گفتوگو با كيانوش عياری؛ كارگردان مجموعه تلويزيونی «روزگار قريب»
دلنگرانی در گذرگاه تاريخ مدنی
از مدتها پيش از آنكه براي انجام اين گفتوگو حاضر شوم، جملهای از شما ذهنم را درگير كرده بود. اين جمله را در يكی از مصاحبههای اخيرتان خواندم. ظاهراً گفتهايد وقتی فيلم میسازيد حتی پرندهها هم بدون اجازه شما وارد قاب تصوير نميشوند. با خواندن اين جمله خيلی دلم میخواست بدانم كه آيا چنين تشريحی دلالت بر وجههء ديكتاتور منشی عنصر كارگردان بر سر صحنه دارد يا اشارهای است برای پرداختن به جزييات يا وسواسی كه در هنگام ساخت فيلم به كار میبريد؟!
آيا زماني كه يك نويسنده در خلوت خود نشسته و با يك قلم و مقداري كاغذ رمان مينويسد و به تخيلات خود اجازه جولان و تصويرسازي ميدهد اين اجازه را دارد كه بگويد آدم خوشبختتري است؟ يا يك كارگردان كه براي بديهيترين ذهنيت خود با هزاران هزار مشكل روبهرو است! به نظر شما كدامشان خوشبختتر است؟!
بهنظر من هركدام از اين افراد، خوشبختي را يكجور احساس ميكنند. اين خوشبختي ميتواند مال زماني باشد كه هركدام از اينها كه گفتيد در حال كشف يا خلق اثر تازهاي هستند.
آيا زماني كه يك نويسنده در فضايي آزاد فصلي از رمان خود را مينويسد يا زماني كه يك شاعر بيتي از شعر خود را قلمي ميكند، جدا از خودسانسوريهايي كه ممكن است گريبان هركسي را بگيرد، بايد از جا بلند شود و برود از خانوادهاش اجازه بگيرد كه آيا چنين صحنهاي را بنويسد يا نه! حالا تصور كنيد در هنگام ساخت فيلمي داريد با بازيگري كار ميكنيد كه احساسي از مولف بودن را با خود دارد. يا با فيلمبرداري همكاري ميكنيد كه تصور ميكند بايد مكنونات ذهني خود (مثلاً اهميت دادن به تركيببندي عكسها) را در اولويت قرار بدهد. يا جدا از اينها تصور كنيد داريد با آهنگسازي كار ميكنيد كه جدا از خواست شما و نياز فيلم، دلش ميخواهد رنگآميزي موسيقي را پررنگتر كند. و همينطور، طراح صحنهاي كه با خودش فكر ميكند اصولاً فيلمها يا مجموعهها ساخته ميشوند تا قدرت تجسم ايشان در زمينه طراحي و چيدمان وسايل به چشم بيايد!
بهطور مسلم، همانطور كه تواناييهاي يك بازيگر – با همهء فراز و نشيبهايش- بايد در اختيار فرم اصلي و مورد نياز كارگردان باشد، موسيقي، فيلمبرداري، طراحيصحنه و ساير اجزاي فيلم هم بايد چنين خاصيتي داشته باشد. ميخواهم بگويم همانطور كه يك نويسنده در خلوت خود، تمام ارادهاش را در جهت پيادهكردن ذهنيت خود به كار ميگيرد، آرزوي من اين است كه يك فيلمساز هم اينگونه باشد؛ فيلمسازي كه اتفاقاً براي تجسمبخشيدن به تصورات خود نياز به يك گروه متخصص دارد.
و البته از آنجا كه من فكر ميكنم علاقمندم تا فكر اوليهام به هر قيمت ممكن اجرا شود، طبيعي است كه چنين تمهيدي ميتواند يك نوع ديكتاتوري باشد؛ البته ديكتاتوري در جهت نقض منافع يك امت يا ملت پذيرفتني نيست ولي زماني كه يك فيلمساز قرار باشد ايده ذهني خود – با همهء جزيياتش- را از قوه به فعل درآورد، چنين اصراري ديگر ديكتاتوري نخواهد بود و طبعاً واژههاي ديگري جايگزين آن خواهد شد. مثل اشراف به كار و علاقهء وافري كه چنين فردي به ايدههاي خود دارد؛ به گونهاي كه هيچكس نتواند با نواختن ساز مخالف، اركستر مورد نظر او را ناهماهنگ و ناهمگون كند.
اما شما بهعنوان هنرمند حتماً جايي را هم براي بروز استعداد افراد باز ميگذاريد.
من مسلماً هيچوقت كسي را دعوت به كار نميكنم كه از بدترين بخش وجودياش استفاده كنم. اگر مهدي هاشمي، مهران رجبي يا ديگران در روزگار قريب بازي ميكنند طبعاً همهء هم و غم من اين خواهد بود كه بهترين وجه ايشان را متبلور كنم. البته بهترين وجه به روايت بنده. ممكن است خيليها بازي بازيگران را با مولفههايي تحليل كرده و به آن مشروعيت ببخشند كه من براي آن نوع نگاه يا تعريف ارزش قائل نباشم. به اعتقاد من بازيگر نبايد تحت هيچ شرايطي هنر، قدرت و تجربهاش را نشان بدهد. از نظر من اين خودش يك ارزش است و زماني كه از اين نگاه بخواهم چنين ارزشي را متبلور كنم تحت هيچ شرايطي كار ناصوابي انجام ندادهام. و چهبسا در غالب موارد، ديده شده كه از آنها بهترين كارشان را دريافت كردهام. من اين حرفها را خاضعانه و فروتنانه ميگويم.
