و زندگی کاملاً روتینی دارند. علی گوگ‌نژاد به اضافه پدر، برادر و مهم‌تر از همه پدربزرگش (خوجه‌حاجی که یکی از شخصیت‌های جذاب فیلم است) گنجی بودند که ما خیلی اتفاقی آن‌ها را پیدا کردیم. مهم‌ترین اتفاق فیلم آت‌لان این بود که من و علی با هم دوست شدیم و توانستیم با هم‌دیگر ارتباط عاطفی برقرار کنیم. همه این‌ها به کنار، علی، صاحب اسبی بود که در مسابقه‌های اسب‌سواری بیش از پنج بار رتبه آورده بود. من برای فیلم آت‌لان به تمام این عناصر نیاز داشتم. به اسب، یک خانواده ترکمن و خانه‌ای که کنار هر دو این‌ها بود. این آدم‌ها نسل اندر نسل در کار پرورش اسب بودند و هرکدام‌ از آن‌ها برای خود شخصیت ویژه‌ای داشت. البته مسیری که من برای همراهی با اسب و صاحب آن انتخاب کرده بودم پر از ریسک بود و امکان هرگونه اتفاقی در آن وجود داشت. اما من اطمینان داشتم زندگی این افراد آن‌قدر فراز و فرود دارد که نقاط عطف خوبی خواهد داشت و می‌تواند جذابیت فیلم را تامین کند. مربیان اسب‌ها زندگی بسیار دقیق و منظمی دارند. شاید بتوان گفت نظم زندگی این افراد حتی از زندگی من و شما هم بیش‌تر است! آن‌ها معمولاً ساعت 5 صبح بیدار می‌شوند، تا ساعت 10 شب کار می‌کنند و به صورت دقیق تنظیم می‌کنند که اسب‌شان مثلاً در طول روز چند ساعت به گشت برود و فردا چند ساعت؛ امروز چهارنعلِ تخت برود و فردا چهارنعلِ کوتاه. یا مثلاً اسب که از چهارنعل برگشت، یک‌سوم سطل آب بخورد یا یک دوم. جو را چه ساعتی بخورد که دل‌درد نگیرد و...چیزهایی نظیر این. آدمی مثل علی گوگ‌نژاد وقتی به تهران آمد گفت در طول عمرش این دومین‌بار است که به سفر آمده! او می‌گفت نخستین‌بار در زمان سربازی از زادگاه خود بیرون آمده و این دومین‌بار است که دوری از خانه و خانواده‌اش را تجربه کرده است!

من از همان نمای ابتدای آت‌لان که دوربین با دالی حرکت می‌کند و سپس روی کرین به‌سوی بالا حرکت می‌کند به تماشاگر فیلم اعلام می‌کنم با فیلمی روبه‌روست که قرار است در آن اصول کلاسیک سینما رعایت شود. البته حدود هشتاد درصد از فیلم،‌ دوربین روی دست گرفته شده اما در کنار آن، 

پوستر فیلم آت‌لانتصویرهایی هم وجود دارد که روی کرین ضبط شده است. بد نیست بدانید زمانی که با کرین کار می‌کردیم عکاس فیلم (علی باقری) به من گفت: «من مطمئنم در نهایت و با تمام هزینه‌هایی که روی دستت گذاشته، همه این نماها را می‌ریزی دور!» اما من خودم مطمئن‌ بودم چنین اتفاقی نخواهد افتاد چون از قبل برای نماهایی که با کرین گرفته می‌شد طراحی کرده بودم. من اگر آن نمای فیلم را حذف کنم، خون فوران می‌کند! اتفاقاً خیلی‌ها به من گفتند درست است که این نماها زیباست اما بهتر است آن‌ها را از فیلم دربیاوری؛ چون این‌ها مال سینمای مستند نیست! اما جواب من به آن‌ها این بود که دوستان! دورانی که می‌گفتند «مستند یعنی سینمای محض»، «سینمای مستند حق ندارد داستان بگوید» و چیزهایی نظیر این، گذشته است. اصلاً من با این تفکر مشکل دارم و پای تفکرم هم ایستاده‌ام. من می‌خواهم به مخاطبم «فیلم» نشان بدهم. پس حق ندارم اذیتش کنم، حق ندارم نماهای شلخته نشان او بدهم و حق ندارم توقع او را برآورده نکنم.
آت‌لان از ترکیب دو کلمه درست شده که معنی آن در کنار هم یک جمله امری به زبان فارسی‌ است: «همیشه با اسب باش و با آن رهسپار شو!» وقتی در این‌باره از چند نفر ترکمن پرسیدم گفتند فرق ندارد؛ می‌توان به هر دو شکل آن را نوشت. من خودم آت‌لانِ کمی جدا از هم را دوست دارم چون گرافیک بهتری دارد.