گفتوگو با محمدرضا عرب، كارگردان فيلم ندارها
عياران جنوب شهری
دلم میخواست خوانندهها را يك راست دعوت كنم به مطالعه اين گفتوگو. اما با خودم گفتم اگر كسی بیمقدمه برود سر اصل مطلب، شاید با خودش فكر كند همانطور كه گفتوگوشونده هم در بخشی از مصاحبه، مرا متهم به آن كرده، ندارها را با پيشفرض ديدهام و اين گفتوگو فقط براي درآوردن لج طرف مقابل انجام شده! اما واقعاً اينطوری نبود و برای آنكه اين احساس وجود نداشته باشد فيلم را دو بار ديدم. البته يكبار در زمان جشنواره آن را ديده بودم اما بار ديگر، پيش از نمايش عمومی به دفتر توليد فيلم رفتم تا دوباره آن را ببينم. با خودم فكر میكردم شايد نظر ابتدايی من، حاصل خستگی و ترافيك ناشی از فيلم ديدنها در جشنواره است اما اينطوری نبود و تماشای فيلم در دومين ديدار هم نتوانست ديدگاهم نسبت به ندارها را تغيير بدهد. از اين زاويه، اعتراف ميكنم مصاحبه با محمدرضا عرب يكی از دشوارترين گفتوگوهايی است كه در سالهای اخير انجام دادهام. براي اين كار بايد كنار میايستادم و دوستی و رفاقت ده پانزده ساله با او را ناديده میگرفتم تا بتوانم بیپرده حرفهايم را بزنم؛ و مهمتر از همه اينكه متهم به رفيقبازی نشوم. البته خدايیش شايد اگر من هم جای عرب بودم توقع نداشتم دوستم اينطوری فيلم را مورد انتقاد قرار بدهد اما من اگر جای او بودم حرفها را میشنيدم، و بی آن كه فرافكنی كنم آنها را میگذاشتم به حساب ديدگاه طرف مقابل؛ حتی اگر با آنها موافق نباشم.
میماند يك توضيح و آن اينكه: گفتوگوی مورد بحث در صد و دهمين شماره ماهنامه صنعت سينما به چاپ رسيده و متاسفانه لحن خودمانی آن،طبق سليقه سردبير مجله تغيير كرده. به همين دليل از فرصت استفاده كردهام و در بازنشر اينترنتی آن، اين نكتهها را به آن بازگرداندهام. اميدوارم جذابتر و طبعاً خواندنیتر شده باشد.
چرا ميان آخرين ملكه زمين و فيلم تازهات اينقدر فاصله افتاد؟
واقعيت اين است كه بعد از توليد آخرين ملكه زمين آنقدر خسته شده بودم كه احساس ميكردم تا مدتها بايد خودم را با چيزهاي ديگري سرگرم كنم. به همين دليل تهيهكنندگي فيلم كوتاه تابلو و تلهفيلم من و شيطان (هر دو به كارگرداني عليرضا طالبزاده) را برعهده گرفتم، فيلم مستند زنبق و خاكستر را در بوسني ساختم و حدود دو ترم در يكي از دانشگاهها تدريس كردم تا بتوانم خود را براي كار بعدي آماده كنم.
