گفتوگو با فرجالله سلحشور، كارگردان مجموعه تلويزيونی «يوسف پيامبر»
روزی كه برای مصاحبه با سلحشور به دفتر او رفته بودم كمی عصبی بودم و طبعاً حال و روز چندان مساعدی نداشتم؛ يكی دو بار با بدفهمی و بدقولی روابطعمومی دفتر او مواجه شده بودم و يكی دو بار با بدفهمی و بدقولی خود او. روز مصاحبه، درست چند دقيقه قبل از شروع مصاحبه يكی از چهرههای سياسی، سر زده به ديدن او آمد و من مثل يكی دو دفعه قبل مجبور شدم يكی دو ساعت توی خيابانهای اطراف دفتر او (بهار و هفتتير و كريمخان) بالا و پايين بروم و پرسه بزنم تا نوبتم شود! اگر اصرار سردبير مجله نبود و توی رودربايستی با خودم قرار نگرفته بودم (آخر، اين چندمين بار بود كه به خاطر سلحشور به مركز شهر میرفتم و ساعتها وقت تلف میكردم) بايد قيد آن مصاحبه را زده و برمیگشتم اما با سماجت ماندم تا دستكم برای رفع كنجكاوی هم كه شده، او را از نزديك ببينم و بفهمم چطور آدمی است.
اولين بار زمانی كه دوازده سیزده سالم بود او را روی ديوار مسجد محلهمان ديده بودم (او بازيگر اصلی توبه نصوح (محسن مخملباف) بود و آن فيلم را برای بچهها و مسجدیهای محل ما نمايش میدادند تا شايد عبرت بگيرند!) و حالا بعد از سالها برای اولينبار به دفترش رفته بودم تا او را ملاقات كنم. وقتی دستگاه ضبط صدا را روشن كردم سلحشور گفت: «قبل از اين كه مصاحبه را شروع كنيم، از شما به عنوان يك مطبوعاتی میخواهم بپرسم میدانيد چرا بر و بچههای سينما و مطبوعات سينمايی ميانهشان با من و يوسف خوب نيست؟ و خيلیهايشان ما را تحويل نمیگيرند؟» گفتم: «جواب دادن به اين سوال به اين راحتیها نيست؛ خيلی مفصل است.» گفت: «حالا شما يك ذرهاش را بگو!» گفتم: «بخشی از اين مشكل كه شما میگوييد، به ايرادات تكنيكی آنها از سريال يوسف پيامبر برمیگردد و بخشی از آن ناشی از جايگاه شما به عنوان يك فيلمساز دولتی است.» گفت: «يعنی چی؟!» گفتم: «يعنی شما و چند نفر ديگر جزو كسانی هستيد كه فقط به دليل جايگاه و وابستگیهایتان امكان ساخت فيلم پيدا میكنيد نه به خاطر شايستگیهايتان در كارگردانی. و در ضمن به خاطر پوسته تلخی كه داريد و تندیهايی كه از خود نشان میدهيد طبيعی است خيلیها با شما مشكل داشته باشند و نتوانند ارتباط گرم و عميقی برقرار كنند.»
البته اين حرفها او را به فكر وادار كرد و باعث شد كمی مكث و سكوت كند؛ اما باعث نشد از مواضعش عقبنشينی كند و به شكلی قابل پيشبينی اغلب تحليلها را به نفع خود تغيير داد. او در جايی از مصاحبه گفت: «اگر همه سينماگران ما دور هم جمع شوند علم، فهم، سلامت نفس و صحت عملشان حتا به اندازه يكی از دانشمندان مذهبی نيست!» و در جای ديگری حتا پا را از اين هم فراتر گذاشت و در حالی كه اساساً شهرت و جايگاهش را مديون سينماست گفت: «من برای سينما چندان ارزش قائل نيستم. بود و نبود سينما در جامعه ما چندان ارزش ندارد. اين تلويزيون است كه در همه خانهها وجود دارد و مردم پای آن مینشينند!»
بههرحال آنچه میخوانيد متن كامل آن گفتوگوست كه همزمان با پايان نمايش يوسف پيامبر انجام شد و در شماره 83 ماهنامه صنعت سينما به چاپ رسيد.
حتماً اين جمله معروف را شنيدهايد كه هر فيلم اصول خود را بنا ميكند. در مجموعه يوسف پيامبر صحنهای وجود دارد كه در كنار تاييد اين بحث قديمی میتواند مقدمه مناسبی برای ورود به گفتوگوي ما باشد. در صحنه مورد بحث، يوسف به دستور زليخا از مقابل زنانی كه به ميهمانی او دعوت شدهاند عبور میكند و زمانی كه زنهای مصری چهره يوسف را ميبينند، در حالی كه مبهوت زيبايی او شدهاند با چاقو انگشتان خود را میبُرند. با وجود اين كه خداوند در قرآن با صراحت به اين ماجرای تاريخی اشاره كرده ولی اغراق شما به عنوان فيلمساز به گونهای است كه منطق روايی صحنه را زير سوال میبرد و زنها زمانی كه دست خود را میبُرند نه تنها به انگشتان خود نگاه نمیكنند بلكه با وجود ريزش خون- كه البته با انتخاب يك افكت خاص، تشديد هم شده- همچنان محو تماشای يوسف هستند! واقعاً دليل خاصی داشت برای اجرای اين صحنه چنين اغراقی را به كار بگيريد؟!
به نظر شما در عالم واقعيت آيا اين امكان وجود دارد كه آدم چيزي را ببيند و چنان مبهوت تماشاي آن شود كه با چاقو دست خود را ببرد و متوجه نشود؟ ولي قرآن دارد اين را ميگويد. خداوند در قرآن ميفرمايد: «قطعن ايديهن» يعني زنها دستشان را قطع كردند. به نظر شما چنين چيزي با منطق دو دوتا چهارتاي عالم واقعيت همخواني دارد؟ ولي اين آيه قرآن است و من نميتوانم بگويم خداوند براي تشريح اين لحظه اغراق كرده است. من ميگويم حتماً حكمتي در كار خدا بوده كه اين لحظه را به اين صورت نقل كرده؛ و اگر او ميگويد، بنابراين چنين حرفي درست است. اما اگر قرآن و اعتقاد به حرف خداوند را در نظر نگيريم شايد بايد با خودم ميگفتم من يك فيلمساز هستم و ميخواهم به روش خودم ميخواهم اين داستان را روايت كنم. در حالي كه اعتقاد من بر اين است كه آفت سينماي موجود دنيا و نقطة تلاقي و تضاد آن با مذهب، درست همينجاست. در سينماي امروز، سينماگر عادت كرده ذوق و سليقه و تخيلات خودش را به تصوير بياورد در حالي كه در مذهب، انسانها به آنچه كه از طرف مكتبشان به عنوان رهنمود ارائه شده عمل ميكنند و از خودشان چيزي به آن اضافه نميكنند. نمونه واضحش هم اين است كه همه علما، بزرگان، وعاظ و مبلغان دين در بالاي منبر از عبارت «قال الصادق»، «قال باقر»، «قال رسولالله» و چيزهايي نظير اين استفاده ميكنند؛ چون نميتوانند بگويند كه فلان روايت، برداشت و روايت شخصي خود من است. در مكتب اسلام چنين چيزي وجود ندارد.
