گود مقدس در مغناطیس عشق، نمایشگاه «از خانه به زورخانه» در گفتوگو با محمدتقی جلیلی

خانه منوچهری کاشان (یکی از زیباترین خانههای سنتی و تاریخی این شهر) اواخر سال گذشته میزبان نمایش مجموعهای از تابلوهای نقاشی با موضوع زورخانه و ورزش پهلوانی بود. این نمایشگاه سی و یک تابلو نقاشی را در بر میگرفت و در کنار هم به گونهای چیده شده بود تا بیننده از ابتدای نمایشگاه، شاهد ورود پهلوان به زورخانه، زنگ زدن مرشد به احترام او و انجام حرکات ورزشی در حریم زورخانه باشد. محمدتقی جلیلی، نقاش این مجموعه میگوید تماشاگری که وارد چنین نمایشگاهی شود شاهد افراد اصلی تشکیلدهنده زورخانه (پهلوان، مرشد، نوچه و نوخواسته) خواهد بود؛ به گونهای که وقتی آنها در گود زورخانه و به تعبیر او «در دایره وجود» به رقص و چرخش در میآیند همهشان به «یدِ واحد» و از «کل» به «جزء» تبدیل میشوند: «میتوان گفت کسی که از نخستین تابلوی این مجموعه قدم به گود مقدس میگذارد، به تعبیری «منیت» خود را از دست میدهد و کشته راه «عاشقیت» میشود. اصلاً باید گفت در راه عشق، تا کشته نشوی زنده نمیمانی؛ و در اینجا مقصود از کشته شدن، گذر کردن از جاده پر و پیچ و خم گذشتههاست. چنان که اگر دقت کنید درخواهید یافت در طول تاریخ فقط افرادی که از این گود گذر کرده، عاشق شده و به فنا رفتهاند ماندگار شدهاند؛ نه کسانی دیگر.»جلیلی میگوید در برگزاری این نمایشگاه، تنها نمادی که برای او جاودان مانده، کشتیگیر تمام دورانها زندهیاد غلامرضا تختی بوده؛ و اصلاً به احترام اوست که قصد دارد در صورت فراهم شدن مقدمات انجام کار، بار دیگر و اینبار در مکانی دیگر این نمایشگاه را برگزار کند: «قصدم این بود که با برپایی این نمایشگاه، تجربه تازهای داشته باشم. میخواستم بدانم بعد از گذشت این همه سال چه کسانی در این خانه حضور دارند. وقتی تحقیق کردم متوجه شدم بخش عمدهای از آدمهای فعال و قدیمی این حیطه از دارِ دنیا رفتهاند و بخش دیگرشان پیر و کهنسال و از کار افتاده شدهاند. تصمیم گرفتم از فرزند مرحوم تختی سراغی بگیرم اما متوجه شدم ایشان هم به همراه خانواده از ایران مهاجرت کردهاند. دیدم اینطوری کار پیش نمیرود. تا به خودم بیایم متوجه شدم حتی خودم هم دیگر آنجا نیستم!»
جلیلی میگوید: «تصمیم گرفتم وارد گود شوم تا شاید یکبار دیگر خودم را پیدا کنم. اما وقتی این حرکت را آغاز کردم یکبار دیگر و اینبار دانهدانه لایههای پنهانیِ تابلوها و البته این ورزش پنهان را کشف کردم. اولین چیزی که توجهم را به خود جلب کرد این بود که متوجه شدم آنچه که سه دهه بعد از برگزاری اولین نمایش این تابلوها همچنان زنده و جاودانه و جاری است، روح زندهیاد تختی است. به عبارتی دیگر اگر روح و معرفت مرحوم تختی نبود، تابلوهای من هم جان و توانِ جلوهگری نداشت.»
این نقاش پرسابقه که در گذر دهههای گذشته نمایشگاههای متعددی در کشورهای اروپایی و آسیایی برگزار کرده معتقد است اساساً محل برگزاری این نمایشگاه (خانه منوچهری) به واسطه روح بلند تختی «نورباران» شده و هویت تازهای پیدا کرده است: «میتوان گفت مهمانهایی که برای بازدید از نمایشگاه وارد این خانه میشوند، برای دیدن بافت نقاشیها یا ارائه تحلیل درباره نحوه ترکیببندی سوژهها به آنجا نمیآیند و توجهشان بیشتر معطوف لایههای پنهانی است که سالهاست از ورزش زورخانهای متصاعد شده و میشود.»
