حماسهی کار و تقابل سنت و مدرنیته/ گزارشی از نمایش مستندهای ابراهیم گلستان در خانه سینما

کانون فیلم خانه سینما در تازهترین برنامهی خود که شامگاه یکشنبه بیست و هفتم بهمنماه برگزار شد مستندهای «گنجینههای گوهر»، «موج و مرجان و خارا» و «خرمن بذر» (از ساختههای ابراهیم گلستان) را به نمایش گذاشت.
در ابتدای جلسهی نقد و بررسی این فیلمها که با حضور همایون امامی و پرویز جاهد برگزار شد، ناصر صفاریان، دبیر کانون فیلم با تشکر از سامان بیات که به گفتهی او نسخههای با کیفیت و قابل قبول این مستندها را در اختیار خانه سینما گذاشته بود گفت: «یکی از ویژگیهای ابراهیم گلستان استفاده از نماهای طولانی و تقطیع آنها در هنگام تدوین فیلمهاست که در کنار گفتار متن فیلمهای او به شناسنامه و مُهر او تبدیل شده است.»
صفاریان سپس با اشاره به «ویژگیهای خاص گفتار متن در فیلمهای ابراهیم گلستان» گفت: «در آثار او گفتار متن در حکم توضیح یا توصیف صحنهها نیست. به این ترتیب با متنهایی روبهرو هستیم که گلستان در برخی از آنها از زبان کنایه بهره برده است. کنایههایی که گاهی باعث شده حتی از وزن تصویرها نیز کاسته شود.» متن کامل را در ادامهی مطلب بخوانید.










































در تازهترین برنامه از کانون فیلم خانه سینما که سهشنبه بیست و پنجم دیماه در سالن سیفالله داد برگزار شد مستند «میدان جوانان سابق» نخستین ساختهی مینا اکبری به نمایش درآمد و سپس این فیلم با حضور خسرو دهقان (منتقد مهمان) مورد نقد و بررسی قرار گرفت.
سالن سیفالله داد خانه سینما شامگاه شنبه بیست و دوم دیماه شاهد نمایش و نقد و بررسی فیلم مستند «خنده در تاریکی» به کارگردانی مژگان خالقی بود.
در تازهترین جلسه از مجموعه برنامههای نمایش فیلم که با مشارکت انجمن کارگردانان سینمای مستند در کانون فیلم خانه سینما برگزار میشود مستند «همهی بچههای مامان» ساختهی رضوان سرمد به نمایش درآمد و سپس نشست پرسش و پاسخ با کارگردان این فیلم برگزار شد.
شامگاه اول دیماه در تازهترین برنامه از کانون فیلم خانه سینما که از این پس روزهای شنبه و با همکاری انجمن مستندسازان سینمای ایران برگزار میشود ابتدا مستند «اکسدوس» به کارگردانی بهمن کیارستمی به نمایش درآمد و سپس این فیلم با حضور نوید پورمحمدرضا به عنوان منتقد مهمان مورد نقد و بررسی قرار گرفت.
«بازگشت به خانه» را میتوان یکی دیگر از مستندهای «خودبیانگر» سالهای اخیر به شمار آورد. فیلمی که ظاهراً مرحلهی ساخت آن با مداوای نسبیِ زخمهای کهنهی فیلمساز همزمان بوده و همین که او به اشتراک گذاشتن دوران نقاهت خود با تماشاگران رضایت داده نشان میدهد خوشبختانه مرحلهی درمان را کموبیش با موفقیت پشت سر گذاشته و دستکم بر هراس خود (از قضاوت شدن توسط دیگران) غلبه کرده است. ترسی که البته اصلیترین لایهی این فیلم را نیز تشکیل داده است. متن کامل را در
در چهارمین جلسه از تازهترین دورهی کانون فیلم خانه سینما که سهشنبه سیزدهم آذرماه در سالن سیفالله داد خانه سینما برگزار شد ابتدا مستند تحسینشدهی «باد صبا» (ساختهی زندهیاد آلبر لاموریس) به نمایش درآمد و سپس جلسهی نقد و بررسی این فیلم با حضور مهرداد فرهمند به عنوان منتقد مهمان برگزار شد.
شامگاه یکشنبه بیست و نهم مهرماه جلسههای هفتگی نمایش فیلم در مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی با نمایش مستند «ورس» به کارگردانی جواد وطنی به کار خود پایان داد.
