صحرا و ترس‌های او/ گفت‌وگو با حمیدرضا بابابیگی، نویسنده فیلمنامه «شَنِل»

حمیدرضا بابابیگی در گفت‌وگو با نگارندهفیلم شَنِل که نسخه‌ ویدئویی آن این روزها به شبکه نمایش خانگی آمده نخستین فعالیت مستقل حمیدرضا بابابیگی در زمینه فیلمنامه‌نویسی است. او که دانش‌آموخته ادبیات فارسی در مقطع کارشناسی است، پیش از این در کانون سینماگران جوان تحت نظر کامبوزیا پرتوی و احمد طالبی‌نژاد مبانی فیلمنامه‌نویسی را آموخته؛ و در سال‌های گذشته، جدا از کارگردانی چند فیلم کوتاه، فعالیت‌های مختلفی در این زمینه داشته که نگارش فیلمنامه‌های چند تله‌فیلم، بازنویسی فیلمنامه روایت ناپدید شدن مریم (محمدرضا لطفی)، مشاوره فیلمنامه این‌جا کسی نمی‌میرد (حسین کُندُری) و همچنین ترجمه فیلمنامه‌های رفتگان (مارتین اسکورسیزی) و سایه یک شک (آلفرد هیچکاک) برای ماهنامه فیلمنگار، تنها بخشی از آن‌هاست. بنفشه آفریقایی عنوانِ احتمالاً موقتِ تازه‌ترین فیلمنامه بابابیگی است که توسط مونا زندی‌حقیقی کارگردانی‌ شده است. متن کامل این گفت‌وگو که در شماره‌ی آذرماه مجله‌ی فیلمنگار منتشر شده را در ادامه‌ی مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

تا پایان، روی صحنه/ واپسین گفت‌وگو با جعفر والی

زنده‌یاد جعفر والی

با زنده‌یاد جعفر والی در اوج گرما قرار داشتم؛ در میانه‌ی مردادماه سال 94 و در چشم‌اندازی از عمارت باغ فردوس که حتی برگ‌های نیم‌سوخته‌ی درختان خسته هم توان کوچک‌ترین حرکتی نداشتند. اولین‌بار بود که او را می‌دیدم اما خوش‌بختانه آخرین‌بار نشد. آخرین ملاقاتم با این مرد نحیف و سال‌خورده زمانی بود که حدود دو ماه بعد به منزلش دعوتم کرد تا به قول خودش دیداری تازه کنیم و من به این بهانه متنی که از گفت‌وگویمان منتشر شده بود را برایش ببرم. جایی که تمرین‌های اولیه‌ی تازه‌ترین نمایش خود را آغاز کرده و با اشتیاق، نظاره‌گر حرکت‌های بازیگرانش بود. متن کامل را در ادامه‌ی مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

فاصله و فراموشی/گفت‌وگو با بهزاد خداویسی

بهزاد خداویسیبینندگان تلویزیون، بهزاد خداویسی را با سریال‌هایی نظیر «روزگار جوانی» و «سر نخ» به یاد می‌آورند و تماشاگران سینما او را با فیلم‌هایی مثل «ضیافت» و «خمره». در حالی که او سال گذشته، فقط فیلم «ایران سرای من است» را بر پرده‌ داشت که تازه آن‌هم حدود هجده‌سال پیش ساخته شده بود. خداویسی از سال 77 تا کنون، در کنار بازیگری، تجربه کارگردانی را نیز به کارنامه فعالیت خود افزوده است. حاصل این دوره نسبتاً طولانی، فیلم‌های کوتاه «سنگینی هسته گیلاس»، «رقص عشق»، «قطار هشت و نیم»، «دخمه»، «دربست مولوی»، «نغمه‌های دل‌تنگی»، «قله‌های شکسته»، «هفت خاطره» و «خواب‌های طلایی» است که این آخری سال‌ها پیش در آلمان تصویربرداری شده و او چنان که در این گفت‌وگو توضیح داده قصد دارد با دنبال کردن سرنوشت هم‌وطنان ایرانیِ حاضر در این فیلم، سرانجام بعد از بیست سال آن را تکمیل کند. آن‌چه در پی می‌خوانید گفت‌وگو با این بازیگر تلویزیون، تئاتر و سینماست که با فیلم‌هایش در جشنواره‌های داخلی و خارجی متعددی حضور داشته و این روزها آماده می‌شود تا نخستین فیلم بلند و سینمایی خود را بسازد. لازم به یادآوری است این گفت‌وگو در نشریه شش و هفت (ویژه‌نامه آخر هفته روزنامه همشهری) به چاپ رسیده است.

ادامه نوشته

گود مقدس در مغناطیس عشق، نمایشگاه «از خانه به زورخانه» در گفت‌وگو با محمدتقی جلیلی