محمدتقی جلیلی فعالیت هنری خود را از سال 63 و با تصویرسازی یک داستان کوتاه در مجله «رشد» آغاز کرده است. داستانی که به شکلی جالب به دنیای زورخانه و ورزش پهلوانی ارتباط داشته است: «مرحوم پدرم از عاشقان ورزش پهلوانی بود و به همین خاطر صدای مرشدِ زورخانه از کودکی توی گوش من و برادرانم بود. به همین دلیل وقتی اولینبار پیشنهاد تصویرسازی داستانی با این مضمون مطرح شد بلافاصله قبول کردم. وقتی کار آماده شد با استقبال زیادی مواجه شد. همان روزها یکی از همکاران مجله پرسید: «آمادگی داری یک مجموعه بکشی که بتوانیم آن را در زورخانه به نمایش بگذاریم؟» و من باز هم از خداخواسته قبول کردم! اما اجرای این تصمیم، حدود یک سال و نیم زمان به درازا کشید. الآن که بعد از سی سال برمیگردم و به کارهای خودم نگاه میکنم احساس میکنم چهقدر با عشق این کارها را انجام دادهام و تابلوها هنوز چهقدر زندهاند!»
او نخستینبار این نمایشگاه را در زورخانهای در بازارچه کلعباسعلی در خیابان شاپور (وحدت اسلامی فعلی) برپا کرد: «وقتی آن نمایشگاه برگزار شد پیشنهاد کردم در جهت احیای ورزشهای باستانی و پهلوانی یک موزه ایجاد شود تا شاید زورخانه از این خمودگی که سالهاست دچار آن شده خارج شود اما متاسفانه گوش کسی بدهکار نبود و در حال حاضر هم نیست. حتی حاضر شدم تابلوها را به صورت رایگان در اختیار فدراسیون ورزشهای پهلوانی قرار دهم اما مدیریتِ وقتِ فدراسیون حتی نسبت به این پیشنهاد هم توجهی نشان نداد؛ و باعث شد اصلاً از چنین تصمیمی منصرف شوم. در حال حاضر در تهران حدود چهل زورخانه وجود دارد که از قابلیت اجرای یک سمپوزیوم در سطح بینالمللی برخوردار است اما متاسفانه مسئولان مربوطه به این ویژگی توجه چندانی ندارند.»
جلیلی میگوید: «بدم نمیآید تابلوهایم را بفروشم اما این مجموعه به صورت پیوسته به هم وصل است و داستانی را تعریف میکند که وقتی در کنار هم آنها را ببینید مثل یک فیلم داستانی به نظر میرسد. به همین خاطر بیشتر دلم میخواهد این تابلوها به صورت یک مجموعه خریداری یا در جایی نگهداری شود؛ تا این که افراد آنها را به صورت تکتک خریداری کنند.» وی برگزاری نمایشگاه «رخصت» در پاریس و آشناییاش با مرشد فرامرز نجفی را نقطهعطف فعالیتهای خود در این زمینه میداند و میگوید: «امروز در زورخانهها و ورزش پهلوانی شخصیتهایی نظیر مرشد نجفی– که گمنام اما بسیار چیرهدست و قهار است– به ندرت پیدا میشوند. کار ایشان حتی در فستیوال هنری «آوینیون» هم با استقبال بسیار زیادی مواجه شد. به تعبیر آنها مرشد نجفی با ضرب زورخانه موفق شد نوعی ضرباهنگ حماسی، عرفانی و فلسفی را احیا کند. این ضرباهنگ قابلیت آن را داشت که حتی ورزشکاران اروپایی را به تعالی برساند و فراتر از این بود که صرفاً آنها را به هیجان درآورده و به حرکت وادار کند.»