ساختار فيلم آخرين ملكه زمين به گونهاي بود كه ميتوان گفت با قواعد اكران تجاري در سينماها چندان سازگاري نداشت. به همين دليل يكي از اولين پرسشهايي كه مطرح ميشود انتخاب فيلمنامه ندارها براي ساخت فيلم بعدي است. اين فيلمنامه چه ويژگيهايي داشت كه ترغيب شدي آن را بسازي؟
اتفاقاً برخلاف تصور شما آخرين ملكه زمين در اكران خود ثابت كرد كه حتي متناسب با قواعد اكران، يك فيلم نفروش نبوده است. در ضمن برخلاف تصور، فيلم فروش نسبتاً خوبي داشت و توانست خرج خود را درآورد. به نظر من به صرف اين كه تصور كنيم فيلمي نميفروشد نميتوان گفت اين گونه آثار توي قوطي بمانند و اكران نشوند. آخرين ملكه زمين متناسب با بودجهاي كه صرف ساخت آن شده بود سرانجام مدتها پس از اكران موفق شد گليم خود را از آب بيرون بكشد. البته اين فيلم در زمان نمايش خود و در تك سانسهايي كه در سينما آزادي داشت هم با استقبال بسيار خوبي مواجه شده بود و من هر وقت به اين سينما سر ميزدم سالن تقريباً پر از تماشاگر بود. به همين دليل است كه ميگويم ديدگاههايي كه درباره بعضي فيلمها وجود دارد اشتباه است. خيليها فكر ميكردند چون آخرين ملكه زمين ستاره و سوپراستار ندارد نميتواند فروش داشته باشد. نميتوان به يك فيلم سه سالن داد و گفت نميفروشد ولي به فيلم ديگري نود سالن داد و گفت كه خب به هر حال اين فيلمي است كه ميفروشد. آخر اين چه عدالتي است كه در ماجراي اكران به اين فيلم و فيلمهاي مشابه روا ميشود!
بههرحال از هر زاويه نگاه كني ميان فيلم اول و دومت يك چرخش آشكار ديده ميشود.
من از شما سوال ميكنم. آيا تمام فيلمهاي فيلمسازان سينماي جهان يا حتي سينماي ايران يك دست هستند؟
منظور من چرخش در زمينه استراتژي فيلمسازي است.
چه چرخشي؟ هر دوي اين فيلمها كه زمينهاي قصهگو دارند! البته ندارها قصه پررنگتري دارد و موضوع آن درباره آسيبهاي اجتماعي است همانطور كه آخرين ملكه... هم داستان داشت و درباره افغانستان و موضوع مهاجرت بود. البته اگر من آخرين ملكه... را بر اساس ديدگاههاي فرمگرايانه ساخته بودم و مثلاً هر پلانش هفت هشت ده دقيقه و به شكل پلان سكانس بود كاملاً حق با شما بود ولي همين فيلم مورد بحث بيشتر از هزار پلان دارد و من معتقدم تقطيع و تعليق به درستي در آن رعايت شده. هر زمان فيلمنامهاي به دستم ميرسد و آن را ميخوانم ابتدا از خودم ميپرسم اين متن چقدر با خواستههاي ذهني و تمايلات فكري يا زيباييشناسي مورد نظر من تطابق دارد؟
پس شايد بهتر باشد بگويي فيلمنامه ندارها چه ويژگيهايي داشت كه جذب آن شدي؟
ندارها را عليرضا طالبزاده برايم آورد كه بخوانم. من از اين فيلمنامه به اين دليل خوشم آمد كه احساس كردم آدمهاي داستان براي من خيلي آشنا هستند. شايد مهمترين دليلش اين بود كه فيلم در جنوب تهران ميگذشت. ديدم انگار خودم در فضاي فيلمنامه زندگي كردهام. همانطور كه ميداني من بچه جنوب شهرم و خيلي هم به اين موضوع افتخار ميكنم. ميخواهم بگويم نسبت به آدمهاي اصيل و بامحبت آن منطقه از شهر خيلي تعلق خاطر دارم. آدمهايي كه در وضعيت بغرنج فعلي هنوز هم بيش از ساير آدمهاي اين شهر