هنر سينماي موجود امروز كه از ذهنيات و تخيلات فيلمساز ناشي شده، درست در اين نقطه با اسلام تضاد پيدا ميكند. و حالا اين سوال پيش ميآيد كه چرا اين تضاد در سينماي غرب بيشتر است؟ چون مذهب در غرب به اين شكل وجود ندارد. آن هم مذهب قابل اعتماد و اتكايي كه آدم به راحتي بتواند دستوراتش را به كار بسته و مشكلاتش را حل كند. نيازي به گفتن ندارد كه مذهب در غرب، مثل كتاب آسماني تحريف شده و مثل ما به خداي واحد اعتقاد ندارند. در چنين وضعيتي اگر انسان براي پيدا كردن راهحل مشكلات خودش تلاش كند اين يك اتفاق طبيعي است. چون از خودش بالاتر، فكر و فرهنگي نيست و دستورالعمل ديگري وجود ندارد. درست برعكسِ اين جا؛ كه معتقديم چنين چيزي هست و اگر اعتقاد نداشته باشيم اصلاً مسلمان نيستيم. چون خداي واحد را ميپرستيم، كتاب آسمانيمان دستنخورده است و دستورات دينيمان قدرت آن را دارد كه مشكلاتمان را حل كند. به همين ترتيب اگر فيلمساز اينجاييِ ما بخواهد به سياق سينماگران غربي عمل كند هم راه را اشتباه رفته و نتيجه نميگيرد. به همين دليل است كه شايد در همهجاي دنيا صنعت سينما و فيلمسازي يكي از ابزارهاي فرهنگسازي و حل مشكلات اجتماعي است، اما در ايران تنها يك معضل است و نه تنها مشكلي را حل نميكند بلكه معضل ديگري هم به معضلات اضافه ميكند. به تعبيري ديگر چنين سينمايي نه تنها نميتواند راهحلي ارائه كند بلكه مدام در تضاد با جامعه و اعتقادات آن قرار ميگيرد.
يعني اگر بخش عمدهاي از سينماي امروز ايران را فيلمهاي ضعيف و سطحي تشكيل دادهاند دليلش اين است كه سينماگران ما از آموختههاي مكتبي پيروي نميكنند؟دقيقاً همينطور است؛ و اين اعتقاد قلبي من است. من معتقدم سينماگران ما به جاي آن كه مثل غربيها خودشان تبديل به محور بشوند بهتر است راه و روش مفسران، بزرگان و علما را پيش بگيرند. من هميشه اين را گفتهام كه اگر همة سينماگران ما دور هم جمع شوند علم، فهم، سلامت نفس و صحت عملشان حتي به اندازة يكي از دانشمندان مذهبي ما نيست.
اما راهكاري كه به آن استناد ميكنيد چندان واضح و آشكار نيست. شما ميگوييد اغراقي كه در صحنة مورد بحث هست را از نص صريح قرآن برداشت كردهايد. اما در مورد سينماي امروز ايران چنين راهكاري وجود ندارد كه فيلمساز، اساس منطقروايي داستانش را بر آن استوار كند. اگر دقت كنيد ميبينيد هر سال فيلمهاي متعددي ساخته ميشود كه ميان آن فيلمها و اجتماع امروز، كمترين تناسبي وجود ندارد ولي باز هم پرفروش ميشوند؛ و اين، خود نشان ميدهد كه ظاهراً مردم توانستهاند با آن نوع فيلمها ارتباط برقرار كنند.
من فكر كنم مطلبم را عرض كردم. در تعريف من، فيلمسازي كه در چارت اسلام قرار دارد خودش يك مبلغ مذهبي است. و من غير از اين چيز ديگري نميدانم.
يعني فقط فيلمسازي كه به تعبير شما در چارت اسلام قرار دارد بايد فيلم مذهبي بسازد؟
بله. من معتقدم فقط بايد فيلم مذهبي ساخت. اما فيلم مذهبي به چه معنا؟! منظورم اين نيست كه همه بايد فيلم تاريخي دربارة تاريخ اسلام بسازند. يك موضوع خانوادگي، اجتماعي و حتي سياسي هم ميتواند دستماية ساخت يك فيلم مذهبي قرار بگيرد. فرقي نميكند. شما بايد بتوانيد تحليل مذهبي خود را در آن ارائه كنيد. داستاني كه برميگزينيد ميتواند درباره كورهپزخانههاي جنوب شهر باشد، اما نگاه و تحليل شما حتماً بايد مذهبي باشد. من به اين نوع كارها ميگويم مذهبي. بنابراين فقط آن فيلمهايي كه براساس قصههاي قرآن ساخته ميشود مذهبي نيست.
اگر درست متوجه شده باشم منظورتان نگاه ديني به داستانهاست.
بله!...بله!...نوع نگاه ديني اصيل به هر پديدهاي، آن پديده را مذهبي ميكند. در چنين وضعيتي خانوادهاي كه متناسب با نگاهي ديني زندگي ميكنند يك خانوادة مذهبي محسوب ميشوند. در جامعه هم اينگونه است؛ اجتماعي كه براساس معيارهاي مذهبي زندگي ميكند يك اجتماع مذهبي محسوب ميشود و اجتماع ديگري كه اين معيارها را قبول نداشته باشد يك اجتماع غير مذهبي و لائيك است. اين بحث خيلي روشن است.
اما بسياري از كساني كه با مجموعة يوسف پيامبر مشكل دارند آدمهاي غيرمذهبي نيستند.
بله. خيليهايشان مذهبي هستند ولي اختلافات دو دسته است؛ يك دسته كساني هستند كه نه تنها مذهب بلكه سينماي مذهبي را هم قبول ندارند و دسته بعدي كساني هستند كه مذهبي هستند و معتقدند كه ما از بعضي نكات، برداشت درستي نداشتهايم. آنها هم به ما تذكر دادهاند. و اين اتفاق كاملاً طبيعي است؛ محال است در همه موارد، بين علما اشتراك نظر پيدا كنيد. هركس تحليل و روايتهاي خاص خود را دنبال ميكند. مثلاً بعضيها با تشبث حضرت يوسف (ع) به غير مشكل داشتند و معتقد بودند جايي كه يوسفِ پيامبر به فردي كه از زندان آزاد شده ميگويد پيش پادشاه يادي هم از ما بكن، اين نكته، نشانهاي از «ترك اولا» است و به تعبيري براي انبيا، مكروه است. و البته بعضي ديگر هم هستند كه با اين ديدگاه مخالفند و ميگويند كاري كه يوسف پيامبر كرده يك واكنش طبيعي نسبت به پيدا كردن راهي براي كمك به آزادشدن خود بوده. بههرحال همان طور كه گفتم برداشت علما از چنين موضوعي متفاوت است. و با حقيقت هم تفاوت ندارد؛ هردويشان ميتواند درست باشد. در مجموع، كساني كه با مجموعه يوسف پيامبر مشكل دارند دو دستهاند. يك گروهشان كساني هستند كه به صورت ريشهاي با مذهب عناد دارند و ميگويند ما از فرجالله سلحشور خوشمان نميآيد و...
