گفتوگو با محمدعلی سجادی دربارهی نقاشی، ادبیات و سینما
محمدعلی سجادی از آن دست کارگردانهاست که جدا از فعالیت در بستر هنرهای نمایشی، در هنرهای تجسمی (نقاشی)، گرافیک (تصویرسازی کتاب کودکان)، ادبیات (شعر، داستان، رمان) و البته تازگیها در زمینهی بازیگری هم آثاری را از خود به جا گذاشته است. از آن دست فیلمسازها که هنرپیشه (به مفهوم یک بازیگرِ موظف) نیست اما به مفهوم مطلق کلمه، «هنر» پیشهی اوست. هنری که شاید خیلیها آن را احساس کنند اما به تعبیر او کمتر کسی موفق میشود آن را در وجود خود شناسایی کرده و با پشتکار، تمرین و ممارست به استعداد تبدیل کند.
سجادی در شرایطی که اغلب آدمها از مشکلات زندگی و کمبود وقت مینالند، در کنار تدریس سینما (در یکی دو آموزشگاه هنری) یک فیلم (تمرین برای اجرا) روی پردهی سینماهای «هنر و تجربه» دارد، بهتازگی از برگزاری تازهترین نمایشگاه نقاشی خود (گلدان راگا) فارغ شده، پس از سالها یکی از رمانهای خود (حیرانی) را به بازار کتاب فرستاده و اکنون که این گفتوگو را میخوانید سرگرم پیشتولید فیلم تازهای است. فیلمی بهنام «پروندهی باز» که ظاهراً قرار بوده کیومرث پوراحمد آن را بسازد اما قرعه به نام سجادی افتاده: «فیلمنامهی این فیلم را دوست عزیزم کیومرث پوراحمد نوشته و قرار بود خودش آن را بسازد. اما این نازنینِ بزرگوار بنا به دلایلی از ساخت آن منصرف شده و از من خواسته تا به جای او این فیلم را بسازم. از آنجا که او یک آدم حرفهای است به من این اجازه را داد تا از زاویهی دید خودم فیلمنامه را بازنویسی کنم و خوشبختانه این روزها همزمان با انجام این کار، پیشتولید و تدارک ساخت این فیلم هم به جریان افتاده است.»
او پیش از این و در کنار انتشار چند داستان بلند (به نامهای «حلقهی گمشده» و «چه کسی اوجا را کشت؟») رمانهای «حیرانی» و «با نوشته کشتن» را نیز نوشته و مجموعه شعرهای متعددش (شامل: «داغستان»، «خیره بر چهار فصل»، «خاتوزین»، «دلم برایت میتپد»، «سه مورچهی عاشق و روییده در سنگْفصل»، «نشانهها» و «چهقدر مانده به رسیدن») نمایشگر برشهایی از طبع خیالانگیز او در دورههای مختلف و گذشته است. خودش میگوید امسال از یک جهت برای او سال خوشایندی محسوب میشود. چون تمام کارهایی که از مدتها قبل برای انجام دادن آنها دورخیز کرده امسال به نتیجه رسیده: «رمان «حیرانی» دوازده سال بعد از نگارش اولیه ویرایش شده و همراه با کتاب دومِ آن دوباره منتشر شده، رمان «موش کور» بعد از شش سال بلاتکلیفی در آستانهی توزیع در کتابفروشیهاست و یک مجموعه از تازهترین شعرهایم (با محوریت تاریخ سینمای جهان) تا پایان پاییز به پیشخوان بازار نشر عرضه خواهد شد. رمان «جهی، شاعر و باقی قضایا» را هم تازگیها نوشتهام که در انتظار صدور مجوز چاپ است.»
