یكی از هنرهای مسوولان سينما، صدور مجوز توليد و نمايش برای فيلم‌هايی است كه آهسته می‌آيند و آهسته‌تر می‌روند؛ بی‌ آن‌كه حتا ديده شوند! زخم شانه‌ حوا ساخته‌ حسين قناعت كه چندی پيش روی پرده بود تنها يكی از اين نوع فيلم‌هاست. فيلمی كه در صورت اكران «استاندارد» هم بعيد به نظر می‌رسيد بتواند به باشگاه ميلياردی‌ها بپيوندد؛ اما در وضعيت فعلی كه حتا كمدی‌های تضمين‌شده و فيلم‌های فاخر و ارزشی و سفارشی هم به سختی می‌توانند پول را از جيب سينماروهای وطنی بيرون بياورند می‌توان گفت چنين فيلمی با شرايط بغرنج‌تری روبه‌روست. فيلمی كه شايد بتوان گفت عمده‌ترين مشكلش ردپای كهنگی در سوژه است؛ هرچند خود فيلم‌ساز اين نكته را قبول ندارد و با اشاره به مضمون فيلم معتقد است: «عشق مادر و فرزند يا پدر و فرزند به همديگر ‌هيچ‌وقت كهنه نمی‌شود.»
زخم شانه حوا كه بی سر و صدا به نمايش گذاشته شده بود حالا بی سر و صداتر به بايگانی پيوسته است. فيلمی كه از لحظه‌های عاطفی تاثيرگذاری برخوردار است و دست‌كم مثل بسياری از فيلم‌های روی پرده به هوش و ريش تماشاگر نمی‌خندد.


چه عاملي باعث شد بعد از ساخت دو فيلم در زمينه سينماي كودك و نوجوان، كارگرداني اين فيلم را برعهده بگيريد؟ آيا اين نشانه يك چرخش در كارنامه فيلم‌سازي شماست يا دليل ديگري دارد.نه. من طرح اوليه اين فيلم را در سال 1378 و در جريان ساخته‌شدن فيلم سفر به فردا (محمدحسين حقيقي) نوشته بودم. در زمان ساخته‌شدن آن فيلم، من دستيار كارگردان و برنامه‌ريز بودم. وقتي اين طرح به ذهنم رسيد آن را با مرحوم ملاقلي‌پور در ميان گذاشتم و با تشويق او شروع كردم به نوشتن فيلم‌نامه. همان روزها كه فيلم‌برداري سفر به فردا در اهواز در جريان بود فيلم‌نامه اوليه زخم شانه حوا نيز نوشته مي‌شد. قرار بود اين داستان، مبناي ساخت اولين فيلمم باشد و براي تهيه آن هم با علي‌رضا شجاع‌نوري صحبت كرده بودم. من آن‌زمان فيلم كوتاه نان را ساخته بودم كه در جشنواره فيلم‌هاي كودكان و نوجوانان اصفهان جايزه گرفته بود. آقاي شجاع‌نوري براساس فيلم كوتاهي كه از من ديده بود پيشنهاد كرد فعلاً به جاي دنبال‌كردن آن طرح بهتر است يك فيلم‌نامه با حال و هواي سينماي كودك و نوجوان بنويسم و بسازم. من هم دست به كار نوشتن من و نگين دات كام شدم كه در جشنواره فيلم‌هاي كودكان و نوجوانان با استقبال مواجه و برنده جايزه‌اي شد كه شرايط ساخت فيلم بعدي‌ام ماجراهاي اينترنتی را فراهم كرد. بعد از ساخت دومين فيلمم بار ديگر فيلم‌نامه زخم شانه حوا را به جريان انداختم كه اين‌بار و در مقطعي از كار قرار بود محمدرضا شرف‌الدين تهيه‌كنندگي كار را برعهده بگيرد اما نشد. بعد از اين ماجرا در سيمافيلم با سيدمسعود اطيابي وارد مذاكره شدم. در سيمافيلم با ساخت يك فيلم تلويزيوني براساس اين طرح