يادم هست حدود سه سال قبل كه شما را در بيمارستان بوعلي و سرصحنه همين روزگار قريب ملاقات كردم گفتيد فيلمنامه مدوني در اختيار نداريد و متنها را روزبهروز مينويسيد. با توجه به شناختي كه از كار شما و وسواستان نسبت به تحقيق كامل درباره موضوع داشتم مدتها با خودم فكر ميكردم چه شرايطي پيش ميآيد تا كيانوش عياري با آنهمه ممارستي كه براي نزديك شدن به سوژه دارد بدون فيلمنامه سر صحنه حاضر ميشود؟!
بايد بگويم شرايط ناخواسته به اينگونه رقم خورد وگرنه قرار نبود با يك برنامه از پيش تعيينشده به سوي بداههسازي حركت كنم. بايد بگويم من بهطور كاملاً ناگهاني در معرض ساخت اين مجموعه قرار گرفتم. البته از چند سال قبلتر صحبت ساخت اين كار انجام شده بود ولي انجام آن با وقفههايي كه نزديك به سه سال طول كشيد مواجه شد و توليد آن مدام عقب ميافتاد. تا اينكه در سال 81 به طور ناگهاني قرار شد حتي اگر آب دستمان هست زمين بگذاريم و بياييم سر ساخت روزگار قريب.
به نظر ميرسد فعل و انفعالي كه در ذهن شما انجام ميشود تا بتوانيد چيزهايي را كه شب گذشته نوشتهايد بسازيد بايد خيلي جالب باشد. چون به هرحال اينطور به نظر ميرسد كه يك محور داستاني در ذهن شما بوده تا بتوانيد داستانكها را به داستان اصلي پيوند بدهيد.
البته بعضي وقتها هم اينطوري نبوده. حتي ميتوانم بگويم بعضي وقتها شب هم چيزي نوشته نميشد و روز كه ميآمدم سر صحنه، همينطوري دور خودم ميچرخيدم و نميدانستم چهكار بايد بكنم؛ نه داستاني، نه موضوعي، نه فكري و نه حتي يك خط مشخص داستاني! گاهي وقتها خودم را ميسپردم به اينكه سر صحنه چه اتفاقي رخ خواهد داد. همهء اينها به دليل فقدان خيلي جدي زمان كافي براي پيشتوليد كار بهوقوع ميپيوست.
در هنگام تصويربرداري به زمانبندي كار هم فكر ميكرديد؟ يعني مثلاً وقتي به صحنهء خاصي ميرسيديد متوجه ميشديد كه قرار است آن را براي آخرين صحنه بخش قبلي تصويربرداري كنيد تا تماشاگر، تشنه و آمادهء دنبالكردن بخش بعدي باشد؟
چيزي كه روند مطرح شده توسط شما و آنچه كه من در مصاحبههاي گوناگون به آن اشاره كردهام را غامضتر و پيچيدهتر ميكند اين است كه داستان دكتر محمد قريب در ده روز پاياني زندگي او ميگذرد؛ مقطعي از زندگي آن مرحوم كه مسائل و حوادثي در آن پيش ميآيد و عاملي ميشود كه دكتر براي مرور حوادث به گذشته رجعت كند. حالا تصور كنيد ما بخشي از اين فلاشبكها را در سال 84 و پيش از توليد فصلهاي مربوط به ده روز پاياني زندگي دكتر قريب (در بيمارستان) تصويربرداري كرده بوديم. و بايد طوري اينكار را انجام ميداديم كه بتواند عامل خوبي براي بازگشت به گذشته و مرور خاطرات دكتر باشد.
ما در بيمارستان بوعلي صحنههايي را تصويربرداري ميكرديم كه هنوز براي آنها زمينهسازي انجام نشده بود و معلوم نبود كه در آنها به چه مقاطعي از تاريخ اشاره خواهيم كرد. همهء اينها براي من كابوسي را به وجود آورده بود كه گاهي با خودم فكر ميكردم آيا اصلاً اين فيلم، اثري قابل ديدني از كار در خواهد آمد يا نه. البته در اغلب موارد تصورم اين بود كه اينگونه خواهد شد و من حتماً از پس چنين كار دشواري برخواهم آمد.
همانطور كه خودتان هم اشاره كرديد مجموعه قرار است روايتي از ده روز آخر زندگي دكتر محمد قريب باشد ولي شخصيت دكتر قريب در روند داستان چيزهايي يادش ميآيد كه خودش در آن لحظات حضور نداشته. مثل فرازهايي از داستان كه زندگي پدر دكتر محور مجموعه قرار ميگيرد و ما با بخشهايي روبهرو ميشويم كه خود دكتر (البته در زمان كودكي و نوجواني) در آنها حضور ندارد. اين اتفاق سهوي رخ داده يا به آن فكر شده؟!
حتماً به آن فكر شده. چهبسا خيلي از دوستان همان اوايل كار همين سوال را از من ميكردند. اما نظر خود من اين بود كه نبايد خودم را نسبت به اين مسائل مقيد كنم. چون بهنظر من با تماشاي فيلم، يك پروتكل نانوشته بين اثر و تماشاگر برقرار ميشود و براساس آن پيش ميرود. پس بايد به مسائل مهمتري فكر كرد! بهعنوان مثال در فلاشبكي كه قرار است موضوعي توسط دكتر قريب بيان شود ما وارد دوراني از تاريخ ميشويم. بخشي از اين بازگشت به گذشتهها ميتواند اطلاعات كسب شدهء راوي داستان (دكتر قريب) در هر سني كه هست باشد. ميتوان گفت اين بخشها ماحصل و برآيند چيزهايي است كه او از اطراف خود به دست آورده و حالا پس از گذشت سالها دارد به ما منتقل ميكند. اين هم بخش فني و استدلالي مشكلي است كه ممكن است بهوجود آمده باشد. پس بنابراين من از هر دو جنبه- چه از حيث استدلالي و چه بههم ريختن قواعدي كه هيچوقت تمايلي به رعايت كردنشان نداشتهام- جوابگوي مخاطبان بودهام.