سجادی که به گفتهی خودش از هشت سالگی جذب نقاشی و خطاطی شده، در طول چهار سال گذشته پنج نمایشگاه نقاشی برگزار کرده که «گلدان راگا» (بر اساس «بوف کور» صادق هدایت) تازهترینِ آنهاست. او میگوید نخستینبار در پنجاه و پنج سالگی نمایشگاه نقاشی برگزار کرده تا به همه نشان بدهد برای کار کردن و هنرآفرینی هیچوقت دیر نیست: «من یک سمجِ عاشق هستم که تا جایی که میتواند در برابر مشکلات ایستادگی میکند. در طول سالهای گذشته میتوانستم در مقابل انزوایی که ناخواسته برایم ایجاد شده بود و درجا بزنم و بپوسم اما سعی کردم در برابر این سد مقاومت کنم؛ و نوشتن و نقاشی کشیدن، مرهم تنهایی و دشواریهای من در این دوره بود.»
سجادی پیش از برگزاری نمایشگاه «گلدان راگا» مشغول کار بر روی نمایشگاه دیگری (بر اساس زندگی جمشیدشاه) بود. پروژهای که به گفتهی او شامل بیست و دو پرترهی نقاشی، یک فیلمنامه و یک نمایشنامه است: «متن اولیهی آن را در اوایل دههی هفتاد نوشته بودم و خیلی تلاش کردم تا بسازمش اما نشد. در سال 93 دوباره سه چهار ماه تمرکز کردم و مجموعه تحقیقات پراکندهای که طی ده پانزده سال جمعآوری کرده بودم را اینبار روی کاغذ آوردم. اما در همین دوران تابلوهای نمایشگاه «گلدان راگا» زودتر آماده شد و طبعاً زودتر به نمایش درآمد.»
دورخیز سجادی برای اجرای یک نمایشنامه بر همین اساس، از جمله برنامههای او برای آینده است: «امیدوارم روزی بتوانم فیلمنامهی جمشیدشاه را هم بسازم اما برنامهی فعلی من برای این پروژه، اجرای نمایشنامهی آن در تابستان سال آینده است که احتمالاً در تالار ایرانشهر روی صحنه خواهد رفت.» آنچه در پی و در ادامهی این مقدمهی نسبتاً طولانی میخوانید گفتوگویی است که در آخرین روز از برپایی تازهترین نمایشگاه این فیلمسازِ نقاش با او انجام شده است. هنرمند خستگیناپذیر و پرکاری که این روزها در آستانهی پنجاه و نه سالگی است.
چه شد به فکر برپایی این نمایشگاه افتادید؟
زمانی که داشتم بر اساس رمان «بوف کور» فیلمنامه مینوشتم این اثر آنقدر مرا در خودش غرق کرده بود که ناگهان دیدم پای سهپایه ایستادهام و مشغول نقاشی کردن تصویرهایی هستم که ذهنم را به خود مشغول کرده. البته تابلوهای نمایشگاه به فضای داستان نزدیکتر است. در حالی که در فیلمنامه با خوانش این اثر روبهروییم و در آن یک نقاش را میبینیم که کتاب هدایت را به دست گرفته و میخوانَد. البته فضاهایی که در فیلم به وجود میآید بهروز شده و امروزی است؛ در حالی که در کلیت تابلوها فضاهای سوررئال و فراواقعگرایانه بیشتر دیده میشود؛ مثل خود کتاب.
چرا «بوف کور» را برای نقاشی کردن انتخاب کردید؟
امسال هشتادمین سال انتشار این داستان است. اثر عجیبی که در طول دهههای مختلف بارها و بارها تجدید چاپ شده و نسلهای متعددی آن را خواندهاند. به گمانم این کتاب، مانیفست و بوطیقای صادق هدایت است. یک داستان جنایی/ روانشناختی که شاید در نگاه نخست پرداختن به آن یک تلاش مذبوحانه به نظر برسد. آنهم در سینمای ما که عمدتاً گرفتار مضامین ژورنالیستی است. بههرحال چه قبول داشته باشیم و چه نه، صادق هدایت، امروز، یکی از مهمترین چهرههای تاریخ ادبیات ما به حساب میآید. آدمی بسیار ویژه و همچنان تفسیرپذیر که در طول دهههایی که از زندگی و مرگ او میگذرد همچنان قابل بحث باقی مانده است. به نظر میرسد مسائل و مصادیقی که هدایت در آثار خود به آنها پرداخته مسائلی پایهای و بنیادی است و به همین دلیل هم پایههای ادبیات مدرن ایران از آن تاثیر گرفته.