...قاعدتاً نظر آنها نبايد براي شما چندان اهميت داشته باشد.البته بعضي از اين افراد كساني هستند كه سرگرم توليد فيلمهاي گيشهاي و تجاريِ بدآموز هستند كه طبعاً هر چه بگويند تفاوت نميكند. اما بعضي نظرات ديگر، از سوي جامعه عالم و فرهيخته ارائه ميشود كه به صورت طبيعي آدم را به فكر واميدارد. اول اين كه بعضي اشكالاتشان درست است و آدم بايد خودش را اصلاح كند. و دوم اين كه گاهي وقتها اين اشكلاتشان درست نيست؛ كه باعث ميشود آدم دلشكسته بشود و بپرسد: «توي فرهيخته ديگر چرا برداشت غلط داري؟!»
ميشود بگوييد اشكلات كساني كه نظرشان درست است در چه زمينهاي است؟ با روايت داستاني كه شما تعريف كردهايد مشكل دارند يا با تكنيك كارگردانيتان؟
البته بخش عمدهشان با نوع روايت داستان مشكل دارند ولي كساني هم هستند كه درباره نوع كارگرداني مجموعه نظر ميدهند. من اصلاً با اين افراد مشكلي ندارم و در ضمن توقع دارم كساني كه با دلسوزي نظر ميدهند حتماً در اينباره اظهار نظر كنند. اما از آنها توقع ندارم كه بروند و آيات قرآن را هم براي من تفسير كنند و مثلاً بگويند از آنها بد برداشت كردهاي! آن را ديگر بايد اهل علم بگويد. كارشناس بايد بگويد.
خيلي دلم ميخواهد بدانم كساني كه ميگوييد نظرشان براي شما اهميت دارد درباره يوسف پيامبر چه گفتهاند. چون بسياري از انتقاداتي كه از اين مجموعه شد مشابه نظراتي بود كه درباره كار قبلي شما مردان آنجلس گفته ميشد.
نظراتي كه درباره مردان آنجلس ارائه شد خيلي محدود بود. اگر دقت ميكرديد ميديديد كه ما زمان آن سريال به هيچ عنوان با چنين انتقاداتي مواجه نبوديم.
البته بايد بپذيريد كه مردان آنجلس نسبت به يوسف پيامبر مجموعه ضعيفتری بود و مخاطبان كمتری داشت.
مخاطبانش كمتر بود ولي به هرحال كاري بود كه در زمان خودش مطرح بود و خيلي سر و صدا كرده بود.
اما همان زمان هم درباره نقاط ضعف روايت و داستانگويي مجموعه خيلي بحث ميشد. اين را از آن لحاظ ميگويم كه شما ميگوييد بعضي انتقادها برايتان اهميت دارد. آن انتقادها چه تاثيري در كار شما داشت؟
اگر منصفانه نگاه كنيد متوجه ميشويد كه در يوسف پيامبر نسبت به مردان آنجلس چند قدم جلوتر آمدهام. همين هم يعني اين كه به حرفها گوش كردهام و انتقادها را به كار بستهام. اگر اين طوري نبود كه مطمئن باشيد يوسف... از كارهاي قبليام ضعيفتر از كار در ميآمد.
در نگارش و پروش داستان حضرت يوسف (ع) چقدر به متن قرآن وابسته بوديد؟ آدم وقتي اين داستان عجيب را در قرآن ميخواند با خودش ميگويد متني كه از چنين داستاني ريشه بگيرد، در نهايت به درد يك مجموعة سيزده قسمتي خواهد خورد ولي مجموعه يوسف پيامبر چهل و پنج قسمت داشت و اين نشان ميداد كه شما شاخ و برگ فراواني به اين داستان اضافه كردهايد.
«حدائدالحقايق» كه تفسير سوره يوسف است حدود صد سال پيش نوشته شده و «جامعالستين» بيش از نهصد سال پيش. اما هركدام از اينها حجمي حدود ششصد هفتصد صفحه دارند. و اين در حالي است كه در قرآن كريم، خود سورة يوسف تنها سيزده صفحه است. دليلش اين است كه در هنگام تفسير، آيات از همديگر باز ميشوند و براي بعضي كلمات تشريح مفصلي نوشته ميشود. مثلاً «توكل» در آيه قرآن تنها يك كلمه است ولي وقتي مفسر ميخواهد درباره همين يك كلمه چيزي بنويسد، مجبور است تمام مباحث مربوط به آن را از ابتدا تا انتها بنويسد. و اين دقيقاً همان كاري بود كه ما در يوسف پيامبر انجام داديم. ما در اين سريال فقط قصه حضرت يوسف را تعريف نكرديم بلكه تفسير آن را هم ارائه كرديم. و البته تفسير خود را بر مبناي تفاسير موجود در مذهب شيعه استوار كرديم. ما از تفاسيري كه به آن اشاره ميكنم به شرطي استفاده كردهايم كه با اعتقادات شيعه تضادي نداشته باشد. به تعبيري ديگر رد آيات اين سوره كريمه را در تفاسير مختلف گرفتيم و به يك جمعبندي رسيديم كه حاصل بررسي ما در تفاسير شيعيان، اهل تسنن، قصص انبيا، روايات، داستانها و همچنين تاريخ مصر بود. و از ميان آنچه تحقيق كرده بوديم يك مخرج مشترك ميگرفتيم كه حاصلِ پرورش آيات مختلف سوره مورد بحث بود. خط سير داستان، دقيقاً خط سير داستاني است كه در قرآن روايت شده و ما تفسير تصويري اين سوره را روايت كردهايم. در ضمن نميخواستيم سخنراني بگذاريم چون ديگر آن وقت نسبتي با سينما و تلويزيون نداشت.
بايد بگويم ما براي ايجاد اين لحظهها حادثه خلق كرديم اما حادثههايي كه در تاريخ وجود داشته است. البته در بعضي جاها مثل فصلي كه يوسف به زندان ميافتد حلقه مفقوده داشتهايم؛ در اينباره در تاريخ چيز زيادي وجود ندارد اما حتماً در آن هشت سال اتفاقات فراواني افتاده. براي اين بخشها باز هم از آيات قرآن بهره گرفتيم و نگاه كرديم ببينيم چه موضوعاتي در آنها مطرح شده؛ حول آن موضوعات، فصلهاي مربوط به زندان را گسترش داديم.
يعني همة اشخاص فرعي داستان...
...از تخيل ما نشات گرفتهاند؛ اما حول و حوش موضوعي كه در قرآن وجود داشت. در قرآن آمده است كه حضرت يوسف در زندان از آبا و اجداد خود و يكتا پرستي حرف زده و زندانيها را به توحيد دعوت كرده. يا نكته ديگر اين كه او در زندان، خواب زندانيها را تعبير كرده. به طور طبيعي وقتي يك پيامبر وارد مكاني مثل زندان ميشود، محيط آنجا، اخلاق آدمها، وضع معيشتيشان و حتا رفاقت و برادري آنها هم برايش اهميت دارد. شناخت مذهبي به من ميگويد يك پيامبر نسبت به چنين مسائلي نبايد بيتفاوت بوده باشد. ميخواهم بگويم هيچكدام از اين شاخ و برگها را از خودمان در نياوردهايم، همهاش تفسير آيات قرآن است.