«فلاشبك» هم شامل اين قواعد كه ميگوييد ميشود؟
حتماً. حتماً.
اين را از اين نظر ميپرسم كه اغلب سينماگران، «بازگشت به گذشته» را فرم خوبي براي روايت نميدانند.
البته من به هيچ قاعدهاي مقيد نيستم. مثلاً «زوم» بين سينماييها همواره با واكنشهاي بدي همراه بوده است ولي ديده ميشود كه از همين لنز در فيلم مرگ در ونيز (لوكينو ويسكونتي) به بهترين شكل استفاده شده و فيلمساز با به كار بردن زومهاي مكرر، اين سخيفترين نوع حركت دوربين را به بهترين شكل در خدمت اهداف فيلم به كار گرفته است. به همين ترتيب من معتقدم كه فرم «فلاشبك» هم كه بهتعبيري ميتواند يك عامل دستمالي شده باشد در روزگار قريب نتيجهء خوبي داشته است. پس نتيجه ميگيريم كه نوع استفاده مهم است، نه رسانهاي كه كاربرد اين فرم در آن ميتواند برايش نگرانيهايي به بار بياورد.
ظاهراً و همانطور كه گفتيد تنها حدود پنج درصد از حوادث اين مجموعه با زندگي واقعي دكتر محمد قريب همخواني دارد و بقيهاش زاييده ذهن و روياي شماست.
بله همينطور است. در حقيقت اگرچه به دليل حجم محدود و نامتناسب وقايع (نسبت به حجم يك مجموعه تلويزيوني در سيوشش قسمت) از حوادث واقعيِ رخ داده در زندگي دكتر قريب فاصله گرفتهايم ولي به هيچ عنوان از منش و ماهيت اين مرد بزرگ فاصله نگرفتهايم. روزگار قريب شايد در بعضي بخشها از زندگي واقعي دكتر قريب فاصله گرفته باشد ولي در ساخت آن همواره به يك چيز اصالت داده شده و آن اين است كه نه در مورد شخصيت ايشان (بهعنوان يك سوپرمن يا يك اسوه و اسطوره) اغراق صورت بگيرد و نه اينكه كاري كنيم تا ارزشهاي وي كم شده و كمرنگ جلوه كند.
واقعيترين فصلهاي زندگي دكتر قريب شامل كدام بخشهاست؟
تولد، مدرسهرفتن، آشناشدن با شخصي بهنام مهدي بازرگان در دارالمعلمين، سفر به فرانسه براي تحصيل در رشته پزشكي، بازگشت به ايران پس از هفت سال، ازدواج و دوباره سفري يكي دو ساله (بههمراه همسرش) به اروپا از جمله اتفاقاتي است كه بهصورت واقعي در زندگي شخصي دكتر قريب به وقوع پيوسته. اما چگونگي آشناشدن تاثيرگذار مهندس بازرگان با وي، ويژگيهاي مدرسه رفتنش يا خصوصيت اولين روز مدرسه و چيزهايي كه در آنجا ميآموزد جزو نكاتي است كه مجموعهء روزگار قريب براي ايجاد جاذبه در تماشاگر صرف ميكند تا بتواند مسائل مهم ديگري را مطرح كند. ضمن اينكه برشي از زندگي ايشان كه به عنوان مثال به مخالفت وي با قرارداد كنسرسيوم نفت پرداخته ميشود از معدود حوادثي است كه از واقعيت وام گرفته شده است. اخراج و سپس بازگشت دوباره ايشان به محل كار خود، از جمله حوادثي است كه به صورت واقعي در تاريخ زندگي دكتر محمد قريب به وقوع پيوسته.
آيا مقاطع مختلف زندگي ايشان هم دستخوش تغيير قرار گرفته؟
منظورتان را متوجه نميشوم.
منظورم اين است كه مثلاً اينطور بوده كه ايشان در دوران ديگري متولد شده باشد و شما اين مقطع را به دوران ديگري منتقل كرده باشيد؟
نه. واقعاً تا اين اندازه عيان، نه. ولي من برخي وقايع تاريخي را به سليقه خودم ادغام كردهام. مثلاً سه واقعه تاريخي كه در يك مقطع شش هفت ساله رخ دادهاند را در قالب يك واقعه تصوير كردهام. و البته به گمان من لازم بود چنين كاري كنم. چون روزگار قريب يك وقايعنگاري صرف درباره زندگي دكتر محمد قريب نيست كه من خواسته باشم فقط تاريخ را روايت كنم. البته ممكن است به نظر كسي كه تاريخشناس است چنين كاري يك تحريف محسوب شود ولي اگر اصولي و منصفانه به اين موضوع نگاه شود ميبينيم مصرف اين جابهجايي مهمتر از قيدي است كه بايد براي خودمان قائل ميشديم.
براي ساخت و پرداخت صحنههايي كه در تاريخ گذشته ميگذرند مشكلي نداشتيد؟ ظاهراً جلوههاي ويژهء تصويري خيلي به شما كمك كرده است. البته در بعضي موارد (مثل يكي از صحنههايي كه عبور ماشينها در لالهزار قديم را به نمايش ميگذاشت) تصوير نهايي بيشتر به كارتون شبيه بود تا اينكه آن فضا را مجسم كند.
صحنهاي كه شما به آن اشاره ميكنيد در يكي از قسمتهاي مياني مجموعه و فقط يك پلان بود. البته به دليل كمبود وقت و نبودن فرصت كافي براي كنترل جزئيات تصاوير، در زمان پخش مجموعه (در دوشنبه شب) به همان شكل پخش شد. همان شب متوجه هولناك بودن قضيه شدم و خيلي سريع آن مشكل را رفع كردم. يعني اگر در زمان تكرار مجموعه (در جمعهها) پاي تلويزيون نشسته بوديد آن صحنه را نميديديد!
