گفت و گو با کمال تبریزی / به بهانه پایان پخش مجموعه تلویزیونی "شهریار"
يك روايت شخصی از مولانای شعر آذری
شايد كمی عجيب و باورنكردنی بهنظر برسد ولی آنطور كه كمال تبريزی در اين گفتوگو اشاره کرده؛ ساخت اين زندگینامه تصويری بدون پرداخت حتی يك ريال (حق استفاده از مالكيت معنوی از داستان زندگی و آثار نوشتاری) به ورثه و خانواده محترم شهريار انجام شده است؛ نكتهای كه توجه به آن می تواند زمينهساز بستر مناسبی برای پذيرش مفاد قانون جهانی كپيرايت در ايران باشد و البته برای برداشته شدن گامهای بزرگ و بلند بعدی در این زمینه نقطهعطف مناسبی برای این موضوع قلمداد شود.
چه ضرورتي شما را مجاب كرد كه به طرف ساخت مجموعه شهريار حركت كنيد؟
منهاي جذابيت اين شخصيت براي خود من بايد بپذيريم بخش عمدهاي از افراد مملكت ما را آذريزبانها تشكيل ميدهند كه شايد به دليل مقتصد بودنشان در سراسر كشور هم پخش شدهاند و در خيلي جاها بهعنوان صاحبان مشاغل مختلف حضور دارند. به همين دليل حس متفاوتي نسبت به شهريار وجود دارد و با هميت ويژهاي به او نگاه شده كه وجه تمايز او نسبت به ساير شعرا به حساب ميآيد. البته خيليها هم هستند كه زبان آذري را بلد نيستند ولي شهريار را ميشناسند و با شعرهاي او ارتباط برقرار ميكنند. به هرحال هرطور كه حساب كنيد آوازهء شهريار به گوش همهء مردم ايران رسيده. ضمن اين كه او با وجود آنكه شاعري تبريزي است وتعدادي از آثار خود را به آذري سروده ولي بخش عمدهاي از زندگي هنري خود را در تهران و در كنار هنرمندان معتبر زمان خود گذرانده است. ميتوان گفت بلوغ هنري او از زماني كه براي ادامه تحصيل به تهران آمده آغاز شده است. به همين دليل وقتي اسم شهريار برده ميشود همه او را ميشناسند و بهجا ميآورند؛ حتي اگر ديوان اشعارش را نخوانده يا شعري از او نشنيده باشند.
اما جدا از اينها يكي ديگر از عواملي كه باعث شد نسبت به ساخت مجموعه شهريار علاقمند شوم پيوند ريشههاي خانوادگي من با آذربايجانيهاست. البته من خودم در تهران متولد شدهام ولي پدرم كه اهل تبريز بود بعد از ازدواجش با مادرم ساكن تهران شده بود. آنزمان خانهمان در خيابان آريانا (مالك اشتر فعلي) بود و خوب يادم هست بعضي روزها كه همراه پدرم به منطقه درختكاري شده انتهاي اين خيابان ميرفتيم تا قدم بزنيم او برخي شعرهاي آذريزبان مرحوم شهريار را برايمان ميخواند كه اولين مواجهه من با نوشتههاي او بود. به همين دليل زماني كه از سيمافيلم تماس گرفتند و از من دعوت كردند تا شهريار را بسازم آن حس نوستالژيكم نسبت به شعرهاي او دوباره زنده شد و احساس درونيام گفت كه بايد حتماً اين كار را انجام بدهم. يكجورهايي احساس ميكردم نميتوانم به اين كار پاسخ منفي بدهم!
شما در زمان حيات مرحوم شهريار او را ملاقات كرده بوديد؟
نه. آن زمان من خيلي كوچك بودم و سنام اقتضا نميكرد در مجامع فرهنگي و هنري آن دوران شركت كنم. فقط يادم هست وقتي پدرم شعرهاي او را براي من و خواهر و برادرم ميخواند حس خوبي نسبت به شنيدنشان داشتم. به نظر من ساختار شعرهايي كه شهريار به زبان آذري سروده شايد به استحكام اشعار فارسي او نباشد ولي در آن نوشتهها حس عجيبي وجود دارد كه فقط آذري زبانها ميتوانند آن را درك كنند. براي همين هم هست كه وقتي اين شعرها به فارسي ترجمه ميشوند ديگر آن حس آذري خود را ندارند. از نقطهنظر ديدگاه عميق اين شخصيت به جهان پيرامون خود، به نظر من شهريار ، مولاناي شعر آذري است.
البته يكي ديگر از ويژگيهاي شهريار اين است كه زندگي شخصي و هنري او چند مقطع مهم از تاريخ معاصر ما را در بر ميگيرد؛ زندگي او كه از اواخر قاجاريه آغاز شده، دوران استبداد رضاخان و سپس سلطنت پهلوي دوم را نيز دربر گرفته...
... و حتي به دوران معاصر و سالهاي پس از انقلاب هم كشيده شده!
به نظر ميرسد شهريار از اين نظر يكي از شاخصترين چهرههاي تاريخي است.
همين موازي بودن او با مقاطع مختلف تاريخي باعث شده زندگياش فراز و فرودهاي فراواني داشته باشد. زماني كه داشتم نسبت به زندگي او تحقيق ميكردم تا ببينم كدام وجه زندگي او را بايد پررنگ كرد متوجه شدم او در گذر ايام و از زوايا و مناظر مختلف، چهرههاي متفاوتي از خود بروز داده است. برمبناي آنچه كه از او بهجا مانده و آنچه كه ديگران دربارهاش گفتهاند بايد گفت روحيهء او متناسب با فراز و فرودهايي كه در دورههاي مختلف تاريخي با آن روبهرو بوده تلاطم فراواني داشته است. به هرحال بايد پذيرفت بيشترين تغييرات تاريخي و اجتماعي ايران در دوران حيات شهريار شكل گرفته است؛ از انقلاب مشروطه گرفته تا انقلاب اسلامي. با توجه به دوراني كه شهريار در آن متولد شده بايد گفت عنايت خاصي نسبت به او وجود داشته است. ضمن اينكه برخورد و آشنايي او با هنرمندان و ادباي شاخص زمان خود را نيز نبايد از نظر دور داشت؛ نكتهاي كه به طور حتم تاثير بسيار زيادي در قواميافتگي ذهن او داشته است. بهگونهاي كه به دشواري ميتوان چهره واقعي و اصلي شاعر را از ميان اشعارش دريافت. ميتوانم بگويم شهريار از معدود هنرمنداني است كه جهانبيني خود از اوضاع و احوال پيرامونياش را در نوشتههايش جا داده است؛ از تاثيرات خود نسبت به انقلاب روسيه و مكتب سوسياليزم بگيريد تا نگاه اعتقادي مردم عادي كوچه و بازار نسبت به مسائل مذهبي روزمره و آشنايي با قرآن و چگونه خواندن آن. تمام اينها باعث شده بود كه من به عنوان فيلمساز دچار سردرگمي شوم و ندانم چگونه بايد به اين شخصيت نزديك شد. به اين نتيجه رسيدم كه تنها بايد از يك زاويه به زندگي او نزديك شد و در نهايت، آنچه كه از تلويزيون پخش شد زاويهاي بود كه من دلم ميخواست از محدودهء آن به زندگي و آثار مرحوم شهريار نگاه كنم. به نظر من زندگي شهريار اين قابليت را دارد كه فيلمها يا مجموعههاي تلويزيوني ديگري هم درباره او ساخته شود؛ البته از زاويهاي متفاوت و با نگاهي ديگر.