موافقت شده بود اما از آن‌جا كه چنين وضعيتي مطلوب من نبود و خوش‌بختانه تا آن‌زمان هيچ قراردادي را امضا نكرده بودم از ساخت فيلم به شكل ويدئويي انصراف دادم. در اين مدت و حتا پس از آن، خيلي‌ها براي خريد حقوق اين فيلم‌نامه ابراز تمايل كردند اما از آن‌جا كه زخم شانه حوا يك كار دلي بود من بيش‌تر دلم مي‌خواست خودم آن را بسازم. در اين مقطع باز هم مرحوم ملاقلي‌پور براي ساختن آن تشويقم كرد و اين‌بار توصيه كرد كه اين فيلم‌نامه را به اكبر نبوي نشان بدهم. ايشان فيلم‌نامه را خواندند و اظهار تمايل كردند كه آن را تهيه كنند و با حوزه هنري وارد مذاكره شدند. وقتي بعد از دو سال كليد كار زده شد پروژه بنا به دلايلي، بعد از تقريباً يازده روز فيلم‌برداري متوقف شد. مدتي بعد شنيدم ادامه فيلم را قرار است كس ديگري بسازد. اما اين ماجرا هم به سرانجام نرسيد و زخم شانه حوا با همان مقدار راش كه فيلم‌برداري شده بود مدت‌ها توي قوطي ماند. بايد اشاره كنم تقريباً هجده دقيقه از فيلم، تدوين‌شده و بقيه آن متوقف مانده بود. اين‌بار خودم پيش‌قدم شدم و به مسوولان حوزه هنري گفتم اگر شما تمايل داشته باشيد خودم حاضرم فيلم را تكميل كنم. پيشنهاد آن‌ها اين بود كه توليد بقيه فيلم كه تقريباً نود در صد آن بود به صورت ويدئويي تصويربرداري شود. اما من به آن‌ها گفتم حاضرم با همان مقدار بودجه تصويب‌شده كه باقي‌مانده، بقيه فيلم را بسازم. فيلم‌بردار اوليه فيلم، محمد داودي بود اما براي فيلم‌برداري صحنه‌هاي باقي‌مانده حسن كريمي اين مسووليت را پذيرفت و...خلاصه، كار به جريان افتاد. از آن‌جا كه خودم سال‌ها سابقه دستياري و برنامه‌ريزي داشتم به گونه‌اي فشرده برنامه‌ريزي كردم كه كار در موعد مقرر تمام شود و خوش‌بختانه فيلم‌برداري، حتا كمي زودتر از آن‌چه برنامه‌ريزي كرده بوديم به پايان رسيد. براي توليد بخش‌هاي باقي‌مانده حدود سي روز در نظر گرفته بوديم اما آن نود درصدي كه از فيلم باقي مانده و شامل صحنه‌هاي شمال و تهران بود در بيست و پنج جلسه به پايان رسيد.
از راش‌هايي كه قبلاً فيلم‌برداري شده بود استفاده نكرديد؟ از مجموع راش‌هايي كه در مرحله اول فيلم‌برداري شده بود تنها ده دقيقه قابل استفاده بود. چون بعضي بازيگران فيلم به دليل گرفتاري‌هايي كه در آن مقطع داشتند تغيير كرده بودند و ما مجبور بوديم صحنه‌هاي حضور آن‌ها را دوباره و البته اين‌بار با بازيگران ديگري فيلم‌برداري كنيم. مي‌توانم بگويم از روزي كه كليد فيلم‌برداري اين طرح زده شد تا روزي كه زخم شانه حوا آماده نمايش شد تقريباً چهار سال از وقتم را به خود اختصاص داد. البته در طول اين مدت مي‌توانستم فيلم‌هاي ديگري بسازم ولي ترجيح دادم منتظر بمانم؛ چون هر لحظه امكان داشت چرخ توليد اين فيلم دوباره به جريان بيافتد و من هميشه بايد آماده مي‌بودم.