ميتوان روي حرفشان حساب باز كرد. در حقيقت آنقدر با اتمسفر فيلمنامه، مضمون داستان و شخصيتهاي آن ارتباط عميق برقرار كرده بودم كه تصميم گرفتم آن را بسازم. پس از مطالعه فيلمنامه ندارها احساس كردم اين متني است كه با آن ميتوان فيلمي يك سر و گردن بالاتر از آخرين ملكه... ساخت. بنابراين از عليرضا طالبزاده كه دوست خيلي قديمي من است درباره مالكيت فيلمنامه پرسيدم. او گفت ندارها را به سفارش علي واجدسميعي و به قصد اين كه توسط كمال تبريزي ساخته شود نوشته اما آنها فعلاً از ساخت اين فيلمنامه منصرف شدهاند. طالبزاده بعد از آنكه علاقه من به ساخت اين فيلمنامه را ديد با كمال تبريزي تماس گرفت و ماجرا را با او در ميان گذاشت. كمال تبريزي هم در نهايت بزرگواري فيلمنامه را به من واگذار كرد تا كليد ساخت ندارها زده شود. مرحله بعدي، درخواست مجوز تهيهكنندگي بود. با خودم فكر ميكردم حالا كه سالها پس از ساخت فيلمهاي مستند و داستانيِ كوتاه و بلند آخرين ملكه زمين را در افغانستان توليد كردهام به راحتي به من مجوز ميدهند تا فيلم تازهام را در تهران بسازم ولي اين درخواست با مخالفت روبهرو شد. البته اين تمايل وجود داشت كه مجوز مورد بحث به نام يكي از دوستان كه در آن مقطع مديريت توليد را برعهده گرفته بود صادر شود. طبعاً من هم نه تنها مخالفتي نكردم بلكه از آن استقبال كردم. اين زماني بود كه آخرين ملكه زمين هنوز اكران نشده بود و به طور طبيعي سازمانهاي ذيربط علاقهاي به سرمايهگذاري روي ساخت فيلم دوم يك كارگردان نداشتند. آنهم كارگرداني مثل من كه نه عضو هيچ دسته و گروهي است و نه عكس يادگاري با او به درد كسي ميخورد! براساس ضوابط موجود تنها مركزي كه ميتوانست درباره توليد دومين فيلم كارگردانها تصميمگيري كند مركز گسترش سينماي مستند و تجربي بود. در نهايت حدود يك سال طول كشيد تا قرارداد توليد اين فيلم (البته كمتر از مبلغ برآورد شده) بسته شود. در اين قرارداد كه به نام تهيهكننده وقت ندارها بسته شده از من كه كارگردان پروژه بودم به عنوان يكي از سرمايهگذاران فيلم ياد شده بود. اما متاسفانه آن جناب تهيهكننده كه لطف كرده و مديريت توليد ندارها را برعهده گرفته بود رفت و پروانه ساخت فيلم و قرارداد با مركز گسترش سينماي مستند و تجربي را پس داد؛ بدون اين كه حتي به من اطلاع بدهد يا نسبت به انجام اين كار نياز احساس كند! در حقيقت من از طريق دوستان مشتركمان متوجه شدم كه اين اتفاق افتاده. البته در يك مقطع، وقتي ايشان از روند نامهنگاريها و كاغذبازيهاي اداري ابراز خستگي كرد خود من به ايشان گفتم اگر تحمل اين مراحل را ندارد بهتر است پروانه ساخت فيلم را پس بدهد. اما فكر ميكردم از نظر عرفي ايجاب ميكند كه ايشان دستكم براي اين كار يك تفاهمنامه با من امضا كند و سپس چنين كاري را انجام بدهد. غافل از اين كه اين دوست عزيز اصلاً چنين كاري (تصميم براساس تفاهم) را اضافي دانسته و خودش راساً نسبت به انجام اين كار اقدام كرده بود! بنابراين نزد مدير وقت مركز رفتم و از ايشان گله كردم كه چرا اين موضوع را به من كه شريك مالي فيلم بودهام خبر ندادهاند.