زاويهاي كه شما از آن به زندگي مرحوم شهريار نگريستهايد چه ويژگي خاصي داشته است؟
از زاويهاي كه من به زندگي شهريار نگاه كردهام نگرش سياسي او و نوع نگاهش به حكومت را نميبينيد. همانطور كه ميدانيد دوران كودكي شهريار مصادف با انقلاب مشروطيت بوده و همين موضوع، نگرش خاصي به او داده كه اوج اين نگاه در دوران پهلوي و گذر از آن به دوران انقلاب اسلامي است. به نظر من اين بُعد زندگي شهريار هم آنقدر جذاب هست كه كارگردان ديگري بتواند دربارهاش فيلم بسازد. البته زوايه مورد علاقه من به شهريار، پرداختن به نوع خاص زندگي او نسبت به زندگي بود. اين كه او چگونه به زندگي مينگريسته و شور زندگي چگونه در رگهاي او جريان داشته است. به نظر من اين مهمترين وجه زندگي اين شاعر به حساب ميآيد. چنانكه جدا از نوع نگاه او به زندگي و مفهوم آن، شهريار در پي باز كردن گرهها (براي بهتر زندگي كردن) هم بوده است. از نظر من دستكم در دو فيلم سينمايي و دو مجموعه تلويزيوني ديگر هم ميتوان به زندگي شهريار پرداخت.
بهنظر ميرسد نوع روايت مجموعه از زندگي شهريار نه كاملاً مبتني بر عبور حوادث تاريخي از صافي ذهن و جان شما – و طبعاً تغيير شكل بخشهايي از آن – است و نه قصد داشتهايد زندگي شاعر را براساس مستندات تاريخي و نعل به نعل جلو ببريد.
من ناچار بودم چنين روشي در پي بگيرم. وقتي به يك دورهء تاريخي ميپردازيد كه هنوز در حافظه و خاطرهء برخي افراد زنده و جاري است مجبوريد اينگونه كار كنيد. به غير از افراد خانواده كه شهريار نوع رابطه بسيار خاصي با آنها داشته است هنوز شعرا ، ادبا و افراد فراواني در قيد حيات هستند كه با مرحوم شهريار دمخور بودهاند و از نزديك با او حشر و نشر داشتهاند. اين ويژگي من و همكارانم را مجاب كرده بود تا براي به كاربردن عنصر تخيل در داستان كمي دست به عصا راه برويم و همين موضوع، كار را دشوار ميكرد. در حاليكه در عرصهء داستانگويي و نمايش، فيلمساز مجبور است چاشني تخيل را نيز به كار بگيرد.
اشتباه بزرگي كه خيليها و از جمله؛ دختر مرحوم شهريار مرتكب شدند اين بود كه فكر كردند ما يك مجموعهء مستند براساس زندگي شهريار ساختهايم و همه چيز بايد برمبناي واقعيت پيش رفته باشد. در حاليكه اصلاً از اول هم قصد ما اين نبود كه شهريار را براساس مدارك و مستندات موجود و كاملاً برمبناي واقعيت بسازيم. اگر آنطوري كار كرده بوديم بخش عمدهاي از جذابيت كار از دست ميرفت. ضمن اينكه خيلي جاها مجبور بوديم چنين سياستي پيش بگيريم و اين در حالي بود خيلي نميتوانستيم در تاريخ دست ببريم. اما از تمام اينها استفاده كرديم تا داستان پر فراز و فرود زندگي شهريار را به صورتي رو به جلو و پيشرونده بسازيم. مثلاً بخشهاي مجموعه را طوري طراحي كرديم تا تماشاگران را براي ادامهء تماشاي قسمت بعدي آماده نگهداريم. شايد بايد گفت كه مجموعه شهريار، هم به واقعيت پايبند هست و هم نيست. سعي من اين بود تا شاعرانگي شهريار را در كنار اسطورهاي كه در وجود چنين شاعري هست و البته تاثير عميق او بر مخاطبانش به نمايش بگذارم. دلم ميخواست تماشاگر با روح شاعر ارتباط و هماهنگي پيدا كند؛ نه چيز ديگر. همانطور كه گفتم از اول هم قرار نبود داستان زندگي مرحوم شهريار روايت شود. اگر قرار بود چنين كاري انجام شود بهتر بود اصلاً از همان اول يك فيلم مستند دربارهء آن مرحوم ساخته شود. در حاليكه تلاش گروه سازندهء شهريار بر اين استوار بود تا كاري كنند كه تماشاگران با روح اين شاعر بزرگ همذاتپنداري كنند. افزايش تعداد بازديدكنندگان از موزه و منزل شخصي مرحوم شهريار و همچنين استقبال مجدد از خريد ديوان يا گزيده اشعار او شايد ريشه در همين موضوع داشته باشد. ميخواهم بگويم شهريار با آنچه كه به صورت واقعي از او بهجا مانده تفاوتهاي بسياري دارد.
اين نوع نگرش به موضوع در فيلمنامه هم وجود داشت يا در هنگام ساخت و تصويربرداري به آن رسيديد؟
در خود فيلمنامه هم بود. البته مهدي سجادهچي (نويسندهء فيلمنامه) بيشترين اتكاي خود را بر فايل صوتي موجود از مرحوم شهريار گذاشته بود؛ يك سند صوتي كه شهريار در آن زندگي خود را روايت كرده بود. و البته به همهء اينها بايد تحقيقات ميداني را هم افزود كه البته بخشي از اينكار را خود من انجام دادم. پيش از شروع شدن كار، من و اردشير رستمي كه بازي او در نقش شهريار قطعي شده بود به تبريز سفر كرديم تا درباره آن مرحوم بيشتر تحقيق كنيم. اول از همه هم با خانواده مرحوم شهريار تماس گرفتيم كه البته به غير از پسر مرحوم شهريار (هادي بهجت تبريزي) هيچكدام از فرزندان او حاضر به همكاري نشدند. ما با ايشان در هتل گسترش تبريز ملاقات كرديم و ديدارمان آنقدر طولاني شد كه چند جلسه طول كشيد. البته شايد ساير فرزندان مرحوم شهريار فكرش را هم نميكردند و شايد برايشان چندان جدي نبود كه واقعاً قرار است شهريار ساخته شود و اينقدر توجهبرانگيز باشد.
اما در نهايت اجازه ساخت چنين كاري را دادند.