در طول سالهای گذشته کتابهای مختلف و متعددی از شما منتشر شده. میتوان اینطور تحلیل کرد که نوشتن برای شما یک نوع واکنش و پاسخ به زندگی است؟
نوشتن برای من ریشه در فرآیند تربیتیام دارد. زمانی که در نوجوانی در کلاسهای کانون پرورش فکری [کودکان و نوجوانان] شرکت میکردم کلاسهای تئاتر، موسیقی، نقاشی و فیلمسازی داشتیم و همان زمان که من داشتم ساخت فیلمهای کوتاه را تجربه میکردم در تلاش بودم تا در زمینهی سرودن شعر هم خودم را امتحان کنم. وقتی چهارده سالم بود به خیال خودم کتاب شعری نوشته بودم که شامل الگوهایی از کتابهای کودکانه بود که البته نوشتههای آن را با تاثیر از اشعار شاعران مطرح و بزرگ آن دوره نوشته بودم اما آنقدر اعتماد به نفس داشتم که کتاب را دادم تا زندهیاد م. آزاد بخواند و نظر بدهد. آن بندهی خدا هم آنقدر بزرگوار بود که چیزی نگفت. فقط غلطهایم را گرفت و توصیههایی کرد. این خاطره را اولینبار است که میگویم. واقعیت این است که حالا که به گذشته برمیگردم با خودم فکر میکنم «جهل» خیلی جاها به من کمک کرده است! وقتی «جهل» داری اما در عین حال شور زیادی هم وجودت را فرا گرفته، ناخودآگاه به سمتی حرکت میکنی تا از این جهل بکاهی؛ و من بی آن که خودم بدانم بارها چنین کاری کردهام. اغلبِ آدمها اینطوری هستند. خیلی جاها خودشان هم نمیدانند چه کار کردهاند؛ بعدها برمیگردند و زمانی که با دقت به گذشته نگاه میکنند متوجه میشوند برای گذشتن از بعضی مسیرها چه اشتباههایی مرتکب شده و چه راههایی را رفتهاند! خطاهایی که البته گاهی تجربههای خوبی هم به همراه داشته است.
رمان «حیرانی» که به تازگی منتشر شده را کی نوشتهاید؟
«حیرانی» حاصل فاصله گرفتن من از سینما در دههی شصت و متعلق به زمانی است که مرگ پدرم باعث شد بیش از گذشته توی لاک خودم بروم. در آن مقطع با تکیه بر تجربههای خام و پراکندهای که در گذشته داشتم به نوشتن پناه آوردم. این در حالی است که خیلی از دوستان فکر میکنند که نوشته شدن این کتاب و سایر نوشتههای من همین اواخر و در عرض چند ماه رخ داده است! در حالی که هیچکدام از آنها یکشَبه نوشته نشده و در یک مرحلهی بسیار پرزحمت و خستهکننده به وجود آمده که برای خود من بیش از چهار دهه طول کشیده است. در حقیقت برای خلاص شدن از دست مشکلات به نوشتن پناه آوردم. ضمن این که میخواستم به خودم پاسخ بدهم و ببینم در زمینهی نویسندگی چندمرده حلاجم! البته دلم هم نمیخواست به خودم القاء کنم که مثلاً چون به من اجازهی کار داده نشده این کار را میکنم. این توهمی است که متاسفانه بعضی از همکاران سینمایی من هم دچار آن شدهاند و گاهی از گوشه و کنار میشنوم که مثلاً فلانی گفته کسانی چوب لای چرخ من گذاشتهاند و به همین دلیل سالهاست که از دور فعالیت کنار رفتهام. خوشبختانه من خاطرات تمام آن روزها را به صورت یادداشت روزانه نوشتهام. بیش از چهل سال است که این کار را میکنم و این جدا از وقتی است که برای نوشتن فیلمنامههایم صرف کردهام. در حقیقت، نوشتن بخشی از آموزهها و آیین روزانهی من است.