البته نماهاي ديگري هم هست كه ميتوانم به آنها اشاره كنم. مثل نمايي كه از سقف قطار گارماشين (يا همان ماشيندودي) به نمايش گذاشته ميشود. نميتوانم بگويم اين حد توان تكنسينهاي ايراني در خلق چنين لحظاتي را نشان ميدهد ولي عامل اصلي، خصوصاً در ارتباط با همان نماهاي مربوط به گارماشين، از دست رفتن چند ماه فرصت براي ساخت آن صحنهها بود كه متاسفانه بر اثر يك سوءتفاهم از بين رفت. به همين دليل گروهي كه روي آن صحنهها كار ميكرد مجبور شدند چهارده روزه آن نماها را بسازند. جدا از اين مورد، نماهايي بود كه چندان خوشايند نبود. دو مورد هم وجود داشت كه اجراي آن بد بود. تمام اين صحنهها براي نسخه نهايي كه قرار است به آرشيو تحويل داده شود اصلاح خواهد شد. البته به دليل كمبود وقتي كه گفتم خيلي اتفاقات ديگر هم ميشد رخ بدهد كه فداكاري همكاران من در اين مجموعه، زحمت خارقالعاده آنها و انرژي فراواني كه در اين زمينه به كار گرفته بودند مانعشان شد. ميتوان گفت كلكسيوني از قابليتها دستبهدست هم دادند تا اين اشكالات به حداقل برسند. شما حساب كنيد در طول يك هفته وقتي پخش يكي از قسمتهاي مجموعه به پايان ميرسيد، از فردا صبح داستان پرشتاب آمادهسازي قسمت بعدي شروع ميشد. آنهم مجموعهاي كه هر قسمت آن، انرژي يك فيلم سينمايي را طلب ميكرد. حالا به همه اينها بيافزاييد اشكالاتي را كه براي پخش از تلويزيون بايد رفع ميشدند و براي انجام برخي از اين اصلاحات بايد بعضي صداها دوبله ميشد، باند صداگذاري دوباره اصلاح ميشد و ... الخ!
انجام اينهمه كار در طي شش روز چيزي شبيه به يك شگفتي مطلق بود. اين همه كار به اضافه توليد و تدوين همان پيشدرآمدها كه شما به آن اشاره كرديد. و جالب اينكه در بيرون از دفتر توليد روزگار قريب كمتر كسي باور ميكرد كه اين حجم از كارها در اين زمان محدود انجام شده باشد. اگر فرصتي باشد و تماشاگران، تمام تصاوير پشتصحنه اين مجموعه كه شامل وقايع آمادهسازي مجموعه در شش روز كاري ميشد را ببينند، شايد از شدت اينهمه شرايط غير انساني سنكوب كنند!
ظاهراً قرار است پس از پايان مجموعه، دو قسمت از اين تصاوير پشتصحنه هم پخش شود.
بله. قسمت سيوهفتم و سيوهشتم شامل پشتصحنه مجموعه خواهد بود. البته من هيچوقت دوست ندارم رنج و زحمتي كه براي ساخت فيلم كشيده ميشود به رخ كشيده شود. بههرحال هر كار دشواريهاي خاص خودش را دارد. از اين نظر به پشتصحنهها علاقهاي ندارم چون به گمان من بههيجان آوردن و حيرتزدهكردن مردم بابت برخي ناشدنيها و وقوع آنها، سرشار از منت و خودخواهي است. اما بايد اشاره كرد اين مسائلي كه در ارتباط با آمادهسازي قسمتهاي مختلف اين مجموعه بهوجود آمده فراتر از ظرفيت بشري است و مثل اين ميماند كه مثلاً در مسابقه قويترين مردان جهان توقع داشته باشيم كسي پيدا شود و يك وزنه هفتصد كيلويي را بهصورت يكضرب بالاي سر ببرد! كار خارقالعادهاي كه ما انجام ميدهيم به توان و استعدادمان ربطي ندارد، بلكه به آمادگي ما براي پذيرش اينهمه رنج ارتباط دارد. بهنظر من همينكه تا اين لحظه اتفاق ناراحتكنندهاي رخ نداده از خوششانسي ماست!
البته بهنظر ميرسد براي شما كه جزو ركوردداران رساندن فيلم (در آخرين لحظه) به جشنواره فيلم فجر هستيد اين مشكلات بيشتر شبيه يك زنگ تفريح است تا عاملي بازدارنده!
واقعيت اين است كه من هيچوقت چنين تجربهاي با اين ويژگي نداشتهام. بدترين تجربهاي كه در گذشته داشتم آمادهسازي فيلم روز باشكوه براي رساندن به جشنواره فيلم فجر بود كه تا پيش از اين، هميشه از آن بهعنوان تلخترين تجربه خودم ياد ميكردم. اما حالا بايد بگويم تلخترين تجربه من طيكردن مراحل آمادهسازي روزگار قريب براي رسيدن به آنتن پخش است؛ دوراني كه بيش از ده ماه طول كشيد.
در صحبتهايتان اشاره كرديد كه حجم وقايع زندگي دكتر قريب به اندازه يك مجموعه سيوشش قسمتي نبوده است. آيا اصراري وجود داشت كه تعداد قسمتهاي روزگار قريب را به اين حجم برسانيد؟
نهخير. قرارداد اوليه توليد اين مجموعه فقط شانزده قسمت بود ولي بهتدريج بيشتر و بيشتر شد تا اينكه در مرحلهء تدوين متوجه شديم نه سيودو قسمت كه سيوشش قسمت توليد شده!