بله. ما اصلاً در همان ديدار متن فيلمنامه را هم با خود برده بوديم ولي آقا هادي اصلاً آن را نخواند و گفت كه اصلاً وقتش را ندارد كه چنين متن قطوري را بخواند. اما در نهايت احترام، تمام اطلاعاتي كه بهعنوان فرزند مرحوم شهريار بايد ارائه ميكرد را به صورت حضوري گفت. و تمام آن مكالمهها روي نوار ضبط شد كه خوشبختانه تمامشان موجود است. ما بيشتر از آنكه بخواهيم فيلمنامه و جزئيات آن را با خانوادهء مرحوم شهريار در ميان بگذاريم قصدمان اين بود كه دربارهء زندگي خصوصي و جزئيات رفتاري او اطلاعات بيشتري بهدست بياوريم. به هرحال من هيچوقت در زندگيام شهريار را نديده بودم و بايد اطلاعاتي در مورد ايشان به دست ميآوردم تا بتوانم با بازيگر نقش شهريار چالش داشته باشم و به او بگويم كه چگونه بايد حرف بزند يا راه برود و... از اينجور چيزها. دلم ميخواست بدانم ريتم صحبت كردن ايشان چگونه بوده و مثلاً زماني كه خوشحال بوده يا عصباني ميشده چه واكنشي از خود بروز ميداده. البته در مورد شهريار در دو سه فيلم تلويزيوني هم به او پرداخته شده بود كه چندان دلچسب نبود و آن فيلمها چندان ديده نشدند. به همين دليل خيلي خوشحالم كه شهريار موفق شد تاثير فراواني بر مخاطبان تلويزيون داشته باشد و بار ديگر نام او را بر سر زبانها بياندازد. همينكه در مورد اينكار نقد نوشته شد و سر و صداي فراواني ايجاد كرد باعث خوشحالي من است.
داشتيد ميگفتيد كه انجام بخشي از تحقيقات ميداني برعهده خودتان بوده. آيا آنها را به متن فيلمنامه هم اضافه كرديد؟
بله. من در فيلمنامهاي كه نوشته شده بود تغييراتي دادم كه بخشي از آن قبل از شروع تصويربرداري صورت گرفت و بخش ديگر آن در زمان توليد و تصويربرداري. خوشبختانه با مهدي سجادهچي به عنوان فيلمنامهنويس هم به توافق رسيديم و مشكلي پيش نيامد. اما واقعيت اين است كه بهنظر من هياتي از مديران سيمافيلم بايد بهطور رسمي با خانوادهء مرحوم شهريار وارد مذاكره ميشدند و با پرداخت حقوق معنوي از آنها اجازه ميگرفتند كه زندگي تصويري پدرشان ساخته شود. جدا از اشاره به زندگي خصوصي آن مرحوم، همينكه قرار بود از اشعار شهريار استفاده شود يك دليل كافي بود تا حقوق معنوي صاحبان واقعي نوشتههاي مرحوم شهريار پرداخت شود.
منظور شما اين است كه بابت استفاده از حقايق زندگي و اشعار زندهياد شهريار هيچ پولي به خانوادهء آن مرحوم پرداخت نشده است؟
همينطور است.
در صورتيكه اين مساله بخشي از رعايت قانون حمايت از توليدكنندگان آثار هنري است و اصلاً در همهجاي دنيا متداول است!
بله همينطور است. به هرحال اين مجموعه شامل دو بخش مادي و معنوي از زندگي شهريار است و من همين الآن اين آمادگي را دارم كه نسبت به اعتراضات مطرح شده درباره داستان و مجموعه، از خود دفاع كنم. ولي به نظر من برخوردي كه به آن اشاره كردم اصلاً قابل دفاع نيست. ضمن اين كه فكر ميكنم تمام اين گلهگذاريها كه در طول پخش مجموعه پيش آمد ريشه در همين موضوع داشته باشد. شايد اگر خود من هم يكي از فرزندان شهريار بودم اعتراضم را اينطوري علني ميكردم!
در حقيقت، اعتراض يكي از دختران زندهياد شهريار تلخترين خاطرهء من از توليد اين مجموعه است و بايد اعتراف كنم خيلي آزارم داد. البته من كه از دل ايشان خبر ندارم ولي همينكه ايشان چنين واكنشي از خود نشان دادند براي من بسيار ناراحت كننده بود. بههرحال قصد ما از ساخت شهريار اين نبود كه خانوادهء آن مرحوم را مكدر و ناراحت كنيم و اميدوارم عصبانيت و ناراحتي ايشان مربوط به همان دلخوري باشد كه گفتم.
به هرحال تصويري كه شما از شهريار نشان دادهايد، در ذهن نسل جوان تماشاگران كه اصلاً كسي به اين اسم را نميشناختهاند به تجسمي از واقعيت تبديل شده است. و كافي است كه اسم شهريار را دوباره بشنود؛ بلافاصله تصوير اردشير رستمي يا سيروس گرجستاني در هيبت شهريار، ذهنش را پر خواهد كرد.
بههرحال اين مساله اجتناب ناپذير است.
اتفاقاً به دليل اجتناب ناپذير بودن اين ماجراست كه چنين اتفاقي رخ ميدهد. تغييراتي كه شما در برخي جزئيات زندگي و روابط شهريار ايجاد كردهايد حتي ميتواند به تحريف تعبير شود. مثل اعتراض دختر مرحوم ملكالشعراي بهار نسبت به عدم نمايش روحانيبودن پدرش و...چيزهايي نظير اين.
اين كاملاً درست است و همانطور كه گفتم اجتنابناپذير است. مثلاً در مورد ملكالشعرايبهار كه شما به آن اشاره كرديد، آن مرحوم تنها در يك دورهء مشخص معمم بوده ولي در زماني كه ما در آن زندگي ميكنيم هيچكس اين شخصيت را بهعنوان يك روحاني بهجا نميآورد و اغلب مردم او را به عنوان يك اديب روشنفكر يا يك نمايندهء معترض مجلس ميشناسند. يعني اين تحريف كه مورد اشارهء شماست اساساً از قبل در تاريخ صورت گرفته تا به ما رسيده. البته يك زمان هست كه مثلاً شما داريد يك كتاب تاريخي مينويسيد. در چنين وضعيتي تاريخ نبايد تا حد امكان مورد تحريف قرار بگيرد. اما پاسخ شما به سوال من چه خواهد بود اگر اين پرسش را مطرح كنم كه چطور شخصيت «ژاندارك» در سينما مورد تحريف قرار ميگيرد و كسي اعتراض نميكند؟ مثلاً ژاندارك (كارل تئودور دراير) را ببينيد و آن را مقايسه كنيد با مثلاً با ژانداركي كه لوك بسون در فيلم پيامآور به نمايش گذاشته. در چنين وضعيتي متوجه ميشويد در فيلمي كه دراير ساخته ژاندارك يك قديسه است اما لوك بسون او را تبديل به آدم ضعيفي كرده كه قابل مقايسه با ژاندارك قبلي يا حتي ژانداركهاي بعدي ندارد. به نظر من هيچ گريزي از اين مشكل نيست و فيلمسازان مجبورند اين تغييرات را در شخصيتهاي تاريخي ايجاد كنند.
