گفتوگو با نادر طریقت، کارگردان فیلم «خاطره»
تقریباً بیست سالی هست که نادر طریقت را میشناسم. اولینبار که با او آشنا شدم هردویمان بهعنوان خبرنگار مطبوعات در حال تهيه گزارش بودیم. بعدها متوجه شدم او فیلمساز هم هست و به قول خودش در همه زمینهها فیلم ساخته. از فیلمهای کوتاه و نیمهبلند مستند و داستانی بگیر تا جنگی، کمدی و حتا فيلمهايی تجربی در زمینه تلفیق فیلم زنده و انیمیشن.
گفتوگو با طریقت، درست دو روز مانده به نمایش عمومی خاطره (که اولین فیلم سینمایی اوست) و یک هفته قبل از انتشار تازهترین شماره صنعت سینما (که این مصاحبه در آن به چاپ رسیده) انجام شد. حبیب اسماعیلی (تهیهکننده فیلم) لطف کرد و نسخه ویدئویی فیلم را به صورت اختصاصی برای من به نمایش گذاشت تا بتوانم درباره آن با نادر گفتوگو کنم. اعتراف میکنم براساس حرفهایی که شنیده بودم با پیشداوری منفی به تماشای فیلم نشستم. اما خاطره بهتر و جذابتر از آن بود که تصور میکردم. داستانی با یک سوژه داغ و ملتهب، فیلمنامهای قابل اعتنا و البته نکتههای حساب شدهای در کارگردانی. و اینها چیزهایی است که سعی کردم در فرصت کم و حجم محدودی که برای چاپ این مصاحبه در نظر گرفته شده بود به آن بپردازم.
بعد از سالها تجربه در زمینه تولید فیلمهای کوتاه، مستند و داستانی، طرح و ایده خاطره چه ویژگی و جذابیت خاصی داشت که تصمیم گرفتی بهعنوان اولین فیلم سینماییات آن را بسازی؟
باید اشاره کنم تقریباً از دو سال پیش از آنکه تصمیم بگیرم اولین فیلم بلند و سینماییام را کارگردانی کنم دنبال فیلمنامه خوب میگشتم. فیلمنامهای که مرا جذب کند و آنقدر محکم باشد که با آن بتوانم گام اول خود را در عرصه سینمای حرفهای بردارم. اتفاقاً یکی دو فیلمنامه که این ویژگی را داشته باشد هم پیدا کردم و جالب است که مدیرانِ وقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی که در سالهای اخیر وظیفه حمایت از فیلم اولیها را برعهده دارند هم از بعضی از آنها خوششان آمده بود. داستان یکی از این فیلمنامهها در استان لرستان میگذشت ولی من هرچه با خودم کلنجار رفتم دیدم من نه اهل آن خطه هستم و نه آداب و رسوم آن منطقه را میشناسم. یاد یکی از مصاحبههای ناصر تقوایی افتادم که جایی گفته بود فیلمساز بهتر است درباره زندگی بومی خود و مسائلی که از آن اطلاع دارد فیلم بسازد؛ نه سوژههایی که چندان از آن اطلاع ندارد. و خلاصه از صرافت کارگردانی آن فیلمنامه افتادم. فیلمنامه دیگری که جذبم کرد یک کار خیابانی بهنام "دخمه" بود. آن فیلمنامه را هم خیلی دوست داشتم. به همین دلیل چند بار هم بازنویسی شد. هنوز هم دلم میخواهد یکروز آن را بسازم. با اینوجود وقتی آن را به مرکز گسترش ارائه کردم محمد آفریده (مدیرعامل وقتِ این مرکز) که معمولاً تحلیل و شناخت درستی از افراد دارد گفت: «اگر برای اولین کار سینمایی این فیلمنامه را بسازی احتمالاً موقع ساخت دومین یا سومین فیلم به تو خواهند گفت که کارگردانی هم بلدی؛ در حالی که تو باید تواناییات را از همین فیلم اول نشان بدهی! بنابراین بهتر است برای فیلم اول خود طرح دیگری ارائه کنی.» طبعاً با این حرف مجاب شدم و آن طرح را فعلاً کنار گذاشتم. تا اینکه یک روز دخترم از من پرسید: «پس چرا فیلمت را شروع نمیکنی؟» گفتم: «فعلاً دنبال فیلمنامه میگردم؛ تا بعد...» گفت: «میخواهی من برایت فیلمنامه بنویسم؟» این در حالی بود که پیش از این مقطع، دخترم دو