سنگ و سنگواره، نگاهی به فیلم «مردی که فسیل شد» (حامد سعادت)

مردی که فسیل شد ساخته‌ی حامد سعادتمستند مردی که فسیل شد به ظاهر در باره‌ی تعطیل شدن ناگهانی موزه‌ی دیرین‌شناسی در شهر کرمان و جایگزین شدن مجموعه‌ی تفریحی «قلعه‌ی وحشت» به جای آن است (مجموعه‌ای با اسمی بامسما که مسئول آن می‌گوید با هدف جلب گردشگرانِ علاقه‌مندان به ترس و وحشت راه‌اندازی شده است!) اما در باطن می‌کوشد تا ضمن جانبداری از مسئول این موزه که بخش عمده‌ای از عمر خود را صرف کشف، گردآوری و نمایش فسیل‌های مختلف از سطح استان کرده، به طرح دیدگاه‌های متناقض و گاه متنافری بپردازد که پیرامون او وجود دارد. به همین خاطر هم هست که گزارش موجز و نسبتاً دقیقی که ظاهراً مدت‌ها پیش در باره‌ی تعطیل شدن این موزه از رادیو پخش شده، در همان ابتدای فیلم گنجانده شده تا نشان بدهد قصد از انجام این کار چیز دیگری است. در حالی که اگر هدف از اشاره به این گزارش، جلب توجه تماشاگران و به اشتراک گذاشتن یک انتقاد صریح و بی‌پرده با آن‌ها بود به طور حتم انتقال این بخش به سکانس پایانی فیلم بهتر می‌توانست جوابگو باشد. جایی که در وضعیت فعلی با صحبت‌های اندرزگونه‌ی محسن تجربه‌کار (در باره‌ی هدفی که از انجام این کار دنبال می‌کند، دیدگاهش در باره‌ی تقسیم روزی از سوی پروردگار و به یادگار گذاشتن هدف ارزشمند خود برای فرزندانش) به پایان می‌رسد.
متن کامل را در ادامه‌ی مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

ساز ناکوک، نگاهی به فیلم مستند «والسی برای تهران» (زینب تبریزی)

والسی برای تهران ساخته‌ی زینب تبریزیدر سکانسی از والسی برای تهران مهرداد مهدی و دوستانش اندکی بعد از دادن تعهد به نیروی انتظامی (مبنی بر این که از این پس در معابر عمومی نوازندگی نخواهند کرد) ساز خود را این‌بار برای مسافران خسته‌ی یک اتوبوس کوک می‌کنند و تصمیم می‌گیرند حالا که نگاه رسمی، مخالف حضور نوازنده‌های دوره‌گرد در خیابان‌هاست، دست‌کم روحیه‌ی ماجراجویانه‌ی خود را با مردم کوچه و بازار به اشتراک بگذارند. این بخش از فیلم را به تنهایی می‌توان چکیده‌ی والسی برای تهران به حساب آورد. مستندی که در کنار تاکید بر موانع موجود بر سر راه نوازنده‌های خیابان‌گرد، تمام تلاش خود را به کار می‌گیرد تا دست‌کم در برآورده شدن آرزوی تعدادی از آن‌ها سهیم باشد و شاید ضبط نخستین تصویرها از برگزاری جشنواره‌ی موسیقی خیابانی را به‌ نام خود بزند.


متن کامل را در ادامه‌ی مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

حسرت بزرگ، نگاهی به فیلم مستند «زمستانِ شمعدانی...» (لیلا احدی)

زمستان شمعدانی... ساخته‌ی لیلا احدیمستند زمستانِ شمعدانی... درباره‌ی فصل‌هایی به هم پیوسته از زندگی یک دختر جوان در گوشه‌ای از کشور ماست. دختر جوانی به نام فاطمه که در پیِ زنجیره‌ای از واکنش‌های غیرمنطقی اینک مجبور است با آینده‌‌ای که در هاله‌ای از ابهام و تاریکی فرو رفته کنار بیاید. واکنش‌هایی نه تنها غیرمنطقی بلکه حتی غیرعقلانی که از سوی خواستگار قبلی و سپس پدر فاطمه به او تحمیل شده است. در حقیقت خانواده‌ی فاطمه که از ماجرای ربوده شدن دخترشان توسط یک خواستگارِ بی‌سواد و بی‌منطق آزرده‌خاطر شده‌اند، از ترس بی‌آبرویی و برای سرپوش گذاشتن بر حرف و حدیث‌های احتمالی، ناخواسته به ازدواج او با پسردایی‌اش رضایت داده‌اند. ازدواجی که بخش پایانی فیلم نشان می‌دهد برخلاف تصور با عشق، گرما و طبعاً موفقیت نیز همراه نبوده است.
متن کامل را در ادامه‌ی مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

درگذشت علی حاتمی و داستان مرگی که کلید خورد!

علی حاتمی، روزنامه اخبارچهاردهم آذر ۷۵ که علی حاتمی جان به جان‌آفرین تسلیم کرد من شاید یکی از اولین افرادی بودم که از سفر بی‌بازگشت او باخبر شدم. یکی از پرستاران حاتمی، تنها چند دقیقه بعد از درگذشت او تلفن زد و این خبر غم‌انگیز را به تحریریه‌ی روزنامه‌ی اخبار مخابره کرد. تنها کاری که در آن شرایط می‌توانستم انجام بدهم تنظیم و تکمیل آن خبر‌‌ بود. در آخرین لحظه تیتر زدم: علی حاتمی داستان مرگ را نوشت و خبر را گذاشتم روی میز منصور ملکی (که روحش آرام و شاد باد) او هم خبر را برد تا در شورای سردبیری روزنامه مطرح کند. وقتی برگشت گفت: مطلب رو بردیم صفحه‌ی یک اما حسین قندی تیترش رو کرد: علی حاتمی داستان مرگ را کلید زد. به ملکی گفتم: حالا اگه همین تیتر رو من نوشته بودم ایشون می‌گفت: مگه داستان رو کلید می‌زنن؟! داستان رو می‌نویسن! خوب یادم هست ملکی لبخند معنی‌داری زد و هیچ نگفت. اما ظاهرٱ زنده‌یاد قندی کارش را بهتر از هر دوی ما بلد بود. او در جشنواره‌ی مطبوعات سال بعد جایزه‌ی بهترین تیتر سال را دریافت کرد و با همان جمله‌ی خبری راهی سرزمین وحی شد: علی حاتمی داستان مرگ را کلید زد.