ايده اوليه اين داستان چطور شكل گرفت؟سال 1376 چند ماه بعد از آن كه مرحوم پدرم درگذشته بود به آمل برگشتم تا به مادرم سري بزنم. به اتفاق مادرم به مزار پدرم رفتيم تا براي ايشان فاتحه بخوانيم. مادرم مثل يك مراسم آييني، ابتدا فضا را آماده كرد سپس كنار قبر پدرم نشست و شروع كرد به قرائت قرآن براي او. در آن لحظه متوجه شدم تمام خاطرات چهل و اندي سال زندگي با پدرم براي او تبديل شده است به يك قبر كوچك در گورستاني بزرگ. احساس كردم فوت پدرم ديگر براي او به جزيي از عادت‌هاي زندگي تبديل شده. شايد آن‌جا اولين‌بار بود كه جرقه شكل‌گيري يك ايده كلي زده شد. ايده اين كه درباره يك مادر داغدار و چشم‌انتظار فيلم بسازم. البته آن اوايل طرح ديگري داشتم كه ربطي به فضاي جنگ نداشت و تبديل به فيلم‌نامه يك فيلم كوتاه شد. اما چندي كه گذشت ياد شهادت يكي از اقوام خودمان افتادم كه زادگاهش در يكي از ييلاق‌هاي اطراف آمل بود. با خودم فكر كردم شايد بهتر باشد اساس داستانم را درباره مادر آن شهيد پي‌ريزي كنم و اين ماجرا خودش آرام‌آرام تبديل به داستان ديگري شد. البته از آن‌جا كه من هيچ‌وقت در زمان جنگ به جبهه نرفته بودم و مثل نسل خودم، دورادور و به شكل ديگري آن را تجربه كرده بودم تصميم گرفتم براي پرورش ايده‌اي كه ذهنم را درگير كرده بود مطالعه كنم و براي اين‌كار از خاطرات كساني كه در جنگ حضور داشتند استفاده كردم. به همين دليل اين فيلم‌نامه در طول چند سال بارها و بارها بازنويسي شد. حتي براي يكي از ورسيون‌ها احمد دهقان از نويسنده‌هاي خوب ادبيات دفاع‌مقدس را به همكاري دعوت كردم. بد نيست بدانيد من اصلاً شخصيت حسين را در ورسيون‌هاي اوليه نداشتم چون با خودم فكر مي‌كردم اگر حسين وجود داشته باشد حتماً بايد جايي او را در آغوش مادر نشان بدهم. با خودم فكر مي‌كردم حالا كه به دلايل شرعي نمي‌توانم صحنه روبه‌رو شدن مادر و فرزند و در آغوش‌كشيدن آن‌ها را به نمايش بگذارم بهتر است اصلاً چنين صحنه‌اي را نشان ندهم. تا اين‌كه جزييات عكس صحنه فينال (يعني جايي كه حسين، خم مي‌شود تا پاي مادر را ببوسد و او چادرش را روي سر فرزند مي‌اندازد) را محمد داودي، فيلم‌بردار اوليه فيلم براي من تشريح كرد و من ديدم اين بهترين راه و تمهيد براي نشان‌دادن چنين صحنه‌اي‌ست. بنابراين برگشتم و شخصيت حسين را وارد فيلم‌نامه كردم.
منظورتان اين است كه فيلم‌بردار فيلم، يك عكس با چنين مشخصاتی را به شما نشان داد يا پيشنهاد كرد كه براي نشان‌دادن آن لحظه بهتر است صحنه اين‌طوري چيده شود؟نمي‌دانم ايشان چنين عكسي را ديده بود يا كسي چنين تصويري را براي ايشان تشريح كرده بود. هرچه كه بود مختصات اين تصوير، پيشنهاد محمد داودي بود. و به اين ترتيب يكي از زيباترين سكانس‌هاي زخم شانه حوا شكل گرفت.