و پاسخ ايشان چه بود؟
ايشان گفت من فكر كردهام به شما خبر دادهاند! اما من هنوز هم نميتوانم اين اتفاق را براي خودم تحليل كنم و متوجه نميشوم چطور كسي ميتواند چنين كاري كند؟ به هر حال بعد از اين همه ماجرا تصميم گرفته شد دوباره براي اين فيلم درخواست پروانه ساخت شود و سپس اين پروژه به مركز گسترش عودت داده شود! باور كن اين اولينبار است كه اين حرفها را ميزنم. شايد هر كس ديگر جاي من بود همان وقتها با انجام مصاحبههاي آتشين، حاشيههاي متعددي ميساخت و سرانجام فيلم خود را كليد ميزد اما من نخواستم وارد هيچكدام از اين حاشيهها شوم. بنابراين در سراسر سال 88 بيكار بودم و دفتر كارم به حالت تعليق درآمده بود. به هر حال همانطور كه گفتم در نهايت من و دوستاني كه دلشان ميخواست اين فيلم ساخته شود برگشتيم سر خانه اول و اين زماني بود كه مدير فعلي مركز گسترش اعلام كرد كه مركز برنامهاي براي حمايت از دومين فيلم كارگردانها ندارد. و من ماندم و ميليونها تومان هزينهاي كه پرداخت كرده بودم؛ به اضافه يك فيلمنامه قابل احترام و آبرو و حيثيتي كه در بيست و اندي سال گذشته كسب كرده بودم! تصميم گرفتم درخواستم از بنياد فارابي را به يك نتيجه قطعي برسانم. آنقدر به فارابي رفته و برگشته بودم كه ديگر تقريباً همه اعضاي اين بنياد درباره پرونده فيلم ندارها چيزهايي شنيده بودند! در نهايت با احمد ميرعلايي، حسن نجاريان و مجيد رضابالا كه آنزمان معاونت فرهنگي بنياد را برعهده داشت مذاكرات سازندهاي صورت گرفت كه فيلم را يك مرحله به توليد نزديكتر كرد. در حقيقت اين دوستان به من اعتماد كردند و اجازه دادند اين فيلم ساخته شود. اعتمادي كه تا وقتي زنده هستم آن را فراموش نخواهم كرد. جالب اين كه زماني كه مجيد رضابالا جاي خود را به پژمان لشگريپور داد برخلاف تصور من و برخلاف رسم تغيير مديريت در سالهاي اخير هيچ تغيير ذائقه و تغيير تصميمي صورت نگرفت و روال توليد فيلم بدون دستانداز ادامه پيدا كرد. بايد اشاره كنم همه عوامل توليد فيلم، جدا از پيش توليد طولاني و سختي كه پشت سر گذاشتيم در طول 66 روز فيلمبرداري خيلي خيلي زحمت كشيدند و اگر امروز ندارها به اكران رسيده حاصل تلاش و همكاري بيدريغ همه آنهاست.
چرا سعي نكرديد فيلمنامه را به صورت تلهفيلم و به سفارش تلويزيون توليد كنيد؟
اتفاقاً آقايان فرجي و سيفيآزاد اين فيلمنامه را در شبكه دو تصويب كرده بودند و خيلي هم تمايل داشتند كه بر اساس آن يك تلهفيلم ساخته شود. اما متر و معيار فيلمنامه ندارها چندان مناسب تلهفيلم نبود و ويژگيهاي آن خصوصيات يك فيلم سينمايي را تداعي ميكرد. بگذريم كه تعدادي از دوستان تواناييهاي منحصر به فردي دارند و نه تنها ميتوانند به راحتي تلهفيلم توليد كنند بلكه آن را در سينماها اكران هم ميكنند. تازگيها هم كه سر و كله بعضي تلهفيلمها در ويدئورسانهها و شبكه ويدئويي كشور ديده شده! اما همانطور كه گفتم انجام اين كار، توانايي منحصر به فردي لازم دارد كه من ندارم!زماني كه ندارها اولين نمايشهاي خود را در جشنواره فيلم فجر پشت سر ميگذاشت جوي عليه اين فيلم به وجود آمده بود كه ناشي از شباهت اين فيلم با برخي فيلمهاي اجتماعي در سينماي قبل از انقلاب داشت.