ساخت مجموعههايي كه درباره شخصيتهاي شناخته شده تاريخي ساخته شده و ميشود در سالهاي اخير رواج چشمگيري يافته است. و اين در حالي است كه واكنش مورخين و افراد آشنا به تاريخ در اين زمينه حكايت از آن دارد كه در اغلب موارد تحريف صورت گرفته و جنبههاي نمايشي زندگي افراد مختلف عاري از مستندات دقيق تاريخي است. باتوجه به اينكه دكتر محمد قريب نسبت به اغلب چهرههاي موردعلاقه مجموعهسازان تلويزيوني شخصيت معاصرتري است، نسبت به اين واكنشها واهمهاي نداشتيد؟!
خوشبختانه ما تا اين لحظه شاهد چنين واكنشهايي نبودهايم. دليلش هم اين است كه ما تاريخ را تحريف نكرديم بلكه آنرا به واسطه نشانههاي تاريخي تعريف كرديم. يعني چيزي كه ميتوان گفت بهندرت در عرصه فيلمسازي ما رخ داده است. استفاده كردن از اين نشانهها وسيلهاي است كه امكان گستردهكردن فضاي درام و پررنگكردن وجوه اجتماعي اثر را در اختيار فيلمساز قرار ميدهد. ضمن اينكه خوشبختانه تعداد بسيار زيادي از افرادي كه در اين زمينه صاحب صلاحيت هستند و بهطور طبيعي در كمين چنين بزنگاهها و لحظاتي نشستهاند نظر كاملاً مساعدي نسبت به اين موضوع داشتهاند و حتي از وفاداري به تاريخ (البته بهروش روزگار قريب) تمجيد هم كردهاند.
در اين ميان واكنش خانواده دكتر قريب چه بود؟
خيلي خوب بود. سال گذشته زماني كه قسمتهاي اول مجموعه از تلويزيون پخش ميشد با حسين قريب، فرزند بزرگتر دكتر قريب تماس داشتم. ايشان از بخشهايي كه پخش شده بود كاملاً رضايت داشت. و اين رضايت را به نمايندگي از سوي ساير افراد خانواده (يعني ساير فرزندان و همسر مرحوم دكتر قريب) به من منتقل ميكرد. جالب است بدانيد حدود يكماه و نيم پيش كه حضوري ايشان را ديدم رضايت ايشان – و آنطور كه ميگفت؛ رضايت ساير اعضاي خانواده دكتر قريب- دو چندان شده بود.
نكته مهم ديگري كه بايد به آن اشاره كرد گفتوگو با دوستان و نزديكان دكتر قريب است كه قبل از شروع مجموعه پخش ميشد و در يكي دو مورد با وقفههايي همراه بود.
گفتوگوهاي پخش نشده شايد سه مورد بود كه ميتوان آنها را قربانيهاي روزگار قريب دانست. بهخصوص در هفتههاي مياني كه زمان پخش مجموعه در حدفاصل اذان مغرب و اخبار ساعت ده شبِ شبكه سه قرار گرفته بود. البته به همه اينها بايد حذف كامل تيتراژ پاياني در بعضي بخشها را هم افزود كه برايم بسيار دردناك و ناراحتكننده بود. بهنظر من پخش نشدن اين بخش از مجموعه، بهدليل بياحترامي به حضور عوامل توليد، عملي كاملاً غير اصولي است. چون بههرحال در چنين وضعيتي اينطور به نظر ميرسد كه نسبت به زحمت و قدرداني از كساني كه در ساخت مجموعه حضور داشتهاند بياعتنايي صورت گرفته است. و اين در حالي است كه عنوان و اسامي افراد فعال در توليد مجموعه بهسادگي آب خوردن حذف ميشود. البته ذكر اين نكته ضروري است كه وقتي اين مجموعه ساخته ميشد ما مثل بعضي مجموعهها كه زمانشان نسبت به كنداكتورِ پخش انعطاف دارد (گاهي كمتر يا بيشتر است) خودمان را نسبت به چنين نكتهاي مقيد نكرده بوديم.
گفتوگو با دوستان و نزديكان دكتر قريب حاصل ديدارها و تحقيقات مقدماتي شما بود يا بعداً به كار اضافه شد؟
فكر اصلي اين پيشدرآمدها را حسن اسلاميمهر (مدير سيمافيلم) ارائه كرد. فكر ميكنم بعد از پخش قسمت اول يا دوم مجموعه بود كه ايشان چنين پيشنهادي دادند. بهنظر من هم خيلي جذاب آمد. زحمت انجام گفتوگوها، ساخت، تدوين و آمادهسازي اين بخشها را خانم شبنم عرفينژاد برعهده داشت كه در توليد روزگار قريب بهعنوان منشيصحنه فعاليت كرده بود. من فقط گاهي وقتها يك نظر كلي نسبت به اين بخشها ميدادم اما بههرحال آن بخش از كار را من نساختهام.
به اين ترتيب ميشود گفت زماني كه فيلمنامه نوشته ميشد تحقيقات آن كامل نبوده است.
تحقيق فيلمنامه حتي تا ساعتي پيش كه شما به دفتر ما تشريف بياوريد ادامه داشت. اصلاً ميشود گفت تحقيق پايان ندارد و تا زماني كه آخرين قسمت مجموعه روانهء آنتن پخش بشود اين تحقيق ادامه خواهد داشت.
خود شما با كداميك از دوستان، همكاران و نزديكان دكتر قريب ملاقات داشتيد؟
بهغير از دكتر ولايتي كه چند سال پيش با ايشان ملاقات داشتم يا خانم خواجوي (خواهرزاده دكتر قريب كه در طول توليد و پخش مجموعه بارها تلفني با ايشان در تماس بودهام) با سايرين ديدار و گفتوگو نداشتم. خانم خواجوي در اين زمينه خيلي راهگشا بودند. بهعنوان مثال اين نكته كه بچههاي دكتر قريب به مادرشان «زري مامان» ميگفتند را من از ايشان شنيدم. كس ديگري كه بارها و بارها مزاحمشان شدم دكتر سيادتي بود. البته نه براي تحقيق درباره دكتر قريب بلكه درباره تحقيق نسبت به مسائل پزشكي.