یعنی واقعاً هر شب خاطراتتان را مینویسید؟
بله. تقریباً هر شب اتفاقاتی که در طول روز برایم افتاده را مینویسم.
پس شما جزو کسانی هستید که اگر روزی تصمیم بگیرید کتاب خاطرات خود را بنویسید مواد لازم آن را تقریباً به صورت کامل در اختیار دارید.
بله همینطور است ولی فعلاً حوصله ندارم برگردم و خاطراتم را مرور کنم. شاید زمانی در آینده. طبق عادتی که دارم برای تکمیل متنهایم عجله نمیکنم. چه بسا هرکدام از کتابهایم پنج شش سال تا حتی دوازده سیزده سال زمان بردهاند تا تکمیل شوند.
برای نوشتن، برنامهی روزانه دارید؟
بله. البته این برنامه در دورههای مختلف فرق میکند. زمانی که فیلم نمیسازم یا نقاشی نمیکنم از صبح مینشینم به پای نوشتن و گاهی سه چهار ماه فقط و فقط مینویسم تا چیزی که توی ذهنم دارم روی کاغذ بیاید.
برای هر روز جیرهی مشخصی دارید؟ یعنی مقدار مشخصی مینویسید؟
به خودِ کار بستگی دارد. مثلاً اخیراً روی یک رمان تازه کار میکردم. وقتی صد صفحهی آن را نوشتم ناگهان روند نگارش آن متوقف شد. نمیدانم دوباره کِی در خواهد زد تا بگوید: «بیا دوباره من رو بنویس!» ولی مطمئنم این اتفاق به زودی خواهد افتاد. گاهی هم پیش آمده که یک ماه به صورت کامل درگیر نوشتن بودهام و به کاری سر و سامان دادهام. در حقیقت جزو کسانی هستم که به آنها میگویند «پُر نویس» و «پُر کار» و اگر بعضی دوستان و آشنایان ترمزم را نکشیده بودند تا حالا متنهای خیلی خیلی بیشتری به دست چاپ سپرده بودم!
مقولهی نوشتن بیش از هر چیز نیازمند مطالعهی گسترده و خصوصاً مشاهدهگری و تماشاست تا ذهن نویسنده آمادهی خیالپردازی و دریافت الهام باشد. برای شما این مرحله چهگونه است؟
من مقاله زیاد مینویسم و چون درس هم میدهم معمولاً به سوخت فراوانی برای مصرف در این زمینهها نیاز دارم. همیشه تلاشم این بوده که ته نکشم و همیشه چیز تازهای برای عرضه کردن داشته باشم.
این در حالی است که اغلب مردم معتقدند برای مطالعه کردن وقت کافی وجود ندارد.
همینطور است. اتفاقاً در تیزری که برای فیلم «تمرین برای اجرا» ساخته شده با تعدادی از مردم عادی گفتوگو شده و از آنها پرسیده شده: «تا به حال شاهنامه خواندهاید؟» اغلب آنها پاسخ منفی دادهاند و جالب این که یکی از آنها گفته: «وقت نداریم آقا!»