رمان (به نامهای "آینهها دروغ میگویند" و "بهین") نوشته بود که خوشبختانه منتشر شده و با استقبال خوبی هم مواجه شده بود. البته از آنجا که او تا به حال فیلمنامه ننوشته بود به او یکی دو فیلمنامه دادم تا بخواند و بتواند نحوه نگارش فیلمنامه را دریابد. زمانی که او تصمیم گرفت نوشتن را شروع کند ابتدا خط داستانی را که در نظر گرفته بود برایم تعریف کرد که خیلی خوشم آمد. شاید دلیل جذابیت چنین داستانی برای من این بود که بخشی از مسائل اجتماعی را به عنوان موضوع اصلی خود برگزیده بود و نشان میداد سرنوشت هرکس از هنگام تولد و دوران کودکیاش آغاز میشود. بههرحال وقتی روی ایده اولیه داستان توافق کردیم ایشان با یکی دو روانشناس و روانپزشک مشورت کرد و در نهایت با صرف چند روز زمان، نگارش فیلمنامه را به پایان رساند. بعد از تکمیل فیلمنامه، آن را به مرکز گسترش ارائه کردم. در مرکز به من گفته شد فیلمنامه بسیار عالی از کار درآمده؛ اما ظاهراً باز هم موانعی سر راه بود. به من گفته شد از آنجا که نقطه ثقل چنین داستانی (برای تکمیل و پرورش نهایی) کارگردانی است میترسیم تو از پس ساخت آن برنیایی و کار را خراب کنی! اما هر طور بود من محمد آفریده را مجاب کردم که میتوانم از عهده کارگردانی چنین فیلمی برآیم. بههرحال در طول سالهای گذشته و هنگام ساخت فیلمهای کوتاه قبلیام تجربههای مختلفی را انجام داده بودم. از کاربرد لنزهای مختلف گرفته تا حرکت دوربین، هدایت بازیگران و خیلی چیزهای دیگر. به همین دلیل من خودم را فیلمِ اولی نمیدانستم و نمیدانم. چون اغلب کسانی که فیلم اولشان را میسازند معمولاً یکی دو فیلم کوتاه در کارنامه دارند و...گاهی هم تجربه دستیاری. در حالی که من حدود بیست سال در زمینه ساخت فیلم تجربه و سابقه دارم. جالب است که در همه زمینهها هم فیلم ساختهام؛ از مستند و داستانیِ کوتاه و بلند بگیر تا انیمیشن و نماهنگ و فیلمهای تجربی.
برای شروع کار با چه مشکلاتی مواجه بودی؟
بعد از جلب موافقت مرکز گسترش، یک روز در راهروهای وزارت ارشاد با حبیب اسماعیلی روبهرو شدم و پیشنهاد کردم که اگر تمایل دارد تهیهکنندگی این فیلم را برعهده بگیرد. ایشان هم با روی باز پذیرفت. آنروز با همدیگر دست دادیم و یا علی گفتیم ولی شروع کار تا حدود دو سال بعد طول کشید. دلیلش هم سیاستهای خاص معاونت سینمایی در آن دوره بود. این سیاستها باعث شد دو سال زمان برای ساخت این فیلم را از دست بدهم. یکی از کارهایی که در آن دوره انجام شد تاکید بر ملاقات متقاضیان فیلم اول با اعضای شورای صدور مجوز ساخت بود؛ که من مخالف چنین کاری بودم و آن را دون شان فیلمساز برای شروع یک مقطع تازه در کارنامهاش میدانستم. به نظر من کسانی که میخواهند فیلم سینمایی بسازند جدا از سابقه، تجربه اینکار را هم دارند و بررسی این دو نکته ثابت میکند متقاضی، توان انجام چنین کاری را دارد یا نه و طبعاً نیازی به انجام کارهای دیگر نیست. خصوصاً کارهایی که شائبههایی را هم در پی داشته باشد. بههرحال مخالفت من با چنین دیدار و ملاقاتی باعث شد تقریباً به همه متقاضیان، پروانه ساخت بدهند؛ به غیر از من. بگذریم که پروانه ساخت بعضیها را با هزار خفت و خواری، و بعد از پرداختن به مسائل حاشیهای مثل تاکید بر کوتاهکردن موی بلند و چیزهایی نظیر این صادر کردند! حتی شنیدم به یکی از دوستان گفتهاند اسمت هنری نیست و بهتر است تا پیش از صدور مجوز ساخت، آن را هم عوض کنی!