فیلم قابها که نخستینبار در دهمین دورهی جشنوارهی سینماحقیقت به نمایش درآمد درباره قاب عکسهایی است که دکتر صادق زیباکلام (استادتمامِ دانشکده حقوق و علوم سیاسی) به دیوار اتاق کار خود در دانشگاه تهران آویخته. عکسهایی از شخصیتها و دورههای مختلف تاریخی که خود او در جایی از فیلم، دلیل جمع شدن آنها در کنار هم را علاقهاش به گذشته جامعهی ایران میداند و میگوید آنچه باعث شده به افزودن این قابها و نصب آنها روی بخشهای خالیِ دیوار ادامه دهد واکنش جالب آدمهایی است که وارد این اتاق میشوند. آدمهایی از اقشار و طبقههای مختلف که بعضی از آنها برای نخستینبار با این تصویرها روبهرو میشوند؛ و به همین دلیل حتی تصویر قوامالسلطنه را با عکس پدر استاد زیباکلام اشتباه میگیرند! متن کامل را در
سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، شامگاه یکشنبه پانزدهم مهرماه شاهد نمایش و سپس نقد و بررسی فیلم مستند «علیآقا» به کارگردانی کامران حیدری بود.
بعدازظهر روز یکشنبه هجدهم شهریورماه فیلم مستند «پرسپولیس، شیکاگو» به کارگردانی و تهیهکنندگی اُرُد عطارپور در سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی به نمایش درآمد و سپس نقد و بررسی این فیلم با حضور نیما عباسپور برگزار شد.
بعدازظهر روز یکشنبه یازدهم شهریور مستند «پسران سندباد» در سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی به نمایش درآمد و سپس این فیلم با حضور پیروز کلانتری بهعنوان منتقد مهمان مورد بررسی قرار گرفت.
بعدازظهر روز یکشنبه چهارم شهریورماه سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، شاهد نخستین نمایش مستند «باشگاه حیوانات» به کارگردانی هادی آفریده و سپس نقد و بررسی این فیلم با حضور خسرو دهقان بود.
بعدازظهر روز یکشنبه بیست و یکم مردادماه مستند «به روایت کمانچه» ساختهی کیوان کیانی در سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی به نمایش درآمد و سپس نقد و بررسی این فیلم با حضور محسن شهرنازدار انجام شد.
این روزها که با خروج آمریکا از برنامه جامع مذاکرات هستهای، تصمیمگیری درباره سرنوشت و آینده برنامه اتمی به دشوارترین و در حقیقت به حساسترین بخش خود نزدیک شده، تماشای مستندی درباره اکبر اعتماد، پایهگذار سازمان انرژی اتمی حس و حال ویژهای دارد. مردی که او را پدرِ دانش هستهای در ایران میدانند و ثبت پیشبینی عجیب او درباره سرانجام این مذاکرات فرساینده و طولانیمدت، برگ برنده مستند مورد بحث به حساب میآید: «در یک جمله بگویم مذاکرات [هستهای] ایران و کشورهای غربی به نتیجه نخواهد رسید. اگر هم رسید من به شما میگویم به ضرر ایران خواهد بود.»
بعدازظهر روز یکشنبه بیست و چهارم تیرماه سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، شاهد نمایش و سپس نقد و بررسی فیلم مستند «مادرم، ایل من» بود.
بعد از ظهر روز یکشنبه دهم تیرماه ابتدا مستند « وقایع خانه سینما» (ساختهی پگاه آهنگرانی) در سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی به نمایش درآمد و سپس این فیلم با حضور نیما عباسپور مورد نقد و بررسی قرار گرفت.
بعدازظهر روز یکشنبه سوم تیرماه سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، میزبان نمایش و سپس نقد و بررسی فیلم «در جستوجوی خانهی خورشید» ساختهی مهدی باقری بود.
بعدازظهر روز یکشنبه بیستم خردادماه سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، شاهد نمایش و سپس نقد و بررسی مستند «سمفونی ایران» ساختهی وحید موساییان بود.