اسامي شخصيتها چطور؟ همهشان برگرفته از واقعيت است؟
تعدادي از آنها (مثل زليخا، آسنات، بچههاي حضرت يوسف، حضرت يعقوب، نام فرزندان و همسرانش، نام پادشاه مصر و همسرانش، هورنهوپ و بعضي ديگر از مهرههاي اصلي واقعيت داستان) ريشه در خود تاريخ دارد و تعدادي ديگرشان نه. البته منظورم اين نيست كه بقية اسمها من درآوردي و خيالياند بلكه آنها را هم از قصههاي تاريخ مصر به دست آوردهايم. مثلاً براساس تخيل ما زليخا سه نفر نديمه داشته ولي هيچجا در تاريخ، چنين چيزي نيامده؛ در حالي كه عقل ميگويد زني با ثروت او حتماً دو سه نفر نديمه داشته. براي پيدا كردن اسم آن سه نفر و ساير كساني كه بخشي از داستان به آنها پرداخته شده، آنقدر در فرهنگ كهن مصر جستوجو كرديم تا توانستيم پيدايشان كنيم؛ و تعداد زيادي اسم زن و مرد در آورديم تا هر كجا نياز بود از آنها استفاده كنيم.
در مورد روابط و ماجراهاي فرعي هم همين تمهيد را به كار بستيد؟
سلسله مراتب حكومتي و مذهبي در مصر كهن را از روي كتابهايي نظير «سينوهه» يا «ژوزف» درآورديم. اين كتابها و منابعي نظير اين كمك كردند تا ما با شيوة زندگي يا نحوة عبادت مردم آشنا شويم. در حالي كه داستان يوسف و زليخا به خودي خود ربطي به «سينوهه» يا شخصيت ديگري نداشت. البته در بررسيها متوجه شديم اين داستان در مقطع حيات سينوهه رخ داده كه خود اين موضوع هم با ترديد مواجه بود. چرا كه در بعضي روايات، مقطع زندگي حضرت يوسف به سيصد سال قبل و در برخي روايات ديگر به همين مقطع نسبت داده شده؛ كه البته ما اين دومي را انتخاب كرديم. هر كار ميكرديم بالاخره يك گروه از طرفداران اين دو نظريه از ما انتقاد ميكردند!
تاثير شما به عنوان نويسنده فيلمنامه چه بود؟ بهنظر ميرسد دستكم بايد بعضي چيزها را تغيير ميداديد؛ مثلاً بعضي بخشها را بايد تا حد ممكن كوتاه ميكرديد و براي برخي فصلهاي ديگر بهاي بيشتري قائل ميشديد.
اولاً كه من در نگارش فيلمنامه، منصور براهيمي را بهعنوان مشاور در كنار خود داشتم. تا جايي كه من ميدانم در دنياي ادبيات نمايشي و فيلمنامهنويسي، تقريباً همه ايشان را به عنوان يك استاد قبول دارند. سعي كردم از علم و توانايي ايشان استفاده كنم و فيلمنامه خوبي بنويسم. ضمن اين كه پنج نفر فيلمنامهنويس ديگر هم روي صحنه به صحنة اين فيلمنامه نظارت ميكردند و زماني كه زير نظر مشاوران مذهبي با آقاي براهيمي به توافق ميرسيديم، تازه كار را ميداديم به آن جمع پنج نفره تا بخوانند و نظر بدهند. و در نهايت، پس از جمعبندي با همة اين دوستان، فيلمنامه ميرفت كه به دست برخي علماي صاحبنظر برسد تا آنها هم نظر خود را ارائه كنند. اما با تمام اين احوال، هيچ كاري بدون عيب نيست. به هر حال من خودم تمام منابع را مطالعه ميكردم و زماني كه قرار ميشد آنها روي كاغذ آورده شود، همهشان با اخلاق و سليقه و ديدگاه من گره ميخورد تا كار به پايان برسد. اما هيچكدام از اينها در تضاد با اطلاعات نهفته در قرآن نيست. البته شايد تعبير و تفسير تازهاي پيدا كرده باشم ولي آن تفسير در تضاد با ساير تفسيرها نبوده است. بنابراين هر جا كه داستان من با حلقة مفقودهاي مواجه بوده و من بايد يك حادثه ايجاد ميكردهام، اين كار را متناسب با حوادث ماقبل و بعدي انجام دادهام تا به نوعي يك وصلة ناجور به نظر نرسد. مثلاً از زمان بيرون آورده شدن يوسف تا رسيدنش به مصر در تاريخ هيچ چيز وجود ندارد و ما بايد اين فاصله را پُر ميكرديم.
اما در بعضي قسمتهاي سريال، برخي شخصيتهاي مهم و اصلي داستان فراموش شده بودند؛ مثل حضرت يعقوب كه در بخش عمدهاي از مجموعه غايب بود!
اين تقصير ما نبود. حتا در قرآن هم اين گونه است؛ درست از زماني كه يوسف به زندان ميافتد، پرداختن به حضرت يعقوب هم فراموش ميشود تا...زماني كه برادران يوسف براي تهيه گندم وارد مصر ميشوند.
ولي شما به عنوان فيلمنامهنويس ميتوانستيد تا حد ممكن اين ضعف را بپوشانيد.
اين كار انجام شده؛ و هر از گاهي به سراغ او رفتهايم. مثل جاهايي كه با نوههايش در حال گفتوگو است، عبادت ميكند يا چيزهايي نظير اين.
بههرحال بايد پذيرفت همه اينها كه ميگوييد، در حجمي نزديك به چهل و پنج قسمت خيلي كم است.
بله ولي او تا زمان بزرگشدن يوسف (در قسمتهاي چهارده يا پانزده) حضور فعالي در داستان دارد. ميماند سي قسمت باقيمانده كه اگر دقت كرده باشيد در هشت، نُه قسمت آخر هم او در داستان ديده ميشود. اگر اين قسمتها را با هم جمع بزنيد به رقمي در حدود بيست و چهار قسمت ميرسيد كه در هر صورت، رقم ناچيزي نيست. اگر جاهايي او حضور ندارد به خاطر اين است كه اصلاً موضوع داستان، يوسف است.
اما اين اتفاق، در بعضي قسمتها در مورد شخصيت زليخا هم افتاده است.
بله ولي وقتي داستان دارد پيش ميرود لزومي ندارد همه شخصيتها به يك اندازه ديده شوند.
اما در نهايت ميشود گفت اين داستان زندگي حضرت يوسف است كه دارد تعريف ميشود. و تماشاگر دلش ميخواهد همين خط اصلي را دنبال كند. در حالي كه در بعضي قسمتها حتي حضور شخصيت يوسف كمرنگ بود و به جايش زليخا حضور پررنگتري داشت.
