خسی در میقات/ گزارش نمایش «خانهی خدا» در کانون فیلم خانه سینما

سالن سیفالله داد خانه سینما بعدازظهر سهشنبه هشتم بهمن، بار دیگر شاهد نمایش و نقد و بررسی مستند «خانهی خدا» محصول سال 1345 بود.
نقد و بررسی این فیلم با حضور دکتر حمید دهقانپور (مدرس) و غلامعباس فاضلی (منتقد سینما) برگزار شد و ناصر صفاریان (دبیر کانون فیلم خانه سینما) در ابتدای این جلسه با اشاره به نخستین نمایش آن (در سیام آذرماه 1345 در سینماهای تهران، شیراز، تبریز، آبادان، مشهد و همدان) که باعث شد جمعیت زیادی از قشر مخالف سینما در آن سالها به سالن سینماها راه پیدا کنند گفت: «این فیلم که نمایشی از آیین و مناسک سفر روحانیِ حج به حساب میآید، با همراهی و حمایت وزارت فرهنگ و هنرِ وقت به نمایش درآمد و در هنگام اکران عمومی آن به احترام تماشاگران مذهبی و گروههای معتقد به دین اسلام، ضمن صرفنظر از پخش سرود شاهنشاهی، از نصب اعلان و تبلیغات سایر فیلمهای جریان اصلی نیز چشمپوشی شد که در نوع خود و به عنوان تمهیدی برای جذب این دسته از تماشاگران بیسابقه بود.»
وی سپس با اشاره به تصحیح و بازسازی نسخهی فیلم مورد بحث در فیلمخانهی ملی ایران گفت: «متاسفانه نگاتیوهای فیلم «خانه خدا» در طول سالهای گذشته از بین رفته و مرحلهی دشوارِ ترمیم و تصحیح آن پس از بازبینی و بررسی کیفی دو نسخه پزتیو (یکی با حاشیهی صوتی اپتیک و دیگری مگنت) و سپس تهیهی یک نسخهی اینترمدیا از روی آن انجام شده که خوشبختانه نسخه آماده شده، از کیفیت بسیار خوبی برخوردار است.»
صفاریان همچنین با تشکر از همکاری مدیریت فیلمخانهی ملی ایران در برگزاری جلسههایی نظیر نمایش این فیلم گفت: «بر اساس اطلاعات موجود در نشریات آن دوران و همچنین تبلیغات میدانی، مدت زمان این فیلم ظاهراً دو ساعت بوده در حالی که نسخهی فعلی، حدود صد دقیقه است و به همین خاطر معلوم نیست بیست دقیقهای که محل اختلاف میان مدت زمان این دو نسخه است چه سرنوشتی پیدا کرده است.» متن کامل را در ادامهی مطلب بخوانید.








بعدازظهر یکشنبه هفدهم آذرماه، سالن سیفالله داد خانه سینما میزبان نمایش و نقد و بررسی فیلم «گوزنها» ساختهی تحسینشدهی مسعود کیمیایی بود.


















شامگاه سهشنبه دوم بهمنماه سالن سیفالله داد خانه سینما شاهد نمایش و سپس نقد و بررسی «مسافران» ساختهی خاطرهانگیز بهرام بیضایی بود.
سالن سیفالله داد خانه سینما شامگاه شنبه بیست و دوم دیماه شاهد نمایش و نقد و بررسی فیلم مستند «خنده در تاریکی» به کارگردانی مژگان خالقی بود.
در چهارمین جلسه از تازهترین دورهی کانون فیلم خانه سینما که سهشنبه سیزدهم آذرماه در سالن سیفالله داد خانه سینما برگزار شد ابتدا مستند تحسینشدهی «باد صبا» (ساختهی زندهیاد آلبر لاموریس) به نمایش درآمد و سپس جلسهی نقد و بررسی این فیلم با حضور مهرداد فرهمند به عنوان منتقد مهمان برگزار شد.
شامگاه یکشنبه بیست و نهم مهرماه جلسههای هفتگی نمایش فیلم در مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی با نمایش مستند «ورس» به کارگردانی جواد وطنی به کار خود پایان داد.