همهی درختان من آنگونه که رخشان بنیاعتماد در یادداشت ضمیمه دیویدیِ این فیلم نوشته، از تصمیم به ساخت مستندی درباره محیط زیست و بحرانهای آلودگی هوای تهران حاصل شده است. فیلمی که ظاهراً قرار بوده در سال 1393 به سفارش یکی از سازمانهای مرتبط با این مقوله تولید شود اما به گفته بنیاعتماد، اشتیاق این سازمان که بیش از او و گروهش به ضرورتِ انجام این کار معتقد بوده– و مدیریت آن، اصلاً از همان ابتدا پیشنهاد و قول حمایت مالی را مطرح کرده– آرامآرام کمرنگ شده و مثل اغلب پروژهها و حمایتهای دولتی، در نهایت به دست فراموشی سپرده شده است: «و دیگر نه تماسی برقرار شد و نه اثر و ثمری در پی داشت.» متن کامل را در ادامهی مطلب بخوانید.
سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، بعدازظهر روز یکشنبه سیام اردیبهشتماه میزبان نمایش و سپس نقد و بررسی دو مستند به نامهای «مرز مهآلود» و «قصهی بلوار» بود.
بعد از ظهر روز یکشنبه بیست و سوم اردیبهشتماه مستند «پارهی تن من» در سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی به نمایش درآمد و سپس جلسهی نقد و بررسی این فیلم با حضور علی لقمانی، فیلمبردار پرسابقهی سینمای ایران برگزار شد.
بعدازظهر روز یکشنبه شانزدهم اردیبهشتماه ابتدا فیلم مستند «وه انتیوک شاپور» به نمایش درآمد و سپس این فیلم با حضور سودابه مجاوری (کارگردان)، مهدی موسوی (تصویربردار) و رامتین شهبازی (منتقد مهمان) مورد بحث و بررسی قرار گرفت.
چند سال پیش مجلهی [اینک تعطیل شدهی] «صنعت سینما» ویژهنامهای منتشر کرد که سوژهی محوری آن، آخرین ساختهی فیلمسازان سرشناس سینما، و به نوعی میتوان گفت نقطهی مقابل یک پژوهش دربارهی نخستین ساختههای آنها بود. موضوعی که جدا از ناب بودن سوژهاش (هیچ نشریهای تا آن زمان چنین پروندهای منتشر نکرده بود) درسها و پندهای عبرتآموز فراوانی داشت. یکی از آن نکتهها این بود که نشان میداد تقریباً هیچکدام از فیلمسازها آخرین فیلم خود را به قصد «ضرب شست نشان دادن» به همکاران خود یا نمایش «نشانهای از مرگآگاهی» نساخته بود؛ و به همین خاطر واپسین ساخته و به عبارتی دیگر آخرین یادگار به جا مانده از آن فیلمسازان، کمترین تناسبی با بهترین و درخشانترین ساختهشان نداشت و نشان میداد آن فیلمها در زمان و زمانهای تولید شدهاند که سازندگانشان هنوز هم انگیزه و رمقی برای فیلمسازی، و امید و آرزوهای دور و درازی برای زندگی داشتهاند. مصداق بارز چنین ادعایی را میتوان زندهیاد محمدرضا مقدسیان دانست که تازه پس از مدتها بایکوت و بیکاری، فرصت پیدا کرده بود تا انبوهی از ایدهها و سوژههای خود را به زبان تصویر روایت کند. متن کامل را در
بعدازظهر روز یکشنبه نهم اردیبهشتماه سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی میزبان نمایش و سپس نقد و بررسی فیلم مستند «خاطرات خانهی متروک» بود.
عنوان آی آدمها... از یکی از معروفترین شعرهای نیما یوشیج گرفته شده. آنجا که پدرِ شعرِ نو ایران میگوید: «آی آدمها.../ که بر ساحل نشسته شاد و خندانید/ یک نفر در آب دارد میسپارد جان/ یک نفر دارد که دست و پای دایم میزند/ روی این دریای تُند و تیره و سنگین که میدانید...» به این ترتیب نیاز به توضیح ندارد که هدف از تولید چنین فیلمی که دربارهی کمکهای موسسهی خیریهی زنجیرهی امید به کودکان و نوجوانان بیمار ساخته شده، تلنگر زدن به برخی آدمهای منفعل یا بیواکنش در روزگار ماست. آدمهایی که سرهایشان را در گریبان فرو بردهاند و به قول زندهیاد مهدی اخوانثالث «کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را». احتمالاً به همین خاطر هم رخشان بنیاعتماد به جای برگزاری همایشهای موسوم به «همت عالی» و جمعآوری کمکهای مالی، با تمهید جالبی، تماشاگران فیلم خود را به حلقههای متعدد زنجیرهی امید افزوده است. چنان که به شهادت متن ابتدای فیلم، کلیهی درآمد حاصل از فروش دیویدیِ آی آدمها... به موسسهی زنجیرهی امید تعلق دارد؛ و به این ترتیب مخاطبان سینمای مستند با خرید نسخهی قانونی این فیلم در درمان کودکان بیمار سهیم شدهاند. رخداد خجستهای که بیش از هر چیز بر تاثیر چشمگیر سینمای مستند سالهای اخیر بر تحولات اجتماعی و از جمله، رواج خیرخواهی و گسترش نوعدوستی اشاره دارد. متن کامل را در
بعد از ظهر روز یکشنبه دوم اردیبهشتماه سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، میزبان نمایش و سپس نقد و بررسی فیلم مستند «معرف» به کارگردانی آزادی رضاییانمقدم بود.