او با اشاره به تداوم همکاری خود با مرشد نجفی (در کشورهایی نظیر: ایتالیا، اسپانیا و برخی کشورهای آسیایی نظیر کره جنوبی) میگوید: «به واسطه برگزاری این نمایشگاه در کشور فرانسه یک مرشد فرانسوی تربیت شد که صرفاً به دلیل نوع ریتمِ ضرب به ورزش پهلوانی علاقهمند شده بود؛ و بد نیست بدانید زمانی که میخواست شعرها را بخواند از آنجا که بیان کلمهها برایش مشکل بود فقط ذکر «یا علی» را تازه آنهم با لهجه غلیظ فرانسوی به زبان میآورد! به همین دلیل یکی از رسانههای خارجی معتقد بود این نمایشگاه و برنامههای جنبی آن بیش از هر چیز به یک «پرفورمنس» شباهت پیدا کرده است. در حالی که از نظر خودم این برنامه بیشتر، برشی از یک زندگی و اساساً مستند بود تا چیزی دیگر. اگر از این زاویه به ورزش پهلوانی نگاه کنیم باید بگوییم گود زورخانه و کسانی که در آن ورزش میکنند هم بخشی از یک پرفورمنس زنده هستند. مثل ورزشهای کهن و باستانی در کشور کره جنوبی یا رقص با چوب در انگلستان که در سالهای اخیر بیشتر به «نمایش» و «پرفورمنس» شبیه هستند تا ورزش و نوعی تربیت بدنی.»
محمدتقی جلیلی میگوید متاسفانه در کشور ما ورزشکاران فعال در این حیطه از معرفتهای درونی خود شناخت چندانی ندارند و حتی میتوان گفت نسبت به آنها بیتفاوت هستند: «جالب است بدانید اولین سوالی که یک خبرنگار فرانسوی از من و مرشد فرامرز نجفی پرسید این بود که: «آیا انگشتهای شما بیمه است؟!» و من لبخند زدم و گفتم: «بله، انگشتهای هر دوی ما بیمه حضرت عباس(ع) است.»
اما جالبتر از همه، خاطره این نقاش از پخش سریال «پهلوانان نمیمیرند» (ساخته حسن فتحی) است؛ سریالی که در زمان نمایش، توجه بسیار زیادی به خود جلب کرد اما برای او یادآور خاطرهای از جنس دیگری است: «زمانی که این سریال پخش میشد تازه ازدواج کرده بودم. یک روز که در خانه مشغول انجام کارهای خودم بودم همسرم مرا صدا زد و با اشاره به تلویزیون پرسید: «این نقاشیها کار تو نیست؟!» کمی که دقت کردم متوجه شدم بدون این که از من اجازه گرفته باشند یا خبری بدهند، از تابلوهای من در تیتراژ این سریال استفاده شده است. البته جای شکرش باقی است که دستکم در تیتراژ پایانی و تحت عنوان «نقاش» از من یاد کرده بودند! جالب اینجاست که در سالهای پس از نمایش این سریال هر وقت و هر جا که قرار بود این مجموعه را به نمایش بگذارم نخستین پرسش این بود: «این تابلوها را بر اساس سریال «پهلوانان نمیمیرند» طراحی کردهای؟» و من نمیدانستم چه باید بگویم!»
او بعد از گذشت سه دهه، بار دیگر این تابلوها را به نمایش گذاشته بود. اینبار در کاشان و در خانه سنتی و زیبای منوچهری: «بیش از سی سال بود که به این شهر سفر نکرده بودم. وقتی بعد از این همه سال به کاشان رسیدم حس عجیبی مرا به سوی این خانه کشاند. خانهای زیبا، سنتی و بسیار قدیمی که از نظر معماری در یکی از باشکوهترین دوران کاشان ساخته شده است.»
جلیلی میگوید این خانه حس و حال عجیبی دارد که میتوان گفت آن را از گذشتههای دور به ارث برده است: «وقتی پایم را داخل خانه منوچهری گذاشتم احساس کردم با قدمتی که دارد، معرفت خاصی در تکتک اجزای آن به یادگار مانده است. این حس شاید برای مسافرانی که اولینبار آن را میبینند ناشناخته باشد اما برای من تاثیر عجیبی داشت. دلم میخواست بدانم ریشه حس و حال غریبی که در فضای این خانه موج میزند کجاست. تا این که یک روز خانم منوچهری– که مالک فعلی این خانه است– گفت مالک اولیه این خانه قرار است برای تجدید خاطره به آنجا بیاید. وقتی این خبر را شنیدم موضوع برایم جالب شد و دلم میخواست بدانم مالک اولیه این خانه چه واکنشی نسبت به دیدار مجدد از این خانه خواهد داشت.»