خانه منوچهری در کاشان

خانه منوچهری کاشان (یکی از زیباترین خانه‌های سنتی و تاریخی این شهر) اواخر سال گذشته میزبان نمایش مجموعه‌ای از تابلوهای نقاشی با موضوع زورخانه و ورزش پهلوانی بود. این نمایشگاه‌ سی و یک تابلو نقاشی را در بر می‌گرفت و در کنار هم به گونه‌ای چیده شده بود تا بیننده از ابتدای نمایشگاه، شاهد ورود پهلوان به زورخانه، زنگ زدن مرشد به احترام او و انجام حرکات ورزشی در حریم زورخانه باشد. محمدتقی جلیلی، نقاش این مجموعه می‌گوید تماشاگری که وارد چنین نمایشگاهی شود شاهد افراد اصلی تشکیل‌دهنده زورخانه (پهلوان، مرشد، نوچه و نوخواسته) خواهد بود؛ به گونه‌ای که وقتی آن‌ها در گود زورخانه و به تعبیر او «در دایره وجود» به رقص و چرخش در می‌آیند همه‌شان به «یدِ واحد» و از «کل» به «جزء» تبدیل می‌شوند: «می‌توان گفت کسی که از نخستین تابلوی این مجموعه قدم به گود مقدس می‌گذارد، به تعبیری «منیت» خود را از دست می‌دهد و کشته راه «عاشقیت» می‌شود. اصلاً باید گفت در راه عشق، تا کشته نشوی زنده نمی‌مانی؛ و در این‌جا مقصود از کشته شدن، گذر کردن از جاده پر و پیچ و خم گذشته‌هاست. چنان که اگر دقت کنید درخواهید یافت در طول تاریخ فقط افرادی که از این گود گذر کرده، عاشق شده و به فنا رفته‌اند ماندگار شده‌اند؛ نه کسانی دیگر.»
متن کامل این گزارش که در ضمیمه «شش و هفت» روزنامه همشهری منتشر شده را در ادامه مطلب بخوانید. 

ادامه نوشته

در آینه سینما/ گفت‌وگو با جعفر والی، بازیگر پیشکسوت سینما، تئاتر و تلویزیون

در آینه سینما/ گفت وگو با استاد جعفر والیدر مرور و بازخوانی سینمای تاریخ ایران، بی هیچ تردیدی، عنوان «تاثیرگذارترین و جریان‌سازترین» فیلم، بیش از هر عنوان دیگری، تنها به یک نام گره خورده است: «گاو» به کارگردانی داریوش مهرجویی. فیلمی که اندکی پیش از تولد دوران تازه، مورد حمایت بنیان‌گذار انقلاب اسلامی قرار گرفت و از آن به یکی از فیلم‌های خوب دوران گذشته یاد شد که به تعبیر امام خمینی (ره) آموزنده بود و میانه‌ای با فساد و فحشا نداشت. فیلمی که در گذر از چهار دهه اخیر بارها و بارها مورد تحسین قرار گرفت، بر صدر فهرست برگزیده‌ها جا خوش کرد، حتی پس از سال‌ها دوباره به پرده سینما راه یافت و مهم‌تر از همه این که نسخه دیجیتالی و بازسازی شده‌اش در بهار گذشته (و در حاشیه جشنواره بین‌المللی فیلم فجر) به نمایش درآمد تا تاکیدی باشد بر چرخه کامل و تدوام حیات یک اثر هنری؛ و این، بهانه گفت‌وگو با استاد جعفر والی است. گفت‌وگویی که در آستانه روز ملی سینما انجام شد و استاد در آن به تشریح گوشه‌هایی از زندگی هنری خود پرداخت. متن کامل این گفت‌وگو را می‌توانید در ادامه مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

سینما به پدرخوانده نیاز دارد/ گفت‌وگو با امیرشهاب رضویان، کارگردان «یک دزدی عاشقانه»

امیرشهاب رضویان در پشت صحنه‌ی  «یک دزدی عاشقانه»امیرشهاب رضویان شاید تنها کارگردانی باشد که به شکل مستقیم، مدیریت سالن‌های سینما را تجربه کرده (او در سال‌های اخیر مدیرعامل پردیس سینمایی کورش بوده) و حالا که تازه‌ترین فیلمش به نمایش درآمده، به نظر می‌رسد یکی از مناسب‌ترین افراد برای پاسخ به معمای فروش فیلم‌ها و البته پیش‌بینی فروش فیلم خود باشد. او در یک دزدی عاشقانه جدا از تاکید بر وجه نوستالژیک سینما چندبار به ساخته‌های قبلی خود اشاره کرده؛ و این، نقطه‌ی آغاز صحبت‌های ما بود. گفتنی‌ست این گفت‌وگو در روزنامه‌ی وقایع اتفاقیه به چاپ رسیده و شما می‌توانید متن کامل آن را در ادامه‌ی مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

درس بزرگ بیداری/ گفت‌وگو با فرزاد مؤتمن درباره‌ی فیلم «بیداری»

فرزاد مؤتمنبیداری یک پروژه‌ی شکست‌خورده بود و احساس کردم بهتر است همین‌ شکلی هم باقی بماند. البته برای من فقط درس‌هایش ماند و در مجموع بعد از تجربه‌ی این پروژه هوشیارتر و می‌توان گفت موفق‌تر شدم. فقط بدی‌اش این است که یک فیلمِ بد در کارنامه‌‌ام ثبت شده که آن‌هم مهم نیست. واقعیت این است که فیلم بیداری به‌شدت به زندگی من کمک کرد و به نظر خودم بعد از این فیلم خیلی پخته‌تر، آرام‌تر و البته بیدارتر شدم.
این بخشی از تازه‌ترین گفت‌وگویی‌ست که به بهانه‌ی نمایش فیلم بیداری با فرزاد مؤتمن انجام داده‌ام و در روزنامه‌ی شرق به چاپ رسیده است. متن کامل را در ادامه‌ی مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

گفت‌وگوی ماهنامه‌ی توسعه و صنعت با نگارنده

گفت‌وگوی ماهنامه‌ی صنعت و توسعه با نگارندهسال‌هاست در سینمای ایران فیلم‌هایی تولید می‌شود که اصلاً به نمایش عمومی در نمی‌آید؛ و جالب این که بسیاری از این فیلم‌ها با بودجه‌های دولتی ساخته شده‌اند. تشریح و پاسخ به چرایی این اتفاق، خود، پاسخ واضح و دقیقی به این ادعاست که متاسفانه در سینمای ایران، صنعت به‌صورت دقیق کلمه وجود ندارد.