ايده زنده‌بودن رزمنده‌اي كه خبر شهادت يا مفقودشدن او منتشر شده جزو مايه‌هاي تكرارشونده‌اي است كه در سال‌هاي پس از جنگ، بارها توسط فيلم‌سازان مورد بررسي قرار گرفته. خود اين موضوع، عامل بازدارنده‌اي براي نگارش و تكميل فيلم‌نامه نبود؟بيش‌تر از آن‌كه حسين و ماجراي زنده‌بودن او مساله داستان زخم شانه... باشد من به دنبال نشان‌دادن سفر شخصيت مادر او بودم. چون شخصيت اصلي اين داستان، خود مادر است و موضوع مفقودشدن حسين جزو موضوعات فرعي فيلم‌نامه و در حقيقت، انگيزه مادر براي شروع سفر محسوب مي‌شود. در مجموع، داستان درباره مادري‌ست كه براي رسيدن به فرزندش تلاش مي‌كند. از اين منظر زخم شانه حوا بيش و پيش از آن‌كه يك فيلم در ژانر دفاع مقدس باشد يك ملودرام خانوادگي‌ست و درباره ارتباط ميان يك مادر و فرزند است. پسري كه در راه آرمان‌هايش مفقود شده و مادري كه براي پيداكردن فرزندش تلاش مي‌كند. و تاريخ اين سرزمين پر از اين‌ آرمان‌ها، اين پسرها و اين مادرهاست. به همين دليل مي‌خواهم بگويم اين نكته فرعي كه شما به آن اشاره مي‌كنيد براي من عامل بازدارنده براي نگارش و تكميل فيلم‌نامه نبود. از طرفي من دلم مي‌خواست با طرح مثلث عشق ميان حسين، روجا و محمود اين ماجرا را براي نسل جوان امروز كمي جذاب‌تر كنم.
زخم شانه حوا يك نام جذاب و سينمايي است كه با خود فيلم و داستان آن هم ارتباط دارد. اين اسم را چطور انتخاب كرديد؟اين اسم در خواب به ذهنم رسيد. همان اوايل، زماني كه داشتم طرح اوليه داستان را مي‌نوشتم يك شب در خواب به اين اسم رسيدم و از همان موقع ماند روي فيلم‌نامه.
در خواب چه ديديد؟من زماني كه درگير نگارش فيلم‌نامه مي‌شوم به‌طور مستمر با آدم‌هاي داستان آن زندگي مي‌كنم. يعني حتا اگر چند روز يا در نهايت، يك هفته براي نوشتن فيلم‌نامه صرف كنم به اندازه ماه‌ها با آدم‌هاي داستاني كه به ذهنم قدم گذاشته‌اند زندگي مي‌كنم. و اين موضوع در غذاخوردن، خوابيدن، قدم‌زدن، رانندگي‌كردن و حتا حرف‌زدن من با اعضاي خانواده‌ام هم تاثير مي‌گذارد. به همين دليل در دوراني كه فيلم‌نامه مي‌نويسم حتا زماني كه مي‌خوابم يك دفترچه يا تعدادي كاغذ كنار دستم مي‌گذارم تا اگر در خواب چيزي ديدم بتوانم آن را بنويسم و فراموشش نكنم. گاهي وقت‌ها برخي تصاوير يا ديالوگ‌هاي فيلم را هم در خواب مي‌بينم. اسم زخم شانه حوا هم اين‌طوري به ذهنم رسيد. البته اين ماجرا مال ده دوازده سال پيش است و جزييات آن به طور دقيق يادم نيست. اما از آن‌جا كه چنين اسمي به طور دقيق به محتوا و مضمون فيلم ارتباط دارد هرگز و در طول سال‌هايي كه به تكميل داستان و فيلم‌نامه گذشت علاقه‌اي به تغيير دادن آن نداشتم. به‌هرحال اگر حوا را مادر همه آدم‌ها و جنگ را عاملي براي كشته‌شدن آن‌ها به دست همديگر بدانيم بايد بپذيريم كه جنگ با شكل زايش مادران در تضاد قرار دارد و به عشق و پيكر آن‌ها زخم عميقي وارد مي‌كند. به نظرم تمام اين موارد در نام سمبليك فيلم كه درد دل مادران زخم‌ديده از جنگ به حساب مي‌آيد جمع شده. من خودم شعري دارم با اين مضمون كه: مادران چون رسولاني از آسمان آمدند/ با آغوشي از مهر/ كه كتاب نبوت‌شان بود/ و گفتند ما آدميان را آفريديم/ تا دوست بدارند. اين شعر براي انتهاي فيلم نوشته شده و قرار بود در لابراتوار و در انتهاي لحظه‌اي كه مادر، چادرش را روي سر فرزند مي‌كشد به فيلم اضافه شود اما متاسفانه به شكل عجيبي كلمة مادران جا افتاد و طبعاً آن شعر ديگر معنا نداشت. البته قرار بود در هنگام نمايش عمومي چنين كاري انجام شود كه چنين فرصتي هم از دست رفت و نسخه‌هاي فيلم، بدون اين شعر به نمايش درآمد.