او میگوید مالک اولیه خانه منوچهری، بانوی مسنی (تقریباً هشتاد و پنج ساله) است که در دوران کودکی و نوجوانی در این خانه زندگی میکرده است: «به پیشنهاد من قرار شد از ورود دوباره این خانم به خانه منوچهری تصویربرداری کنیم و در قالب یک مستند کوتاه در حاشیه نمایشگاه به نمایش بگذاریم. نکته اینجاست که وقتی ایشان درباره ویژگیها و اتاقهای خانهای که در آن بزرگ شده بود توضیح میداد، متوجه شدم برخلاف تصور، شعف چندانی در نگاه و چهره این خانم دیده نمیشود. وقتی از او دلیلاش را پرسیدم گفت: «واقعیت این است که آن سالها در این خانه همهچیز وجود داشت جز عشق؛ و همین باعث شد حتی بعد از این همه سال که به خانه و زادگاهم برگشتهام حس چندان مطلوب و خوبی نداشته باشم.» بر اساس توضیحاتی که ایشان داد معلوم شد یکی از دلایل این اتفاق، ازدواج او با مردی بهمراتب بزرگتر از خودش بوده است. مردی که متاسفانه تفاهم چندانی با او نداشته است.»
جلیلی میگوید در محلههای قدیمی شهری با ویژگیهای کاشان، ترکیب خاصی وجود داشته که متاسفانه امروز مثل خیلی چیزهای دیگر از بین رفته است. ترکیبی شامل حمام عمومی، زورخانه، حسینیه، مسجد، بازار و بازارچه و...خیلی چیزهای دیگر: «میتوان گفت در این ترکیببندی، یک محله کامل با ویژگیهایی شامل دیدگاههای مذهبی، اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی وجود داشته و به عبارتی همه چیز در محلهها تقسیم میشده اما متاسفانه این ویژگی در خصایص شهرسازی امروز نادیده گرفته شده است.»
خانه منوچهری که این روزها میزبان نمایشگاه «از خانه به روزخانه» است در نزدیکی مقبره مرحوم محتشم کاشانی (سراینده شعر معروف «باز این چه شورش است که در خالم عالم است...») واقع شده و ظاهراً مالک فعلی این خانه قصد دارد قطعه زمینی را در جنب این خانه به راهاندازی موزه پارچه در کاشان و برگزاری نمایشگاهی از کلکسیون اختصاصی خود اختصاص دهد. مجموعهای نفیس از پارچههای قدیمی که در نوع خود بسیار دیدنی است: «اگر مالک این خانه قدیمی و بسیار زیبا پولی که برای مرمت و احیای این بنای قدیمی صرف کرده را در بانک پسانداز کرده بود شاید الآن به سود سرشاری رسیده بود! ولی ایشان هم بهخاطر تعلق خاطر به فرهنگ و تاریخ، این خانه را خریداری کرده و میتوان گفت این خانه برای او زندهکننده یک نوع معرفت خاص بوده است. آنقدر خاص که اجرای اینگونه برنامههای فرهنگی برای او در اولویت قرار دارد؛ و همین که میبیند مردم از این طریق با بخشی از معرفتهای گذشته خود ارتباط برقرار کردهاند برای او کافی است.»
بد نیست بدانید یکی از اتاقهای این بنای تاریخی به تولید و احیای رشته «زریبافی» و یکی دیگر از آنها به فروش صنایع دستی اختصاص داده شده. در ضمن، آبانبار این مجموعه با تغییر کاربری به سالن نمایش فیلم تبدیل شده و برگزاری کانون فیلم در آن، یکی از برنامههای احتمالی و بعدی است. محمدتقی جلیلی که تابلوهای خود را در فضای بیرونی این خانه به نمایش گذاشته بود میگوید: «وقتی این برنامه ورزشی برگزار و فضاهای قدیمیِ اطراف آن دوباره احیا شد دیگر تابلوهای خودم برایم اهمیت نداشت. تمام گذشتههایی که حتی برای خودم به تندباد فراموشی سپرده شده بود دوباره زنده شد و یکی از جالبترین آنها دیدار و ملاقات با مرشد فرامرز نجفی و تعدادی از دوستانی بود که سالها بود از همدیگر خبر نداشتیم. اجازه بدهید بگویم اگر ما بر اساس معرفتها، احوالات و مهمتر از همه، عشق خودمان وارد چنین مقولههایی شویم اتفاقهایی رخ میدهد که گاهی حتی باورکردنی نیست.»