نكته ديگري كه بايد به آن اشاره كرد حضور مهدي هاشمي در اين مجموعه و البته اغلب ساختههاي اخير شماست. درحاليكه تصوير پخش شده از دكتر قريب (در ابتداي مجموعه) بيش از هرچيز يادآور فيزيك و چهرهء فرامرز صديقي است تا مهدي هاشمي. دستكم خود من كه احساسم اين بود!
احساس شما كاملاً درست است. من هم وقتي براي اولينبار عكس مرحوم دكتر قريب در سالهاي پاياني عمرش را ديدم (همان عكسي كه در ابتداي مجموعه پخش ميشود و مربوط به دوراني است كه ايشان از مكه برگشتهاند) تصوير فرامرز صديقي به ذهنم متبادر شد ولي تصورم اين بود كه بايد به مجموعه شرايط توجه كرد. زياد در قيد اين نبودم كه بازيگر نقش دكتر قريب لزوماً بايد شبيه خودش باشد. مگر فيلم زندگي ايشان شبيه زندگي واقعياش بوده كه حالا ما بخواهيم تصويرش را هم تا حد امكان به خودش شبيه كنيم؟ قصد ما اين بود تا به واسطه منش مشعشع و درخشان دكتر قريب چيزي مهمتر از يك زندگينامه را طرح كنيم. حتماً براي همسر و فرزندان ايشان هم اين نكته مهمتر بوده كه منش ايشان به خوبي به تصوير آورده و ماندگار شود؛ نه لحظه لحظه زندگياش.
تمام افراد خانواده ايشان در قيد حيات هستند؟
بله. همسر زندهياد دكتر قريب و سه نفر از فرزندان ايشان در آمريكا زندگي ميكنند و يكي از آنها (كوچكترين دخترشان) در فرانسه زندگي ميكند.
براي تحقيق فيلمنامه با افراد خانواده دكتر قريب هم تماس ميگرفتيد؟
بله. البته نه فقط با خانواده دكتر بلكه با گستره وسيعتري از فاميل ايشان هم در تماس بودم. از جمله؛ با برادرشان، آقاي رضا قريب كه در سفرهاي متعددي كه به ايران سفر كرده بود، از شيراز به تهران آمد و ما با همديگر ديدار و گفتوگو كرديم. البته ايشان هم در آمريكا زندگي ميكنند.
نظر همسر دكتر درباره روزگار قريب چه بوده است؟ آيا ايشان مجموعه را ديدهاند؟
نظرشان خيلي خوب بود؛ خيلي خوب. اما جالبترين نظر متعلق به پسر دكتر قريب بود كه ميگفت انگار شبح شما از چند دهه قبل با خانواده ما زندگي ميكرده است! چنين تعبيري از جانب اين افراد براي من خيلي خوشآيند بود و مرا به نتايج خوبي ميرساند.
در ابتداي گفتوگو از خودسانسوري به عنوان خطري اشاره كرديد كه ميتواند گريبان هر هنرمندي را بگيرد. در زمينه مجموعههاي تاريخي يكي از چيزهايي كه ميتواند خودسانسوري هنرمند را رقم بزند پرداختن به فرازهاي مختلفي از تاريخ است. آيا شما هم با اين عامل بازدارنده دستوپنجه نرم كرديد يا نه؟
حتماً. بههرحال عرفي وجود دارد كه ما مقيد به رعايت آنها هستيم. البته در طول ساخت اين مجموعه يا به سمت چنين چيزهايي حركت نميكردم يا اين آمادگي را در خودم تقويت ميكردم كه ممكن است قابل پخش نباشد. البته به نظر من بهترين شكل خودسانسوري اين است كه ما به صورت دائم بخواهيم به سوي مسائلي حركت كنيم و يك عامل دروني به ما بگويد «نه». اين خودسانسوري بهتر است تا اينكه چنين عامل بازدارندهاي چنان در ما رسوب كرده و نهادينه شده باشد كه اساساً هنرمند به مضامين ديگري فكر نكند. من خودم بهصورت دائم اين چالش را ترجيح ميدهم.
بهنظر خودتان در روزگار قريب كدام شكل از خودسانسوري اتفاق افتاده؟
هر دو نوع آن. البته حقيقتاً الآن جزئياتش خاطرم نيست. حتماً در مواردي اين اتفاق افتاده ولي مدت مديدي از آن گذشته و من يادم رفته. با اينوجود بايد به نكتهاي اشاره كنم و آن اينكه گاهي اوقات حيرت مخاطب از طرح چنين مسائلي و زمينههايي كه نزديك شدن به آنها يك «تابو» به حساب ميآيد به خودي خود وجه پراهميت و قابل تحسيني است از رويكرد تلويزيون به طرح چنين مسائلي. من فكر ميكنم بايد مديران تلويزيون را هم تشويق كرد و هم تحسين؛ خصوصاً بهخاطر گشايشي كه در پخش مجموعه روزگار قريب قائل شدند.
بهنظر ميرسد يكي از اين موارد، برخورد مهربانانه مديران تلويزيون در پخش برخي جزييات تصويري باشد. مثل نشان دادن دست و پاي خوني يا جاي جراحت و چيزهايي از اين قبيل. جدا از اينها نسبت به واكنش تماشاگران مجموعه چه ديدگاهي داشتيد؟ نميترسيديد نمايش چنين چيزهايي باعث آزار روحي تماشاگران شود و مخاطبان مجموعه را پس بزند؟!