این بخش کوتاهی از گفت‌وگویی‌ست که با ماهنامه‌ی صنعت و توسعه انجام داده‌ام. موضوع این گفت‌وگو درباره‌ی این نکته است ‌که چرا نمی‌توان سینمای ایران را واجد خصوصیات صنعتی دانست. متن کامل و پیوند به آن در سایت توسعه و صنعت در ادامه‌ی مطلب قابل مطالعه است.

ادامه نوشته

دزدان دوچرخه زیر پل سیدخندان/ گفت‌وگوی نشریه‌ روزانه‌ی جشنواره‌ با نگارنده

تصویر گفت‌وگوی نگارنده با نشریه‌ی روزانه‌ی جشنواره‌‌ی فجرحدود یک ماه قبل از برگزاری جشنواره‌ی فیلم فجر، یکی از اعضای نشریه‌ی روزانه‌ی این جشنواره با من تماس گرفت و گفت امسال تصمیم گرفته‌ایم با تعدادی از خبرنگارها و روزنامه‌نگارهای پرسابقه گفت‌وگو کنیم؛ و خُب، منظورش این بود که: «یکی از آن‌ها تو هستی.» از آن‌جا که سابقه‌ی خوبی از مصاحبه‌های تلفنی ندارم (شرحش بماند برای وقتی دیگر) خواهش کردم پرسش‌ها را بدهد تا بنویسم و برایش ایمیل کنم. قول دادم گفت‌وگو را طوری تنظیم کنم که کسی متوجه نشود به‌صورت کتبی انجام شده و پرسیدم: «حجمش چه‌قدر باشه؟» که گفت: «حدود هزار و پانصد کلمه.» اما وقتی بولتن را دیدم متوجه شدم متن مورد نظر به حدود پانصد کلمه ارتقا پیدا کرده (!؟) و تازه، بخش‌های جذاب آن هم که اصلاً وجود ندارد! خُب، چه می‌توان گفت؟ ظاهراً همین که رفقا به یاد من بوده‌اند کافی‌ست.
به‌هرحال آن‌چه در ادامه می‌خوانید متن کامل همان گفت‌وگوست که شاید بتواند تصویر بهتری از نگارنده ارائه کند. تصویری از یک «همیشه خبرنگار» که اینک از پشت پرچینِ جوانی خود را به محدوده‌ی میانسالی رسانده است.

ادامه نوشته

مرور و بازخوانی یک گفت‌وگوی قدیمی با بهرام بیضایی درباره‌ی فیلم «سگ‌کشی»

بهرام بیضاییپنجم دی ماه امسال، بهرام بیضایی وارد هفتاد و هفتمین سال‌ از عمر خود شد. یک استاد بزرگِ کامل و تمام عیار در زمینه‌ی هنر نمایش و سینما که متاسفانه چند سالی هست جلای وطن کرده و در آمریکا به کار و زندگی مشغول است. در طول سال‌های اخیر هر زمان برگ‌های تقویم عمر به روز پنجم دی رسیده‌ احساسی آمیخته به غم و شادی نگارنده را فرا گرفته است. هم بسیار غمگینم که متاسفانه در شرایط فعلی امکان انتقال این حجم از دانش و اطلاعات به علاقه‌مندان سینما و نمایش در ایران وجود ندارد، و هم بسیار خوش‌حالم که از چنین گوهر کمیابی، در جایی که شایسته است و قدرش را– دست‌کم بیش‌تر‌ از ما– می‌دانند نگهداری می‌شود؛ درست مثل اشیای ارزشمندی که از ایران به یغما برده شده و در موزه‌های بزرگ دنیا به معرض نمایش درآمده! خوش‌بختانه این‌طوری بخش‌هایی از این نبوغ و دانش گسترده، حتی اگر شده قطره قطره و با واسطه (از طریق دست به دست شدن کپی فیلم‌های سخنرانی او یا از خلال اشتراک‌گذاری در شبکه‌های اجتماعی) به این‌جا و دست ما می‌رسد؛ و در وضعیتی که با آن روبه‌روییم، همین هم ما را بس!
آن‌چه در پی و در ادامه‌ی مطلب می‌خوانید مرور و بازخوانی یک گفت‌وگوی قدیمی‌‌ست که چهارده سال پیش به مناسبت نمایش عمومی فیلم سگ‌کشی با بیضایی انجام دادم و در روز بیست و چهارم دی‌ماه 1380 در ضمیمه‌ی قاب کوچکِ روزنامه‌ی جام‌جم به چاپ رسید.