يكي از مهم‌ترين فرازهاي زخم شانه حوا فصل بازگشت حسين به ايران و پايين‌آمدن او از پله‌هاي هواپيماست. در اين سكانس، تمام مصالح براي ايجاد يكي از تكان‌دهنده‌ترين و تاثيرگذارترين صحنه‌ها در سينماي جنگ مهياست اما فيلم‌ساز به خوبي از اين ابزار استفاده نمي‌كند و در نهايت ناباوري، چنين فرصتي از دست مي‌رود. در اين لحظه و با توقعي كه ايجاد شده بود انتظار مي‌رفت رزمندة محور داستان به زانو بيفتد، به خاك وطن بوسه بزند و تماشاگر منقلب شود اما...در اين‌باره توضيح يك نكته ضروري به نظر مي‌رسد. ابتدا قرار بود اين سكانس براي شباهت بيش‌تر به اصل واقعيت، در يكي از فرودگاه‌هاي نظامي فيلم‌برداري شود. گروه توليد هم چند ماه درگير هماهنگي براي انجام چنين كاري بود اما در نهايت مجوز لازم صادر نشد و ما مجبور شديم به تمهيد ديگري فكر كنيم. سكانسي كه شما به آن اشاره مي‌كني در آخرين روز توليد زخم شانه حوا فيلم‌برداري شد. طوري بود كه اگر همين صحنه‌ها را هم فيلم‌برداري نمي‌كرديم ديگر نمي‌توانستيم آن را توليد كنيم. اين صحنه به اجبار در موزه هوايي و در كنار يكي از هواپيماهاي اين موزه فيلم‌برداري شد. به همين دليل مجبور شدم فقط به نماهاي بسته بسنده كنم. خودم خيلي دوست داشتم كه حسين از هواپيما بيرون بيايد و زمين را ببوسد. اما متاسفانه زمين آن قسمت، سيماني بود و در ضمن در كنار پلكان هواپيما يك تابلوي نسبتاً بزرگ گذاشته بودند كه شامل توضيحاتي درباره آن نوع هواپيما بود. در نتيجه، نماهايي كه در ذهن من بود بسيار محدود و بسته شد و شايد به همين خاطر است كه تاثير مورد نظر را نگذاشته. البته من خودم شخصاً آن صحنه و خصوصاً موسيقي متن آن را خيلي دوست دارم. در همين صحنه، كليشه اين جور فيلم‌ها شكسته مي‌شود و برخلاف بسياري از فيلم‌هاي مشابه، جاي جست‌وجوكننده و جست‌وجوشونده با همديگر عوض مي‌شود. براي همين هم هست كه برگشتن حسين را درست در وسط فيلم گذاشته‌ام.