فیلم قابها که نخستینبار در دهمین دورهی جشنوارهی سینماحقیقت به نمایش درآمد درباره قاب عکسهایی است که دکتر صادق زیباکلام (استادتمامِ دانشکده حقوق و علوم سیاسی) به دیوار اتاق کار خود در دانشگاه تهران آویخته. عکسهایی از شخصیتها و دورههای مختلف تاریخی که خود او در جایی از فیلم، دلیل جمع شدن آنها در کنار هم را علاقهاش به گذشته جامعهی ایران میداند و میگوید آنچه باعث شده به افزودن این قابها و نصب آنها روی بخشهای خالیِ دیوار ادامه دهد واکنش جالب آدمهایی است که وارد این اتاق میشوند. آدمهایی از اقشار و طبقههای مختلف که بعضی از آنها برای نخستینبار با این تصویرها روبهرو میشوند؛ و به همین دلیل حتی تصویر قوامالسلطنه را با عکس پدر استاد زیباکلام اشتباه میگیرند! متن کامل را در
بعدازظهر روز یکشنبه هجدهم شهریورماه فیلم مستند «پرسپولیس، شیکاگو» به کارگردانی و تهیهکنندگی اُرُد عطارپور در سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی به نمایش درآمد و سپس نقد و بررسی این فیلم با حضور نیما عباسپور برگزار شد.
رابین ویلیامز: به درون ذهن من بیا چنان که از عنواناش هم پیداست میکوشد تا مخاطب را در سفر به عمق ذهن و هزارتوی سلولهای مغز رابین ویلیامز همراهی کند. بازیگری که خبر درگذشت او (در یازدهم آگوست 2014) بیش از آن که به داستان نخنما شده و تکراری شدهی خودکشی بر اثر ابتلا به افسردگی اشاره داشته باشد، نشاندهندهی مسیر لغزنده افراد (در اینجا: کمدینهای همیشه خندان) در عبور از مرز ناامیدی و پذیرش تباهی است. خطر روبهرو شدن با یک «بنبست» کامل که به شهادتِ همین فیلم، توانایی آن را دارد تا بازیگر پرانرژی، طناز و بیقراری با ویژگیهای رابین ویلیامز را نیز به ورطه سقوط و نابودی بکشاند. متن کامل این نوشته در
این روزها که با خروج آمریکا از برنامه جامع مذاکرات هستهای، تصمیمگیری درباره سرنوشت و آینده برنامه اتمی به دشوارترین و در حقیقت به حساسترین بخش خود نزدیک شده، تماشای مستندی درباره اکبر اعتماد، پایهگذار سازمان انرژی اتمی حس و حال ویژهای دارد. مردی که او را پدرِ دانش هستهای در ایران میدانند و ثبت پیشبینی عجیب او درباره سرانجام این مذاکرات فرساینده و طولانیمدت، برگ برنده مستند مورد بحث به حساب میآید: «در یک جمله بگویم مذاکرات [هستهای] ایران و کشورهای غربی به نتیجه نخواهد رسید. اگر هم رسید من به شما میگویم به ضرر ایران خواهد بود.»
همهی درختان من آنگونه که رخشان بنیاعتماد در یادداشت ضمیمه دیویدیِ این فیلم نوشته، از تصمیم به ساخت مستندی درباره محیط زیست و بحرانهای آلودگی هوای تهران حاصل شده است. فیلمی که ظاهراً قرار بوده در سال 1393 به سفارش یکی از سازمانهای مرتبط با این مقوله تولید شود اما به گفته بنیاعتماد، اشتیاق این سازمان که بیش از او و گروهش به ضرورتِ انجام این کار معتقد بوده– و مدیریت آن، اصلاً از همان ابتدا پیشنهاد و قول حمایت مالی را مطرح کرده– آرامآرام کمرنگ شده و مثل اغلب پروژهها و حمایتهای دولتی، در نهایت به دست فراموشی سپرده شده است: «و دیگر نه تماسی برقرار شد و نه اثر و ثمری در پی داشت.» متن کامل را در ادامهی مطلب بخوانید.
بعدازظهر روز یکشنبه نهم اردیبهشتماه سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی میزبان نمایش و سپس نقد و بررسی فیلم مستند «خاطرات خانهی متروک» بود.
عنوان آی آدمها... از یکی از معروفترین شعرهای نیما یوشیج گرفته شده. آنجا که پدرِ شعرِ نو ایران میگوید: «آی آدمها.../ که بر ساحل نشسته شاد و خندانید/ یک نفر در آب دارد میسپارد جان/ یک نفر دارد که دست و پای دایم میزند/ روی این دریای تُند و تیره و سنگین که میدانید...» به این ترتیب نیاز به توضیح ندارد که هدف از تولید چنین فیلمی که دربارهی کمکهای موسسهی خیریهی زنجیرهی امید به کودکان و نوجوانان بیمار ساخته شده، تلنگر زدن به برخی آدمهای منفعل یا بیواکنش در روزگار ماست. آدمهایی که سرهایشان را در گریبان فرو بردهاند و به قول زندهیاد مهدی اخوانثالث «کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را». احتمالاً به همین خاطر هم رخشان بنیاعتماد به جای برگزاری همایشهای موسوم به «همت عالی» و جمعآوری کمکهای مالی، با تمهید جالبی، تماشاگران فیلم خود را به حلقههای متعدد زنجیرهی امید افزوده است. چنان که به شهادت متن ابتدای فیلم، کلیهی درآمد حاصل از فروش دیویدیِ آی آدمها... به موسسهی زنجیرهی امید تعلق دارد؛ و به این ترتیب مخاطبان سینمای مستند با خرید نسخهی قانونی این فیلم در درمان کودکان بیمار سهیم شدهاند. رخداد خجستهای که بیش از هر چیز بر تاثیر چشمگیر سینمای مستند سالهای اخیر بر تحولات اجتماعی و از جمله، رواج خیرخواهی و گسترش نوعدوستی اشاره دارد. متن کامل را در
تازهترین دورهی نمایش فیلمهای کوتاه و مستند که از این پس یکشنبهها و بهصورت هفتگی برگزار میشود، شب گذشته (یکشنبه بیست و ششم فروردینماه) با نمایش مستند «زنبورک در گام مینور» ساختهی مریم سپهری فعالیت خود را آغاز کرد.
