فاصله و فراموشی/گفتوگو با بهزاد خداویسی
بینندگان تلویزیون، بهزاد خداویسی را با سریالهایی نظیر «روزگار جوانی» و «سر نخ» به یاد میآورند و تماشاگران سینما او را با فیلمهایی مثل «ضیافت» و «خمره». در حالی که او سال گذشته، فقط فیلم «ایران سرای من است» را بر پرده داشت که تازه آنهم حدود هجدهسال پیش ساخته شده بود. خداویسی از سال 77 تا کنون، در کنار بازیگری، تجربه کارگردانی را نیز به کارنامه فعالیت خود افزوده است. حاصل این دوره نسبتاً طولانی، فیلمهای کوتاه «سنگینی هسته گیلاس»، «رقص عشق»، «قطار هشت و نیم»، «دخمه»، «دربست مولوی»، «نغمههای دلتنگی»، «قلههای شکسته»، «هفت خاطره» و «خوابهای طلایی» است که این آخری سالها پیش در آلمان تصویربرداری شده و او چنان که در این گفتوگو توضیح داده قصد دارد با دنبال کردن سرنوشت هموطنان ایرانیِ حاضر در این فیلم، سرانجام بعد از بیست سال آن را تکمیل کند. آنچه در پی میخوانید گفتوگو با این بازیگر تلویزیون، تئاتر و سینماست که با فیلمهایش در جشنوارههای داخلی و خارجی متعددی حضور داشته و این روزها آماده میشود تا نخستین فیلم بلند و سینمایی خود را بسازد. لازم به یادآوری است این گفتوگو در نشریه شش و هفت (ویژهنامه آخر هفته روزنامه همشهری) به چاپ رسیده است.
سال گذشته تنها یک فیلم روی پرده داشتی که تازه آنهم تقریباً هجده سال پیش ساخته شده بود. بهجز این مورد، میتوان گفت در سالهای اخیر جزو کمکارهای عرصه بازیگری به حساب میآیی. دلیل این حضور کمرنگ چه بود؟
دلیلش این بود که من بهخاطر رسیدگی به وضعیت فرزندانم، ادامه تحصیل، استراحت و کمی هم فعالیتهای جنبی، مدتی طولانی در فرانسه بودم و طبعاً امکان حضور در فیلمها را نداشتم. در حقیقت، در این سفر خودم را کمی بهروز کردم تا بتوانم شروع دوباره و بهتری داشته باشم. به همین خاطر اگر از این به بعد بخواهم به سفر بروم طولانیتر از یکی دو هفته نخواهد بود.
اما فاصله گرفتن از این حرفه باعث شد مدتی نسبتاً طولانی فراموش شوی.
شاید؛ ولی خب هیچ اشکالی هم ندارد. البته مردم هیچوقت فراموشام نکردند و هر جا که من را میدیدند با واکنشهایشان این نکته را ثابت کردند.
البته منظورم فراموش شدن در عرصه بازیگری است.
بله. از این نظر درست میگویی. به همین دلیل و در سالهای اخیر سعی کردم در کنار بازیگری به کارگردانی هم بپردازم. البته این اتفاق جنبه دیگری هم داشت. به عنوان مثال وقتی یک نویسنده مطلبی را مینویسد نیاز دارد کمی از آن فاصله بگیرد تا بتواند ویرایش یا تکمیل نهایی آن را انجام بدهد؛ و این، کاری بود که من با کارنامه بازیگریام کردم. به همین دلیل الآن وقتی نقشی را بازی میکنم احساسم این است که خیلی متفاوت با گذشته آن را اجرا میکنم. بههرحال تجربه زندگی در پنجمین دهه عمر، خیلی متفاوتتر از دورههای قبلی است.
واکنش مردم کوچه و خیابان چه تاثیری در کار یک بازیگر دارد؟ اصلاً تاثیری هم دارد؟
بله، حتماً. مگر میشود تاثیری نداشته باشد؟ من از وقتی که از فرانسه برگشتهام دیگر ماشین نخریدهام و این موضوع امکانی به وجود آورده تا همهجا در کنار و میان مردم باشم؛ در مترو، اتوبوس، کوچه، خیابان، بازار و سایر مکانهای عمومی. بههرحال از آنجا که جدا از بازیگری، کار فیلمسازی هم انجام میدهم نیاز دارم همیشه با مردم باشم و از آنها انرژی و الهام بگیرم. مردم همیشه بازخوردهای خوبی از خود نشان میدهند. چون برخلاف تصور، همه چیز را خیلی خوب میبینند و درک میکنند.