وقايعي كه داستان فيلم به آن‌ها اشاره مي‌كند چقدر با واقعيت منطبق است؟
من در مورد تمام جزييات اين فيلم‌نامه به طور مفصل تحقيق كرده و در اين‌باره با خيلي‌ها مشورت كرده بودم. از جمله كساني كه در اين‌باره خيلي به من كمك كرد مرتضي سرهنگي بود كه از محققان سرشناس در زمينه ادبيات دفاع مقدس به حساب مي‌آيد. ايشان به درستي معتقدند كه سينماي جنگ به طور حتم در آينده از ميان ادبيات دفاع مقدس و كتابخانة عظيمي كه از تحقيق در اين‌باره ايجاد شده عبور خواهد كرد. يكي از چيزهايي كه به‌خاطر اين فيلم‌نامه درباره آن تحقيق صورت گرفت شناسايي مختصات منطقه هور در جنوب غربي ايران بود كه فصل‌هايي از داستان در آن مي‌گذشت. همان‌طور كه مي‌دانيد هور يك نيزار خيلي بزرگ است كه مرز بين ايران و عراق را تشكيل مي‌دهد. اين بخش تنها منطقة جنگي است كه در زمان جنگ و به دليل نبود مرز خاكي، كم‌ترين ميزان عمليات در آن انجام شده. در تمام هشت سالي كه جنگ ايران و عراق در جريان بود تنها دو عمليات در هور انجام شد كه آخرين آن‌ها مربوط به سال 1363 بود. به همين دليل تصميم گرفتم داستان مادر حسين را در اين منطقه روايت كنم. اگر به چنين نكته‌اي اشاره مي‌كنم به اين خاطر است كه خيلي‌ها مي‌گويند مگر مناطق جنگي اين‌طوري بود كه يك زن بتواند وارد آن شود و در آن به جست‌وجوي پسرش بپردازد؟ بسياري از صحنه‌هايي كه در سكانس‌هاي مورد بحث به نمايش گذاشته شده در منطقة صفر مرزي و در هورِ واقعي فيلم‌برداري شده.
نقش زخم شانه حوا در كارنامه فيلم‌سازي حسين قناعت چيست؟ با اين فيلم به گونه‌اي داريد تغيير مسير مي‌دهيد يا باز هم به سينماي كودك و نوجوان برمي‌گرديد؟من بارها گفته‌ام سينماي كودك و نوجوان، سينماي مورد علاقه من است. اما متاسفانه از نوع سينماي جدي من نيست چون در كشور ما سينماي كودك و نوجوان اصلاً جدي نيست. من و نگين دات كام و ماجراهاي اينترنتی جوايز فراواني را به خود اختصاص دادند ولي آن جوايز چه وجهه‌اي براي منِ فيلم‌ساز ايجاد كرد؟ خيلي از فيلم‌سازان، تازه زماني كه سينماي كودك و نوجوان را رها كردند در عرصة حرفه‌اي شناخته شده و مورد توجه قرار گرفتند. خيلي‌ها حتي منتقدان و نويسندگان سينمايي با خود فكر مي‌كنند كار در سينماي كودك و نوجوان خيلي ساده است؛ در حالي كه اصلاً اين‌گونه نيست و كار با كودك و نوجوان بسيار سخت و دشوار است. به‌هرحال من هم خيلي‌هاي ديگر دلم مي‌خواست و مي‌خواهد فيلم‌هايم ديده شود. به همين دليل آمدم به سمت زخم شانه حوا و سينماي بزرگسالان. ضمن اين كه به عقيده من سينماي كودك و نوجوان ديگر وجود ندارد؛ و اين در حالي‌ست كه حتا آن‌زمان كه وجود داشت هم چندان جدي گرفته نمي‌شد. البته بايد يك توضيح ديگر هم بدهم. من در طول اين سال‌ها جدا از فيلم‌هاي سينمايي، شش تله‌فيلم هم ساخته‌ام كه بعضي از آن‌ها مرتبط با سينماي كودك و نوجوان بوده است.