من خودم وقتي در فيلمي ميبينم كه نوك سوزن سرنگ وارد بدن يك آدم ميشود امكان ندارد بتوانم نگاهش كنم! اما صحنههايي كه در روزگار قريب وجود دارد اينگونه نبود. اگرچه ما هم از وجود صحنههاي دلخراش بيبهره نبوديم ولي به دليل وجود بستري كه در اين فيلم نسبت به مسائل پزشكي وجود دارد گاهي مجبور بوديم بعضي از اين صحنهها را به تصوير بياوريم. نميشد بهراحتي از اين صحنهها عبور كرد. با تمام اين اوصاف به نظر من حجم يا شكل اين صحنهها در روزگار قريب آنقدر دلخراش يا آزاردهنده نيست كه باعث آزار روحي تماشاگر شود. البته ممكن است در جاهايي اين اتفاق افتاده باشد كه من منكرش نيستم.
براي خود من خيلي جالب بود كه برخلاف سالهاي گذشته، پزشكان نسبت به چنين مجموعهاي كه بخش عمده آن طرح مسائل پزشكي است هيچ واكنشي نشان ندادند!
بله همينطور است. البته نكته اصلي اينجاست كه در اين مجموعه، شخصيت اصلي داستان، آدمي است با خصوصيات كاملاً مثبت و قابل تقدير و تحسين. بنابراين اگر احتمالاً براي برخي پزشكان– كه از اصول و قسمنامه بقراطي خود تخطي كردهاند- الگوهايي تصوير شده باشد اين فيلم ميخواهد به واسطه شخصيت برتر دكتر قريب چنين واكنشي را تشويق كند و مردم را نسبت به تحسين چنين برخوردهايي در عرصه پزشكي سوق بدهد. بههمين دليل فكر نميكنم شرايطي براي انتقادهايي از آن جنس كه مورد نظر شماست به وجود آمده باشد.
سر صحنه از حضور مشاور پزشكي هم بهره ميگرفتيد؟
بله. طبيعتاً بايد اينكار را ميكرديم. بنابراين از جزييترين رفتار پزشكان، پرستاران و بهورزان گرفته تا مسائل كلان را در اين مشاورهها به بحث و بررسي ميگذاشتيم. خودم هم در اين زمينه خيلي مطالعه كردم. ناچار شدم در حدي كه نسبت به موضوع اشراف پيدا كنم تاريخ طب را مطالعه كنم.
البته بهنظر ميرسد تاريخ طب بهصورت مستقيم ارتباطي به داستان زندگي دكتر قريب نداشته باشد.
بله همينطور است. اما اينها زمينههايي است كه وقتي قرار باشد كاري انجام بدهيم بهتر است از گذشته آن هم اطلاع داشته باشيم تا اگر قرار شد در بخشي از كار به نكتهاي بپردازيم از زمينه تاريخي آنهم مطلع باشيم. چهبسا اين زمينه تاريخي هيچ ربطي -گرچه ظاهري- به كار نداشته باشد. بهگمان من براي غنيسازي تحقيقات و پژوهش درباره يك مساله بخصوص بايد پيش از هرچيز گذشته و سابقه آن مساله را جستوجو كرد.
اگر اجازه بدهيد به آغاز گفتوگو برگرديم. شما اشاره كرديد بهعنوان يك فيلمساز تمام تلاش خود را به كار ميگيريد تا ايدههاي خود را همانطور كه در ذهنتان شكل گرفته به تصوير بياوريد. در بهكارگيري ساير اجزاي فيلمسازي هم چنين وسواسي داريد؟
بله. حتي در رنگ چاي كه پشتصحنه براي گروه توليد توزيع ميشود هم اين نكته رعايت ميشود.
اما اينطور بهنظر ميرسد كه اين وسواس در برخي اجزاي مجموعه، از جمله؛ ساخت و تنظيم موسيقي كمتر به كار رفته است. همانطور كه ميدانيد موسيقي در ساختار آثاري كه گوشهچشمي به تاريخ دارند نقش مهمي برعهده دارد. و از اين ديدگاه، موثرترين موسيقيها آثاري هستند كه جايي براي زمزمه ملودي و ادامه زندگي تماشاگر پس از پايان فيلم در نظر ميگيرند. در حاليكه موسيقي متن روزگار قريب اصلاً چنين خصوصيتي ندارد. آيا اين هم جزو خواستههاي شما بود؟
بله. كاملاً. من در طول سالهاي فعاليتم در عرصه فيلمسازي حرفهاي هرگاه با يك آهنگساز برخورد داشتهام، اولين صحبتي كه بين ما رد و بدل شده اين بوده كه هيچ علاقهاي ندارم ملودي اين موسيقي كه قرار است ساخته شود در خاطر تماشاگر باقي بماند. اگرچه ملوديهاي زيبايي مثل موسيقي متن فيلمهاي داستانعشق يا پدرخوانده حتي براي خود من هم جذابيت دارد و تكرارش ميتواند خاطرات خوبي را در ذهن آدم زنده كند. ولي در ارتباط با كارهاي خودم علاقهاي نسبت به انجام اين كار ندارم. چون بهنظر من موسيقي هم جزو صداهايي است كه همراه با فيلم ميآيد و پس از پايان آن به دست فراموشي سپرده ميشود. اگر چنين چيزي نباشد معنياش اين است كه در جايي دارد كمكي بيش از آنكه لازم است به فيلم تزريق ميشود. مگر قرار است صحنههاي يك فيلم بهواسطه موسيقي آن قويتر شود؟ البته گاهي اوقات من شايد از فضاي بعضي صحنهها راضي نباشم. آنجا به عمد به سوي موسيقي حركت ميكنم تا موسيقي به فضاي صحنه كمك كند. اما اين ويژگي در روزگار قريب يك نكته عام نبوده است.