مورد ديگري كه ميتوانم به آن اشاره كنم شخصيت حمزه؛ عموي پيامبر اسلام (ص) است كه وقتي اسمش را ميشنويد بيدرنگ، تصوير مرحوم آنتوني كوئين در هيبت حمزه ذهن شما را پر ميكند و هركاري كنيد نميتوانيد آن را از ذهن خود دور كنيد. به نظر من اگر مجتهدان، فيلمسازان را از نمايش چهرهء ائمه و پيامبران برحذر ميدارند يكي از دلايلش ميتواند همين باشد. در چنين وضعيتي شما در جايگاه فيلمساز مجبور ميشويد آن آدم را مجبور به فرود كنيد و همزمان با راهرفتن او روي زمين، برايش يك صورت مشخص انساني تجسم كنيد كه حتماً با واقعيت فرق دارد، اما به هرحال در ذهن تماشاگر باقي ميماند. مثلاً اگر قرار باشد روزي دربارهء حافظ و مولوي هم فيلمي ساخته شود، بازيگر يا بازيگراني كه آن نقشها را بازي كنند براي هميشه در ذهن تماشاگر، تجسم واقعي اين شعرا خواهند بود. بهطور كلي اين يكي از مهمترين ويژگيهاي مديوم «رسانه» و جزو اصليترين كاربردهاي تلويزيون و سينماست. و اصلاً همين حساسيت در مورد ساير شخصيتهاي شناختهشده نيز وجود دارد. چون دربارهء آنها نميتوان به طور كامل يك تحليل ارائه كرد و تنها بايد يك نسبت مشخص برقرار كرد. و اين ميتواند تعبيري باشد كه هر آدمي در سراسر دنيا ميتواند ارائه كند. مثل كاري كه عباس كيارستمي با اشعار حافظ كرد و برخي از آنها را در قالب يك كتاب ارائه كرد. من خودم با چنين كاري هيچ مشكلي ندارم ولي خيليها برآشفته شدند و گفتند كه چرا كيارستمي آمده و غزليات حافظ را به اينشكل منتشر كرده! در حالي كه كتاب منتشر شده، فقط تصور كيارستمي است از حافظ. ضمن اين كه حافظ در هميشهء تاريخ وجود خواهد داشت و ميتواند با نسلهاي بعد و در راه نيز ارتباط برقرار كند. كاري كه كيارستمي با حافظ كرده ميتواند با ساير شعرا هم ادامه پيدا كند. همانطور كه گزيده اشعار سعدي هم توسط او به بازار كتاب عرضه شده و آنطور كه من شنيدهام ايشان ميخواهند با شعراي ديگري هم چنين كاري انجام دهند.
البته شايد بحث كيارستمي و گزيده اشعار شاعران بزرگ تاريخ ادبيات، در اين مقوله نگنجد. چون در هر دو كتاب حافظ و سعدي كه با اين قالب منتشر شده، ايشان با استفاده از اشعار اين دو بزرگوار، و صرفاً بيآنكه تحليلي نسبت به كار آنها ارائه كند از اشعارشان استفاده كرده است.
شايد حق با شما باشد.
ضمن اينكه ايجاد تصور از يك شخصيت تاريخي در كشور ما با دشواريهاي ديگري هم روبهرو هست. شايد اگر امكانش وجود داشت كه از شخصيت شهريار، فيلمها و مجموعههاي ديگري هم ساخته شود ديگر اين پرسشها پيش نميآمد و تماشاگر اين فرصت را پيدا ميكرد تا شهريار واقعي را از لابهلاي تصاويري كه از او به نمايش درآمده پيدا كند. ولي اين امكان وجود ندارد و اگر دقت كنيد به ندرت پيش آمده كه برمبناي زندگي يك شخصيت تاريخي، چند اثر نمايشي ساخته شده باشد.
اين حرف كاملاً درست است. و اصلاً تفاوت شهريار با برخي شخصيتهاي تاريخي نظير ملاصدرا يا مدرس در همين نكته نهفته است. مثلاً در مورد آيتالله مدرس يا شخصي نظير اميركبير فقط يك تصور وجود دارد و همه نسبت به آن متفقالقول هستند؛ حتي اگر چند فيلم يا مجموعهء تلويزيوني دربارهشان ساخته شده باشد. بهعنوان مثال من دلم ميخواهد دربارهء زندگي و مرگ ستارخان فيلم بسازم. آنهم با اين آگاهي كه سالها قبل، مرحوم علي حاتمي دربارهء اين شخصيت فيلم ساخته. احساسم اين است كه در تلفيق او با مضامين امروزي ميتوان تصوير ديگري از او به نمايش گذاشت. بههرحال همانطور كه گفتم من باز هم دلم ميخواهد دربارهء او فيلم بسازم.
ولي زماني كه قرار باشد زندگينامهء اين افراد به تصوير آورده شود نمايش كوچكترين لغزش از جانب او ميتواند جايگاه تاريخي آن شخصيت را در ذهن مخاطب، متزلزل و ناپايدار كند. مثلاً در مورد ستارخان كه شما به آن اشاره كرديد در مجموعهء شهريار صحنهاي وجود دارد كه در آن ديوار خانهء پدري شهريار فرو ميريزد و ستارخان وارد ميشود. تماشاگري كه با مجموعهء شما همراه ميشود باوجود آنكه از مابهازاي واقعي اين ماجرا باخبر است شايد از خودش بپرسد اين چه واكنشي است كه شخصيتي به بزرگي ستارخان از خودش بروز داده است!
مشكل اصلي اينجاست كه اغلب ما ذهنيت خدشهناپذيري نسبت به شخصيتهاي تاريخي داريم. در حاليكه من با اين موضوع بهشدت مخالفم. به نظر من مهمترين معضل ما ايرانيها اين است كه قهرمانهاي ملي و تاريخي را چنان توي ذهنمان بزرگ ميكنيم كه اصلاً كاربرد اجتماعيشان را از دست ميدهند. در حاليكه توي ذهنمان وقتي قهرمان را چنان بزرگ و دستنيافتني تصور كنيم ديگر نميتوانيم با او همذاتپنداري كنيم. در چنين وضعيتي اگر قرار باشد يك تصميم مهم بگيريم، وضعيت خود را با فلان شخصيت مقايسه ميكنيم و از آنجا كه او را بيش از حد بزرگ كردهايم با خودمان ميگوييم: «ما كه اندازهء اين حرفها نيستيم. آن، فلاني بود كه ميتوانست از اين كارها بكند و ... الخ.» به نظر من اين آفتي است كه متاسفانه جامعهء ما را فرا گرفته است. من مخالف اين هستم كه ويژگيهاي يك قهرمان را به صورت كامل تعريف نكنيم و فقط به وجه سفيد ، اسطورهاي و خدشهناپذير آن بپردازيم. به نظر من قهرمان بايد با همهء زهرهايش قهرمان باشد. قهرمان بايد مثل رستم اجازه و فرصت اشتباه داشته باشد و حتي پسر خودش را اشتباهي به قتل برساند تا قهرمان باقي بماند! اصلاً اين چيزهاست كه انگيزهء دراماتيك بهوجود ميآورد و باعث ميشود كه درام شكل بگيرد. بههرحال همانطور كه گفتم من با نمايش قهرمانها به صورت آدمهايي معصوم و دور از خطا مخالفم چون باعث ميشود مخاطب راه ارتباط خود با او را بسته بيابد.
اگر اين معضل را به شكلي خلاصه شده در جامعهء امروز تحليل كنيد متوجه ميشويد دليل اينكه اجازه نداريد مثلاً از يك قاضي دادگاه انتقاد كنيد در همين نكته نهفته است. در حاليكه خود مسوولان قوه قضاييه بارها اعلام كردهاند و قبول دارند كه ممكن است در اين دستگاه، فساد و رشوه هم باشد. تا زماني كه چنين سد و مانعي سر راه انتقاد از اعضاي هر صنف و گروه و دستهاي وجود داشته باشد و من به عنوان فيلمساز اجازه نداشته باشم وجه منفي هيچ كس را نشان بدهم ديگر نمايش معنا ندارد و اصلاً درام واقعي شكل نميگيرد. جامعهء ما بايد اين نكته را دريابد و ذهن و شعور افراد اين جامعه بايد با اين تعريف همخواني پيدا كند وگرنه آنتاگونيست و پروتاگونيستهاي ازلي و ابدي نمايشها بيمعني جلوه ميكنند!