شخصيت زليخا به چند دليل عمده، حضور پررنگتري داشت. يكي اين كه با ماجراي زندگي حضرت يوسف همعصر بود و در جغرافياي نزديك او زندگي ميكرد. دليل ديگرش اين بود كه او كسي بود كه از بُتپرستي به توحيد ميرسيد و از آنجا كه ترويج توحيد و نمايش مرحله به مرحلة ايمان آوردن او براي ما اصل بسيار مهمي بود تصميم گرفتيم حضور پررنگتري داشته باشد. در ضمن، او يك گناهكار است كه تحت تاثير تبليغات و سيره و منش يك پيامبر، توبه ميكند. مهمترين عامل ديگري كه براي پررنگتر كردن شخصيت او كافي به نظر ميرسيد اين بود كه او ترجمان عشق بوده؛ و ضمن عبور از عشق مجازي به عشق حقيقي رسيده است. او در تاريخ جزو معدود شخصيتهاست كه تحت تربيت و آموزههاي ديني يك پيامبر، از يك عشق زميني به عشق واقعي و حقيقي رسيده است. بههرحال در داستان زندگي حضرت يوسف، او حامل نكات و ارزشهاي بسيار مهمي است.
ماجراي جوان شدن زليخا به دست حضرت يوسف هم جزو مستندات تاريخي است؟
بله. البته ميتوانم بگويم تقريباً همة كتابهاي تاريخي اين رخداد را روايت كردهاند و حتي بعضيهايشان گفتهاند كه او بعد از اين ماجرا با حضرت يوسف ازدواج كرده ولي اين كه چنين ماجرايي چقدر سنديت دارد، در بعضي كتابها با ترديد به آن پرداخته شده. در بعضي كتابها با قطعيت به جوانشدن و ازدواج زليخا با حضرت يوسف اشاره شده و در بعضي ديگر اين ماجرا رد شده. اما اغلب كتابها خصوصاً كتابهايي با موضوعات عرفاني اين مساله را ذكر كردهاند. ضمن اين كه وقتي دقت كرديم متوجه شديم اين ماجراي فرعي منافاتي با آيات قرآن ندارد و چيزي را رد نميكند. بههرحال اين عشق در فرهنگ ما از جايگاه بالايي برخوردار است و حكايت «يوسف و زليخا» مثل داستان «ويس و رامين» يا «ليلي و مجنون» در طول سدهها سينه به سينه روايت شده است.
نكته ديگري كه قابل ذكر به نظر ميرسد اغراق مطلوب و مورد نظر شماست كه در بخشهاي مربوط به كمبينا شدن زليخا به كار رفته است؛ پلكهاي به هم چسبيده او، قوز كردن و نوع راه رفتنش خيلي پررنگتر از ميزاني است كه نياز بوده به آن پرداخته شود.
حالا ديگر اين يك طرحي بوده كه طراح چهرهپردازي داده و مثلاً گفته بد نيست يك آدم كمبينا را اينطوري ببينيم. در حالي كه براي چشم حضرت يعقوب از لنز سفيد استفاده شده بود. ما ميتوانستيم براي زليخا هم از لنز سفيد استفاده كنيم ولي آنوقت چهرهپردازي هر دو شخصيت، شبيه به هم ميشد. ميخواستيم بين آنها تفاوتي وجود داشته باشد.
اما چنين اغراقي اصلاً ميتوانست نباشد.
شايد...نميدانم. راستش من دلم نميخواهد با استناد به استقبال مردم كار خودم را توجيه كنم ولي بههرحال مردم استقبال چشمگيري از يوسف پيامبر داشتهاند. از طرفي مردم منبع خيلي بيارزشي هم نيستند كه آدم نتواند رويشان حساب كند. اما كدام بيننده؟! به هرحال بينندهها متفاوتند. بعضيها به فيلمهاي عشقي علاقه دارند و بعضي ديگر به فيلمهايي كه داستاني قرآني دارند. در ارزيابيها نبايد اين دو بيننده را با همديگر جمع بست. گاهي وقتها ارزش يك نفر كه انتخاب درستي دارد، از هزاران نفر كه غلط انتخاب ميكنند بيشتر است. مثل ماجراي كربلاست ديگر؛ هفتاد و دو نفر يك طرف ماجرا هستند و سيهزار نفر طرف ديگر!
ارزيابي خود شما از تماشاگران اين مجموعه چيست؟ جايي گفته بوديد اين مجموعه، بيش از دو ميليارد نفر بيننده داشته است.
الآن مردم پنجاه و چهار كشور عربي و آفريقايي دارند سريال را با دوبله عربي تماشا ميكنند. شبكه جامجم هم كه چه به زبان فارسي و چه انگليسي آن را براي همهجاي دنيا پخش ميكند. هفتهاي چهار بار هم سريال را پخش ميكند. من نميگويم؛ شما خودتان بگوييد اين تعداد تماشاگر چقدر ميشوند؟ من حدس زدم دو ميليارد نفر. چه بسا بيشتر از اين ميزان باشد.
نظر اين انبوه تماشاگر چقدر در كار شما تاثير دارد؟ بههرحال بخش عمدهاي از اين تماشاگران كه جزو عامه مردم به حساب ميآيند، فقط كار شما را تحسين كردهاند. در حالي كه چالش اصلي زماني به وجود ميآيد كه تماشاگران خاص، زبان به انتقاد بگشايند؛ نه تماشاگران عام.
شما فكر ميكنيد اگر بعضيها بيايند و چالشي ايجاد بكنند، اين نشانه خوب بودن كار است؟ و اصلاً سريالي را ميشناسيد كه بيشتر از يوسف پيامبر دربارهاش بحث و جنجال و مناظره شده باشد؟
اما خود شما به عامه تماشاگران اشاره كرديد. بههرحال نظر همه آن چند ميليارد نفري كه كار شما را ديدهاند نبايد چندان اهميتي داشته باشد.
بله خب، مردم عادي كه منتقد نيستند. اصلاً سر كدام سريال، مردم عادي با آن به چالش پرداختهاند؟!
من هم كه همين را ميگويم. اين خود شما بوديد كه گفتيد انبوه تماشاگران از كار شما استقبال كردهاند.
بله. اما مردم سر هيچ فيلم يا سريالي غير از اين كه بگويند خوشمان آمد يا بدمان آمد چيز ديگري نميگويند. و هيچوقت در كشمكشها و چالشهاي يك سريال حضور ندارند. كشمكشها و چالشها مربوط به فرهيختهها و قشر فرهنگي جامعه است.