چهقدر مطالعه میکنید؟
نمیخواهم ادعا یا خودنمایی کنم اما میزان مطالعهام خیلی زیاد است. هم زیاد میخوانم و هم خیلی فیلم میبینم. اما خیلی سیستماتیک این کار را انجام میدهم. یعنی وقتی دارم روی یک سوژه تحقیق میکنم همهی مواردی که در حول و حوش آن سوژه وجود دارد را رصد میکنم. اگر خواندنی است میخوانم و اگر دیدنی است تماشا میکنم. به شاگردانم هم همیشه توصیه کردهام که همینجوری فیلم نبینید. برای فیلم دیدنهایتان برنامه داشته باشید و فیلمهایی ببینید که ارزش تماشا کردن را داشته باشند.
زمانی که این کار را شروع کردم نسبت به سختیهای آن آگاه بودم و میدانستم که باید خیلی صبور باشم. به همین دلیل سختیهای نوشتن را به جان خریدم چون عاشق این کار بودم. مطمئن بودم روزی کاملاً برعکس خواهد شد اما میدانستم وقتی کتابهایم منتشر شود خیلیها مرا جدی نخواهند گرفت. در حقیقت فارغ از سود و زیان احتمالیاش به خودم ایمان کامل داشتم. این در حالی است که برخلاف تصور عمومی، نوشتن، از فرآیند بسیار دشواری برخوردار است. به همین دلیل اسم یکی از کتابهایم را گذاشتم «با نوشته کُشتن» تا بگویم گاهی نوشتن حتی میتواند آدم را تا مرز کُشتن هم پیش ببرد! جایی (در یکی از شعرهایم) مادرم را به خوشهی انگوری تشبیه کرده بودم که «در عرقریزان آفتاب/ در یک جرعه خلاصه میشود». به نظرم در مورد کتابها، فیلمها و نقاشیها هم اینگونه است و این آثار، عصارهی چیزی هستند که از پیِ یک فرآیند طولانی در ذهن هنرمند جان گرفتهاند. به همین خاطر است که گاهی دیده میشود یک نویسنده در تمام عمرش کار میکند و فقط یک کتاب بیرون میدهد.
شما هنرمندی چندوجهی هستید و کتاب هم نوشتهاید. اما مهمترین تفاوت شما با سایر نویسندهها این است که برخلاف بسیاری از آنها که از این راه ارتزاق میکنند دغدغهی چندانی نسبت به بازگشت مالی کتابهایتان ندارید.
اتفاقاً به همین خاطر مجبورم به راههای دیگری فکر کنم تا از طریق آنها بتوانم زندگیام را بچرخانم. چون امورات من از راه نویسندگی نمیگذرد. البته فارغ از کم و کیف کارهایی که تا به حال انجام دادهام خودم را حرفهایِ این راه میدانم. از آن آدمها نیستم که مثلاً دنبال قایق تفریحی باشم تا در آن استراحت کنم و شب تا صبح بنویسم. من در روند زندگیِ عادی مجبورم همهی کارها را تقریباً همزمان با هم انجام بدهم. مثلاً هم به حرفهای همسرم گوش بدهم، هم قبضها را پرداخت کنم و هم چیزهایی که به ذهنم میرسد را یادداشت کنم تا یادم نرود! به دلیل تجربههای زیستی و طبقهی اجتماعی خاصی که به آن تعلق دارم مجبورم در دل روزمرگیها کارم را انجام بدهم.
برنامهی روزانهتان چهگونه است؟
صبحها میروم دفتر و تا دیر وقت همانجا میمانم و کار میکنم. البته یک چیز به شما بگویم. من حتی اگر در مهمانی هم باشم و قرار باشد متنی را بنویسم حتماً آن را خواهم نوشت؛ به شرط آن که انگیزهی نوشتن داشته باشم. اگر شرایط آماده نباشد طبعاً اذیت میشوم و نمیتوانم آنگونه که باید کارم را انجام بدهم. برخلاف تصور، خوابم هم کم نیست؛ مگر در زمانهایی که حجم کارهایم زیاد باشد یا مثل وقتهایی که سرِ فیلمبرداری باشم. البته در دورانی که نقاشی میکشیدم گاهی آنقدر بیطاقت میشدم که بعضی شبها نمیخوابیدم یا خیلی کم میخوابیدم. به تعبیری میتوان گفت گاهی سوژه مرا با خودش میبُرد و دست من نبود که بتوانم مقاومت کنم.