مهمترین ویژگی فیلم خاطره پرداختن به عوارض جنبی کودکآزاری و تاثیر آن در رشد و پرورش آدمهاست. سوژه داغ و ملتهبی که اتفاقاً در سالهای اخیر کمتر به آن پرداخته شده. اشاره تلویحی فیلم به این معضل اجتماعی آگاهانه بود یا در جریان تکمیل و پرورش فیلمنامه شکل گرفت؟
این اشاره اصلاً از اول هم بود ولی با چیزی که الآن در فیلم نشان داده میشود کمی فرق داشت. به عنوان مثال داستان به گونهای بود که پدر شخصیت اصلی داستان با او بدرفتاری میکرد. البته میدانم از این دست موارد در جامعه ما کم نیست و پدرانی هستند که به دلیل پیشینه بد خودشان (در دوران کودکی) رفتار بسیار تند، خشن و سختگیرانهای با فرزندان خود دارند اما از آنجا که من برای پدرها احترام ویژهای قائل هستم تصمیم گرفتم این شخصیت را به ناپدری تغییر بدهم؛ و با دخترم صحبت کردم تا این تغییر را در فیلمنامه اعمال کند. در بررسیهایم متوجه شدم در جامعه پر دستانداز امروز، رفتارهای اجتماعی به صورت مستقیم ریشه در تربیت خانوادگی و پرورش آدمها در کودکی دارد. من خودم در جنوب شهر بزرگ شدهام و دیدهام اغلب پدرها چه رفتار تند و خشنی با فرزندان خود دارند. البته من خیلی زود پدرم را از دست دادم ولی شاهد رفتار نامناسب سایر پدرها با بچههایشان بودم. در منطقه شاهپور که من در آن بزرگ شده و رشد کردهام بهندرت امکان پرورش آدمهایی که برای جامعه مفید باشند به وجود میآمد چون محیط زندگی چندان مساعد نبود. طبعاً در چنین شرایطی اگر کسی به موفقیت میرسید و برای خودش کسی میشد در محل خودش مثل نگین میدرخشید. البته الآن بالا و پایین شهر تفاوت چندانی با هم ندارد و این ربطی به کودکآزاری توسط والدین ندارد چون اصلاً نحوه و شکل تمایل بچهها به کارهای بد تغییر کرده است. احساس خودم این بود که فیلم خاطره میتواند مثل یک آینه روبهروی اجتماع قرار بگیرد. به همین دلیل تمام سعی خودم را به کار گرفتم تا داستانی را که نوشته شده بود به خوبی و بدون پیچ و خم تعریف کنم.
یکی دیگر از ویژگیهای این فیلم، استفاده از تمهید غافلگیری در بخش انتهایی فیلم است که البته بعضی لحظات آن چندان تاثیرگذار از کار در نیامده. مثل صحنه دیدار همسر قبلی نویسنده با همسر فعلی او که به دلیل عدم حضور پسربچه در آن سکانس، توهم حضور او در آن بخش از زندگی زن نویسنده را کمی کمرنگ کرده است.