بزم رزم (سید وحید حسینی) را از برخی جنبههای متفاوت میتوان یک مستند «نمونهای» دانست. شاید مهمترین جنبه آن، پرداختن به زوایای پنهان و ناگفته مانده تصنیفهای آهنگین و پرشور و حالی است که به شهادت خود این فیلم برای جلوگیری از حساسیت نیروهای متدین و مذهبی (کسانی که انقلاب روی دوش بخشی از آنها متولد شد) و البته توجیه حضور سازهای تشکیلدهنده موسیقی (در ارکسترها) به «سرود» تغییر نام داد! متن کامل را در
خوانِ بیخان با نمایی از رانندگی فیلمساز/ راویِ فیلم در جادهای طولانی و بهظاهر بیانتها آغاز میشود؛ و سپس صدای او را میشنویم که میگوید به بهانهی زمینگیر شدن و شرایط نامساعد مادربزرگاش در حال رفتن (و در حقیقت، در حال بازگشت) به زادگاهش مشهد است؛ شهری که بعداً میفهمیم بخش عمدهای از خاطرات تلخ و شیرین زندگی او را در خود جا داده است. نمای پایانی فیلم نیز کموبیش، تکرار همین نماست؛ با این تفاوت که اینبار راوی، پس از در میان گذاشتن (و در حقیقت، به اشتراک گذاشتن) مشکلات و گرفتاریهای خانوادگی خود با بیننده، به سوی آسمانی با ابرهای تیره و بارانزا حرکت میکند. تمثیلی از حرکت جبرآلود فیلمساز و در وجهی عمیقتر، انسان، در بخشی از جادهی زندگی که از بد حادثه اینبار به تنهایی، سکوت و فضایی غمزده آمیخته است.در نهایت، آنچه در فاصلهی این دو نما پیش چشم مخاطب جان میگیرد برشی از سوءتفاهمهای فامیلی و البته مشکلات موجود در زندگی خانوادگیِ سازندهی فیلم است که مثل سایر مستندهای خودبیانگرِ سالهای اخیر (در راس آنها: پیر پسر به کارگردانی مهدی باقری) میکوشد داستان را به نحوی تعریف کند که در پایان، کفهی همذاتپنداری (بخوانید: حمایت) مخاطبان به طرف راوی سنگینی کند. متن کامل را در
هفتاد و شش دقیقه و پانزده ثانیه... با نمایی از تلاشِ عباس کیارستمی برای کنار زدن برف از روی پاترولِ معروف خود آغاز میشود و با تصویری از دویدن و دور شدن او در یک بیشهزار پر از درختهای زیتون به پایان میرسد. آنچه در فاصلهی این دو نما پیش چشم تماشاگر رژه میرود برشهای کوتاه و بلندی از زندگی این فیلمساز سرشناس و جهانی است که شاید در نگاه نخست، معمولی و در برخی موارد حتی پیش پا افتاده به نظر برسد اما عمیقتر که نگاه کنیم، برشهای کوتاه و بلندی از سبک زندگی یا به تعبیری بهتر، نوع نگاه خاص کیارستمی به دنیای اطرافش را به نمایش میگذارد که به لطف مشاهدهگریها و البته نگاه کنجکاوانهی سیفالله صمدیان به پردهی سینمای مستند راه یافته است. نگاهی که گاهی مثل همین نمای آغاز فیلم– که ذکرش رفت– تلاشهای فردی و عمدتاً یکنفرهی کیارستمی برای لذت بردن از زندگی را بازتاب میدهد و گاهی مثل نمای آخر آن، تعبیری از آغوش گشودن او رو به طبیعت و به نوعی، گردن نهادن به مشیت الهی است. متن کامل در