اين مشكل البته در تلويزيون به شكل ديگري بروز كرده است. در چنين وضعيتي مسوولان تلويزيون اصلاً باور ندارند كه مثلاً مميزي يك صحنه را بايد انجام بدهند يا نه. ميخواهم بگويم خيليهايشان قلباً رضايتي به انجام اينكار ندارند ولي هميشهء خيليوقتها ناچارند به چنين تمهيدي بيانديشند! چون در جامعه، فضايي وجود دارد كه شما نميتوانيد ايدهآلهايتان را سر و سامان بدهيد و بهعنوان مثال يك پليس خطاكار را به نمايش بگذاريد. چون آنوقت بايد منتظر تبعات كار خود باشيد.
به نظر من اساساً بايد افراد اجتماع را آموزش داد و به آنها توضيح داد كه اصلاً تاثير مثبت عنصر نمايش در به تصوير آوردن همين نكات بهاصطلاح منفي است. شايد خيلي از ما وقتي يك فيلم آمريكايي را ميبينيم كه بهعنوان مثال از سيستم قضايي يا نظامي اين كشور به صورتي صريح و تند و گزنده انتقاد كرده اصلاً باورمان نشود و از خودمان بپرسيم چنين كاري چگونه ممكن است اجازه توليد و نمايش پيدا كرده باشد. در حاليكه ذهن آن جامعه از پيش پذيراي چنين تعبير و چنان انتقادي هست و طبيعي است كه برآشفته نشود. ما هم بايد بپذيريم كه اگر بهدنبال يك جامعهء سالم و بيعيب و نقص ميگرديم بايد اين روحيه را تقويت كنيم كه بيپرده و صريح حرف بزنيم تا بتوانيم مشكلات را پيدا كنيم و حلشان كنيم. اصلاً پذيرش انتقاد يكي از اصليترين عناصري است كه جامعه را به سوي بيمهشدن هدايت ميكند. ما بايد خطاهاي همديگر را بگوييم تا بتوانيم فرداي بهتري داشته باشيم.
در همين زمينه من نميتوانم و نبايد ادعا كنم فيلمها يا مجموعههايي كه ساختهام بيعيبو نقص بوده. اشكالهايش را هم ميپذيرم. اما تمام تلاشم را بهكار بردهام تا زندهياد شهريار را از زاويهاي كه دوست دارم روايت كنم؛ زاويهاي كه تماشاگر متوجه بشود نبايد ذهنش را به صورت مطلق روي چنين شخصيتي ببندد و او را بهعنوان يك انسان و يك آدم معمولي بپذيرد.
بهنظر من همهء كساني كه اعتراض دارند بايد نظرشان را بگويند و در عينحال بايد منتظر شنيدن دفاع طرف مقابل خود هم باشند. اصلاً وقتي فيلمي ساخته ميشود بايد به طور اصولي منتظر نقدشدن بود و تمام حرفها را هم شنيد. همانطور كه وقتي وارد يك مسابقه ميشويم بايد انتظار شكست هم داشته باشيم و نهاينكه فقط به پيروزي فكر كنيم! البته در اين زمينه «صداقت» حرف اول را ميزند. يعني نبايد به فكر تخطئهكردن يا تخريب شخصيت بود و بيشاز هرچيز بايد به انتقاد كردن از همديگر بها بدهيم. يعني شما بهراحتي ميتوانيد شهريار را نقد كنيد و به اساسيترين اشكالاتش اشاره كنيد. حالا يا من براي بعضي از آنها جواب دارم يا نه.
البته بعضي اشكالات در زمان پخش ايجاد شده و بهعنوان مثال حذف برخي صحنهها باعث شده تا روند روايت داستان دچار لكنت يا دستانداز بشود.
همينطور است.
ميخواهم بدانم اين وسط چه اتفاقي ميافتد؟ قطعاً شما به عنوان يك فيلمساز تمام جوانب را رعايت كردهايد و ميدانيد چه چيزهايي غيرقابلپخشاند. مسوولان تلويزيون هم كه فيلمنامه را بارها و بهدقت مطالعه كردهاند و بهطور طبيعي قبل از پخش، بارها و بارها آن را بازبيني كردهاند. پس چه اتفاقي ميافتد كه شب قبل از پخش برنامه بخشهايي از آن حذف ميشود؟
تفاوت ميان پخش يك فيلم از تلويزيون با نمايش همان فيلم در سينما وابستگي مستقيمي دارد به وقايع و اتفاقاتي كه ممكن است در همان روز به وقوع پيوسته باشند. به همين دليل است كه گاهي ديده ميشود بعضي فيلمها يا برخي قسمتهاي يك مجموعه در هنگام تكرار با حذف صحنه يا صحنههايي روبهرو است.
در مورد شهريار قرار بر اين شده بود كه مديران تلويزيون پيش از پخش آن را ببينند و اگر مشكل مميزي در آن ميبينند بگويند تا با تشريك مساعي همديگر آنها را حل كنيم. و خوشبختانه اين اتفاق هم افتاد. اصلاً يكي از مهمترين ويژگيهاي مهدي فرجي (مدير شبكه دوم سيما) كه مجموعه شهريار بايد از شبكهء تحت مديريت ايشان پخش ميشد اين است كه احترام ويژهاي براي كارگردان و صاحب معنوي اثر قائل است. واقعاً هم اين همكاري و تشريك مساعي را به بهترين نحو انجام ميداد. يعني وقتي قسمتهاي مختلف مجموعه براي بازبيني نهايي به پخش ارسال ميشد، بعد از آنكه ايرادات هر قسمت نوشته ميشد، نوارها دوباره به دفتر ايشان برگردانده ميشد و اين زماني بود كه آقاي فرجي با من تماس ميگرفت تا با همفكري همديگر اشكالات را برطرف كنيم. گاهي وقتها پيش ميآمد كه ايشان ميگفت ده مورد اشكال گرفته شده كه به عنوان مثال خود من پنج مورد آن را قبول ندارم و به مسووليت خودم آنها را پخش ميكنم، اما پنج مورد بعدي را بايد تغيير بدهي. و اين اشكالات بعضي وقتها در حد تغيير در زيرنويسها و حذف برخي ديالوگها يا صداهاي غيرضروري بود. يكي دو مورد هم به تصويرِ آلات موسيقي توي كادر اشكال گرفته بودند كه با بزرگنمايي تصوير و پوشاندن بخشي از كادر، اين مشكلات برطرف شد.
و اين ماجرا به همين شكل ادامه داشت؛ تا زماني كه اعتراض يكي از دختران مرحوم شهريار (مريم بهجت تبريزي) به دلايلي كه گفتم بالا گرفت. مثلاً در سكانس خواستگاري شهريار از عزيزه، ايشان اعتراض كرده بود كه چرا مادر ما اينطور بيسواد نشان داده شده! در حاليكه همانطور كه توضيح دادم اين مشكل به طرز تلقيهاي متفاوتي كه در زمينهء داستانگويي وجود داشت برميگشت. واقعيت اين است كه همسر مرحوم شهريار بيسواد نبوده ولي شايد بتوان گفت در مقايسه با خود شهريار كمسواد بوده است. يعني اگر آنها را با هم مقايسه كنيم شهريار، شاعري در اوج بوده و او تنها يك زن خانهدار... يا در سادهترين وجهش؛ يك زنِ زندگي.