واقعيت اين است كه موسيقي تيتراژ ابتداي مجموعه، اصلاً نشاني غلط به تماشاگر ميدهد و اصلاً اينطور بهنظر ميرسد كه موسيقي، قوام نيافته و بيشتر شبيه يك ماكت تكميلنشده و غيرنهايي است.
واقعاً اينطور نيست. در حقيقت چند ماه روي آن كار شده. و با دقت هم اينكار انجام شده. اما آنچه كه بايد خدمت شما عرض كنم اين است كه تلاش من و آهنگساز مجموعه بر اين بود كه موسيقي تيتراژ ابتدايي مجموعه بيش از هرچيز شبيه زنگ ناقوسي باشد كه به محض پخش از تلويزيون به تماشاگر بفهماند نمايش روزگار قريب دارد از تلويزيون شروع ميشود. شايد كسي در آشپزخانه باشد. و شايد كسي در اتاق ديگري. بهاين ترتيب تماشاگري كه گوشش با اين موسيقي آشناست آماده ميشود و ميآيد پاي تلويزيون مينشيند. شايد منظور شما از دادن نشاني غلط هم اين باشد كه ريتم آن سريعتر از ريتم خود مجموعه است كه آنهم از قصد انجام شده. ميتوانم بگويم شما نخستين كسي هستيد كه در اين ارتباط چنين نظري داريد. چون بدون استثنا، همه با نظر مساعد در اينباره اظهار نظر كردهاند. البته اين را هم بايد بگويم كه ما عامدانه اينكار را انجام دادهايم. ممكن است با فضاي فيلم مقداري منطبق نباشد ولي اميدوارم وقتي در پايان پخش مجموعه، فشرده داستان و آنچه كه در ذهن شما رسوب كرده را مرور كنيد به حالت ديناميكي كه اين موسيقي ايجاد ميكند برسيد تا به اين وسيله هارموني موسيقي و كل مجموعه را دريابيد.
درباره كاربرد سازهاي زهي در تيتراژ پاياني چه نظري داريد؟ قصد داشتهايد نوعي تشويش و اضطراب را به تماشاگر منتقل كنيد؟ البته به دليل شباهتي كه به تم اصلي موسيقي فيلم رواني (آلفرد هيچكاك) دارد، حتي ميشود گفت قصد اداي دين به برنارد هرمن در ميان بوده.
تيتراژ پاياني مجموعه در ابتدا يك نمونه موسيقي (Sample) چندثانيهاي بود كه مرا به ياد موسيقي فيلم بورسالينو (ژاك دوراي) ميانداخت. اين موسيقي در دستگاه موسيقي آهنگساز مجموعه (سعيد شهرام) وجود داشت. ايشان صدها فرم از اين نمونهها را با فشار دادن يك دكمه و براي لحظهاي احيا ميكرد تا من بشنوم و نظر بدهم. اما به محض شنيدن اين نمونه خيلي به آن علاقمند شدم. احساس كردم اين قطعه ميتواند پايانبخش مناسبي براي مجموعه روزگار قريب باشد. البته نبايد فراموش كرد كه من خودم جزو علاقمندان آثار برنارد هرمن هستم اما در اينباره هيچ عمدي در كار نبود. شايد همين علاقه به كارهاي برنارد هرمن باشد كه خودش را در اينجا نشان داده است. و شايد به همين دليل بود كه با شنيدن اين نمونه موسيقي از سعيد شهرام خواستم تا با گسترش دادن اين نوع موسيقي، تيتراژ پاياني را بر آن متمركز كنيم.
در ضمن به انتقال تشويش و اضطراب در تماشاگر اشاره كرديد. بايد اشاره كرد كه روزگار قريب بستر كاملاً نگرانكنندهاي از آن چيزي است كه در گذر دهههاي گذشته بر تاريخ مدني ما گذشته. البته شايد چنين انتخابي چندان هم حسابگرانه نبوده باشد ولي حتي اگر اين نتيجه از آن عايد شده بايد بگوييم: خب، چقدر خوب!
آيا ميشود اضطراب نهفته در اين قطعه موسيقي را تعبيري از التهاب دروني شما دانست؟
هرچيزي ميتواند انعكاسدهنده درون آدم باشد. شايد حتي يك بله يا نخير گفتن ساده يا نوع لحن و حتي لبخند تصنعي شكلگرفته روي صورت هم بتواند اينكار را انجام بدهد. و اين مختص من نيست. حتي در مورد شما و ساير آحاد بشري هم ميتواند اتفاق بيافتد يا افتاده باشد.
و بهعنوان پرسش آخر؛ جايگاه روزگار قريب در ميان ساير ساختههاي شما كجاست؟
روزگار قريب فشرده همه تجربيات من در سينماست و ميتوان گفت تا اين لحظه برترين حد آن خواستهاي است كه من در ذهن خودم تعقيب ميكردم. يعني دستيابي به آن نوع روايتي كه اگرچه در لحظه شكلگيري بسيار بسيار پيچيده است ولي محصول نهايي آن بسيار بسيار ساده بهنظر ميرسد. عين راحتالحلقوم در اندام گوارشي ذهن انسان نفوذ ميكند و البته هضم آساني هم دارد. من در سينما دنبال اينگونه گويش هستم. البته در بودنيانبودن سعي كردم اين ويژگي را به اوج برسانم ولي هيچوقت نميتوانم مدعي شوم كه اين كار را با موفقيت انجام دادهام. بههرحال از نظر دستيابي به ايننوع گويش، كار را به جايي رساندهام كه هيچوقت به اين اندازه موفق نبودهام. اميدوارم باز هم اين راه ادامه پيدا كند و بتوانم به جايي برسم كه به طور كامل اغنا شوم. بهنظر من اين دموكراتيكترين نوع برخوردي است كه ميتوان با تماشاگر داشت.