البته خودم فکر میکردم در طول سالهایی که در عرصه بازیگری غیبت داشتم شاید کمتر کسی مرا به یاد داشته باشد اما متوجه شدم خوشبختانه هنوز هم خیلیها مرا به یاد دارند. هنوز هم وقتی من را در مکانهای عمومی میبینند محبت دارند و ابراز لطف میکنند. هنوز هم خیلیها تصویرم را با سریالهای «روزگار جوانی» (زندهیاد شاپور قریب) یا «سر نخ» (کیومرث پوراحمد) به یاد میآورند که اتفاقاً هر دویشان این اواخر بازپخش تلویزیونی داشتند.
الآن که با فاصله به کارنامه بازیگریات نگاه میکنی کدام فیلم یا فیلمها هست که به صورت کامل از آن راضی باشی؟
یکی از مهمترین چیزهایی که قبل از بازی کردن اهمیت دارد «انتخاب» است. میتوانم بگویم الآن وقتی کار در فیلم یا سریالی را قبول میکنم آگاهانهتر از گذشتههاست. شاید قبلاً کمی احساسی تصمیم میگرفتم اما الآن دیگر اینگونه نیست. دلیل یا دلایلی که در این زمینه برای خودم میآورم باید بتواند مرا قانع کند. ممکن است بهخاطر پول هم کار یا کارهایی انجام بدهم اما دیگر تکلیفم با خودم روشن است و درباره آن کارها ادعایی ندارم. در حال حاضر فیلمنامهنویسی و کارگردانی به دغدغه اصلیام تبدیل شده اما اگر فیلمنامه خوبی هم پیشنهاد شود حتماً بازی میکنم و البته همانطور که گفتم تن به انجام هر کاری نمیدهم. اخیراً یکی از فیلمسازها تصمیم گرفته بود فیلم تازهای بسازد، بعضی دوستان که میدانند ما با همدیگر دوست هستیم پیشنهاد کردند به دفتر کار او مراجعه کنم تا شاید ذهنش در مورد من تازه شده و نقشی بهم بدهد. ولی راستش من اعتقادی به این ندارم که برای گرفتن نقش به دفترِ کارِ دوستان مراجعه کنم. به نظرم ارزشِ کار نکردنِ آدم خیلی بیشتر از اینهاست که بخواهد به چنین کارهایی رو بیاورد. خصوصاً در مورد آدمهایی مثل من که به غیر از بازیگری و برخی فعالیت هنری، کار دیگری هم انجام نمیدهند.
اما جواب سوال من را ندادی. در کارنامه شما کدام فیلمها هست که کاملاً از آنها راضی باشی؟
یکی از آنها حتماً فیلم «ضیافت» (مسعود کیمیایی) است و دیگری هم «خمره» (ابراهیم فروزش). زمانی که در «خمره» بازی کردم خیلی جوان بودم. در آن فیلم نقش معلم خام و بیتجربهای را داشتم که باید خود و تواناییهایش را به اثبات میرساند. درست مثل وضعیتی که آنوقتها خودم با آن روبهرو بودم! «ضیافت» هم یکی از جذابترین فیلمهای کارنامهام است. البته بدون شک بخشی از این جذابیت، مرهون داستان زیبای این فیلم و کار کردن با استاد مسعود کیمیایی است. یکی از دوستداشتنیترین و جذابترین شخصیتهایی که در سینما شناختهام.
زمانی که در فیلم «خمره» بازی کردی گزینههای چندانی برای بازی در آن نقش وجود نداشت.