من اين حرف را اصلاً قبول ندارم! و معتقدم دليل چنين حرفهايي كه زده ميشود اين است كه شرايط نمايش ندارها در جشنواره به گونهاي بود كه خوب ديده نشد. البته اين حرف در حقيقت از نقد شفاهي كوتاهي كه همان شبها از ويژه برنامه «هفت» پخش شد نشات گرفته بود كه اصلاً صحت نداشت. بايد اشاره كنم من اساساً سينماي اجتماعي ايران را خيلي دوست دارم اما خيلي سعي كردم كه ندارها شبيه هيچكدام از آنها نشود. به عنوان مثال در صحنههاي تعقيب و گريزِ فيلم، نماهايي وجود داشت كه ميتوانست برخي صحنههاي شاخصترين فيلمهاي اجتماعي را تداعي كند اما از آنجا كه آن فيلمها مولف دارد و من براي مولفين آن آثار احترام بسيار فراواني قائلم سعي كردم اين فيلم را با بيدانشي خودم بسازم اما از آن صحنهها تقليد نكنم. در همان برنامه كه ذكرش رفت به اشتباه گفته شد كه ندارها داستاني رابينهودي دارد. من به آقاي جيراني هم اين توضيح را دادم. رابين هود يك شاهزاده است و در ضمن برخلاف رابين هود، مضمون فيلم ما تراژدي است.
اما اين خط داستان كه كسي دزدي كند اما پولها را بين فقرا و نيازمندان قسمت كند بيش از همه يادآور رابين هود است.
عياران و سياهجامگان هم اين كار را ميكردند. چرا هيچكس با ديدن ندارها به ياد آنها نميافتد؟
مهمترين دليلش اين است كه در مورد عياران اين شكل از قهرمانپروري صورت نگرفته و طبعاً هيچكس هيچ تصوير ذهني مشخصي از آنها ندارد.
به نكته خيلي خوبي اشاره كردي! دليلش اين است كه ما روي چنين سوژههايي كار نكردهايم. همانطور كه درباره ادبيات كهن هم هيچ كاري نكردهايم. ميخواهم بگويم اگر به شباهت ندارها و رابين هود اشاره ميشود يك دليلش اين است كه كارتون رابين هود را چند نسل از ما و هركدام بارها تماشا كردهايم. نسخههاي مختلف فيلمهايي كه براساس همين شخصيت ساخته شده هم بارها و بارها دست به دست شده و طبعاً ديده شده اما سريال عياران همچنان در آرشيو تلويزيون خاك ميخورد و اصلاً فرصت عرض اندام پيدا نميكند. من براي شما سريال دليران تنگستان را مثال ميزنم. در اين سريال تنگستانيها به دستور رييسعلي دلواري با پول دزدي تفنگ ميخرند تا بتوانند با انگليسيها بجنگند. آن وقت هيچكس نميگويد عملكرد قهرمانهاي فيلم ندارها شبيه تنگستانيهاست اما تقريباً همه آن را با رابين هود مقايسه ميكنند!
نكتهاي كه در مورد فيلمنامه ندارها وجود دارد لحظههاي عاطفي متعددي است كه در جنوب تهران ميگذرد و طبعاً براي شما به عنوان بچه جنوب شهر خيلي ملموس و قابل باور بوده. اما بعضي از اين لحظهها در فيلم در نيامده و حس واقعي صحنه را منتقل نميكند. به عنوان مثال يكي از مهمترين ويژگيهاي فيلم، جبر شرايطي است كه باعث ميشود شخصيتهاي داستان، سرقت را به عنوان راه حل مشكل خود انتخاب كنند. به نظر ميرسد در اين صحنهها تماشاگر نياز دارد كمي هم به روحيه اين آدمها نزديك شود و در جريان دغدغهها و درگيري آنها با وجدان خود قرار بگيرد. اما فيلمساز براي كمك به همذات پنداري تماشاگر با آنها تقريباً هيچ تلاشي نميكند. حتي اين كمبود در مورد عدم پرداخت كافي نسبت به بروز عشق ميان شخصيتهاي اصلي داستان هم ديده ميشود.