در آن صحنه که شما به آن اشاره میکنی پسربچه هنوز از بالای بام سقوط نکرده؛ و مادرش قرار است بعد از آوردن او به مدرسه راهی دادگاه خانواده شود. طبعاً هنوز توهم مادر برای حضور پسربچه شروع نشده.
شاید اشکال در شکست زمان و خط روایی داستان است که ذهن تماشاگر را به هم میریزد.
همینطور است. البته من هم بدم نمیآمد تماشاگر را به چنین فکری وادار کنم. دلم میخواست تماشاگر همین سوال را بپرسد؛ و اگر پاسخش را نیافت، برود و یکبار دیگر فیلم را ببیند. در نمایشهای بعد از جشنواره فیلم فجر هم خیلیها این نکته را میپرسیدند و این دقیقاً همان چیزی بود که من دلم میخواست اتفاق بیفتد.
بخش دیگری که ربط چندانی به موضوع و ماجرای اصلی داستان ندارد صحنهای است که در آن به مشکلات اخلاقی دکتر روانپزشک اشاره میشود. قبول داری چنین صحنهای از خود فیلم بیرون میزند؟
از فیلم بیرون نمیزند. آن صحنه حکم یک پاساژ یا زنگ تفریح را دارد تا تماشاگر را از حال و هوایی که در آن قرار گرفته خارج کند.
شخصیت اصلی داستان یک زن نویسنده است اما برخلاف توقع و انتظار، فیلم، تلاش چندانی برای نزدیکشدن به روحیه نویسندهها، حال و هوای حسی نگارش و دنیایی که به خلق اثر منجر میشود نمیکند.
وقتی تماشاگر، همراه زن نویسنده وارد مقطعی از زمان حال یا گذشته میشود مفهومش این است که نویسنده کاری کرده که تماشاگر با او همراه شود. وقتی دوربین، همراه با بخشی از داستان توسط نویسنده، تماشاگر را به گذشته منتقل میکند یعنی تماشاگر موفق شده همراه او به گذشته سفر کند. البته سعی من این بود که کاری کنم تا هر نکته واضحی به صورت گلدرشت به نمایش گذاشته نشود. البته تاکید روی همین چیزها باعث شد یکی از سکانسهای پایانی فیلم را حذف کنیم. داستان به گونهای بود که در انتهای فیلم تماشاگر متوجه میشد تمام ماجراها بخشی از یک داستان بلند و تخیل زن نویسندهای است که از اول فیلم دیدهایم. اما با خودمان فکر کردیم اینکار میتواند باعث شود که تماشاگر با خودش فکر کند که از فیلمساز رو دست خورده! بنابراین آمدیم و این ماجرا را با زندگی خود نویسنده تلفیق کردیم. البته تغییرات دیگری هم بود که بعد از جشنواره روی فیلم اعمال کردیم. یکی از آنها حذف سکانس پایانی فیلم بود. در آن سکانس وارد بیمارستان میشدیم و میدیدیم خانمی که در آنجا بستری است در حال مطالعه کتابی است که همین داستان اصلی است. آن خانم بعد از رفتن پرستار، توهم خود را آشکار میکرد و با پسربچهای که در خیالش بود حرف میزد. به این شکل، آدمهای داستان یک مسیر دایرهوار را طی میکردند و به این نکته اشاره میشد که آدمهایی مثل زن نویسنده در جامعه حضور دارند. اما متوجه شدیم با این تمهید، پایان تلخی را برای فیلم رقم زدهایم و در ضمن با توجه به ملاحظات اکران و نمایش عمومی بهتر بود تماشاگر با این تلخی از سینما بیرون نیاید. بنابراین آن سکانس را حذف کردیم. در شکل فعلی خاطره دو پایانبندی دارد. یکیاش جایی است که دکتر روانپزشک در راهروی بیمارستان سر صحبت را با پرستار باز میکند و همراه او از دوربین فاصله میگیرد. دیگری همین سکانس جمعبندی فعلی است که فرزند نویسنده به دنیا آمده و او و همسرش تصمیم گرفتهاند اسم سینا را که فوت کرده روی او بگذارند. شاید اگر این سکانس هم حذف نمیشد فیلم تقریباً سه پایانبندی داشت که میشد روی آنها فکر کرد.