واقعيت اين است كه چنين فاصلهاي وجود داشته ولي ما با اين مقدمهچيني – كه در قسمت هجدهم اتفاق ميافتاد – شكلگيري يك زندگي عاشقانه و سراسر تفاهم را طراحي كرده بوديم؛ يك زندگي كه بين طبقهء روشنفكر و آدمهاي معمولي جامعه شكل ميگيرد. اما متاسفانه به دليل حساسيتهايي كه بهوجود آمد قسمت نوزدهم بهطور كامل حذف شد تا هيچ اشارهاي به ويژگيهاي چنين خانوادهاي وجود نداشته باشد و بهجاي آن قسمت بيستم پخش شد. حال آنكه مطمئنم اگر براي پخش شهريار از قبل با خانوادهء آن مرحوم تماس گرفته شده بود و با توافق بر سر مالكيت معنوي مجموعه، آنها را هم در جريان وقايع قرار داده بودند اصلاً چنين مشكلي پيش نميآمد.
نكتهء ديگري كه بايد به آن پرداخت تمهيدي است كه شما با تغيير دادن برخي واقعيتهاي تاريخي و ايجاد يك نوع روايت شخصي از رخدادهاي اينگونه ايجاد كردهايد. قبول داريد كه كار شما از اين زاويه خيلي شبيه آثار مرحوم علي حاتمي است؟
ممكن است اين طور كه شما ميگوييد شده باشد. اجازه بدهيد اينطوري توضيح بدهم: من تا زماني كه اين مجموعه را نساخته بودم اصلاً تصور ديگري از ساخت يك مجموعه تاريخي داشتم. خود من وقتي فيلمهاي مرحوم حاتمي را ميديدم از خودم ميپرسيدم وقتي تاريخ قاجاريه با آنهمه جزييات و منابع مكتوب وجود دارد چرا فيلمساز بايد روايت شخصي خودش را از آن وقايع ارائه كند؟ اما الآن كه شهريار را ساختهام ميفهمم كه فيلمهاي او بازتاب نقطهنظرهاي او دربارهء آن برهه از تاريخ بوده است. اصلاً آثار او نشاندهندهء جهانبيني او نسبت به آن دورهء تاريخي است. بهنظر من در ساخت يك اثر نمايشي، كارگردان مجبور است چنين كاري كند. چهبسا در هدايت و تكوين سوژه در فيلمهاي مستند هم تاثير كارگردان نمود چشمگيري دارد و فقط واقعيت صرف دخيل نيست. كاري كه مرحوم حاتمي انجام داده اين است كه مغز و جانمايهء تاريخ را خوانده و سپس شروع كرده به داستانپردازي براي دل خودش. از اين نظر، كاري كه در شهريار انجام شده خيلي شبيه تمهيد مرحوم حاتمي است. بهعنوان مثال در واقعيت زندگي مرحوم شهريار، همسر او در دوران جواني و در منزل فوت كرده و اصلاً علت مرگ او سكتهء مغزي بوده است. اما من با خودم فكر ميكردم كه اگر اين لحظه را با تمام جزيياتش نشان بدهم چه امتيازي ميتواند داشته باشد؟ ضمن اين كه از قبل به من توصيه شده بود بهتر است اصلاً وارد زندگي سه فرزند زندهياد شهريار (هادي، مريم و شهناز) نشوم. طبيعي است كه من اصلاً چنين حادثهاي را از خانه بيرون بياورم و به بيمارستان منتقل كنم تا دور از چشم بچهها هم باشد. در اين فصل سعي من بر اين بود تا حس جوانمرگي همسر شهريار را به تماشاگران منتقل كنم و ساير چيزهاي جزيي برايم اهميت نداشت. دلم ميخواست بيشتر از آنكه پايبند جزئيات باشم و همهچيز را با ظرافت به نمايش بگذارم تاثير اين مرگ را بر شخصيت شاعر نشان بدهم تا سرودن شعري كه براي همسر فقيدش سروده تاثيرگذاري و نمود بيشتري داشته باشد. تلاش من و همكارانم بر اين بود تا با استفاده از وقايع مستند تاريخي و ضمن پرهيز از خدشهدار كردن آن وقايع به نكاتي برسيم كه بتوانيم داستان خود را پيش ببريم.
مثلاً در مورد معرفي ستارخان كه شما چند دقيقه پيش به آن اشاره كرديد جدا از نمايش يك لحظهء جالب تاريخي كه خود شهريار در خاطراتش به آن اشاره كرده يك هدف ديگر هم داشتم و آن اينكه دلم ميخواست به پاشنه آشيل تمام انقلابها در سراسر دنيا بپردازم كه شايد انقلاب خود ما هم از آن مستثني نبوده نباشد. همينجا بايد بگويم كه اين نظر شخصي من است ولي معتقدم يكي از مهمترين ويژگي هر انقلاب شايد اين باشد كه افراد انقلابي و دستاندركاران يك تحول تاريخي نظير اين، احساس كنند كه حالا قدرت در دست آنهاست و از شيريني چنين قدرتي سرمست شوند. چنين قدرتي هميشه وسوسهكننده است. حتي اگر ستارخان يا كس ديگري مثل او باشد. اساساً بايد پذيرفت كه وسوسهء قدرت ميتواند آدمها را از مسير اصليشان منحرف كند. و من دلم ميخواست در جايي از شهريار به اين وسوسه بپردازم. درست است كه كسي مثل ستارخان با آرماني كه دارد به جنگ با دشمنان مملكت رفته ولي ممكن است با قدرتي كه به دست او افتاده حقوقي هم براي خود در نظر گرفته باشد. شكافتن ديوار توسط ستارخان و ورودش به خانهء دوران كودكي شهريار كه با دلخوري پدر او همراه است اشاره به چنين موضوعي دارد. براساس خاطراتي كه از مرحوم شهريار بهجا مانده، تحليل ستارخان در آن لحظه اين بوده كه چون در حال جنگ با دشمنان كشور بوده بايد يك حركت انقلابي ميكرده و براي ورود به منزل كسي، ديگر نيازي به اجازه گرفتن از صاحبخانه نبوده؛ چهبسا بعد از انجام اينكار بتوان با يك عذرخواهي سروته ماجرا را هم آورد!
از نظر من ستارخان يك قهرمان ملي است و يك شخصيت تاريخي قابل احترام. ولي اگر قرار باشد دربارهء او فيلمي بسازم فقط به عظمت و بزرگي او نخواهم پرداخت و به خطاهايي كه ممكن است آدمهاي بزرگ را از مسير خود منحرف كند هم خواهم پرداخت.
شايد به همين دليل باشد كه سيگار كشيدن شخصيت شهريار در اين مجموعه، به خصايص منفي در ذات او اشاره ندارد و جدا از آنكه نشانهاي از واقعيت محسوب ميشود باورپذيرتر و نشاندهندهء بخشي از ويژگيهاي تكميلكنندهء شخصيت اوست.