در كجاي فيلم چنين مشكلي وجود دارد؟
تقريباً در همه جاي آن!
نميتواني به صورت كلي بگويي. بايد دقيق اشاره كني! پس سكانس خواستگاري در رستوران چه ميشود؟ در اين سكانس به بهترين شكل به رابطه اصليترين شخصيتهاي داستان پرداخته شده.
اتفاقاً من با پيشزمينه اين سكانس كار دارم. جايي كه در ابتدا عشق ميان قهرمانهاي ماجرا شكل گرفته. اصلاً چرا روي بروز و تولد عشق در ميان اين دو آدم كار نشده؟
اجازه بده اينطوري بگويم. ما در تهراني بزرگ شدهايم كه اينطوري نبوده. در گذشته، هر محله صاحب فرهنگ مشخصي بوده است. و من دارم از آدمهايي حرف ميزنم كه اگر كسي عاشق خواهر دوستش شود محكوم است كه اين عشق را در خودش بكشد و دم نزند. آدمهايي كه متاسفانه در سالهاي اخير كمتر وجود خارجي داشتهاند و تقريباً نايابند. در سكانس خواستگاري در رستوران مهري به علي ميگويد: «يك ساعته منو اينجا نشوندي و داري درباره چيزهاي نداشتهات قپي مياي؟! از صبح تا حالا دارم با خودم فكر ميكنم چه جوري ميخواي از من خواستگاري كني؟ تو اصلاً بلد نيستي با يه دختر چه طوري حرف بزني!» در جنوب شهر پسرهايي زندگي ميكنند كه وقتي ميخواهند با يك دختر حرف بزنند كف دستشان خيس ميشود و زبانشان بند ميآيد. علي از اين جنس است.
فيلم ندارها در جشنواره سال گذشته جايزه بهترين تدوين را گرفت. انصافاً تدوين خوبي هم دارد و معلوم است حشو و زوائد فيلم گرفته شده. اما همين نكته باعث شده بعضي صحنهها بيش از حد فشرده شود. به گونهاي كه در بعضي صحنهها جاي بسيار كمي براي بروز احساس در تماشاگر باقي مانده است. به عنوان مثال در سكانسي كه قرار است شُلهزردها بين همسايهها توزيع شود علي به مهري ميگويد: «به خاطر ما هم كه شده روي چندتاش بنويس عباس!» وقتي علي اين جمله را ميگويد تماشاگر به لحاظ رواني انتظار دارد واكنش مهري را آنهم در يك كلوزآپ ببيند اما در نهايت تعجب اين نما قطع ميشود به سكانس بعد كه در داخل كوچه ميگذرد.
دليلش اين است كه ادامه اين لحظه در داخل كوچه ميگذرد و ما ارتباط اين دو را در داخل كوچه دنبال ميكنيم. ميخواهم بگويم گرفتن يك كلوزآپ از هانيه توسلي كه كاري نداشت.
اين كلوزآپ را نگرفتي يا در تدوين حذف شده؟نه. اصلاً نيازي نديدم كه آن را بگيرم.
اما تماشاگري كه بليت ميخرد و وارد سينما ميشود قرار نيست حتماً رفتار بچههاي جنوب شهر را بداند تا بتواند با فيلم ارتباط برقرار كند. او با زبان سينما طرف است و فيلمي كه روي پرده نشان داده ميشود بايد اين قدرت را داشته باشد كه مفاهيم را به او منتقل كند.