و این دقیقاً همان وضعیتی است که متاسفانه مردم عادی نمیتوانند با آن ارتباط برقرار کنند.
بله. همینطور است. آدم در چنین وضعیتی «بیخویشتن» میشود و کمتر کسی میتواند چنین احساسی را به درستی درک کند. دوست ندارم خوانندگان این گفتوگو با خودشان فکر کنند میخواهم ادا در بیاورم و مثلاً ژست بگیرم که در جهان دیگری زندگی میکنم. نه. در طول زندگیام هیچوقت از این ژستها نگرفتهام. اما میدانم که «بیخویشتن» شدن باید از درون شکل بگیرد؛ نه این که تظاهرات بیرونی داشته باشد. چه بسا خیلی وقتها این دوستان نزدیکم هستند که مثلاً به من میگویند: «تو الآن حالت خوب نیست» و این را از خستگی مفرط چشمهایم میفهمند. البته خیلیها هم با خودشان فکر میکنند خلاقیت یعنی این که یکجا بنشینی و الهامهای ذهنی به سراغت بیاید. در حالی که اینطوری نیست و هنرمند اگر هم احساس میکند خلاقیتی دارد باید حتماً آن را در وجود خود شناسایی کند. شهود، خلق کردن، جوشش درونی، قریحه، استعداد و هر آنچه که اسمش را بگذارید فقط بخش کوچکی از ژن شما را تشکیل میدهد. بخشهای دیگر آن، آموختنی است. اگر نتوانید خود را گسترش دهید، نخوانید، ننویسید، نبینید و پدیدههای هنری را رصد نکنید، در یک دورِ باطل گیر خواهید کرد که از آن گریزی نخواهید داشت.
درست مثل ورزشکاری که از ورزش کردن دست بکشد.
دقیقاً. چنین آدمی خیلی زود فرسوده میشود. هنر هم همینطوری است؛ هیچ فرقی ندارد. برادر همسرم که پزشک است میگوید: «یک پزشک فقط در مقاطعی که اطلاعات تازهای از راه میرسد باید خود را بهروز نگهدارد اما یک هنرمند برای این که بتواند روی دورِ خلاقیت بماند همیشه و در همه حال باید بهروز باشد.» و این درستترین تعبیر دربارهی هنرمند است. هنرمندی که هنر او خلاقیت اوست.
صحبت ورزش به میان آمد. با این همه کار ورزش هم میکنید؟
نه متاسفانه. با این حجم کاری که من انجام میدهم دیگر وقتی برای ورزش کردن باقی نمیماند. البته تحرکم بد نیست اما فرصتی که مناسب ورزش کردن باشد را فعلاً ندارم.