تازهترین دورهی نمایش فیلمهای کوتاه و مستند که از این پس یکشنبهها و بهصورت هفتگی برگزار میشود، شب گذشته (یکشنبه بیست و ششم فروردینماه) با نمایش مستند «زنبورک در گام مینور» ساختهی مریم سپهری فعالیت خود را آغاز کرد.
بزم رزم (سید وحید حسینی) را از برخی جنبههای متفاوت میتوان یک مستند «نمونهای» دانست. شاید مهمترین جنبه آن، پرداختن به زوایای پنهان و ناگفته مانده تصنیفهای آهنگین و پرشور و حالی است که به شهادت خود این فیلم برای جلوگیری از حساسیت نیروهای متدین و مذهبی (کسانی که انقلاب روی دوش بخشی از آنها متولد شد) و البته توجیه حضور سازهای تشکیلدهنده موسیقی (در ارکسترها) به «سرود» تغییر نام داد! متن کامل را در
خوانِ بیخان با نمایی از رانندگی فیلمساز/ راویِ فیلم در جادهای طولانی و بهظاهر بیانتها آغاز میشود؛ و سپس صدای او را میشنویم که میگوید به بهانهی زمینگیر شدن و شرایط نامساعد مادربزرگاش در حال رفتن (و در حقیقت، در حال بازگشت) به زادگاهش مشهد است؛ شهری که بعداً میفهمیم بخش عمدهای از خاطرات تلخ و شیرین زندگی او را در خود جا داده است. نمای پایانی فیلم نیز کموبیش، تکرار همین نماست؛ با این تفاوت که اینبار راوی، پس از در میان گذاشتن (و در حقیقت، به اشتراک گذاشتن) مشکلات و گرفتاریهای خانوادگی خود با بیننده، به سوی آسمانی با ابرهای تیره و بارانزا حرکت میکند. تمثیلی از حرکت جبرآلود فیلمساز و در وجهی عمیقتر، انسان، در بخشی از جادهی زندگی که از بد حادثه اینبار به تنهایی، سکوت و فضایی غمزده آمیخته است.در نهایت، آنچه در فاصلهی این دو نما پیش چشم مخاطب جان میگیرد برشی از سوءتفاهمهای فامیلی و البته مشکلات موجود در زندگی خانوادگیِ سازندهی فیلم است که مثل سایر مستندهای خودبیانگرِ سالهای اخیر (در راس آنها: پیر پسر به کارگردانی مهدی باقری) میکوشد داستان را به نحوی تعریف کند که در پایان، کفهی همذاتپنداری (بخوانید: حمایت) مخاطبان به طرف راوی سنگینی کند. متن کامل را در
هفتاد و شش دقیقه و پانزده ثانیه... با نمایی از تلاشِ عباس کیارستمی برای کنار زدن برف از روی پاترولِ معروف خود آغاز میشود و با تصویری از دویدن و دور شدن او در یک بیشهزار پر از درختهای زیتون به پایان میرسد. آنچه در فاصلهی این دو نما پیش چشم تماشاگر رژه میرود برشهای کوتاه و بلندی از زندگی این فیلمساز سرشناس و جهانی است که شاید در نگاه نخست، معمولی و در برخی موارد حتی پیش پا افتاده به نظر برسد اما عمیقتر که نگاه کنیم، برشهای کوتاه و بلندی از سبک زندگی یا به تعبیری بهتر، نوع نگاه خاص کیارستمی به دنیای اطرافش را به نمایش میگذارد که به لطف مشاهدهگریها و البته نگاه کنجکاوانهی سیفالله صمدیان به پردهی سینمای مستند راه یافته است. نگاهی که گاهی مثل همین نمای آغاز فیلم– که ذکرش رفت– تلاشهای فردی و عمدتاً یکنفرهی کیارستمی برای لذت بردن از زندگی را بازتاب میدهد و گاهی مثل نمای آخر آن، تعبیری از آغوش گشودن او رو به طبیعت و به نوعی، گردن نهادن به مشیت الهی است. متن کامل در