یادش به خیر زمانی که پیشتولید این فیلم در جریان بود یک روز ابراهیم فروزش من را به کانون پرورش فکری [کودکان و نوجوانان] برد تا تایید نهایی انتخابم را از زندهیاد عباس کیارستمی بگیرد. آخر صحبتهایمان کیارستمی از من پرسید: «گفتی فامیلیات چی بود؟!» گفتم: «خداویسی.» لبخند زد و رو به فروزش گفت: «خوبه. این میتونه فامیلیِ همون معلم روستاییِ توی فیلم هم باشه.» و به این ترتیب مُهر تایید خود را پای انتخاب فروزش زد. جالب این که یکی دو سال بعد، زمانی که فیلم «خمره» به نمایش درآمده بود کیارستمی را دم سینما «شهرقصه» دیدم. وقتی مرا دید معتقد بود شاید تنها مشکل فیلم این است که عینک به چشمم نیست؛ و گفت: «نباید عینک رو از روی چشمهات برمیداشتی!» به نظرم این درستترین حرفی است که درباره آن فیلم میتوان زد. البته آن سالها زمانی که فیلم در یکی از جشنوارههای معتبر اروپایی شرکت کرده بود ظاهراً داوران جشنواره تصمیم داشتهاند بین من و بازیگر یکی دیگر از فیلمهای ایرانی که در آن جشنواره شرکت داشت یکی را برای دریافت جایزه انتخاب کنند. اما ظاهراً مدیران سینمایی حاضر در جشنواره که لابد دریافت آن جایزه در آن مقطع را به صلاح من و سینمای ایران نمیدیدهاند رای آنها را زده و بهشان گفته بودند بازیگر فیلم «خمره» یک فرد محلی است که بخشی از حضور واقعی خود را در این فیلم زندگی کرده است! این را یکی از مدیران وقت بنیاد فارابی سالها بعد به من گفت و البته عذرخواهی هم کرد اما خُب، برای عذرخواهی دیگر خیلی دیر شده بود.سال گذشته زمانی که بعد از هجده سال تصویر خودت را در فیلم «ایران سرای من است» دیدی چه احساسی داشتی؟
تجربه و احساس خیلی خوبی بود. در بین فیلمهای کارنامهام این فیلم را هم خیلی دوست دارم. خوشبختانه وقتی گذشته را مرور میکنم میبینم با کارگردانهای خوب، کم کار نکردهام ولی آن چند ماهی که برای ساخت «ایران سرای من است» در شهرهای مختلف، همراه و همسفر پرویز کیمیاوی بودم چیز دیگری بود. بیشترین چیزها را از او آموختم. این تنها فیلمی بود که هرچه کارگردان میگفت دربست قبول میکردم و برخلاف سایر فیلمها هیچ بحث و تبادل نظری با فیلمساز نداشتم.
ظاهراً آن وقتها یک فیلم کوتاه هم ساخته بودی.
بله. فیلم کوتاهی بهنام «سنگینی هسته گیلاس». داستان آن فیلم، ماجرای واقعیِ گیر کردن یک هسته گیلاس در گوش یکی از آشناهایم بود. این اولین فیلم من در مقام کارگردان بود. البته بعد از «سنگینی هسته گیلاس» چند فیلم کوتاه و مستند دیگر هم ساختم که خوشبختانه موفق به کسب جوایزی هم شدند. این اواخر در جستوجوهای اینترنتی متوجه شدم بعضی از فیلمهایم در برخی کشورها جایزههایی هم گرفته و خودم خبر نداشتهام! متاسفانه کسانی که مسئول توزیع بینالمللی این فیلمها بودهاند موضوع به این مهمی را به من اطلاع نداده بودند.
در زمان بازی در «ایران سرای من است» تجربه کارگردانی و ساخت فیلم کوتاه باعث نمیشد در کارِ کارگردان کنجکاوی کنی تا مثلاً زیر و بم کارهایش را بهتر متوجه شوی؟
البته پیش از این که با کیمیاوی همکاری کنم عاشق کارهایش بودم. به همین دلیل دوران همکاری با او برایم بسیار لذتبخش، مفید و سرشار از نکتههای جذاب و کارآمدی بود. درست مثل طی کردن یک دوره «آموزشِ حین خدمت». مهمترین نکتهاش این بود که در طول این مدت با هم خیلی رفیق شده بودیم؛ و این خیلی مهم است. چون معمولاً اغلب کارگردانها سعی میکنند فاصله خود را با بازیگرها حفظ کنند. شاید هم به دلیل درگیری و اشتغال آنها در زمینه کارگردانی است که نمیتوانند با بازیگر فیلم خود صمیمی شوند. اما در «ایران سرای من است» از آنجا که کار در خارج از تهران در جریان بود و به نوعی میتوان گفت کاملاً از مرکز دور بودیم، دوستی و شکلِ دوستی ما خیلی عمیقتر از نمونههای مشابه از کار درآمده بود. از اخلاق و رفتار کیمیاوی خیلی لذت بردم؛ ضمن این که از او بسیار آموختم. این فیلم اگر در زمان خودش به نمایش درآمده بود شاید حتی مسیرِ کاری مرا هم تغییر میداد و من خیلی از تصمیمهای بعدی زندگیام را نمیگرفتم.
حدود یک دهه قبل جزو نخستین بازیگرانی بودی که سودای کارگردانی فیلم بلند را هم در سر میپروراند. اما هیچکدام از پروژههایت به سرانجام نرسید.