جلیلی میگوید در دایره تسلسلی که این بار و با این نمایشگاه وارد آن شده یکبار دیگر با معرفت عشق روبهرو شده است: «جالب این که وقتی از این طریق دوباره وارد گود مقدس زورخانه شدم یاد یکی از استادان عزیزم به نام سیدمهدی حسینی (از همشهریهای زندهیاد سهراب سپهری) افتادم که میگفت: «اگر میخواهی در زندگی و هنر موفق شوی، حتماً باید جسارت داشته باشی.» کاری که آن استاد گرانمایه انجام داد این بود که امثال من را برد و در اقیانوس بیانتهای هنر رها کرد. وقتی از احساس خفگی در عمق این اقیانوس به سطح رسیدم متوجه شدم او رفته و هیچکس آنجا نیست که دستم را بگیرد! یاد جملهای افتادم که قبل از رفتناش گفته بود: «اگر توانستی اینجا بمانی و شنا کنی موفق خواهی شد، در غیر این صورت، دیگر مشکل خودت است که نتوانستهای راهی پیدا کنی.» و منظورش این بود که تا امثال من جسارت نداشته باشند نخواهند توانست به موفقیت رسیده و به هدف خود دست پیدا کنند. در حقیقت، برگزاری این نمایشگاه، به نوعی بیعت دوباره با او بود.»
او در ادامه میگوید: «زمانی که در اقیانوس هنر دست و پا میزدم یک روز به تور محمدعلی ترقیجاه (نقاش معاصر) افتادم و اصلاً او بود که به من گفت: «کار تو حتماً باید فکر داشته باشد.» در همین زمان بود که صدای زنگ مرشد مرا مجذوب خود کرد و باعث شد وارد این گود شوم. وقتی توی گود میچرخیدم و میچرخیدم، تازه فهمیدم جسارت هنرمند فقط باید با عشق همراه باشد؛ نه چیزی دیگر. بماند که در آن گود مقدس عاشق شدم و این عاشقیت که من در آن، معرفت فرهنگ عاشورا را پیدا کردم حدود هشت سال طول کشید. آنچه که این دوران عاشقیت برای من داشت این بود که بسیاری از قالبهای هنری برایم رنگ باخت و فهمیدم که زندگی، خود، یک هنر است؛ یک هنر ناب!»
به اعتقاد این هنرمند نقاش، اثر هنری، خود ما و آدمهای اطرافمان هستیم: «اگر میبینیم هنوز بعد از گذشت قرنها یک بنای تاریخی همچنان سالم و پابرجاست، دلیلاش عشقی است که معمار آن بنا داشته و اصلاً عشق او باعث پایداری و بقای آن بنا شده است. درست مثل شعر حافظ که اساساً نیازی به کاغذ گلاسه، جلد نفیس و این جور چیزها نداشته است. در حقیقت، من قالب جسمیِ «هنر» را در کار خودم شکستم؛ و جالب این که هر بار این کار را انجام داده و میدهم لایههای پنهاناش مرا آشفتهتر و شیداتر میکند.»
به اعتقاد جلیلی مشکل امروز بشریت این است که اغلب آدمها اصلاً عاشقی نکردهاند و به همین خاطر هم هست که اینقدر بیانگیزهاند: «کاشان با این همه تاریخ و ابنیه تاریخی الآن باید معمارخیزترین شهر جهان باشد اما متاسفانه اینگونه نیست؛ و دلیلاش هم این است که در این شهر هم مثل خیلی دیگر از شهرهای کشور ما رابطه عشق با هنر، زندگی و مهمتر از همه، انسان قطع شده است. زمانی هم که ارتباط عشق با سایر عناصر زندگی قطع شود آدمها نه تنها بیانگیزه میشوند بلکه همهچیز برایشان بیتفاوت جلوه میکند؛ درست مثل روزگاری که ما در آن نفس میکشیم.»
نکته: این گزارش در ضمیمه «شش و هفت» روزنامه همشهری به چاپ رسیده است.