در يك جمله، من عاشق سينماي قصه‌گو هستم. سينمايي كه داستانش را گاه در بستر سينماي كودك و نوجوان تعريف مي‌كند، گاه در دنياي بزرگسالان و گاهي مثل زخم شانه حوا در ميدان جنگ. الم‌شنگه كه يكي از تازه‌ترين فيلم‌هايم به حساب مي‌آيد يك كمدي است كه اصلاً در كارنامه من سابقه ندارد. كار آخرم (تله‌فيلم عصيان) هم كه اصلاً جا دارد به نسخه سينمايي تبديل شده و در سينماها به نمايش گذاشته شود. من براي تمام فيلم‌ها خيلي زحمت كشيده‌ام و انرژي‌ام را بين تمام آن‌ها تقسيم كرده‌ام. خوش‌بختانه هيچ‌كدام از آن‌ها را از سر اجبار و تنها به دليل مسائل اقتصادي نساخته‌ام. حتي اگر دچار مشكلات مالي بوده‌ام كارگرداني هيچ‌كدام از آن‌ها را قبل از آن‌كه دوست‌شان داشته باشم برعهده نگرفته‌ام. من اگر سوژه‌اي را دوست نداشته باشم اصلاً نمي‌توانم آن را بسازم چون نمي‌توانم به خودم دروغ بگويم. بنابراين براي ساختن و تكميل‌كردن زخم شانه حوا چهار سال وقت صرف كردم كه لطمات مالي فراواني به من وارد كرد؛ با اين وجود ناراضي نيستم و از اين‌كه موفق شدم چنين فيلمي بسازم خيلي خوش‌حالم. اين فيلم تا امروز جدي‌ترين و دلي‌ترين فيلم من است. آن‌قدر دلي كه كمي بعيد مي‌دانم ديگر بتوانم مشابه آن را بسازم.
در چنين وضعيتی براي فيلم بعدي چه خواهيد كرد؟براي كار بعدي هنوز نمي‌دانم به چه سمت حركت خواهم كرد. شايد باز هم در زمينه‌اي از جنگ فيلم بسازم. اتفاقاً طرح‌هايي دارم كه به موضوع حضور كودكان در جنگ مي‌پردازد و در عين حال كمدي هم هست. يكي دو تا طرح پليسي و خانوادگي هم دارم اما واقعيت اين است كه من به دنبال‌كردن يك ژانر خاص اعتقاد ندارم. براي من در سينما فيلم‌نامه از بيش‌ترين درجه اهميت برخوردار است.
اما من معتقدم اولين فيلم‌هايتان از اين زاويه دچار بيش‌ترين نقطه‌ضعف بود. سازنده من ونگيندات كام و ماجراهاي اينترنتی در اين دو فيلم، فضاي فانتزي جالبي را تجربه مي‌كند كه اتفاقاً به دليل مشكلاتي كه در نگارش فيلم‌نامه آن‌ها وجود داشته، از كار در نيامده و كاربرد اغراق براي ايجاد فضاي طنز و كمدي باعث شده بعضي لحظه‌ها شكل هجوآميزي پيدا كند. شايد بتوان ريشه جدي‌نبودن سينماي كودك و نوجوان در ميان منتقدان را نيز در همين مساله جست‌وجو كرد. و پذيرش اين نكته كه در گذر سال‌هاي اخير هيچ كار شاخص و قابل قبولي در اين زمينه ارائه نشده.به‌هرحال اين نظر و سليقه شماست و من به آن احترام مي‌گذارم. اما به عقيده من مهم‌ترين عنصر در سينماي كودك و نوجوان، خود كودك يا نوجوان است و منِ فيلم‌ساز وظيفه دارم در اين سن خودم را به آن‌ها نزديك كنم. به جرات مي‌توانم بگويم عكس‌العمل بچه‌هايي كه اين دو فيلم را ديدند به من ثابت كرد نظر شما در اين‌باره درست نيست. به عنوان مثال يكي از دوستان سينمايي با من و نگين دات كام مشكل داشت اما دختر ايشان كه جزو داوران جشنواره فيلم‌هاي كودكان و نوجوان بود بعد از تماشاي فيلم آن‌قدر از آن خوشش آمده بود كه گفت يكي از بهترين فيلم‌هايي است كه در عمرش ديده! و خود اين موضوع، اختلاف سليقه يك پدر و دخترش را نشان مي‌دهد كه در سطحي وسيع‌تر به خود جامعه هم تعميم‌پذير است. من به نظر شما به عنوان يك منتقد و فيلم‌ساز احترام مي‌گذارم اما در آن دو فيلم تمام تلاش من اين بود كه خودم را به مخاطب كودك و نوجوان نزديك كنم.