بله ولی در این فاصله یکی دو تلهفیلم ساختم تا فاصلهام با مقوله کارگردانی چندان زیاد نشود. البته هر بار که تصمیم به انجام این کار میگرفتم یک اتفاق پیش میآمد که مرا نسبت به ساخت فیلم دلسرد میکرد و باعث میشد ترجیح بدهم فعلاً از این تجربه فاصله بگیرم. بهعنوان مثال فیلمی بهنام «پرتگاه» ساختم که در میانه کار، بودجه سرمایهگذار به پایان رسید و طبعاً ناتمام ماند. البته شخصی که سرمایهگذار بود بدش نمیآمد سر و ته کار بهنوعی هم بیاید اما مهمترین بخش آن فیلم، سکانس مهمی بود که به هیچ عنوان نمیشد از ساخت آن صرفنظر کرد. به همه اینها بیفزایید مهاجرت تعدادی از بازیگران این فیلم به یکی از شبکههای ماهوارهای را که پیش از پایان تدوین و آمادهسازی آن به وجود آمد. این دو موضوع کافی بود تا فیلم مورد نظر عملاً نیمهتمام باقی بماند.
دیگر قصد نداری فیلم بسازی؟
چرا اتفاقاً دو فیلمنامه آماده و یک پروانه ساخت دارم که بهزودی قصد دارم یکی از آنها را بسازم. بد نیست بدانید در جشنواره سال گذشته یک نفر بدون اجازه، هم از پروانه ساخت و هم از عنوان فیلمنامه من استفاده کرده و فیلم خودش را ساخته بود! خوشبختانه درست یک روز مانده به جشنواره فجر سال گذشته متوجه این نکته شدم و با طرح شکایت در وزارت ارشاد موفق شدم جلوی این کار او را بگیرم. البته آن فیلم با اعلام رضایت بنده در جشنواره شرکت کرد اما از آنجا که نام فیلمنامه مورد بحث، قبلاً توسط من در بانک فیلمنامه به ثبت رسیده بود، در حال حاضر برای نمایش عمومی تغییر کرده و نام دیگری برای آن انتخاب شده است.
مگر فیلمنامه هم مینویسی؟
البته من خودم را فیلمنامهنویس نمیدانم ولی در طول سالهای اخیر اینقدر فیلمنامههای ضعیف خواندم که به نظرم رسید خودم بهتر از اغلب آنها میتوانم فیلمنامه بنویسم! به همین دلیل دست به کار شدم و یکی دو فیلمنامه نوشتم. اما فیلمنامهای که قصد دارم امسال آن را بسازم «بلوار الیزابت» نام دارد و همسرم و مهرشاد کارخانی به اشتراک آن را نوشتهاند. با عرض معذرت، فعلاً درباره این پروژه چیز زیادی نمیتوانم بگویم جز این که سوژه این فیلم، از مدتها پیش دغدغه ذهنیام بوده و باید تمام تلاشم را به کار بگیرم تا ابتدا این دغدغه را به تصویر بیاورم و بتوانم بروم سر وقتِ کارِ دیگری. اگر مشکلی پیش نیاید، انشاالله امسال اولین فیلم سینماییام را خواهم ساخت.
در سالهای اخیر، علاقه بازیگران به کارگردانی، رشد چشمگیری داشته است. این علاقه را چهطور تحلیل میکنی؟
البته خودِ من فیلمسازی را از سال 77 شروع کردم. اما اگر دقت کرده باشی این پدیده در همه جای دنیا هم دیده میشود. مثلاً در آمریکا بازیگرانی مثل رابرت دونیرو، شان پِن، آنجلینا جولی و خیلیهای دیگر هم به کارگردانی فیلم روی آوردهاند. کلینت ایستوود که اساساً در سالهای اخیر بیشتر بهعنوان کارگردان شناخته میشود تا بازیگر. اما اگر بخواهم جواب سوال شما را بدهم باید بگویم شاید دلیلاش این باشد که یک بازیگر مدتها باید صبر کند تا بازی در یک نقش به او پیشنهاد شود؛ و تازه معلوم نیست نقشی که پیشنهاد شده خوب و مورد علاقهاش باشد. اما در جایگاه کارگردان، این قدرت و امکان را دارد که بر تمام جزییات فیلم تسلط داشته باشد و حتی بازیگران را هم خودش انتخاب کند. در حقیقت وقتی بازیگر باشی انتخاب میشوی اما اگر کارگردان شوی انتخاب میکنی؛ مهمترین تفاوتاش در این نکته است. راستش یکجورهایی مثل «تلویزیون دیدن» و تفاوت آن با «فیلم دیدن» در سینمای عمومی یا خانگی است. وقتی تلویزیون نگاه میکنی دیگر انتخاب چندانی برای آنچه که پیش چشم تو رژه خواهد رفت نداری ولی اگر فیلمی را انتخاب کنی و توی دستگاه پخش ویدئو بگذاری، در حقیقت انتخاب کردهای که چه ببینی؛ و این خیلی بهتر از سرگرم شدن با تلویزیون و لَم دادن در مقابل آن است.