ميخواهم بدانم ارتباط گسترده با تماشاگران انبوه، چقدر شما را ترغيب كرده تا استانداردهاي فني و نمايشي كار خود را بالا ببريد؟
آخر اگر من چنين چيزي را بگويم كه ادعاي بيجايي است. اين را مردم و اهل نظر بايد بگويند. همانطور كه قبلاً هم گفتم به نظر خودم يوسفپيامبر دو قدم جلوتر از كارهاي گذشتهام است؛ چه در فيلمنامهنويسي، و چه در كارگرداني، طراحي صحنه و لباس، چهرهپردازي و...خيلي چيزهاي ديگر. در ضمن، پيامهاي مختلف و متنوعي دريافت كردهام كه بعضيشان خيلي روي من اثر داشته است. مثلاً كسي ميگفت اين سريال تاثير مثبتي روي او گذاشته، ديگري ميگفت توبه كرده، يكي ديگر ميگفت ديدن يوسف... باعث شده دوباره به نماز خواندن برگردد و بسياري ديگر از اين پيامها كه خُب طبعاً شوقانگيزند. خوشبختانه يك نفر پيدا نشد كه بگويد با ديدن اين سريال از خدا و دين رويگردان شدم يا حالم از مذهب به هم خورد و...از اين حرفها. اما خيليها هم هستند كه ايراداتي به كار دارند و ميگويند در فلان قسمت ميتوانستي تفسير بهتري داشته باشي يا ميشد كارگرداني فلان صحنه بهتر باشد. بد نيست بدانيد دربارة اين سريال، بهغير از هفته قبل از پخش آن، هيچ تبليغي صورت نگرفت و اگر استقبالي صورت گرفت، اين ميل و رغبت خود مردم بود؛ نه چيز ديگر.
بههرحال داستان حضرت يوسف يكي از شورانگيزترين قصههاي قرآني است.
اينطور هم نيست. همين «قصص القصص» قرآن را مگر آمريكاييها نساختهاند؟
راستي اين فيلمي كه شما ميگوييد همزمان با پخش سريال، در بازار سياه ويدئو توزيع گستردهاي داشت. خود شما آن را ديدهايد؟
بله. من آن را ديدهام. برويد آن فيلم را ببينيد تا متوجه شويد من چه ميگويم. برويد ببينيد آمريكاييها با همة توانايي تكنيكي و امكانات خود چه ساختهاند! هر كه اين فيلم را ميبيند، تُف و لعنت ميفرستد. چون فيلمِ خيلي مسخره و ضعيفي است. شما هم بگيريد و تماشا كنيد؛ آن وقت خودتان قضاوت كنيد.
در يوسف پيامبر بخشهايي هست كه در آنها به فرشته وحي تجسم بخشيدهايد. و اين نكته در گفتارها كمي پررنگتر هم شده؛ به عنوان مثال حضرت يعقوب اصلاً او را صدا ميزند و وقتي با او كار دارد ميگويد: «فرشتة وحي!» دليل خاصي داشت او را اينگونه به تصوير بياوريد؟
در روايت هست كه ميگويند يكبار كه حضرت امير پيش پيامبر بوده، پيرمردي هم آنجا نشسته بوده؛ وقتي آن پيرمرد خداحافظي ميكند و ميرود، حضرت رسول از اميرالمومنين ميپرسد: «متوجه شدي اين كسي كه رفت كي بود؟» حضرت ميفرمايد: «بله. فلاني بود». و ايشان ميفرمايند: «نه. او جبرئيل بود؛ اما در شكل فلاني ظاهر شده بود.»
جبرئيل، عزرائيل و شيطان، بارها و بارها در شكلهاي مختلف ظاهر شدهاند و بزرگان و معصومان دين آنها را ديده و با ايشان حرف زدهاند. از آنجا كه چنين چيزي در فرهنگ مذهبي ما وجود داشته، ما هم تلاش كرديم تا به فرشتة وحي عينيت ببخشيم. اين چيزي نيست كه ما از خودمان ابداع كرده باشيم.
بحث ابداع در ميان نيست. بحث اين است كه با اين كار، وزن و بار روحاني فرشتة وحي تا حد زيادي مخدوش شده.
شايد. ممكن است...نميدانم...بههرحال اين هم يك سليقه است ديگر... چه ميشود گفت؟
يوسف پيامبر جزو معدود مجموعههاي تاريخي است كه در آن از «كپشن» يا متن تاكيدكننده استفاده نشده. و بسياري وقتها معلوم نيست دوران وقوع حوادث چه زماني است و داستان چند سال جلو رفته يا به عقب برگشته!
براي اين كه داستان به صورت خطي جلو رفته.
اما تماشاگران يك سريال تلويزيوني معمولاً همة قسمتها را دنبال نميكنند؛ شايد كسي باشد كه يك بخش را نديده باشد.
خب، كسي كه سريال را نديده...من نميدانم چه كار بايد بكند ولي وقتي زندان را نشان ميدهيم و ميگوييم يوسف هشت سال در زندان بوده يا وقتي او را در خانة زليخا نشان ميدهيم كه از كودك به يك جوان برومند تبديل شده، خود تماشاگر بايد بفهمد چند سال گذشته! معمولاً اگر لازم باشد از كپشن استفاده ميكنند.
اگر در گفتارها به اين نكته تاكيد نميشد كه يوسف سي سال در زندان بوده، از كجا ميشد اين نكته را فهميد؟
شايد...ولي به هرحال تماشاگري كه اولِ زندان، يوسف را در اوج جواني ميبيند و آخر زندان او را ميبيند كه موهايش كمي سفيد شده، ميتواند حدس بزند خيلي سال گذشته.
شما فكر ميكنيد در همه سريالهايي كه دارد از تلويزيون پخش ميشود مدام متني نشان تماشاگر ميدهند كه نشان بدهد چند سال گذشته يا داستان الآن در چه زماني است؟ همين جومونگ كه اين همه طرفدار هم دارد اصلاً به ما ميگويد داستان چه زماني در حال رخ دادن است؟
منظورم از طرح اين پرسش اين بود كه ميخواستم بدانم ميزان وابستگي شما (بهعنوان فيلمنامهنويس) نسبت به گفتار شخصيتها يا حتا گفتار متن چقدر بوده است؟
فرهنگ ما اصلاً فرهنگ ديالوگ است. فرهنگ ما فرهنگ استدلال است و فرهنگ ما فرهنگ موعظه و سخنراني است. درست برعكس غربيها كه حرفي براي گفتن به همديگر ندارند. ما اينجوري نيستيم. و در ضمن، مطالبمان مطالب ذهني و تصويري نيست. مطالبمان مطالب واقعي است و وجود دارد. مباحثاتمان هم همينطوري است و از حقيقت سرچشمه گرفته. ما نميتوانيم اين فرهنگ را از سينمايمان بگيريم وگرنه من بايد توحيدي را به نمايش بگذارم كه فقط در خيالم وجود دارد. در حالي كه توحيد مكتب من نيازمند استدلال و مباحثه است.
اما وادي سينما نبايد چندان وابسته ديالوگ باشد؛ تصاوير بايد خودشان بار داستان را به دوش بكشند.