اورسن ولز صحبت میکند را میتوان یکی از معدود مستندهای ایرانی دانست که تا کنون درباره یک فیلمساز غیر ایرانی ساخته شده است. فیلمی درباره «پسر عجیب هالیوود» (لقب سینمای آمریکا به او) که یکی از بزرگترین فیلمهای تاریخ سینمای این کشور (همشهری کین) را در بیست و دو سالگی کارگردانی کرد. به تعبیر گفتار متن همین فیلم: «آنهم بدون قید و شرط و با آزادی کامل.» نیازی به توضیح ندارد که این مستند بر مبنای تصویرهای به جا مانده از این فیلمساز و نماهای آرشیوی بنا شده است. تصویرهایی که نیما قلیزادگان در یکی از گفتوگوهای پیرامون آن گفته از میان آنها پنج فیلم یک ساعته و یک نسخهی یک ساعت و چهل و پنج دقیقهای، مناسب نمایش عمومی تدوین شده است. متن کامل را در
صفر تا سکو را میتوان رمزگشایی از موفقیتهای ورزشی در سطح ملی و جهانی دانست. موفقیتهایی که اغلب ما تنها از طریق اخبار و همچنین نمایش برشهایی از اینگونه مسابقهها در برنامههای ورزشی یا شبکههای اجتماعی شاهد آن بودهایم؛ بی آن که بدانیم در پسِ این خوشحالیهای عمیق و وصفناپذیری که در ورزشگاهها و محافل ورزشی موج میزند، چه مرارتها و رنجهایی در جریان بوده و چه تلاشهایی انجام شده تا مثلاً یک قهرمان از کشور ما روی سکو بایستد، و شادی و غرور ملی را به مردم سرزمین خود اهدا کند. قهرمانی که برای به چنگ آوردن موفقیت و جنبههای مختلف آن، سخت تلاش کرده و جنگیده؛ آنهم درست در زمانی که اغلب ما درگیر روزمرّگی بودهایم و شاید مشکلات را بهانه کردهایم تا کمی استراحت کنیم و از زندگی لذت ببریم!
«اُبوایست» در لغت به معنای نوازندهی ساز بادیِ «اُبوا» در ارکسترهاست و البته فیلمی که چنین عنوانی را بر خود دارد دربارهی آهنگسازی با ویژگیهای مجید انتظامی است. موسیقیدان برجسته و پرآوازهای که زمانی (اواخر دههی پنجاه) در ارکستر سمفونیک تهران «اُبوا» مینواخته و اتفاقاً همین ساز تخصصی، مسیر زندگی او را تغییر داده است: «جایی که معمولاً نوازندهی «اُبوا» مینشیند، وسط ارکستر و قلب آن است. یک روز رهبرِ وقتِ ارکستر که میدانست اغلب نوازندهها در کافهها و کابارهها هم مینوازند، با عصبانیت یک مشت پول خُرد از جیباش درآورد، روی سر نوازندهها ریخت و گفت: «بزنید مطربها!» همین بیاحترامی و جمع بستن آدمها با لحن تمسخرآلود باعث شد از جایم بلند شوم و به نشانهی اعتراض ارکستر را ترک کنم.» واکنشی که انتظامی میگوید باعث اخراج او از کادر آموزشی هنرستان و دانشکدهی موسیقی شده؛ و به نوعی میتوان گفت ناخواسته مسیر زندگی او را تغییر داده است. متن کامل را در 
پازلیها را میتوان نزدیکترین فیلم به ایدهی مرکزی مجموعهی «کارستان» دانست. فیلمی دربارهی شکلگیری و موفقیتِ ایدهی کارآفرینی در میان نسل جوان (آنهم نسل جوانِ دور از پایتخت) که شاید خیلیهایشان به جای «پشت میز نشینی» و برخورداری از «رفاه» نسبی و «امنیت شغلی» که معمولاً با دریافت یک حقوق ثابت به دست میآید، ایدهی چندانی برای کار کردن و گسترش آن به نفع دیگران نداشته باشند؛ و این دقیقاً همان چیزیست که یکی از قهرمانان این فیلم تلاش میکند تا در دیداری کوتاه با نامزد و شریک آیندهی زندگی خود، به صورت خلاصه برای او توضیح دهد.
شامگاه روز یکشنبه دوم مهرماه فیلم مستند «چشم جنگ» (ساختهی مشترک یوسف حاتمیکیا و مهدی برجیان) در سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی به نمایش درآمد و سپس نقد و بررسی این اثر با حضور حبیب احمدزاده (نویسنده و پژوهشگر پر سابقهی دفاع مقدس) برگزار شد.
