کیانوش عیاریفضايي که فيلم در آن شکل گرفته آن‌قدر باورپذير و واقعي است که به نظر مي‌رسد خود شما آن را تجربه کرده‌ايد و سپس داستان را از صافي ذهن خود گذرانده‌ايد.
اين احتمالاً محصول وسواس، دقت نظر و تحقيقي است که براي نگارش فيلمنامه صورت گرفته. البته گذشت بيش از بيست سال از ساخته شدن اين فيلم باعث شده تا هرچه به ذهنم فشار مي‌آورم کم‌تر بتوانم جزئيات را به ياد بياورم. اما چيزي که مي‌توانم بر آن تأکيد کنم اين است که حتي همين امروز هم فيلم‌هايم را بدون تحقيق کافي نمي‌سازم.
آن‌سوي آتش بعد از تنوره ديو و شبح کژدم حاصل رويکرد شما به ساخت يک فيلم روستايي است. به نظر مي‌رسد در آن مقطع، دل‌زدگي از زندگي در شهر شما را مجاب کرده تا به خوزستان برگرديد و آن‌سوي آتش را بسازيد.
نه، مسلماً چنين تصميم‌گيري‌هايي مبني بر پشت کردن به شهر و ساخت فيلمي در محدوده روستا هيچ نقشي در روند ساخته شدن آن‌سوي آتش نداشته است.
آخرين‌بار چه زماني فيلم را ديديد؟
چيزي نزديک به ده دوازده سال است که آن را نديده‌ام.
خودتان تمايل نداريد يا...
... نه، شرايط فراهم نمي‌شود. فرصت تماشاي دوباره آن پيش نمي‌آيد.
الآن احساس‌تان نسبت به اين فيلم چيست؟
خوب يا بد، کارهاي قبلي همه فيلمسازان حاوي مقدار زيادي خاطره است و البته تجربه. از اين منظر، يادآوري آن دوران و آن خاطرات هميشه دلچسب است. خصوصاً يادآوري انرژي فراواني که براي ساخت چنين فيلمي وجود داشته و اين روزها کم و کم‌تر مي‌شود. البته اين کاهش انرژي دلايل متفاوتي دارد که بالا رفتن سن و خسته شدن، در کنار ضعيف شدن انگيزه‌ها و غلبه افسردگي، مهم‌ترين عامل آن است، و دليل اصلي تضعيف انگيزه‌ها هم چيزي نيست جز دشوار شدن شرايط روزمره فيلمسازي. روز به روز دريغ از ديروز و پريروز و پس‌پريروز!
مهم‌ترين خاطره شما از ساخته شدن آن‌سوي آتش چيست؟
خاطره که زياد است، اما بايد اشاره کنم زماني که گروه توليد فيلم نگران سفر به اهواز (آن‌هم در شرايط جنگي) بودند، من به آن‌ها گفتم اين شهر امن‌ترين شهر ايران است، چون از آغاز جنگ در سال 1359 تا آبان 1365 که ما داشتيم براي فيلمبرداري آن‌سوي آتش راهي آن‌جا مي‌شديم، هيچ اتفاق خاصي در اهواز نيفتاده بود. اما زماني که با قطار داشتيم به سوي اهواز حرکت مي‌کرديم، در انديمشک ــ که ايستگاه ماقبل اهواز به حساب مي‌آيد ــ بمباران ايستگاه شروع شد. نتيجه‌اش ساعت‌ها توقف قطار روي ريل بود و سپس، رسيدن به ايستگاهي که آکنده از واگن‌هاي مچاله‌شده، بدن‌هاي تکه‌تکه‌شده و خون بود. آن‌جا بود که بلافاصله وحشت به همکاران من روي آورد. يادم هست تعدادي از خانم‌ها گريه مي‌کردند و فکر مي‌کردند بهترين راه، بازگشت به تهران است، اما زماني که قدم به اهواز گذاشتند، اوضاع به‌تدريج برايشان عادي شد، به رغم آن‌که گفته مي‌شد بعد از جنگ کره، يکي از مخوف‌ترين بمباران‌هاي آن دوران در اهواز رخ داده است. در آن بمباران واقعاً ما قسر در رفتيم...
برخي عوامل توليد آن‌سوي آتش مي‌گويند اغلب نماهاي اين فيلم در يک برداشت گرفته شده. با توجه به اين‌که تأکيد بر برداشت‌هاي متعدد از يک نما جزو مشخصه‌هاي کاري شما به حساب مي‌آيد، چنين چيزي صحت دارد؟
شايد اين‌طوري باشد. سکانس پاياني آن‌سوي آتش که در حدود ده دقيقه است را يادم است واقعاً با حدود ده دقيقه نگاتيو فيلمبرداري شده است؛ نه کم‌تر و نه بيشتر. بنابراين اين را مي‌توانم تأييد کنم که صحنه‌هاي پاياني آن‌سوي آتش تنها در يک برداشت گرفته شده است.
بقيه نماها چطور؟
بقيه نماها هم احتمالاً با صرفه‌جويي فيلمبرداري شده‌اند.
به خاطر صرفه‌جويي در نگاتيو يا به دليل شرايط جنگي؟
شرايط جنگي خيلي مزاحم کار ما نبود. احتمالاً بايد صرفه‌جويي در مصرف نگاتيو چنين تمهيدي را رقم زده باشد.
براي هدايت تنش ميان دو بازيگر اصلي فيلم چه تمهيدي به کار برديد؟
مثل بقيه فيلم‌ها عمل کردم. بايد به شوريدگي خاصي قدم گذاشت و در صحنه و از درون آن بازيگران را هدايت کرد.
از اولين‌بار که در جشنواره فيلم فجر آن‌سوي آتش را ديدم، يکي از صحنه‌ها خيلي خوب به يادم مانده و آن لحظه‌اي است که قطار عبور مي‌کند و آرم راه‌آهن در جلوي ديزل با تمهيدي پوشانده شده است.
آرمي که به آن اشاره مي‌کنيد، آرم راه‌آهن جمهوري اسلامي است و از آن‌جا که داستان فيلم در سال‌هاي آغاز دهه 1350 مي‌گذشت، سعي کرديم آن را با يک تروکاژ به شکل نورافکن قطار بپوشانيم.
به نظر شما ايجاد اين تروکاژ، مشکلي در تصوير به وجود نمي‌آورد؟
چرا. طبعاً چندان دلچسب نيست، اما در زمان ساخته شدن آن‌سوي آتش تنها امکان موجود ما بود.
جايگاه آن‌سوي آتش در کارنامه شما کجاست؟
قضاوت کردن در اين‌باره خيلي مشکل است. پنداری، يکي از فرزندان آدم است و هر گلي يک بو دارد...