بعضی از کارگردانها معتقدند تماشای فیلمهای دیگران باعث تاثیرپذیری یا تقلید از آنها خواهد شد؛ و به همین دلیل به ندرت فیلم میبینند. در اینباره چه نظری داری؟
البته قرار نیست فیلم دیدن به تکرار یا تقلید صحنهها در فیلمهای خودمان منجر شود. به اعتقاد من تماشای لحظههای متفاوت و درک تجربههای غیرهمسان، در ذهن بیننده تهنشین خواهد شد و نتیجه این اتفاق نیز در اثر هنرمند قابل شناسایی است. نکته اینجاست که در سالهای اخیر، تماشا کردن فیلمها ارزش و جایگاه قبلی خود را از دست داده و متاسفانه به امری پیشپاافتاده و کمارزش تبدیل شده. این روزها دانشجوهای سینما هر فیلمی را که بخواهند، سریع دانلود کرده و میبینند. اما حتی با وجود این شرایط هم نه حریص فیلم دیدن هستند و نه مثل روزگار جوانی ما عاشق سینما! یادم هست سال 64 زمانی که دانشجوی دانشکده هنرهای زیبا بودم زندهیاد دکتر هوشنگ کاوسی از امیر نادری دعوت کرده بود تا در جلسه نمایش فیلم «دونده» شرکت کند. نادری در آن جلسه از عشق سرشارش به سینما و فیلم دیدن تعریف میکرد و میگفت اینقدر توی سالنهای سینما پرسه میزده که اگر کسی بهصورت دقیق محاسبه میکرده متوجه میشده کف سالن نمایش فیلم، بهخاطر رفت و آمدهای او کمی ساییده شده است! حالا این را مقایسه کنید با عشق دانشجوهای امروزی به سینما. میتوان گفت آن عشق عمیق و سابق، دیگر وجود ندارد؛ و متاسفانه چه حیف!
با این تفاسیر، از این به بعد شما را بیشتر در قالب کارگردان خواهیم دید یا بازیگر؟
هر دو. البته خیلی از بازیگران ما هستند که چنین وضعیتی دارند. مثل خانم نیکی کریمی یا آقای فرامرز قریبیان. هر دو این عزیزان، هم کارگردانی میکنند، هم بازیگری و هم گاهی تهیهکنندگی. به نظرم اینها اصلاً با هم تناقض ندارند و برخلاف تصور، بیشتر در یک راستا هستند. به نظرم هرکس این توانایی را در خودش ببیند میتواند گوشهای از این خلاقیت را به دوش بگیرد و داستانی را برای ما تعریف کند. خُب، چه اشکالی دارد؟ البته فقط شاید سِمَتها و عناوین فرق کند وگرنه کار، همان است که باید انجام شود. در زمینه بازیگری هم باید بگویم انشاالله از این به بعد بهترین کارهایم را ارائه خواهم داد. میگویند «آرزو بر جوانان عیب نیست» و من از آنجا که هنوز هم احساس جوانی میکنم آرزویم این است که از این به بعد بهترین کارهایم در زمینه بازیگری را انجام بدهم.
برنامهات برای آینده چیست؟
یکی از برنامههایم برای آینده، تلاش برای اطلاع از سرنوشت یک زوج نابینای ایرانی و فرزندشان است که در آلمان زندگی میکنند. آنها را حدود بیست سال پیش در شهر مانهایم پیدا کردم و درباره آنها یک مستند کوتاه بهنام «خوابهای طلایی» ساختم که بنا به دلایلی در طول سالهای گذشته آن را به هیچکس نشان ندادم. مهمترین دلیلاش این بود که دلم نمیخواست با نمایش این فیلم، خدای ناکرده مانعی بر سر اقامت آنها در آلمان ایجاد شود. دلم میخواهد حسین آقا اهل تبریز و همسرش ثریا خانم که با وجود نابینایی و بهخاطر پسرشان به آلمان مهاجرت کرده بودند را دوباره پیدا کنم و ببینم در بیست سال گذشته چه بر سر آنها آمده است. دارم تلاش میکنم دوباره آنها را پیدا کنم. نمایش وضعیت آنها پس از بیست سال میتواند شرایط بهتر و جذابیت بیشتری برای نمایش این فیلم ایجاد کند؛ و در شرایط فعلی چه چیزی بهتر از این؟!
مرتبط: پیوند به همین گفتوگو در سایت نشریهی شش و هفت