داستانهای مربوط به زندگیهای پر فراز و نشیب، و شرح موفقیتهایی که معمولاً از فقر در کفِ خیابان تا عالیترین موقعیتهای اجتماعی، ثروت و توانمندی را در بر میگیرند، همیشه در طول تاریخْ جذاب، نظرگیر و درخشان بودهاند. حالا میخواهد این داستانها فراز هیجانانگیزی از یک کتاب روانشناسی، برشی از یک رُمان عامهپسند یا حتی مثل زندگی چارلی چاپلین، تصویری باورنکردنی از آنروی سکهی شانس باشد. مهم، عبور خیالانگیز اما دشوار و رازآلودِ قهرمانِ ماجرا از پیچ و خمهای سرنوشت، و رسیدن و قدم گذاشتن به سرزمینِ رستگاری است. مسیر پُرسنگلاخی که حتی اگر وجه عمیقاً فانتزیِ زندگی را هم نادیده بگیریم، در برخی موارد، بیشتر شبیه رویاست تا واقعیت!رویایی که در مستند پنبه تا آتش (بهرام عظیمپور) همشاگردیِ مصطفی چمران در مدرسهی انتصاریهی عودلاجان را از دستفروشی در شهرستانها و لحافدوزی در راستهی بازار تا پیوستن به خانوادهی صنعت آهن و فولاد کشور همراهی میکند. یا به عبارتی دیگر، از انبار کردن پنبهها و عرضهی مستقیم لحافها در مغازهی شخصیِ خود تا تصمیم به تغییر شغل و سپس چرخشی ناگهانی به سوی فروش آهن.
بعد از ظهر روز بیست و دوم مردادماه، مستندهای «کوپریتو» (ساختهی مهران فیروزبخت) و «جمعهقالی» (به کارگردانی مهدی اسدی) در سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی به نمایش درآمد و سپس جلسهی نقد و بررسی این دو فیلم با حضور رضا صائمی بهعنوان منتقد مهمان برگزار شد.
شامگاه یکشنبه هجدهم تیرماه فیلم مستند «خرابات» در سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی به نمایش درآمد و سپس نقد و بررسی این فیلم با حضور خسرو دهقان بهعنوان منتقد مهمان برگزار شد.
در ابتدای مستندی که زندهیاد حمیده رضوی از پشت صحنهی فیلم کپی برابر اصل ساخته، کیارستمی رو به کارگردان/تصویربردار میگوید: «خوب نیست...دوربینت پایینه...دوربینت باید اینجا باشه.» و با دست به جایی در مقابل صورت خود اشاره میکند. چند لحظه بعد، کیارستمی که از سازندهی فیلمِ پشتصحنه خواسته تا نمایشگر دوربین دیجیتال را رو به او برگرداند وقتی تصویر خود را میبیند، به اطراف نگاه میکند و میگوید: «برو اونورتر.» در نمای بعدی کیارستمی که ظاهراً اینبار کموبیش از نتیجهی کار راضی به نظر میرسد میگوید: «خودمو کُشتم تا زاویهی دوربینت رو با من لِوِل (همسطح) کردی!» نیازی به گفتن ندارد که خانم رضوی این صحنه را در فیلمش گذاشته تا نشان بدهد ایرادهای فنی فیلمش (خصوصاً صدابرداری غیرحرفهای آن) ربطی به دیدگاههای کمالگرایانهی کیارستمی ندارد؛ و ایرادی هم اگر هست متوجه خود اوست. گذشته از این شجاعت و اعتراف حرفهای، آنچه که در این مستند اهمیت دارد ثبت غیر مستقیم بخشی از سلیقه یا سبک کیارستمی در زمینهی فیلمسازی است. یعنی قرار دادن دوربین در جایی همسطح با سوژه یا سوژهها که از گذشته تا امروز در اغلب فیلمهای او تکرار شده است. متن کامل را در 
اول تیرماه، زادروز زندهیاد عباس کیارستمی است. فیلمسازی که اگر زنده بود اینک وارد هفتاد و هفت سالگی شده بود. سال گذشته (در نهمین شمارهی فصلنامهی «سینماحقیقت») گزارش تحقیقی مفصلی نوشته بودم دربارهی فیلمهای مستند و داستانی مختلفی که از زوایای مختلف به این فیلمساز سرشناس جهانی پرداختهاند. فهرست نسبتاً کامل این فیلمها را در 
بعدازظهر روز گذشته (یکشنبه بیست و یکم خرداد) در تازهترین برنامه از جلسههای هفتگی نمایش فیلم، ابتدا مستند «مسافران» به نمایش درآمد و سپس نقد و بررسی این اثر با حضور دکتر مصطفی جلالیفخر به عنوان منتقد مهمان انجام شد.
بعدازظهر روز یکشنبه سی و یکم اردیبهشت، در تازهترین برنامه از جلسههای هفتگی نمایش فیلم در مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، ابتدا مستند «صدای سکوت» به کارگردانی پناهبرخدا رضایی به نمایش درآمد و سپس نقد و بررسی این فیلم با حضور نیما عباسپور بهعنوان منتقد مهمان برگزار شد.