ادامه نوشته

بازخوانی یک گفت‌وگوی قدیمی با زنده‌یاد ساموئل خاچیکیان

تصویری از لحظه‌ی گفت‌وگو با ساموئل خاچیکیانبیست و نهم مهرماه امسال، نود و دو سال از تولد ساموئل خاچیکیان گذشت. یکی از تاثیرگذارترین فیلم‌سازان سینمای ایران که به سبب استفاده از دکوپاژ و نورپردازی‌های خاص فیلم‌های جنایی و پلیسی، از او به‌عنوان «استاد دلهره و وحشت» یاد می‌شد. زنده‌یاد خاچیکیان در سی‌ام مهر 1380 در حالی که تنها یک روز از تولد هفتاد و هشت سالگی‌اش گذشته بود در بیمارستان جم تهران به دیار باقی شتافت. هفده سال پیش، زمانی که در تدارک گردآوری و تولید مطلب برای کتاب سال 1377 بودیم پیشنهاد شد تا در راستای موضوع کارگردانی– که سوژه محوریِ کتاب سال بود– با تعدادی از کارگردان‌ها گفت‌وگو کنم. به دلیل علاقه شخصی‌ام به مقوله کارگردانی، از این پیشنهاد استقبال کردم و حاصلش شد سه گفت‌وگو با سه کارگردان از نسل‌های مختلف: ساموئل خاچیکیان، کیومرث پوراحمد و ابوالفضل جلیلی. گفت‌وگوهایی که می‌شد فیلم‌سازان بیش‌تر و دیگری را هم در بر بگیرد اما بنا به دلایلی ناتمام ماند. به نظر می‌رسد اینک که سال‌ها از فقدان زنده‌یاد خاچیکیان در سینمای ایران می‌گذرد زادروز او بهترین بهانه برای مرور و بازخوانی آن گفت‌وگوی قدیمی‌ست. گفت‌وگویی که می‌توانید آن‌ را از این‌جا یا در ادامه‌ی مطلب بخوانید. 

ادامه نوشته

گفت‌وگو با معین کریم‌الدینی، کارگردان مستند «آت‌لان»

معین کریم‌الدینی، کارگردان مستند «آت‌لان»آت‌لان از جمله مستندهای قابل توجه در هشتمین دوره‌ی جشنواره سینماحقیقت بود. فیلمی درباره اسب‌ که تمام هستی مردم ترکمن‌صحرا و البته مربیانی حرفه‌ای‌ست که به عشقِ زندگی و رهسپار شدن با آنان روزگار می‌گذرانند. آت‌لان پر از نماهای چشم‌نواز، لحظه‌های غریب و تجربه‌نشده، و هم‌چنین آدم‌هایی‌ست که اغلب از دید سینماگران مستند دور مانده‌اند. آدم‌هایی که این‌بار و در این فیلم، همه‌ی تجربیات خود از بودن و زندگی با اسب و طبیعت را با تماشاگران به اشتراک گذاشته‌اند. آن‌چه در پی می‌خوانید انتخابی از میان یک گفت‌وگوی بلند و طولانی است. گفت‌وگویی که پیش از این در فصلنامه‌ی سینماحقیقت منتشر شده و شما می‌توانید برش‌هایی از آن را از این‌جا یا در ادامه‌ی مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با مجتبی میرتهماسب، کارگردان مستند «شش قرن و شش سال»

مجتبی میرتهماسب، کارگردان «شش قرن، شش سال»همه‌چیز از شب عید سال 1386 آغاز شد. زمانی که مجتبی میرتهماسب، دوست قدیمی‌اش محمدرضا درویشی را در یک مهمانی ملاقات کرد و با او قرار و مدار گذاشت تا ضبط تصویر از مراحل بازخوانی و اجرای قطعات عبدالقادر مراغی را آغاز کند. کمی پیش از این دیدار، درویشی به میرتهماسب گفته بود: «مرد حسابی، برو دنبال زندگیت! حالا ما دیوانه‌ایم که پیِ این کار را گرفته‌ایم؛ تو دیگه چرا می‌خوای وارد پروژه‌ای چنین زمان‌بَر و جانفرسایی شوی؟!» اما میرتهماسب که با هوشمندی به اهمیت و عمق کار درویشی پی برده بود نمی‌خواست این موقعیت بی‌نظیر برای ساخت فیلم را از دست بدهد: «واقعیت این است که درویشی می‌دانست در چه راه دشواری قدم گذاشته و در مقابل، جذابیت چنین مسیری برای من این بود که متوجه شده بودم یک «اتفاق» در حال رخ دادن است؛ یک اتفاق از جنس تلاش برای جست‌وجوی هویت و هر طور شده باید می‌رفتم و آن را ثبت می‌کردم.» این، آغاز راهی‌ بود که طی کردن آن برای درویشی و میرتهماسب (هرکدام به‌صورت جداگانه) با صرف شش سال زمان همراه بود. درویشی از ابتدای 1384 تا بیست و هفتم شهریورماه 1390 (مراسم رونمایی از آلبوم «شوق‌نامه») و میرتهماسب از ابتدای 1386 تا ششم آبان‌ماه 1392(مراسم رونمایی از فیلم شش قرن،‌شش سال در خانه هنرمندان). ادامه‌ی این یادداشت و گفت‌وگو را می‌توانید از این‌جا یا با کلیک روی ادامه‌ی مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با محسن استادعلی، کارگردان مستند «جایی برای زندگی»

محسن استادعلی، کارگردان مستند «جایی برای زندگی»