درباره نمايش عمومی زخم شانه حوا چه نظری داريد؟در وضعيتي كه اين فيلم تنها در سه سالن به صورت كامل و در يكي دو سالن ديگر به صورت تك‌سانس به نمايش گذاشته شد معني‌اش اين است كه اكران شد تا فقط اكران شده باشد؛ بي‌ آن‌كه اراده‌اي در پشت آن، براي ديده‌شدن و ارتباط وسيع وجود داشته باشد. اگر سهم اكران اين فيلم از مجموع سينماهاي تهران همين سه سالن نمايش‌دهنده بود واقعاً نسبت به نوع نگاه خودم به سينما متاسفم؛ و البته بيش‌تر از آن، به حال وضعيت اكران و نمايش فيلم‌ها در سينما. اين فيلم در شهري به بزرگي تهران هيچ بيل‌بورد و تبليغ ميداني مناسبي نداشت. بنابراين طبيعي بود كه فروش معقولي هم نداشته باشد.
فكر نمي‌كنيد طرح چنين سوژه‌ای آن‌هم سال‌ها پس از جنگ كمی كهنه شده باشد؟همان‌طور كه قبلاً هم گفتم اين فيلم قبل از آن كه فيلمي جنگي باشد يك ملودرام خانوادگي‌ست. داستان پسري كه به دنبال آرمان‌هايش رفته و مادري كه پي‌جوي فرزندش است. اين مضمون بارها و بارها در تاريخ تكرار شده و من اميدوارم هيچ‌وقت در كشور ما موضوعاتي شبيه اين وجود نداشته باشد. اما مگر مي‌شود عشق مادر و فرزند يا پدر و فرزند به همديگر كهنه شود؟ من و شما هردويمان پدريم و برخلاف سال‌ها قبل كه چيزهايي درباره عشق پدر به فرزندش مي‌شنيديم حالا آن را به صورت عميق تجربه مي‌كنيم. الآن اگر دختر يك سال و نيمه من تب كند زندگي من هم به هم مي‌ريزد. در مورد شما هم حتماً همين‌طوري‌ است. طبيعي است كه منِ نوعي، اين عشق را كه درباره‌اش حرف مي‌زنيم در حال حاضر بهتر درك مي‌كنم. حالا تصور كنيد عشق يك مادر به فرزندي كه او را به دنيا آورده چگونه است. من خودم چند سال قبل در بهشت‌زهراي تهران با مادر يك شهيد روبه‌رو شدم كه بهش مي‌گفتند ننه‌علي. عشق اين مادر به فرزندش به گونه‌اي بود كه تصميم گرفته بود با وجود تمام مشكلات در كنار مزار فرزندش بماند و زندگي كند. ظاهراً مسوولان سازمان بهشت زهرا كه ديده بودند اين مادر حتي در هنگام بارش برف و باران هم از فرزندش جدا نمي‌شود تصميم گرفته بودند به او كمك كنند تا بتواند براي خود يك سرپناه درست كند و همان‌جا بماند. آن زمان كه من ننه‌علي را ديدم حدود دوازده سال بود كه او سر خاك پسرش زندگي مي‌كرد. از اين دست سوژه‌ها باز هم مي‌توان اشاره كرد. مادر ديگري را مي‌شناختم كه خاطراتش دربارة پيداكردن جنازه فرزند شهيدش را به صورت كتاب نوشته بود. به او گفته بودند كه ما با چشم خودمان ديده بوديم تير به پيشاني پسرت اصابت كرده و شهيد شده. او تا زماني كه استخوان‌هاي جنازة آن شهيد پيدا شد همچنان اميدوار بود كه اين خبر اشتباه باشد. آخرين كورسوي اميد او زماني قطع شده بود كه جمجمه پسرش را برداشته بود، مرمي فشنگ را از سوراخ پيشاني عبور داده و سرانجام باور كرده بود كه پسرش ديگر هيچ‌گاه به خانه باز نمي‌گردد. به نظر من اين‌گونه عشق‌ها هيچ‌وقت كهنه نمي‌شود. و زخم شانه حوا تنها ذره كوچكي از چنين روايتی‌ست.


نكته: اين گفت‌وگو در نود و نهمين شماره ماهنامه صنعت سينما به چاپ رسيده است.