بعدازظهر روز یکشنبه بیست و چهارم اردیبهشتماه مستند «انحصار ورثه» که در آن، بخشهای ناگفتهای از زندگی و افکار شهید سیدمرتضی آوینی مورد بررسی قرار گرفته در سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی به نمایش درآمد و سپس جلسهی نقد و بررسی این فیلم با حضور دکتر امید روحانی برگزار شد.
در ادامهی جلسات هفتگی نمایش فیلم که روزهای یکشنبه در مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی برگزار میشود شامگاه دیروز، یکشنبه هفدهم اردیبهشتماه، مستند تحسین شدهی «متهمین دایرهی بیستم» (ساختهی حسام اسلامی) در سالن سینماحقیقت به نمایش درآمد و سپس جلسهی نقد و بررسی این فیلم با حضور امید نجوان بهعنوان منتقد مهمان برگزار شد.
بعد از ظهر روز یکشنبه دهم اردیبهشت، فیلم مستند «نیمهی پنهان ماه» در سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی به نمایش درآمد و سپس جلسهی نقد و بررسی این فیلم با حضور محمد تهامینژاد بهعنوان منتقد مهمان برگزار شد.

تازهترین دورهی نمایش فیلمهای کوتاه و مستند که از این پس یکشنبهها و بهصورت هفتگی برگزار میشود، شب گذشته (یکشنبه بیستم فروردینماه) با نمایش مستند «پنجاه سالگی» ساختهی صبا ندایی فعالیت خود را آغاز کرد.
محمدعلی سجادی از آن دست کارگردانهاست که جدا از فعالیت در بستر هنرهای نمایشی، در هنرهای تجسمی (نقاشی)، گرافیک (تصویرسازی کتاب کودکان)، ادبیات (شعر، داستان، رمان) و البته تازگیها در زمینهی بازیگری هم آثاری را از خود به جا گذاشته است. از آن دست فیلمسازها که هنرپیشه (به مفهوم یک بازیگرِ موظف) نیست اما به مفهوم مطلق کلمه، «هنر» پیشهی اوست. هنری که شاید خیلیها آن را احساس کنند اما به تعبیر او کمتر کسی موفق میشود آن را در وجود خود شناسایی کرده و با پشتکار، تمرین و ممارست به استعداد تبدیل کند.
در هشتمین جلسه از برنامهی نمایش آثار مستند در مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی که بعد از ظهر یکشنبه بیست و سوم خرداد در سالن سینماحقیقت برگزار شد ابتدا فیلم مستند «والسی برای تهران» ساختهی زینب تبریزی به نمایش درآمد و سپس این فیلم با حضور یاشار نورایی، از منتقدان سینما مورد نقد و بررسی قرار گرفت.
محمدعلی کِلِی را فقط یکبار از نزدیک دیدم؛ آنهم فقط برای چند ثانیه! بیست و سه سال پیش بود و جزییات این دیدار تاریخی، به گونهای در ذهنم ثبت شده که انگار همین دیروز بود. رفته بودم ترجمهی گفتوگویی با ویم وندرس (فیلمساز محبوبم) را به تحریریهی مجلهی «کیهان فرهنگی» برسانم که درست روی پل معروف روزنامهی کیهان (همان پلی که در فیلم خانه خلوت عزتالله انتظامی و رضا رویگری، در حال صحبت از روی آن میگذرند) با کِلِی روبهرو شدم. آن روزها آمده بود ایران و ظاهراً در جریان بازدیدهایی که برای او ترتیب داده بودند گذرش به سازمان انتشاراتی کیهان افتاده بود. داشتند روی آن پل معروف او را هدایت میکردند به طرف یکی دیگر از بخشهای کیهان که اتفاقی سر پلهها با هم روبهرو شدیم. هیکل تنومندش و دستهایی که به شکلی رقتانگیز میلرزید، تنها چیزهایی است از آن دیدار کوتاه و تاریخی به یادم مانده است. چند ثانیهی کوتاه نگاهمان در هم گره خورد و من انگار که در رینگ بوکس گیر کرده باشم ناگهان ترس برم داشت که نکند با یک هوکِ چپ (یا شاید هم راست!) کارم را بسازد؛ و مثل پر کاه از بالای پل به پایین پرتابم کند! اما عمرِ این خیالپردازی، تنها چند لحظهی کوتاه بود. کِلِی با آن هیبت افسانهای از کنارم گذشت؛ بی آن که حتی برای نگاه خیره و متعجب من پاسخی داشته باشد. سالها بعد که در سالن نمایش خانه سینما، تنهای تنهای تنها نشسته بودم و مستند بسیار درخشان وقتی که ما سلطان بودیم (لئون گاست/ 1996) را میدیدم، بیاختیار یاد نگاه نافذ محمدعلی روی پل کیهان افتادم و خدا را شکر کردم که در هیچکدام از رینگهای جهان با او مسابقه نداشتم! اینک که کِلِی در جهان ما نیست، مهمترین خاطرهام از او همان نگاه کوتاهیست که بین ما رد و بدل شد. نگاهی که در کنار ترجمهی مطلب ویم وندرس و صدمین شمارهی نشریهی عزیزِ کیهان فرهنگی، رفت و نشست در کنار دیگر خاطرههای زندگی؛ خاطرههایی که مطمئنم دیگر هرگز تکرار نخواهد شد.