اورسن ولز صحبت میکند را میتوان یکی از معدود مستندهای ایرانی دانست که تا کنون درباره یک فیلمساز غیر ایرانی ساخته شده است. فیلمی درباره «پسر عجیب هالیوود» (لقب سینمای آمریکا به او) که یکی از بزرگترین فیلمهای تاریخ سینمای این کشور (همشهری کین) را در بیست و دو سالگی کارگردانی کرد. به تعبیر گفتار متن همین فیلم: «آنهم بدون قید و شرط و با آزادی کامل.» نیازی به توضیح ندارد که این مستند بر مبنای تصویرهای به جا مانده از این فیلمساز و نماهای آرشیوی بنا شده است. تصویرهایی که نیما قلیزادگان در یکی از گفتوگوهای پیرامون آن گفته از میان آنها پنج فیلم یک ساعته و یک نسخهی یک ساعت و چهل و پنج دقیقهای، مناسب نمایش عمومی تدوین شده است. متن کامل را در
یازدهمین دورهی سینماحقیقت در حالی به پایان رسید که بیش از هر زمان دیگری لزوم انتخاب یک مکان دائمی و همچنین ساماندهی تماشاگران و مخاطبان اصیل این جشنواره، توجه همگان را به خود جلب میکرد. خصوصاً در روزهای پایانی هفته که رهگذرانِ علاقهمند به سینما نیز در کنار طرفدارانِ پر و پا قرصِ سینمای مستند به خیل مخاطبان این جشنواره پیوستند و ظرفیت محدود تالارهای نمایش آن را دیگر غیر قابل تحمل کردند! برخی، رایگان بودن نمایش فیلمها و عدم اختصاص کارت ورود به سالنها را علت اصلی این استقبال میدانند و برخی دیگر معتقدند جذابیت غیر قابل انکار سینمای مستند و خصوصاً فیلمهای تاثیرگذار و تولید شده در سالهای اخیر باعث این اقبال و توجه چشمگیر شده. اما واقعیت این است که حتی اگر تمام این عوامل را هم در استقبال از «سینماحقیقت» موثر بدانیم، انکار نباید کرد که علت اصلی، عدم تمرکز مدیران و برگزارکنندگان جشنواره بر مخاطبان اصلی و حرفهایِ چنین جشنوارهایست. جشنوارهای که به طور اختصاصی سینمای مستند و دستاوردهای آن را هدف گرفته اما نحوهی اجرای آن، متاسفانه چنان که باید، تخصصی و در راستای پاسخ به نیاز مخاطبان واقعی سینمای مستند نیست. متن کامل را در
نخستین احساسی که از مواجهه با عنوان «پرندهی آبی» در ذهن ایجاد میشود، تصور رویارویی با یک فیلم زیستمحیطی یا دستکم مستندی دربارهی حیات وحش است. این تصور را نخستین نمای فیلم نیز تکمیل میکند. جایی که یک ماهیِ سرخوش و آزاد تلاش میکند تا با پریدن و جهیدن در خلاف جهت رودخانه، خود را به نقطهی بهتر و بهظاهر امنتری برساند. اما در ادامه، این تصویر، به نمای مردی که در یک استخر در حال شناست پیوند میخورد. کسی که کمی جلوتر درمییابیم او قهرمان مسابقههای شنا و در حقیقت، شخصیت اصلی فیلم است. به این ترتیب پس از پیوند طبیعت به اجتماع انسانی، و از طریق گفتههای همکاران قدیمی قهرمان فیلم با مهندس تقی عسگری آشنا میشویم. مردی که به روایت دوستاناش نهمین دههی عمر را سپری میکند، خوشبختانه این روزها در نهایت سلامت، سرگرم کارهای عمرانی است و در نظام مهندسی/ ورزشی کشور، طرحهای نوینی در زمینهی استخرهای شنا، شیرجه و واترپلو ارائه کرده است. متن کامل را در
