آتش در لالهزار/نگاهی به مستند «زندگی و دیگر هیچ» به بهانهی توزیع در شبکهی نمایش خانگی

در ابتدای فیلم زندگی و دیگر هیچ که دربارهی زندگی و فعالیتهای داریوش اسدزاده ساخته شده، پس از نمایشِ تعریف و تمجید برخی از همکاران و نزدیکان این بازیگر پرسابقه، او را میبینیم که در سالنِ نمایشِ روبازِ یکی از پارکها تنها نشسته و به صحنهی خالی نگاه میکند. در ادامه، از این پیشکسوت عرصهی سینما، تئاتر و تلویزیون دعوت میشود تا روی صحنه حاضر شده و برای تماشاگرانی که حضور ندارند سخنرانی کند! در حقیقت، مستند زندگی و دیگر هیچ که با هدفِ ابراز همدردی و به نیتِ قدردانی از فعالیتهای یک هنرپیشهی کهنسال با ویژگیهای داریوش اسدزاده ساخته شده، با نقض غرض و به صورت واضح به این نکته اشاره میکند که چنین بازیگری با وجود سابقهای طولانی در عالم هنر (یا به تعبیر خودش: بیش از هفتاد سال طی طریق در این وادی) مخاطب ندارد؛ و اصلاً به همین خاطر مجبور است برای سالنی خالی از تماشاگر حرف بزند! متن کامل این یادداشت که در سایت ماهنامهی سینمایی فیلم منتشر شده را در ادامهی مطلب بخوانید.


اجرای فیلم/تئاتر آینههای روبهرو و همزمانی غریبِ آن با نمایش عمومی فیلم کوه (امیر نادری) یا به عبارتی دیگر عرضهی همزمانِ دو اثر از دو اسطورهی تاریخساز [و اینک جلای وطن کرده] چنان اتفاق هیجانانگیز و در عین حال نادر و کمیابیست که سبب میشود آدم حتی به چشمهای خود هم شک کند! رخدادی که بیش از هر چیز یادآور همکاری دلپذیر این دو «استاد تمام» در هنگام ساخت فیلم دونده است؛ زمانی که نادری یکی از درخشانترین لحظههای تاریخ سینمای ایران (ثبت لذت وصفناپذیرِ «امیرو» از پیِ جنگندگی و رقابتی سرسخت و نفسگیر) را به قاموس سینمای پس از انقلاب هدیه داد و بیضایی، در اوج شکوفایی و توانمندی، این لحظههای قدرتمند و جادویی را به هم پیوند زد؛ بدون حتی یک فریم اشتباه و لغزش. متن کامل را در
شامگاه روز یکشنبه دوم مهرماه فیلم مستند «چشم جنگ» (ساختهی مشترک یوسف حاتمیکیا و مهدی برجیان) در سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی به نمایش درآمد و سپس نقد و بررسی این اثر با حضور حبیب احمدزاده (نویسنده و پژوهشگر پر سابقهی دفاع مقدس) برگزار شد.
این وبلاگ تلاش ناچیزیست برای انتشار نوشتههایی دربارهي سینما، تلویزیون و ادبیات.