شب گذشته (یکشنبه نهم خرداد) در هفتمین برنامه از دورهی جدید کانون فیلم «سینماحقیقت» ابتدا مستند «این بامدادِ خسته» ساختهی فرشاد فداییان به نمایش عمومی درآمد و سپس کارگردان به همراه مهدی جعفری (فیلمبردار فیلم) به پرسشهای تماشاگران و حاضران در سالن پاسخ دادند.
پیت داکتر و یارانش در کمپانی معظم پیکسار که در سال 2009 انیمیشن بلندپروازانهی بالا را به تماشاگران سینما در سراسر دنیا هدیه داده بودند سال گذشته اثر جاهطلبانهی دیگری به نام پشت و رو روانهی پردهها کردند. انیمیشنی که برای تصاحب اسکار 2016 رقیب دیگری نداشت؛ و به هدفش هم رسید. از نگاهی واقعبینانه باید پذیرفت داکتر که در بالا تمام سعی خود را به کار بسته بود تا با ساخت و پرداخت لحظههای چشمنواز، پر احساس و تاثیرگذار (آن کلیپ جذاب و جادوییِ ابتدای این فیلم را که یادتان هست) ذهن تماشاگر را از فکر کردن به حفرههای عجیب فیلمنامه باز دارد (کارل فردریکسن در ده سالگی و از طریق یک فیلم خبری با ماجراجوییهای کاشفی به نام چارلز مانتز آشنا میشود اما سرانجام وقتی در هفتاد سالگی از نزدیک موفق به دیدن او میشود مانتز تقریباً همسن خود اوست!) اینبار در پشت و رو جبران مافات کرده و با همراهی دو نفر از خلاقترین نیروهای پیکسار (مگ لوفو و جاش کولی) فیلمنامهای نوشته که اصطلاحاً موی لای درزش نمیرود! داستان بسیار جذابی دربارهی دنیای پرظرافت و تخیلآمیزی که در ذهن یک دختربچهی یازده ساله به نام رایلی میگذرد. شخصیتهای اصلی فیلم، پنج احساس اصلی این کودکاند: شادی، غم، نفرت، ترس و خشم. احساساتی که به رایلی کمک میکنند تا مسیر اتفاقات زندگی روزمرهاش را مشخص کند و از یک اتاق کنترل مجهز و در عین حال پیچیده که در مغز کوچک او مستقر است به نیروی خودآگاهیاش فرمان میدهند چه کارهایی را انجام داده و از انجام چه کارهایی اجتناب کند. در حقیقت، کاری که داکتر و همکارانش در گسترش موضوع و نگارش فیلمنامهی این فیلم انجام دادهاند از آن کارهای به ظاهر سهل اما بسیار ممتنعی است که به ذهن هر کسی نمیرسد؛ مگر آن که از رویای خود مراقبت کرده و در کمک به پرواز و اوج گرفتن آن کوشا بوده باشد. به گونهای که هیچ عاملی (چه تکنیکی و چه اجرایی) نتواند مانعی بر سر راه گسترش ایده ایجاد کند.

عصر روز یکشنبه ۱۹ اردیبهشت در پنجمین برنامه از دورهی جدید کانون فیلم «سینماحقیقت» ابتدا فیلمهای «شش چشم» و «دستور آشپزی» از ساختههای مستند و تجربی محمد شیروانی به نمایش درآمد و سپس نقد و بررسی این دو فیلم با حضور امیر پوریا (منتقد سینما) صورت گرفت.

شب گذشته (یکشنبه بیست و نهم فروردین ماه) در تازهترین برنامه از مجموعه جلسههای نمایش فیلم که هر هفته در مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی برگزار میشود ابتدا مستند «رد پای چهگوارا» به نمایش درآمد و سپس این فیلم با حضور نیما عباسپور از منتقدان سینما مورد نقد و بررسی قرار گرفت.
چه موفقیتهای خیرهکننده ابد و یک روز را حاصل ذوقزدگی دستهجمعیِ جشنواره، تماشاگران و منتقدان بدانیم، و چه این موفقیتها را حق طبیعی اثری با این میزان تاثیرگذاری بدانیم، باید پذیرفت کارگردان جوان این فیلم، پدیده سی و چهارمین دوره جشنواره فیلم فجر بوده است. فیلمسازی که در بیست و شش سالگی موفق شده کاری کند تا فیلمی چنین تلخ و گزنده (با تعدادی از درخشانترین و تکاندهندهترین سکانسهای دستکم یک دهه اخیر) در صدر فهرست بهترین انتخابهای سال جا خوش کند.