چه شد به فکر ساختن «تمرین برای اجرا» افتادید؟
سه عامل اصلی مرا به سمت ساخت چنین فیلمی هدایت کرد. نخست، علاقهی من به جهان اسطوره. سپس اشعار فردوسیِ بزرگ و مهمتر از همه علاقهام به سیاوش. یکی از جذابترین شخصیتهای شاهنامه که علاقهام به او از نوجوانی در من ریشه دوانده است. طرح اولیهی این فیلم را سالها پیش (در دههی شصت) نوشته بودم و بخشهایی از آن در رمان «حیرانی» وجود دارد (جایی از داستان که نمایش سیاوش در آن به اجرا گذاشته میشود.) با خودم فکر کردم در شتاب زندگی همواره دربارهی فردوسی و جایگاه اسطوره حرف میزنیم اما اینقدر در مسائل ژورنالیستی غرق شدهایم که جایی برای پرداختی از نوع دیگر به این مقوله نمانده است. از آنجا که نسبت به این موضوع تعلق خاطر داشتم نشستم و با خودم فکر کردم تا به حال چند فیلم دربارهی فردوسی به عنوان یکی از مهمترین شعرای ملی ما ساخته شده است؛ و به این نتیجه رسیدم که ضرورت ساخت چنین فیلمی وجود دارد. در حال حاضر سالهاست از مصادرهی شاعران پارسیگوی ایرانی توسط کشورهای همسایه مینالیم اما هیچ واکنش دیگری انجام نمیدهیم. اجازه بدهید بگویم پرداختن به چنین سوژهای اصلاً جنبهی باستانگرایی و ناسیونالیستی ندارد چرا که اساساً فردوسی یک شاعر فراملی است. شاعری که به گمانم متاسفانه خیلی مظلوم واقع شده و تجربهی «تمرین برای اجرا» دستکم به خود من ثابت کرد که حمایت از چنین سوژههایی بیشتر یک شوخی است و مدیران فقط حرف آن را میزنند. فیلم «تمرین برای اجرا» اگر یک پروژهی دولتی بود تا الآن برایش زیرنویس گذاشته و آن را به سراسر دنیا فرستاده بودند. در حالی که تا به حال برای توزیع و نمایش جهانی این فیلم هیچ کاری صورت نگرفته است. تلاشم این بود تا در حد خودم چنین تجربهای را به جریان بیندازم؛ بی آن که بیانیهای صادر و حرفهایم را به کسی دیکته کنم. جالب این که لحن فیلم، اصلاً تجربی نیست؛ و بیشتر یک تجربه است با داستان سیاوش در شاهنامه.
شاهنامه را در خانه و همراه اعضای خانواده هم میخوانید؟
بله ولی هیچوقت عادت نداشتهام چیزی را به کسی دیکته کنم. خصوصاً در ارتباط با خانوادهی خودم. در حقیقت تا جایی که ممکن است چیزی را به کسی تحمیل نمیکنم. بههرحال اعضای خانوادهی من خواسته یا ناخواسته در فضای مورد علاقهی من نفس میکشند. حالا شاید آنها به اندازهی من روی بعضی مقولهها تمرکز نداشته باشند اما همانطور که گفتم این جو بر آنها هم غالب است.
در این فیلم یک فعالیت تازه هم به سایر کارهای قبلیتان اضافه کردهاید؛ و آن، تجربهی بازیگری است. انجام این کار برایتان سخت نبود؟
چرا... [و میخندد] بههرحال بازیگری کار آسانی نیست. اما همهی اینها تقصیر پرویز پرستویی است که مرا به صرافت بازیگری انداخت! دو سه سال پیش یک روز به من زنگ زد و گفت: «با خانم سهیلا گلستانی (کارگردان) در حال ساخت فیلم «دو» هستیم و علاقه داریم تو بیایی و در یک سکانس آن بازی کنی.» از آنجا که برای این دوست و همکار قدیمی احترام بسیار زیادی قائلم پذیرفتم و رفتم در یک سکانس از فیلم «دو» بازی کردم. زمانی که تصمیم گرفتم «تمرین برای اجرا» را بسازم فقط به این فکر میکردم تا از بازیگرانی استفاده کنم که به روحیهی من و البته فضای فیلم نزدیک باشند؛ و مهمتر از همه این که به موضوع کار (شاهنامه) هم تسلط داشته باشند. دلیل این که در «تمرین برای اجرا» بازی کردم همین بود.