بدون شک مهم‌ترین امتیاز جایی برای زندگی تسلط مثال‌زدنی سازنده‌اش در نزدیک کردن تماشاگر به دنیای مردانی‌ست که به تعبیر یکی از شخصیت‌های فیلم به ایستگاه آخر رسیده‌اند. آدم‌های تنهایی که به گفته همان شخصیت، به‌خاطر برداشتن گام کج یا اشتباهی که سال‌ها پیش مرتکب آن شده‌اند ناخواسته در بن‌بست زندگی گیر افتاده‌اند. محسن استادعلی که پیش از این در فیلم عادت می‌کنیم دوربین سینمای مستند را به اتاق تنهاییِ تعدادی از زنان (زنان رنجور و زخم‌خورده) برده بود، این‌بار با جایی برای زندگی تماشاگران را به عمق یک خوابگاه– گیرم کمی نامتعارف– می‌بَرَد تا خستگی و دغدغه‌های بخشی از مردان شکست‌خورده و تنها را با آن‌ها به اشتراک بگذارد. مردانی که او در این فیلم تمام سعی خود را به کار برده تا درام زندگی‌ آن‌ها را از دل لحظه‌ها بیرون کشیده و به تصویر بیاورد. گفت‌وگوی نگارنده با محسن استادعلی و هم‌چنین یادداشتی درباره‌ این فیلم را در ادامه مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

˜گفت‌وگو با هدی هانیگمان، مستندساز هلندی

هدی هانیگمان در جشنواره‌ی سینماحقیقتزمستان سال گذشته هدی هانیگمان به ایران آمده بود تا ضمن حضور در برنامه‌ی مرور بر آثارش (در جشنواره‌ی سینماحقیقت) یکی از سخنرانان کارگاه پژوهشی و تحقیقاتی این جشنواره باشد. هانیگمان 63ساله که تقریباً به دشواری و با کمک ابزار پزشکی راه می‌رفت آخرین سخنرانِ آخرین روزِ این کارگاه‌ها بود و زمانی که وارد محل برگزاری جلسه‌ها شد خستگی از سر و رویش می‌بارید. اما به محض اینکه سخنرانی شروع شد خطوط چهره‌اش تغییر کرد و خستگی از چهره‌ی او محو شد. نکته‌ی جالب، شوخ‌طبعی و نکته‌بینی ظریف او بود. به عنوان مثال در بخشی از جلسه وقتی مترجم هم‌زمان، صحبت‌های هانیگمان را با آب‌وتاب فراوان منتقل کرد، او با لبخند گفت: «فکر کنم داری یه چیزهایی از خودت به ماجرا اضافه میکنی!» هانیگمان در بخش دیگری از سخنرانی تأثیرگذارش، انتخاب فرد مناسب گفت‌وگو را مهمترین نکته در ساخت مستند گفت‌وگومحور برشمرد و گفت: «کسی که در مقابل دوربین قرار می‌گیرد تا با او مصاحبه کنیم باید به قدری جذاب باشد که در حد و اندازه‌ی یک سوپراستار سینما جلوه کند. کسی مثل رابرت دنیرو یا مریل استریپ.» شبی که سخنرانی هانیگمان در فرهنگسرای هنر به پایان رسید چند بار تلاش کردم تا با او گپ بزنم اما ازدحام پيرامون او مانع انجام این کار شد. سرانجام یکی‌دو روز بعد، به شکلی اتفاقی فرصت این دیدار کوتاه فراهم شد. خوشبختانه هانیگمان، مرا که به قول او «بی‌وقفه در حال یادداشت برداشتن از حرفها» بودم به یاد آورد و با روی گشاده به پرسش‌هایم پاسخ داد. متن این گفت‌وگو را می‌توانید در ادامه‌ی مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با فتح‌الله امیری، کارگردان مستند «حیات در رگ‌های سرد»

فتح‌الله امیری، کارگردان مستند «حیات در رگ‌های سرد»فتحالله امیری از سال 83 و پس از کارگردانی فیلم آب را گل نكنيم به ساخت مستندهایی با موضوع محیط زیست و حیات وحش علاقه نشان داد اما حيات وحش ايلام و سپس مستند مهجور زندگي در كسوف (درباره‌ی زندگی خفاشها) نام او را سر زبانها انداخت. امیری تا پیش از حیات در رگهای سرد که آن را میتوان برآیند کارهای قبلی این فیلمساز و نتیجه‌ی درخشش فردی او در توجه به محیط زیستِ زادگاه خود دانست چند فیلم دیگر (از جمله غروب خجير و در جستوجوي پلنگ ايراني) را کارگردانی کرده و تهيهكنندگي مجموعه‌ی مستند خزندگان ايران (به کارگردانی فرخ راستكار و فاطمه اميری) را نیز بر عهده داشته است. امیری این روزها دو مستند دیگر اشک سیاه و در قلمرو دُمعنکبوتی را آماده‌ی نمایش دارد؛ دو فیلمی که حکایت از نگاه نگران او به محیط زیست اطراف خود دارد. گفت‌وگو با او را می‌توانید در ادامه‌ی مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با ماریون پوازو، کارگردان فرانسویِ فیلم مستند «به‌سوی دریا»