منظورت اين است كه فيلم ندارها نبايد قائم به شخصيت جوانهاي جنوب شهري باشد؟ با عرض شرمندگي من با اين حرف كاملاً مخالفم. اين درست مثل اين است كه من بروم و در افغانستان فيلم بسازم ولي شخصيتها لهجه عربي داشته باشند!
من نگفتم كه فيلم نبايد قائم به شخصيتهاي جنوب شهري باشد ولي معتقدم نيازي نيست حتماً تماشاگر آن فضا را بشناسد تا بتواند با آن ارتباط برقرار كند.
و اصلاً قرار هم نيست كه بشناسد.
به هر حال زبان سينما ايجاب ميكند وقتي يكي از شخصيتهاي اصلي داستان چنين جملهاي ميگويد و اتفاقاً پشت حرف او يك حس ويژه وجود دارد فيلمساز تماشاگر را با اين حس درگير كند؛ نه اين كه با قطع اين نما به كوچه اصلاً آن را ناديده بگيرد. به هر حال اين نظر شماست. نظر من همين چيزي است كه گرفتهام و در فيلم هم هست.
بگذريم. سكانس ديگري در فيلم هست كه در آن علي و دوستانش از اتوبوسي كه عازم سفر حج عمره است دزدي ميكنند. اين صحنه برخلاف توقع اصلاً منقلبكننده نيست و در حقيقت تاثير حسي خاصي بر او نميگذارد.
آخر شما نبايد منقلب بشوي!
پس كي بايد منقلب شود؟ منِ تماشاگر بايد منقلب شوم ديگر!
مگر خداي ناكرده شما ميخواهي سرقت كني كه بايد منقلب شوي؟
جالب است كه حتي خود شخصيتهاي داستان هم از كاري كه انجام ميدهند منقلب نميشوند.
چرا منقلب نميشوند؟ آنجا كه اصلاً اوج كارشان است.
اشاره خوبي كردي. آن سكانس اصلاً اوج كار و اوج فيلم است اما متاسفانه حس آن در فيلم در نيامده.
خُب اين نظر شماست. اما بهتر است با دليل بگويي چرا حس اين صحنه در نيامده؟
شايد يك دليلش اين باشد كه پرهيز فيلمساز از گرفتن كلوزآپ باعث شده تماشاگر اطلاع چنداني از حس دروني شخصيتها نداشته باشد.
اصلاً اينطوري نيست! بخش عمده فيلم كلوزآپ است و اگر دقت كرده باشي فيلم با كلوزآپ مهري شروع ميشود.
من به تعداد كلوزآپهاي فيلم كاري ندارم. منظورم ابزار تاثيرگذاري چنين صحنهاي بر منِ تماشاگر است. اصلاً خودت بگو. چگونه است كه منِ تماشاگر مثلاً وقتي يك فيلم آمريكايي ميبينم تحت تاثير شخصيتهاي داستان قرار ميگيرم ولي شخصيتهاي ايراني فيلم ندارها نميتوانند اين تاثير را روي من بگذارند؟
اين كه اصلاً قياس معالفارق است!
چرا؟
كجاي سينماي ما به سينماي آمريكا رفته كه اين يكي رفته باشد؟
بحث من درباره زبان سينماست كه خوشبختانه در همه جاي دنيا يكي است.