دارم همين را توضيح ميدهم. سينماي روز دنيا برخواسته از ذهن آدمهاست و به همين دليل است كه نميتوانند به عمق اشيا بروند. از درون اشيا فقط كسي كه آن را خلق كرده باخبر است؛ انسان به اندازه قد خودش ميفهمد. سينماگر امروز هم يك انسان است و محدود به محسوسات و آنچيزي است كه ميبيند. براي او چيز ديدني «اكشن» است. و آرامش، ديدني نيست. به همين ترتيب، درياي طوفاني براي او ديدني است، نه لحظه آرامش آن. وحشت، اضطراب، درگيري و چيزهايي نظير اين براي چنين فردي قابل لمس است و از اين چيزها كه بگذريم چيز ديگري ندارد كه به آن بپردازد. در حالي كه در مكتب ما اينطوري نيست. ظاهر آدمها و حوادث چندان مهم نيست، عمقش مهم است كه ما هميشه به آن بخشها توجه داريم. بنابراين سينمايي كه بايد در مكتب ما وجود داشته باشد، به همين دليل با سينماي امروز در تضاد قرار ميگيرد. در سينماي امروز كه به دست يك بشر خاكيِ زميني ساخته ميشود وقتي قرار ميشود داستان يك انسان ملكوتي يا يك پيامبر يا يك موضوع آسماني تعريف شود، سوژه به يك سوژة زميني تبديل ميشود. براي همين است كه وقتي داستان زندگي حضرت موسي يا عيسي (ع) را در سينما ميبينيد ديگر از اين پيامبران بدتان ميآيد؛ چون آنها را آرتيست مييابيد نه پيامبراني هدايتگر. اينها پيامبراني هستند كه براي آنكه زيبا بشوند و بشود تصويرشان را براي جلب توجه عمومي در سينما به نمايش گذاشت، انسان زميني آنها را از آن بالا كشانده و زمينگيرشان كرده. اما عملكرد ما اينطوري نيست. نگاه ما نگاهي الهي بوده و با ديدگاه مكتبمان و با ديدگاه خدا و معصومان به حضرت يوسف نگاه كردهايم؛ نه با ديدگاه فرجالله سلحشور. ما براي اين كار رواياتي را كه درباره حضرت يوسف نزد معصومين بوده آوردهايم و نگاه كردهايم تا بتوانيم همان نوع نگاه را منتقل كنيم. اين نگاه ديگر نگاهي زميني نيست. به همين دليل يوسف را ارتقا ميدهد. شما برويد از مردمي كه اين سريال را ديدهاند بپرسيد. يوسفي كه تا قبل از اين سريال ميشناختند برايشان عزيزتر بوده يا اين يوسف؟!
ظاهراً كمي داريم از بحث دور ميشويم.
از قضا اين بحث براي من اهميت بيشتري دارد. طبق فلسفهاي كه سينماگران و بنيانگذاران سينما براي سينما و هنر تصويرگري تعريف كردهاند هر چيز آسماني، مذهبي و معنوي كه وارد چهارچوب سينما بشود و بخواهد با زبان تصوير روايت شود تنزل پيدا كرده و زميني ميشود. اما ما ميگوييم نه؛ اينطوري نيست. البته چنين تعريفي اگر در مورد داستان يك انسان زميني باشد درست است ولي اگر قرار باشد از ديدگاه الهي به همان انسان نگاه كنيم جايگاهش را ارتقا دادهايم. بايد اين بحث روشن بشود كه آيا جايگاه حضرت يوسف داستان ما يا انسانهاي صالح اصحاب كهف را كه در مردانآنجلس نشانشان دادهايم تنزل پيدا كرده است؟! ميخواهم بگويم نوع نگاه مهم است.
ولي من ميخواستم به نكته ديگري بپردازم؛ زماني كه من بيننده داستاني هستم كه گفته ميشود بين شهر محل سكونت يوسف پيامبر با جايي كه پدرش زندگي ميكند روزهاي متمادي فاصله است، وقتي ميبينم يكي از برادران يوسف در فاصلة چند نما به خانة پدرياش ميرسد كمي سر در گم ميشوم و احساس ميكنم هوش منِ نوعي كمي ناديده گرفته شده.
نميدانم...فقط ميدانم وقتي كسي دارد به سمت كنعان ميرود...زماني كه كنعان را نشان ميدهيم، بعد ميآييم دوباره او را نشان ميدهيم، اگر اسمش گذر زمان نيست پس چيست؟! نميدانم. بههرحال اگر گذر زمان حفظ نشده...نميدانم چكار بايد كرد!
بگذريم. در مسير روايت داستان، نكتهاي بود كه بخواهيد نسبت به آن اداي دين كنيد؟ بهتر بگويم؛ فضا يا اشارة خاصي بود كه از فيلم ديگري پس ذهن شما رسوب كرده باشد و شما بخواهيد آن را به نمايش بگذاريد؟
اصلاً و ابدا. من هيچ فيلمي دربارة حضرت يوسف نديدهام.
منظورم تعريف كردن داستان نيست. منظورم چيدن صحنهها يا دكوپاژ و به طور كلي مرحلة كارگرداني است.
اصلاً و ابدا. من هيچ فيلمي را نصبالعين يا دستورالعمل يا الگوي خودم قرار ندادم.
منظورم الگو گرفتن نبود. منظورم تاثيرپذيري بود.
من هم همين را دارم ميگويم. نصبالعين قرار دادن، تقليد كردن، الگوبرداري كردن يا هر اسمي كه ميخواهيد روي آن بگذاريد...اصلاً و ابدا توي ذهن من نبوده است.
ولي در سكانس ديدار حضرت يوسف با پدرش...
...آهان، ميخواهيد بگوييد شبيه فيلم بوي پيراهن يوسف بوده است؟
بله. آخر نكات مشترك فراواني دارند. مثل استفاده از حركت آهسته و حتي سكندري خوردن يوسف براي رسيدن به پدرش و چيزهايي نظير اين.
دو نفر پدر و پسر دارند به طرف هم ميدوند و من براي تاكيد بيشتر از حركت آهسته استفاده كردهام. اگر اين دو صحنه شبيه هم باشند چيز عجيبي نيست. من بايد چه كار ميكردم كه شبيه آن فيلم نشود؟ مثلاً يوسف بايد پشتك و وارو ميزد تا به پدرش ميرسيد؟! نه. قصد من تقليد از آن فيلم نبوده و اگر شباهتي ايجاد شده از روي قصد نبوده. دستكم از آن فيلم ياد نگرفتهام؛ تمهيد خودم بوده.
موقع كارگرداني چطور عمل ميكرديد؟ با دكوپاژ آهنين سر صحنه ميرفتيد يا متناسب با شرايط صحنه دكوپاژ خود را تغيير ميداديد؟
قبل از اين كه سر صحنه برويم دكوپاژ ميكردم و برگه دكوپاژ را روز قبل از فيلمبرداري به عوامل ميداديم تا آنها فرصت داشته باشند كه صحنه را آماده كنند. اصلاً يكي از دلايل سرعت عمل در توليد اين سريال همين بود. همان دكوپاژ را هم رعايت ميكرديم؛ مگر آن كه ميديديم ميشود صحنه را طور ديگري هم گرفت و اگر جاي دوربين عوض بشود حس بهتري خواهد داشت. از هيچ مشورتي هم رويگردان نبودم.