كاملاً همينطور است. ضمن اين كه چهكسي ميتواند ادعا كند كسي مثل شهريار هرگز خطا نكرده! اصلاً كدام يك از ما خطا نداشتهايم؟ بعد از معصومين و پيامبران همه آدمها اجازهء خطا كردن داشتهاند و اين در طول تاريخ ادامه داشته است. در حاليكه ما داريم اين موضوع را فراموش ميكنيم و آرام آرام داريم تقدسي براي برخي آدمها قائل ميشويم كه اگر به يكي از خطاهايشان اشاره كنيم بقيه آدمها برآشفته ميشوند! غافل از اينكه اصلاً ناديده گرفتن چنين موضوعي سالها باعث نهادينه شدن استبداد شده بود. چرا كه مردم مجبور بودند باور كنند شاه و اطرافيان او خطا نميكنند! در حاليكه اگر همه باور كنند كه در معرض بروز اشتباه هستند مسير بحث و نقد و گفتوگو باز ميشود و بههمين راحتي بسياري از مشكلات مردم و جامعهء ما حل ميشود.
در همين مجموعهء شهريار ما لبهء تيز نقد را به سويي برديم تا بتوان دربارهء شخصيت ايرجميرزا انتقاداتي را مطرح كرد. اما فرياد خيليها بلند شد كه ايرجميرزا شخصيت خيلي بزرگي است و شما حق نداريد دربارهء او اينگونه اظهار نظر كنيد. خود من در مقام سازندهء فيلم بارها در طول داستان به بزرگ بودن شخصيت ايرجميرزا اعتراف كردهام اما تقريباً هيچكس آن بخشها را نميبيند و بهجايش آن برشهايي كه در آن نسبت به ايرجميرزا انتقاد ميشود بيشتر از هرچيز ديگر در معرض نگاه و توجه قرار ميگيرد!
يكي از ويژگيهاي اين مجموعه، پرهيز از تبليغات درون برنامهاي بود كه با توجه به استخدام و اشتغال مرحوم شهريار در بانك كشاورزي اين احتمال ميرفت كه بخشهاي پاياني داستان، آكنده از نشانه و تبليغ دربارهء اين بانك باشد ولي خوشبختانه و در نهايت ناباوري اين اتفاق نيفتاد!
البته پيشنهاداتي مطرح شد اما نه ما و نه مسوولان تلويزيون علاقهاي نداشتند كه شهريار زير سايه چنين حمايتي قرار بگيرد. حتي بهغير از اشاره به بانك فلاحت – كه اسم قبلي و قديمي بانك كشاورزي است – تاكيد ديگري نسبت به اين بانك صورت نگرفت. ضمن اينكه مسوولان اين بانك همزمان با پخش آن قسمتها از تلويزيون يك تيزر تبليغاتي توليد و پخش كردند كه اشارهء كوتاهي هم به توصيف شهريار از محل كار خود داشت. بهنظر من اگر آن اتفاق ميافتاد احتمال داشت تصوير زندگي چنان شاعري تغييرات چشمگير فراواني پيدا كند كه به صلاح داستان و مجموعه نبود.
اصلاً جايي كه شهريار را مشغول كار نشان ميدهيد كمترين شباهتي به بانكهاي امروزي ندارد!
همينطور است. البته در همان قسمتها ميشد آرم قديمي بانك را در گوشهاي از تصوير گنجاند و به حمايت مالي مسوولان آن بانك دل خوش كرد ولي در آن صورت داستان كمي افت ميكرد و از روال منطقياش خارج ميشد.
اين اجتناب و پرهيز از جانب شما و فيلمنامه نويس بود يا مديران تلويزيون؟
من و همكارانم هيچ علاقهاي به اينكار نداشتيم. ضمن اينكه در مقطعي از كار اين پيشنهاد مطرح هم شد ولي براي از دست نرفتن استقلالي كه در ساخت اين كار وجود داشت از انجام آن منصرف شديم.
دليل اينكه از موزه شهريار (محل سكونت مرحوم شهريار در آخرين سالهاي عمرش) استفاده نكرديد چه بود؟ نميشد با اينكار رونق ديگري به استقبال از موزهء شهريار داد؟
البته تا جايي كه من شنيدهام پخش مجموعهء شهريار نهتنها باعث رونق چشمگير موزه و افزايش بازديد مردم از آن شده بلكه در فروش ديوان اشعار او هم بيتاثير نبوده است. واقعيت اين است كه وقتي براي بازديد به آن خانه رفتيم متوجه شديم محل سكونت مرحوم شهريار هيچ ويژگي خاصي ندارد و اصلاً آنقدر كوچك است كه كار كردن در آن تقريباً غيرممكن است. ضمن اين كه اگر براي تصويربرداري به آنجا ميرفتيم ويژگي خاصي نصيب كار نميشد. حتي به اين فكر افتاديم كه برويم و در كوچههاي اطراف آن خانه زوايايي را پيدا كنيم تا بتوانيم نماهاي بيروني و دروني خانه را بههم پيوند بدهيم ولي متاسفانه چهره تبريز هم مثل اغلب شهرهاي بزرگ از تغييرات نامتجانس در امان نمانده بود و هرچه بيشتر سعي كرديم كمتر موفق شديم اينكار را انجام بدهيم.
مثلاً در مورد كوه معروف حيدربابا يا حتي زادگاه مرحوم شهريار وقتي به آن منطقه رفتيم به جرات ميتوان گفت ديگر نشاني از آنهمه اصالت و زيبايي كه شهريار در شعرهايش به آن اشاره كرده وجود ندارد و معماري آن روستا به ملغمهاي تبديل شده كه ديگر نه روستاست و نه شهر! ديدم حتي يك پلان هم نميشود در آن فضا گرفت. و رفتيم در روستاهاي ديگري كه دستكم بتوان نماهاي مشابهي را تصويربرداري كرد. جالب آنكه تمام كساني كه به عدم پايبندي مجموعه به واقعيتهاي تاريخي اعتراض داشتند اصلاً اين بخشها را نديدند و متوجه نشدند كه كوه حيدرباباي مورد نظر مرحوم شهريار اصلاً جاي ديگري بوده است!
شايد كمي عجيب بهنظر برسد ولي در مورد مجموعهاي كه به يكي از شخصيتهاي معرف شهر تبريز ميپردازد بايد اين نكته را گفت كه هيچ كدام از بخشهاي مجموعه در اين شهر تصويربرداري نشده است. بههرحال بخشهايي از تصاوير شهريار در قزوين تصويربرداري شد و بخشهاي ديگرش در كاشان و اراك كه هيچ تناسبي با تبريز نداشت. بهعنوان مثال وقتي براي بازبيني بازار تبريز رفتيم متوجه شديم آنجا اصلاً مناسب كار كردن و تصويربرداري نيست. در حاليكه با كمي تغيير ميشد بازار قزوين را بهجاي بازار تبريز نشان داد. و ما هم اينكار را كرديم.
بين حرفهايتان به استقبال دوباره از شعرهاي مرحوم شهريار اشاره كرديد. در بخشي از مجموعه كه به ماجراي سروده شدن شعر معروف «آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا» پرداخته ميشود اين احساس رواني وجود داشت كه در پايان آن قسمت، تصنيف معروفي كه چند دهه قبل توسط زندهياد بنان اجرا شده بود پخش شود. واقعيت اين است كه بخش عمدهاي از مردم ايران از آن تصنيف خاطره دارند و اصلاً شايد خيليها نميدانستند آن شعر معروف توسط شهريار سروده شده!