يعني هيچ كدام از صحنههاي اين فيلم شما را تحت تاثير قرار نداد؟ پس حتماً آدمهايي كه اين فيلم را ديدهاند و از آن خوششان آمده يك جاي كارشان ايراد دارد! به نظرم شما با يك پيش فرض اين فيلم را ديدهاي و اين را بايد از خودت بپرسي كه چرا تحت تاثير قرار نگرفتهاي؟ شايد نبايد اين را ميگفتم ولي بد نيست بداني من خودم سر ضبط موسيقي آن لحظه كه ميگويي كاملاً تحت تاثير قرار گرفته بودم و اتفاقاً تنها جايي در فيلم كه براي شخصيتها گريه كردم آنجا بود. ميخواهم بگويم تنها صحنه اين فيلم كه اشك من را درآورد سكانس دزدي از اتوبوس حجاج بود. و من طوري منقلب شدم كه كار ضبط موسيقي با وقفه مواجه شد. البته اين صحنه در فيلمنامه به گونهاي طراحي شده بود كه سارقان، اتوبوس را متوقف ميكردند و كساني كه عازم سفر حج بودند را از آن پياده ميكردند تا فكر خود را عملي كنند. در شكل فعلي اين صحنه وجود ندارد و چه بهتر كه چنين صحنهاي اصلاً فيلمبرداري نشد! چون آن وقت و در آن وضعيت اين پرسش مطرح ميشد كه اين عيارانِ امروزي با يك مشت پيرمرد و پيرزن چه كار دارند؟ ميخواهم بگويم من با اين قاعده فيلم ندارها را ساختم و اين اصلاً جواب تماشاگران نيست كه من بخواهم مشكلات توليد فيلم را با آنها در ميان بگذارم. به تماشاگري كه بليت خريده و وارد سينما شده ربطي ندارد كه بداند چرا من و گروهم نتوانستيم 6 روز اول فيلمبرداري را كار كنيم. اما تمام اينها در دل كسي كه كارگردان فيلم است جمع ميشود و بخواهي يا نخواهي تاثير ميگذارد. من ايدهآلگرايي نكردم ولي اعتقادم اين است كه ندارها از دومين فيلم خيلي از فيلمسازان اين مملكت بهتر است. همانطور كه فيلم اولم هم اينطور بود. نكتهاي كه وجود دارد اين است كه ندارها با توجه به فيلمنامه، بازيگران و موضوعي كه دنبال ميكند يكي از جديترين فيلمهاي دو سه دهه گذشته است. خودت هم اين را ميداني!
بگذريم. يكي از ويژگيهاي قابل اشاره فيلم، تيپسازي موفق اصليترين آدمهاي داستان است.
خُب، خدا را شكر كه بالاخره يك نكته اين فيلم قابل اشاره بود!
و از همه بهتر اجراي دقيق و قابل توجه محسن تنابنده است از يك شخصيت ناشنوا.
براي نزديك شدن ايشان به اين نقش يك معلم استخدام كرديم. براي اين كار از انجمن ناشنوايان درخواست كمك كرديم و آنها يكي از اعضاي ناشنواي خود را به ما معرفي كردند. ما با ايشان قرارداد بستيم و شد معلم ناشنوايي براي محسن تنابنده. حدود يك ماه با همديگر كار كردند. يك جاهايي تنابنده نياز داشت در اينباره تحقيق بيشتري داشته باشد و ما از ايشان خواهش ميكرديم سر صحنه بيايد و به ما كمك كند. براي اين كار مجبور بوديم يك پروسه طولاني را طي كنيم. به تلفن همراه او پيامك ميزديم. او پيامك و نشاني محل فيلمبرداري را ميخواند و خود را به ما ميرساند. خانم مريم فخيمي كه در گروه كارگرداني فعاليت ميكرد مسئول هماهنگي با ايشان بود و ما خوشبختانه از اين بابت خيالمان راحت بود كه كارها به درستي پيش ميرود.
فكر ميكني ندارها در نمايش عمومي با استقبال مواجه شود؟
اميدوارم اينگونه شود. به نظرم اكران عيد فطر زمان مناسبي براي نمايش ندارها است. حال و هواي آرامش روحي و رواني كه معمولاً پس از پايان ماه مبارك رمضان جامعه را فراميگيرد شايد بتواند در جذب مخاطبان موثر باشد. اما و به هر حال موفقيت در اكران به عوامل متعددي بستگي دارد؛ از جمله حال و هواي جامعه در روزهاي نمايش فيلم. با اين وجود در اينباره بايد كمي صبور بود و منتظر ماند و ديد.