ماریون پوازو، مستندساز فرانسوی و کارگردان فیلم «به سوی دریا»ماريون پوازو نخستین فیلمش را در سال 2010 ساخت به نام واته‌آ (درباره‌ی سفری به آسمان نیوزلند) که به گفته‌ی او در بین قبایل مائوری ساكن آن كشور به معنی آزادی‌ست. مستند بعدی او فیلمی شش دقیقه‌ای به نام ایران، قسمت اول بود که آن هم در سال 2010 ساخته شد. مستندی درباره‌ی نخستین سفر پوازو به ایران و همراهی او با دکتر ایسکی برایتن (ورزشکار ایرلندیِ متخصص موج‌سواری). در این فیلم، خانم برایتن به عنوان نخستین زنی معرفی می‌شود که موفق شده در ایران موج‌سواری کند. فیلم بعدی او به نام کردستان عراق (26 دقيقه، 2012) روايت یک سفر جاده‌ای‌ست. به سوی دریا چهارمین ساخته‌ی اوست؛ مستندی 52 دقیقه‌ای درباره‌ی سفر مشترکِ ایسکی برایتن (همان موج‌سوار ایرلندی) و مونا و شهلا (اسنوبوردسوار و غواص ایرانی) به چابهار برای موج‌سواری. در فیلم به سوی دریا این سه زن قصد دارند ورزش تجربه‌نشده‌ای به نام موج‌سواری را به ایرانی‌ها معرفی کنند و ماریون پوازو در این گفت‌وگو که در سایت ماهنامه‌ی سینمایی فیلم نیز منتشر شده درباره‌ی این مستند جذاب و دیدنی توضیح داده است. این گفت‌وگو را می‌توانید از این‌جا یا با کلیک کردن روی ادامه‌ی مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با محسن قرایی یکی از کارگردان‌‌های فیلم «خسته نباشید!»

محسن قرایی، کارگردان فیلم خسته نباشید!

این گفت‌وگو ابتدا قرار بود یک گفت‌وگوی سه نفره باشد و از آن‌جا که در هنگام انجام آن، افشین هاشمی برای اجرای یک نمایش و هم‌چنین ساخت فیلم تازه‌اش در خارج از کشور به سر می‌برد قرار شد ابتدا پرسش‌های مصاحبه و سپس پاسخ‌های محسن قرایی (همکار او در کارگردانی مشترک این فیلم) را برایش بفرستیم تا به آن‌ها پاسخ بدهد. اما هاشمی چند روز پس از مطالعه تمام این موارد پیغام فرستاد که پاسخ‌های محسن قرایی به این پرسش‌ها کامل است و نیازی نمی‌بیند پاسخ‌های خودش را هم به این گفت‌وگو اضافه کند. به این ترتیب تمام تلاش‌ها برای انجام یک گفت‌وگوی سه‌نفره با سازندگان این فیلم خوش‌ساخت و استاندارد بی‌نتیجه ماند و نتیجه‌اش همین شد که در ادامه‌ی مطلب می‌خوانید؛ گفت‌وگو با محسن قرایی یکی از کارگردان‌های فیلم خسته نباشید!

ادامه نوشته

واپسين گفت‌وگو با ايرج قادري/ به بهانه سالگرد درگذشت او

 
زمستان 1390 است. در ماه‌هاي آخر پيش از شروع سال نو، همه‌چيز سرعت سرسام‌آوري پيدا كرده؛ ازدحام آدم‌ها و شلوغي خيابان‌ها نفس آدم‌ را بند مي‌آورد. در اين وانفسا براي تماشاي تازه‌ترين مستند لقمان خالدي به خانه هنرمندان دعوت شده‌ام. قبل از آن هم قرار است با مهران زينت‌بخش فيلم ديگري ببينيم. توي مترو هستم كه گوشي همراهم زنگ مي‌زند. مهران است. مي‌گويد برنامه كمي تغيير كرده. قرار مي‌شود در دفتر يكي از دوستان قديمي‌اش به او ملحق شوم. نشاني را مي‌گيرم و در ميدان هفت تير از ايستگاه بيرون مي‌زنم. كمي پايين‌تر از ايستگاه با آسانسور به طبق سوم يكي از ساختمان‌هاي قديمي جنوب ميدان مي‌روم. زنگ مي‌زنم. در باز مي‌شود. مي‌روم تو. از ديدن كسي كه آن روبه‌رو پشت ميز نشسته جا مي‌خورم. او ايرج قادري‌ست...
ادامه نوشته

گفت‌وگو با عبدالرضا كاهاني، كارگردان فيلم بي‌خود و بي‌جهت

نسخه ویدئویی بی‌خود و بی‌جهت در آخرین روزهای سال گذشته و در حالی منتشر شد که هنوز یک سینما در مرکز تهران این فیلم را نشان می‌داد. از این نظر و خصوصاً به‌خاطر این‌که فروشاين فيلم- گیرم در آخرین روزهای نمایش و در کم‌ترین میزان خود- ادامه داشت، انتشار دی‌وی‌دی آن نه تنها کم‌سابقه بلکه بی‌سابقه است. خود این موضوع، فرصت مناسبی فراهم کرد برای دوباره دیدن فیلم و بازخوانی گفت‌وگوی سازنده‌اش با نگارنده که در یک‌صد و بیست و پنجمین شماره ماهنامه صنعت‌ سینما به چاپ رسیده بود. البته از آن‌جا که گفت‌وگو با کاهانی در فرصتی کوتاه و تنها چند شب پيش از شروع نمايش عمومي اين فيلم انجام شده بود حالا (چند هفته پس از انتشار نسخه ویدئویی فیلم) به نظرم می‌رسد که مصاحبه می‌توانست در بر گیرنده پرسش‌های موشکافانه‌تری باشد؛ اما اینک که کاهانی برای فراهم کردن مقدمات فیلم بعدی‌اش فعلاً تهران را به مقصد اروپا ترک کرده، خواندن همین حرف‌ها هم حس و حال دیگری دارد. به‌هرحال آن‌چه که در ادامه این مقدمه و در ادامه مطلب مي‌خوانيد حاصل يك ديدار كوتاه و فشرده با عبدالرضا کاهانی و ضبط و تنظيم نسبتاً سریع گفت‌وگويي است كه در آخرين مهلت ارسال مطالب (برای آن شماره از صنعت سینما) به نتيجه رسيد. گفت‌وگويي كه همان‌طور که گفتم شايد اگر فرصت بيش‌تر و شرايط بهتري براي انجام آن وجود داشت مي‌توانست نكته‌هاي عمیق‌تر و جذاب‌تري در خود داشته و طبعاً خواندنی‌تر باشد.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با حسن فتحي، كارگردان سريال زمانه