مشاوره آقاي جمال شورجه چه كمكي براي شما داشت؟
خيلي موثر بود. اگر ايشان نبود من نميتوانستم از عهدة اين كار برآيم. من حتا حرف فيلمبردارم را هم گوش ميكردم. مثلاً گاهي پيش ميآمد كه خدابيامرز رسول احدي ميگفت: «حاجي بيا يك زاويه بهتر نشانت بدهم!» و من حرفش را گوش ميكردم. چرا نبايد از چنين مشاورهاي استفاده ميكردم؟!
شايعهاي وجود داشت كه بخشهايي از كار توسط آقاي شورجه كارگرداني شده. براي همين هم هست كه لحن كارگرداني بعضي بخشها يكسان از كار در نيامده.
نه. اينطوري نبود. ما همه قسمتهاي يوسف پيامبر را با همديگر و در كنار هم ساختيم. البته مواردي هم بود كه ايشان دو سه روز به جاي من كارگرداني كرد؛ چند بار پيش آمد كه براي گرفتن بودجه يا يك جلسه بخصوص گرفتار بودم و به جاي من، ايشان زحمت ساخت سريال را كشيد. نميشد بهخاطر غيبت من، فيلمبرداري دو سه صحنه را به عقب انداخت و من خواهش كردم ايشان آن صحنهها را بگيرند. اما خودتان بهتر ميدانيد دو سه روز، آنهم در شرايطي كه فيلمبرداري چنين كاري دو سه سال طول كشيده چندان به چشم نميآيد.
يعني ساير بخشها را به صورت مشترك با همديگر كارگرداني كردهايد؟
نه. من كار ميكردم و آقاي شورجه ايستاده بود و نگاه ميكرد. اما هر زمان كه پيشنهادي داشت جلو ميآمد و نظرش را ميگفت. البته بنده هم حق انتخاب داشتم. ضمن اين كه پيشنهادهاي ايشان هميشه خيلي خوب و كارساز بود.
صحنهها را رج ميزديد يا همانطور كه خودتان گفتيد داستان را به صورت خطي پيش ميبرديد؟ما توي هر دكور كه ميرفتيم، صحنههاي آن دكور را تمام ميكرديم و بيرون ميآمديم. برنامهريزي، فيلمبرداري و همه كارهايمان براساس دكورهايي بود كه عمدتاً برمبناي گذر داستان آماده ميشد.
بهخاطر حس بازيگران چنين تصميمي گرفته بوديد يا دليل ديگري داشت؟
هم به اين خاطر بود و هم ميخواستيم سرعت عملمان بالا برود. ميخواستيم توليد نظم داشته باشد.
با تماشاي قسمتهاي آخر، آدم احساس ميكرد بعد از اين مدت طولاني خسته شدهايد و ميخواهيد هر طور شده سر و ته قضيه را هم بياوريد! البته اين معضلي است كه دامنگير اغلب مجموعههاي تلويزيوني است.
نه. اين نكته را به هيچ عنوان قبول ندارم چون ما واقعاً خسته نبوديم.
ولي قسمت آخر ميتوانست خيلي كوبندهتر و تاثيرگذارتر از چيزي باشد كه ساخته شده. من يكي كه خودم را آماده كرده بودم منقلب بشوم ولي دست خالي برگشتم!
حالا شايد ما نتوانسته باشيم بعضي صحنهها را خوب در بياوريم ولي اين معنايش اين نيست كه كوتاهي كردهايم.
در بخشهاي آخر، صحنههايي وجود داشت كه بازيگر نقش حضرت يوسف سرما خورده بود و با صداي سرما خورده نقش خود را بازي ميكرد. نميشد چند روز صبر كرد تا حال او خوب شود تا دستكم تداوم حسي تماشاگر دچار خدشه نشود؟
نه. چون هر روز ميليونها تومان هزينة توليد سريال بود و نميشد صبر كرد. اگر اين كار را ميكرديم بايد همينطور هزينه ميداديم و شايد الآن سر از چهل پنجاه ميليارد تومان درآورده بوديم.
منظورتان اين است كه هزينه توليد اين سريال از رقمي كه ميگوييد كمتر شده؟!
[به شوخي] نه. يك دو سه ميليارد بالاتر شده؛ تقريباً چهل و دو سه ميليارد تومان!
اين هزينهها كه ميگوييد واقعي است؟
يعني واقعاً شما نشنيدهايد هزينة اين سريال چقدر شده؟
من اين خبرها را دنبال نميكردم.
بِيني و بينالله؟!...يعني واقعاً در اينباره چيزي نخواندهايد؟
خب البته شايعهها را ميشنيدم ولي معلوم نبود چه كسي درست ميگويد.
خيلي حرف عجيبي است. من تا به حال شايد بيشتر از صدبار در مصاحبههاي مختلف در اينباره توضيح دادهام؛ در تلويزيون، مساجد، مطبوعات، دانشگاهها، ميزگردها و ميز چهارگوشها و...خيلي جاهاي ديگر! من همهجا اين را گفتهام: بودجة سريال يوسفپيامبر شش ميليارد و چهارصد و چهل ميليون تومان بوده است. و البته حدود ششصد ميليون تومان هم به عنوان كمكهاي مردمي دريافت كرديم كه در مجموع، چيزي در حدود هفت ميليارد تومان ميشود. اما جالب است كه كسي اين حرف را قبول نميكند!
چرا؟!
چون نميخواهند اعتراف كنند كه سلحشور دزدي نكرده. و نميخواهند اقرار كنند كه ميشود كار سالم و خوب هم انجام داد. نميخواهند چنين اعترافي كنند. اصلاً من مُرده، شما زنده؛ من مطمئنم خوانندگان مجله شما هم باور نميكنند اين بودجه صرف سريال يوسف... شده باشد! چون وقتي بنا را بر اين گذاشته باشيد كه چيزي را نپذيريد حتي اگر نعوذ بالله خدا هم اين حرف را تاييد كند باز هم قبول نميكنيد!
بگذريم. پروژة بعديتان چيست؟
هنوز نميدانم. فقط ميدانم اگر قرار باشد كاري انجام بدهم حتماً باز هم يك كار مذهبي خواهد بود.
يعني باز هم يك سريال تاريخي از شما خواهيم ديد؟
نه. برايتان گفتم تعريف من از يك كار مذهبي چيست. اينبار شايد به سراغ يك موضوع روز بروم.
ميخواهيد فيلم سينمايي بسازيد؟
نه. من براي سينما چندان ارزش قائل نيستم. بود و نبود سينما در جامعة ما چندان ارزش ندارد. اين تلويزيون است كه در همة خانهها وجود دارد و مردم پاي آن مينشينند. يوسف پيامبر 87/3 درصد بيننده داشت و اين رقم قابل مقايسه با حتي تماشاگران اخراجيهای یک هم نيست. من شايد تنها كارگرداني هستم كه ميداند در گام بعدياش چه خواهد كرد. بنابراين در تلويزيون ميمانم و براي تلويزيون فيلم ميسازم. والسلام.
این وبلاگ تلاش ناچیزیست برای انتشار نوشتههایی دربارهي سینما، تلویزیون و ادبیات.