اغلب کسانی که به کرمانشاه سفر کردهاند، احتمالاً سری هم به ایزدکدهی باستانی «بیستون» در چهل کیلومتری این شهر زیبا زدهاند. کوهِ ستبری، تکیه داده به کنارهراهی باستانی که سنگنگارهها و سنگنوشتههای تاریخی و مهمی را در قلب خود جای داده است. کتیبهای که تقریباً 2509 سال پیش به دستور داریوش هخامنشی بر سینهی کوه «بیستون» ایجاد شد تا در کنار «فرّ وَ هَر»، 9 نفر از فرمانروایان شکستخورده، 2 تن از بزرگان پارس و همچنین گئوماتِ مُغ، نقشی از او نیز به عنوان پادشاه پیروز باقی بماند. اثری متعلق به پانصد و بیست سال پیش از میلاد مسیح (ع) که اینک در ارتفاع 130 متری سطح زمین، یکی از مهمترین مفاخر کهن و باستانیِ ایرانزمین به شمار میرود؛ یکی از زیباترین و ارزشمندترین یادگارهای به جا مانده از دوران هخامنشیان. متن کامل را در
«نادرهکار» با نمایی آغاز میشود که در آن، سازندهی فیلم (منوچهر مشیری) روبهروی خانهای ایستاده و زنگ آن را میزند. کمی بعدتر، زمانی که او از واکنش صاحبخانه ناامید شده، در باز میشود و پیرمرد کهنسالی در آستانه میایستد که ابتدا او را به داخل دعوت میکند اما زمانی که متوجه حضور تصویربردار و صدابردار (گروه تولید فیلم) میشود از آنها میخواهد فیلمبرداری را قطع کنند، وسایلشان را کنار بگذارند و سپس برگردند. کمی بعدتر پس از آن که دوربین موفق میشود نگرانی پیرمرد را حتی از پشت توریهای فلزی و میلههای محفاظ ثبت کند (نمادی از مراقبتهای وسواسگونهی او از آنچه در حریم خانهاش میگذرد) فیلمساز که ظاهراً خود را محق میداند تا هر طور شده از داخلِ خانه تصویر بگیرد، با جاسازی و مخفی کردن دوربین بازمیگردد. اینبار تمهید کارگردان جواب میدهد و تماشاگر فرصت پیدا میکند تا در کنار نگرانی و دلشورهی فیلمساز (که در تصویرها جاری است) همراه با یکی دو نفر دیگر (از دوستان مشترک) وارد خانهی مرد کهنسال شود. متن کامل را در
فتحالله امیری، چهرهی شناختهشدهی مستندهای حیات وحش که پیش از این، در فیلم «اشک سیاه» به وضعیت اسفناک یوزپلنگ ایرانی در پارک ملی کویر پرداخته بود اینک در تازهترین ساختهاش «گرداب انقراض» بار دیگر خطر انقراض این یوزپلنگ را در سطحی گستردهتر دنبال کرده است. یکی از نادرترین گربهسانانِ حیات وحش جهان که کمتر از پنجاه سال پیش در چهارمحال بختیاری، داراب، مسجد سلیمان، جنوب ایلام، دوشان تپهی تهران و بسیاری دیگر از بخشهای کشور ما وجود داشت و متاسفانه امروز تعداد بسیار محدودی از آن، در پهنهای گسترده و دور از هم باقی مانده است. متن کامل را در ادامهی مطلب بخوانید.