اگر فیلمها و مستندهایی که به صورت پراکنده و حاشیهای به موضوع سالنهای سینما و تعطیلی آنها پرداختهاند را کنار بگذاریم میتوان گفت روزی روزگاری سینما (ساختهی مشترک شهرام میراباقدم و سام ارجمندی) تا امروز تنها فیلم مستندیست که به صورت متمرکز به موضوع تاسیس و تعطیلی گستردهی سینماها در ایران پرداخته است. این فیلم که اتفاقاً در روز ملی سینمای ایران در شبکهی نمایش خانگی توزیع شد غمنامهای بر سرگذشت تالارهای پر از رنگ و نوریست که زمانی منبع الهام و رویاپردازی بخش عمدهای از مخاطبان سینما بودند و اینک در گوشهگوشهی تهران و برخی شهرهای بزرگ، به آینههای دق تبدیل شدهاند. آینههایی رو به رویابینها و عاشقان سینما که تنها کارکردشان برآوردن آه و افسوس آنهاست و دیگر هیچ. روزی روزگاری سینما با نماهایی از سینماهای قدیمی و در هم شکستهی خیابان پیروزی تهران آغاز میشود. به این ترتیب و به صورت تلویحی به یکی از مهمترین مقاطع تاریخ سینمای ایران اشاره میشود که شامل پیروزی انقلاب اسلامی و سوختن تعدادی از سینماها در آتش خشم مردم انقلابیست. مقطعی که سازندگان این فیلم، بنای حسرت و غمخواری خود را در زمین آن پیریزی کردهاند. به این ترتیب بلافاصله پس از نمایش تصویرهایی از وضعیت بغرنج نخستین سالن سینما در ایران (که بقایای رو به تخریب آن در خیابان امیرکبیر فعلی به نمایش گذاشته میشود) با تلخکامی آپاراتچی سینما گلریز همراه میشویم که به ورشکستگی سینما و سرنوشت غمانگیز کارکنان آن اشاره میکند. روزی روزگاری سینما بی آن که ادعای پژوهش و تحقیق دربارهی دلیل یا دلایل تعطیلی سینماها در ایران را داشته باشد میکوشد تا با مرهم نوستالژی، زخم ناسورِ آدمهای غریب سینما را تا حدی خنک نگهدارد. آدمهایی که زمانی قلب سینماهای این شهر را به حرکت وا میداشتهاند و حالا جز گریستن بر مزار آن، چارهی دیگری ندارند. به تعبیری بهتر این فیلم به پاسِ دلِ غمگین و زخمخوردهی آپاراتچیها و کارکنان گمنام سینماها ساخته شده و این، مهمترین امتیاز اثریست که با جزییاتی تحسینبرانگیز به بزرگترین گورستان سینما در جهان (لالهزار با حدود بیست سالن) اشاره کرده است. از این زاویه، تاثیرگذارترین بخش فیلم جاییست که دوربین سازندگان فیلم، اشکهای تلخ و صادقانهی سرکنترل سینما پیروزی را در قاب میگیرد. مردی از یک نسل تباه شده که گویی میرود تا با بستن درهای سینما، دردهای خود را در پشت دهلیز رویا پنهان کند.
نمایشی باشد لوس و بیمعنی است. جالب این که راوی گفتار متن (حامد بهداد که میتوانست امتیاز اصلی و برگ برندهی فیلم باشد) هم نتوانسته از نخستین آزمون خود در این زمینه سربلند بیرون بیاید و حاصل آن، قرائت نادرست کلمهها و نامهاییست که متاسفانه بدون تصحیح نهایی، در حاشیهی صوتی فیلم به جا مانده است. از کاربرد خودمانیِ نام ساموئل خاچیکیان (که بهصورت ساموِل بیان میشود) و سِندیکا (بهجای سَندیکا) که بگذریم، آنچه مایهی تعجب میشود تلفظ نادرست نام برخی سینماها و چهرهها توسط اوست که در بعضی موارد کموبیش همزمان با اشارهی تصویری فیلم به همان مکانها و آدمها به نمایش گذاشته میشود. در این میان تلفظ نام قدیمیِ سینما صحرا (Rivoli) که بهداد آن را با کاربرد کسره برای حرف «واو» (بهصورت ریوِلی) میخواند بیش از همه به چشم میآید. یا رابرت آلدریچ، کارگردان فیلم 12 مرد خبیث که با روایت او به اِلدریچ تبدیل شده است.
آخرین لحظههای 


این وبلاگ تلاش ناچیزیست برای انتشار نوشتههایی دربارهي سینما، تلویزیون و ادبیات.