از روزي كه پخش زمانه شروع شد قرارمان با سردبير صنعت‌سينما اين بود كه بعد از تمام شدن سريال با حسن فتحي گفت‌وگو كنيم؛ زماني كه آدم‌هاي این زمانه، داستان زندگي خود را تعريف كرده و قطار سريال در ايستگاه پاياني آرام گرفته باشد. اما اين قطار زماني به مقصد رسيد كه موتور محرك آن تازه گرم شده بود و مي‌توانست يك فصل ديگر هم تماشاگران را با خود همراه كند. به عبارتي ديگر شرايط خاص زمانه‌اي كه اين سريال در آن توليد شد به گونه‌اي بود كه شايد فقط باید با يك ترمز محكم به نقطه پايان مي‌رسيد! پاياني كه البته– و همان‌گونه كه در متن گفت‌وگو می‌خوانید– به شكلي غيرمنتظره با پايان يك فصل درخشان و پر فراز و نشيب از كارنامه سازنده‌اش همراه است.
حالا كه فصل تماشاي «خود» در آينه زمانه به پايان رسيده و در آستانه تعطيلات سال نو هستيم شايد بد نباشد يك‌بار ديگر لحظه‌هاي اين پاورقي تصويري را مرور كنيم و ضمن مطالعه اطلاعاتي كه در اين گفت‌وگو رد و بدل شده، تلخي گَس و دلهره‌آور حرف‌هاي سازنده‌اش را مزه‌مزه كنيم. حرف‌هايي كه اگر به جای گزینش (در قالب بریده جراید) به صورت کامل به کارتابل مدیران تلویزیون راه پیدا کند قاعدتاً بايد بتواند توفان ایجاد کرده و بهار این عزیزان را به خزان تبديل كند!

اين‌ گفت‌وگو در يك‌صد و بيست و هشتمين شماره ماهنامه صنعت سينما منتشر شده است.

 

ادامه نوشته

بازخواني يك گفت‌وگو با كارگردان ايراني برنده اسكار: بيماري يعني بي‌ماري!

زمستان هشت سال پيش، زماني كه فيلم رقص در غبار اكران شده بود به پيشنهاد هوشنگ گلمكاني قرار شد با اصغر فرهادي تماس بگيرم و با او درباره اولين فيلمش گفت‌وگو كنم. اين گفت‌وگو كه قرار بود در ماهنامه فيلم منتشر شود در آخرين روز فيلم‌برداري فيلم دومش (شهر زيبا) و در دفتر توليد اين دو فيلم (شركت نشانه) انجام شد. وقتي براي اولين بار فرهادي را با آن جثه ريزنقش و قد نسبتاً كوتاه ديدم هرگز نمي‌توانستم تصور كنم روزي او را در مقابل چشم ميلياردها تماشاگر مراسم اسكار و بالاي پله‌هاي سالن كداك تيه‌تر خواهم ديد؛ در حالي كه با افتخار، اين تنديس جادويي را به دست گرفته و آن را به ايراني‌هاي خوش‌حالي تقديم مي‌كند كه «در روزهاي تبادل كلماتي نظير جنگ، تهديد و خشونت در ميان سياستمداران» نام ايران عزيز را از «دريچه باشكوه فرهنگ» مي‌شنوند. فرهنگ غني و كهني كه به تعبير زيباي او «زير غبار سياست» پنهان مانده است.
فرهادي در اين گفت‌وگو‌ كه دي ماه 1382 منتشر شده– و گزيده‌اي از آن را مي‌توانيد در ادامه مطلب بخوانيد– به نكته‌هاي جالبي اشاره كرده كه از پيِ گذشت سال‌ها هنوز هم جذاب و خواندني‌ست. او در فيلم اولش به شكل عجيبي داستانش را به مكان خلوتي هدايت كرده بود (تا شايد بهتر بتواند توانايي و استعدادش را به نمايش بگذارد)؛ و در اين خلوت‌گزيني اختياري، به سراغ بياباني رفته بود كه به قول خودش «تخت نباشد و در عين حال، خط افق در آن به صورت يك خط صاف ديده نشود.» سرزميني به گفته او «برآمده از يك زندگي مدفون شده» كه خيلي اتفاقي و در يكي از سفرهايش به حاشيه‌ي كوير يزد آن را يافته بود: «درست پشت يك تپه...روستايي فرورفته در خاك كه گنبدهاي بيرون مانده‌ي چند تا از خانه‌ها تنها نشانه‌هايش بود. روستايي بدون روح زندگي، و البته با كانال آب و قنات كه مارهاي داستان فيلم به راحتي مي‌توانستند در آن نفس بكشند.»
ادامه نوشته