«وازاریه» را میتوان غبارروبی از داستان شکلگیری «بازار» به عنوان قلب تپندهی پایتخت دانست. یکی از قطبهای اقتصاد کشور که زمانی نماد هویت تهران بوده و حتی در نقشهی دارالخلافهی عهد ناصری (آنزمان که این شهر فقط پنج محله داشته) نیز دردانهی این شهر به حساب میآمده است. به تعبیر گفتار متن فیلم: «از میدان ارگ و کاخِ شاهی در شمال تا دروازهی شاه عبدالعظیم در جنوب.» منطقهای که بسیاری از تحولات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و حتی فرهنگیِ تاریخ معاصر به دست آدمهای آن انجام شده؛ و به همین دلیل باید گفت پرداختن به اهل بازار، به عنوان افرادی که منشاء این تحولات گسترده بودهاند، در حقیقت، بیش از یک ضرورت ساده بوده است. پرداختن به این قشر از آدمهای متموّل تاریخ، متاسفانه تا کنون مغفول مانده بود و احتمالاً این نکته ریشه در کمبود منابع تصویری مورد نیاز برای ساخت فیلم داشته است. نکتهای که البته در مستند مورد بحث نیز از همان دقایق نخستین، خود را به رخ میکشد؛ جایی که بعد از تاکید بر نصب و راهاندازی تلگرافخانهی بازار (آنهم پس از ارگ سلطنتی) و همچنین بهای گزاف آن (که گوینده میگوید: هزینهی ارسال چهار کلمهاش با خرید «یک مَن تنباکوی اعلای خوانسار» مساوی بوده!) به واپسین تلگراف میرزا تقیخان امیرکبیر، پیش از شهادت او اشاره میشود اما آنچه که این جملههای غمانگیز و تکاندهنده را همراهی میکند فقط تصویر مُهرهای دستسازی است که عنوانهای «قائممقام» و «صدراعظم» روی آن حک شده و هیچ ربطی به این نامهها ندارد. متن کامل را در
صفر تا سکو را میتوان رمزگشایی از موفقیتهای ورزشی در سطح ملی و جهانی دانست. موفقیتهایی که اغلب ما تنها از طریق اخبار و همچنین نمایش برشهایی از اینگونه مسابقهها در برنامههای ورزشی یا شبکههای اجتماعی شاهد آن بودهایم؛ بی آن که بدانیم در پسِ این خوشحالیهای عمیق و وصفناپذیری که در ورزشگاهها و محافل ورزشی موج میزند، چه مرارتها و رنجهایی در جریان بوده و چه تلاشهایی انجام شده تا مثلاً یک قهرمان از کشور ما روی سکو بایستد، و شادی و غرور ملی را به مردم سرزمین خود اهدا کند. قهرمانی که برای به چنگ آوردن موفقیت و جنبههای مختلف آن، سخت تلاش کرده و جنگیده؛ آنهم درست در زمانی که اغلب ما درگیر روزمرّگی بودهایم و شاید مشکلات را بهانه کردهایم تا کمی استراحت کنیم و از زندگی لذت ببریم!
دوربینِ فیلم «زنانی با گوشوارههای باروتی» تماشاگران را در کوتاهترین زمان به جایی در قلب عراقِ آشوبزده پرتاب میکند. جایی که در آن، نبرد نیروهای محلی و داعش با قدرت ادامه دارد و زن خبرنگاری که ظاهراً برای یکی از شبکههای تلویزیونی کار میکند، خود را به خط مقدم این مبارزه رسانده تا از حوادث آن گزارش تهیه کند. به این ترتیب، مخاطب فرصت پیدا میکند تا پیش از آن که با شخصیت محوری فیلم آشنا شود، همراه او به میانهی این نبرد مهیب راه پیدا کند. متن کامل را در
«اُبوایست» در لغت به معنای نوازندهی ساز بادیِ «اُبوا» در ارکسترهاست و البته فیلمی که چنین عنوانی را بر خود دارد دربارهی آهنگسازی با ویژگیهای مجید انتظامی است. موسیقیدان برجسته و پرآوازهای که زمانی (اواخر دههی پنجاه) در ارکستر سمفونیک تهران «اُبوا» مینواخته و اتفاقاً همین ساز تخصصی، مسیر زندگی او را تغییر داده است: «جایی که معمولاً نوازندهی «اُبوا» مینشیند، وسط ارکستر و قلب آن است. یک روز رهبرِ وقتِ ارکستر که میدانست اغلب نوازندهها در کافهها و کابارهها هم مینوازند، با عصبانیت یک مشت پول خُرد از جیباش درآورد، روی سر نوازندهها ریخت و گفت: «بزنید مطربها!» همین بیاحترامی و جمع بستن آدمها با لحن تمسخرآلود باعث شد از جایم بلند شوم و به نشانهی اعتراض ارکستر را ترک کنم.» واکنشی که انتظامی میگوید باعث اخراج او از کادر آموزشی هنرستان و دانشکدهی موسیقی شده؛ و به نوعی میتوان گفت ناخواسته مسیر زندگی او را تغییر داده است. متن کامل را در
این وبلاگ تلاش ناچیزیست برای انتشار نوشتههایی دربارهي سینما، تلویزیون و ادبیات.