چه شد برای بازی در یکی از نقشهای اصلی این فیلم از فرزندتان استفاده کردید؟
نمیخواهم توضیح فرامتنی بدهم. فکر میکنم خود فیلم نشان میدهد چرا از او استفاده کردهام. ماهور احاطهی خوبی نسبت به شاهنامه دارد و از ذهنیت و علایق من هم به خوبی مطلع است. از آنجا که بین بازیگران حرفهای کسی را نمیشناختم که این ویژگی را داشته باشد از او استفاده کردم. اغلب تماشاگرانی که فیلم را میبینند نمیدانند ماهور پسر من است و همین به باورپذیرترشدن نقش او کمک کرده است. سایر بازیگران فیلم هم بهخاطر نزدیک بودن به نقش و علاقهای که به سوژه داشتند انتخاب شدهاند. ناگفته نماند برای نقشهای مختلف این فیلم با بازیگران متعددی وارد مذاکره شدم. اما اغلب آنها ذهنیت بسیار دوری از سوژه داشتند و در وضعیت فعلی که متاسفانه بازیگرسالاری رواج پیدا کرده حتی خیلیهایشان با خود فکر میکردند تولید چنین سوژه و چنین فیلمی اصلاً عملی نیست. همین الآن که من و شما در حال گفتوگو هستیم یکی از فیلمسازان قدیمی که همه به او احترام میگذارند در حال ساخت فیلم تازهای است. اما اغلب بازیگران به جای این که به او کمک کنند بهخاطر پروژههای دیگر رهایش کردهاند و رفتهاند سر کارهای دیگری!
از ساخت این فیلم چه هدفی داشتید؟ میخواستید مشکلات اجرای نمایش بر اساس متن شاهنامه را نشان بدهید؟
هدف من از ساخت «تمرین برای اجرا» فقط این بود که در قالب یک فیلم، شاهنامه خوانده شود و نسل جوان امروز حتی اگر وقت و فرصت مطالعهی این کتاب سترگ را ندارند دستکم بخشی از ابیات آن را بشنوند. برای خواندن و اجرای اشعار شاهنامه به کسانی نیاز بود که این توانایی را داشته باشند و به نظرم جدا از ماهور– که فارغ از قابلیتهای فیزیکی، این توانایی را هم داشت– بقیه هم ویژگیهای مشابهی داشتند. همین که از حضور پسر دیگرم (رهام) در فیلم استفاده نکردم نشان میدهد که این انتخاب بر اساس تواناییها بوده نه مثلاً پارتیبازی. البته رهام هم به دلیل فعالیت در زمینهی بازیهای رایانهای از دنیای سینما چندان دور نیست اما در حال حاضر علاقهای به بازیگری ندارد. جالب این که ماهور از کودکی در فیلمهای خود من بازی کرده و برخلاف تصور، این جملهی معروف که مثلاً فلانی از زمان تولد بازیگر بوده در مورد او صدق میکند. ماهور فقط سه روزش بود که آمد و در یکی از تیزرهای من (که به سفارش وزارت بهداشت میساختم) بازی کرد. او زمانی که هفت هشت سالش بود در چند سکانس از فیلم «جنایت» هم بازی کرده است. جدا از اینها سالها بعد در سریال «جستوجوگران» هم بازی کرد و در آن کار، نقش پسر مسعود رایگان را داشت.
شما در زمینههای مختلفی فعالیت کردهاید. دوست دارید مخاطبان شما را به چه عنوانی بشناسند؟ نویسنده؟ شاعر؟ فیلمساز؟ یا نقاش؟
من به عنوان محمدعلی سجادی تمام این کارها را انجام میدهم اما در واقع فیلمسازی هستم که همهی این کارها را انجام میدهد. اصراری ندارم مرا با عنوان خاصی بشناسند. مهم این است که آنها خودشان مرا از چه زاویهای ببینند. به عنوان مثال بعضیها میگویند نقاشیهایت را بیشتر از فیلمهایت دوست داریم و بعضی دیگر داستانها و شعرهایم را ترجیح میدهند. من به این مسائل فکر نمیکنم و طبعاً دنبال ارائهی یک تعریف از خودم نیستم. با این حال معتقدم فیلم ساختن، نقاشی کردن و قلم زدن، سه موتیف اصلی و پایهای زندگی من است؛ و اینها را نمیتوان از هم جدا کرد.