به عنوان جمعبندی و با توجه به وضعیت مهآلود اکران در سینماها فکر میکنی فیلم خاطره بتواند تضمینکننده گام بعدی شما در زمینه فیلمسازی باشد؟
نمایش فیلم در سینماها از ابتدای امسال وضعیت چندان مطلوبی نداشته است. فیلمهایی که گفته میشد چند میلیارد فروش خواهند کرد با توقف در مرز پانصد ششصد میلیون تومان، از اکران برداشته میشوند.
به نظر میرسد تماشاگرها دچار نوعی دلزدگی شدهاند.
همین طور است. اتفاقاً من این اواخر در مطلبی به همین نکته اشاره کردم و گفتم مردم برای سینمارفتن بیش از هر چیز به دل خوش احتیاج دارند؛ نه جیب پر پول. بگذریم که وضعیت اقتصادی هم چندان مطلوب نیست و مردم کم و بیش به همین خاطر دچار استرس هستند. در وضعیت فعلی فیلم من در ماه محرم که زمان چندان مناسبی هم برای فیلم دیدن نیست به نمایش گذاشته شده. با این حال امیدوارم به اندازه کافی بتواند تماشاگران را با خود همراه کند. البته خدا را شکر فیلم خاطره از نظر بازگشت اقتصادی وضعیت نسبتاً مطلوبی دارد و حق نمایش و تکثیر ویدئویی آن، پیش از شروع اکران به قیمت مناسبی خریداری شده است. طبعاً از این نظر تهیهکننده نگرانی عمدهای ندارد و با استرس کمتری اکران را دنبال میکند. از اینجا به بعد فروش فیلم و فروش رایتهای بعدی آن جزو سود تولید آن محسوب میشود. من امیدوارم این سود به اندازهای باشد که بتواند شرایط ساخت فیلم اول یک کارگردان دیگر را هم فراهم کند.
نکته خاص دیگری مانده که بخواهی به آن اشاره کنی؟
به نظر خودم مهمترین ویژگی فیلم خاطره این است که بیشتر فیلمِ کارگردانی است تا چیزی دیگر. بعضی صحنههای این فیلم مثل سکانسی که مهناز افشار روبهروی آینه نشسته، با توجه به امکانات سینمایی در کشور ما اجرای دشوار و پیچیدهای دارد. برای بعضی صحنههای دیگر که در خانه میگذرد دیوارهای پیشساخته تعبیه و هنگام فیلمبرداری جابهجا شده. میخواهم بگویم برای تمام صحنههای فیلم زحمات خیلی زیادی کشیده شده. و در این زمینه همه انرژی گذاشتهاند. به عنوان مثال خیلی وقتها میشد خستگی را در نگاه مهناز افشار دید. به قول خودش بازی در این نقش خیلی از او انرژی گرفته بود. بههرحال تمام تلاش خود را به کار گرفتیم تا یک فیلم شریف، آبرومند و استاندارد بسازیم. البته زمانی که فیلم در جشنواره به نمایش درآمد توقع من این بود که دوستان و همکاران قدیمی من در مطبوعات به این فیلم بپردازند و اشکالهایش را به من بگویند اما متاسفانه آنها با سردی و کمتوجهی از کنار آن عبور کردند. من از اواخر دهه 1360 در مطبوعات حضور داشتهام و هنوز هم با برخی نشریات همکاری دارم. جالب است که هنوز عضو کانون کارگردانها نشدهام؛ اما عضویتم را در انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی حفظ کردهام. طبعاً از اعضای انجمن خودمان توقع داشتم فیلم من را مورد نقد و بررسی قرار بدهند نه اینکه با سکوت از کنار آن بگذرند. با این وجود همهشان را دوست دارم و دست همهشان را میفشارم. امیدوارم روزی بتوانم فیلمی بسازم که دستکم دوستان مطبوعاتی من نتوانند آن را نادیده بگیرند.