قبول دارم كه اين انتظار رواني وجود داشت ولي واقعيت اين است كه شعرهاي انتهايي هر قسمت از مجموعه كاملاً با هدفي از پيش تعيين شده انتخاب شده بود. ضمن اين كه براي پايان هر قسمت يك موسيقي مجزا و متفاوت با ساير بخشها ساخته شده بود. در اين مورد كه شما به آن اشاره ميكنيد احساسم اين بود كه اين تصنيف بارها و بارها پخش شده و تكرار آن ممكن است به كار لطمه بزند. براي همين به اجراي دوباره اين اثر فكر كرديم تا به شكلي تازه عواطف بيننده را به غليان واداشته باشيم.
پخش صدا و شعر خواني شهريار در دوران جواني كه تقريباً تا آخرين قسمت هم ادامه داشت چطور؟ پخش آن صدا حتي در دوران ميانسالي و پيري مرحوم شهريار هم دليل خاصي داشت؟
تمام اين اشعاري كه شما ميگوييد متعلق به دوراني بود كه شهريار در تهران زندگي كرده بود. بنابراين آن اشعار را در زمان تصويربرداري بخشهاي جواني شهريار با حضور و صداي اردشير رستمي ضبط كرديم. چون دلم ميخواست آن اشعار تداعيكنندهء دوران شكوفايي شهريار باشد و در ضمن امكان داشت به يك دست بودن بخشهاي پاياني مجموعه لطمه بزند.
يكي ديگر از چيزهايي كه توضيح دربارهء آن ضروري بهنظر ميرسد اشكال تصويري عجيبي بود كه از ميانههاي پخش مجموعه ايجاد شد و آن، خطوط افقي آزاردهندهاي بود كه به دليل خصوصيت سيستمهاي ديجيتال به نظر نميرسيد در هنگام تصويربرداري ايجاد شده باشد.
واقعيت اين است كه تصاوير شهريار با فرمت «ديجيتال بتاكم» ضبط شده كه به دليل قرار گرفتن در حد فاصل فرمتهاي DV Cam و HD از كيفيت فوقالعادهاي برخوردار است. متاسفانه اين اشكال در دو مرحله بهوجود آمد. در مرحلهء اول به پيشنهاد آقايان شاهسواري و شفيق كه تدوين مجموعه را برعهده داشتند تصميم گرفته شد از نرمافزار Avid موژو استفاده شود تا تصاوير با كيفيتي بسيار نزديك به ديجيتال بتاكم براي پردازش به كامپيوتر منتقل شود. دليلشان اين بود كه ميگفتند كارت تدويني كه با آن بتوان تصاوير ديجيتال بتاكم را تدوين كرد بسيار گران است و خريد آن به صرفه نيست. البته من تاكيد داشتم كه حتماً بايد اين كارت تهيه و خريداري شود ولي توصيهء تدوينگران مجموعه اين بود كه با كارت تدوين Avid هم ميتوان اطلاعات را با همان كيفيت منتقل كرد. متاسفانه اعتماد ما به اين دوستان و آزمايش نكردن كيفيت پيش از شروع كار باعث شد چنين مشكلي در هنگام پخش خود را نشان بدهد. ضمن اينكه بهنظر من شركت عرضهكنندهء آن كارت تدوين هم كمي بيانصافي كرد و تمام حقيقت را به ما نگفت!
بهنظر نميرسد اين اشكال حتي پاي ميز تدوين هم ديده شده باشد.
همينطور است. اين مشكل زماني بهوجود آمد كه ميخواستيم كپي نهايي را تهيه كنيم. متاسفانه بايد بگويم با سهلانگاري اين دوستان و بيلطفي شركت عرضهكنندهء آن كارت اتفاقي افتاد كه ميتوانست نيافتد. و اين مشكل حتي در مورد صداهاي ضبط شده هم افتاد. چون اصلاً با همديگر همخواني نداشت. براي آنهم دردسر ديگري كشيديم و مجبور شديم صداها را دوباره كپچر و به كامپيوتر منتقل كنيم كه متاسفانه انرژي بسيار زيادي از ما گرفت. البته از آنجا كه به دليل قيد زمان مجبور بوديم قسمتهاي مختلف مجموعه را براي پخش آماده كنيم به همين كيفيت كه ديديد تن داديم ولي در صحبتهايي كه با مسوولان سيمافيلم داشتيم قرار بر اين شده تا براي آرشيو و نگهداري مجموعه، از يك كارت تدوين معتبر و مناسب استفاده شود و با انجام يك كار فني دقيق، تمام تصاوير براساس طراحي تدويني كه انجام شده، به شكلي مطلوب به نوارهاي ديجيتال بتاكم منتقل شود تا دستكم يك نسخهء بيعيبونقص در آرشيو بماند؛ شايد روزي قرار باشد شهريار از تلويزيون ساير كشورها هم پخش شود.
البته بايد اين نكته را هم اضافه كنم كه نسخههايي كه براي پخش به تلويزيون ارائه ميشد كيفيت بسيار خوبي داشت ولي اصلاحاتي كه روي مجموعه صورت گرفت باعث شد تا اين مشكل بيشتر به چشم بيايد. متاسفانه در سيمافيلم در زمان انجام برخي اصلاحات از كپي ارسال شده كپي ديگري تهيه ميشد كه بهدليل امكانات محدود اين مركز چنين مشكلاتي دو چندان ميشد. شايد بهتر باشد مسوولان تلويزيون از حالا به بعد به فكر بيافتند و تجهيزات توليد و پخش را بهطور كامل به سوي ديجيتال شدن سوق بدهند. من خودم تصميم دارم براي كار بعديام بهصورت كامل از امكانات ديجيتال استفاده كنم و طبعاً پروژهء بعديام را با فرمت HD تصويربرداري خواهم كرد. از همين حالا دو عدد دوربين F900 سوني براي اين كار خريداري شده و اميدوارم بهزودي بتوانم ساخت آن را شروع كنم.
پروژه بعدي شما چه خواهد بود؟
يك مجموعهء تاريخي در چهل قسمت است كه فعلاً با نام سرزمين نجيبزادگان شناخته ميشود. داستان اين مجموعه از شهريور 1320 آغاز شده و به بهمن 1357 ختم ميشود. تهيهكنندگي مجموعه را محمد مسعود برعهده دارد و اينروزها در آغاز پيشتوليد آن هستيم.
بهنظر خودتان مجموعهء تلويزيوني شهريار در ميان آثار شما چه جايگاهي دارد؟
من خودم خيلي آن را دوست دارم. البته دربارهء فيلمهايي كه براي سينما ساختهام نميتوانم چنين تفكيكي قائل باشم چون همهشان را به يك اندازه دوست دارم. ولي در ميان مجموعههايي كه براي تلويزيون ساختهام (مجموعهء پخش نشدهء قصههاي رودخانه ، دوران سركشي و اينكار مورد بحث) شهريار را بيشتر از بقيه دوست دارم. احساسم اين بود كه داستان شهريار به روحيهء خودم نزديكتر بود. و باوجود ضرباهنگ كُندي كه عامدانه براي آن انتخاب شده بود مخاطبان فراواني پيدا كرده بود كه باتوجه به سليقه مخاطبان امروزي، در نوع خود يك موفقيت به حساب ميآمد. به نظرم تا اينجاي كار شهريار بهترين كار من است.