گفت‌وگو با يدالله صمدي، كارگردان سريال «شوق پرواز»

قرار بود بعد از تمام شدن سريال شوق پرواز با يدالله صمدي گفت‌وگو كنم. اين موضوع را با خود صمدي هم در ميان گذاشته بودم و طبعاً ايشان هم اين نكته را پذيرفته بود. اما وقتي نمايش آخرين قسمت سريال با برگزاري جشنواره– و چاپ ويژه‌نامه آن– مصادف شد، تنها كاري كه مي‌شد انجام داد اين بود كه زمان گفت‌وگو را به كمي جلوتر منتقل كنيم تا دست‌كم، پرداختن به اين سريال– كه در حد و اندازه خودش، لحظه‌هاي قابل تاملي داشت– در هياهوي روزهاي شلوغ جشنواره، گم يا فراموش نشود. حالا با اين تفاصيل تصور كنيد راضي كردن يدالله صمدي به تغيير زمان گفت‌وگو چه‌قدر دشوار بوده است! آن‌هم در مقطعي كه ايشان كمي ناخوش احوال و تحت مداوا بود. در نهايت، ايشان كه روزهاي بسيار شلوغي را پشت سر مي‌گذاشت انجام گفت‌وگو به صورت تلفني را پذيرفت و كار، سر گرفت. آن‌چه در پي‌آمد اين مقدمه مي‌خوانيد حاصل اين گفت‌وگوي شبانه و تلفني‌ست؛ گفت‌وگويي كه شايد از جذابيت‌هاي كم‌تري– نسبت به مصاحبه حضوري– برخوردار باشد اما به هر حال خالي از لطف نيست.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با محمدرضا عرب، كارگردان فيلم ندارها

دلم می‌خواست خواننده‌ها را يك راست دعوت كنم به مطالعه‌ اين گفت‌وگو. اما با خودم گفتم اگر كسی بی‌مقدمه برود سر اصل مطلب،شاید با خودش فكر كند همان‌طور كه گفت‌وگوشونده هم در بخشی از مصاحبه، مرا متهم به آن كرده، ندارها را با پيش‌فرض ديده‌ام و اين گفت‌وگو فقط براي درآوردن لج طرف مقابل انجام شده! اما واقعاً اين‌طوری نبود و براي آن‌كه اين احساس وجود نداشته باشد فيلم را دو بار ديدم. البته يك‌بار در زمان جشنواره آن را ديده بودم اما بار ديگر، پيش از نمايش عمومی به دفتر توليد فيلم رفتم تا دوباره آن را ببينم. با خودم فكر می‌كردم شايد نظر ابتدايی من، حاصل خستگی و ترافيك ناشی از فيلم‌ ديدن‌ها در جشنواره‌ است اما اين‌طوری نبود و تماشای فيلم در دومين ديدار هم نتوانست ديدگاهم نسبت به ندارها را تغيير بدهد. از اين زاويه، اعتراف مي‌كنم مصاحبه با محمدرضا عرب يكی از دشوارترين گفت‌وگوهايی است كه در سال‌های اخير انجام داده‌ام. برای اين كار بايد كنار می‌ايستادم و دوستی و رفاقت ده پانزده ساله با او را ناديده می‌گرفتم تا بتوانم بی‌پرده حرف‌هايم را بزنم؛ و مهم‌تر از همه اين‌كه متهم به رفيق‌بازی نشوم. البته خدايی‌ش شايد اگر من هم جای عرب بودم توقع نداشتم دوستم اين‌طوری فيلم را مورد انتقاد قرار بدهد اما من اگر جای او بودم حرف‌ها را می‌شنيدم، و بی آن‌ كه فرافكنی كنم آن‌ها را می‌گذاشتم به حساب ديدگاه طرف مقابل؛ حتی اگر با آن‌ها موافق نباشم.
می‌ماند يك توضيح و آن اين‌كه: گفت‌وگوی مورد بحث در ‌صد و دهمين شماره ماهنامه صنعت سينما به چاپ رسيده و متاسفانه لحن خودمانی آن،طبق سليقه سردبير مجله تغيير كرده. به همين دليل از فرصت استفاده كرده‌ام و در بازنشر اينترنتی آن، اين نكته‌ها را به آن بازگردانده‌ام. اميدوارم جذاب‌تر و طبعاً خواندنی‌تر شده باشد.
ادامه نوشته

گفت‌وگو با دكتر علی رفيعی، نويسنده فيلم‌نامه و كارگردان فيلم آقا يوسف

اگر اكران عمومي آقا يوسف و اجراي تازه‌ترين نمايش دكتر رفيعي با همديگر همزمان شده بود جدا از آن‌ كه آرزوي او– و ما– براي اين ارائه همزمان برآورده مي‌شد امكان مقايسه بهتري فراهم مي‌شد تا حاصل كار اين استاد مسلم تئاتر را با فيلمي كه برخلاف توقع، عاري از نشانه‌ها و ساختارهاي تئاتري است بسنجيم. گفت‌وگو با دكتر رفيعي همزمان با نخستين روز نمايش عمومي آقا يوسف در تالار وحدت و محل تمرين تازه‌ترين نمايش او انجام شد. نمايشي به نام «خاطرات و كابوس‌هاي يك جامه‌دار» (از زندگي و قتل ميرزا تقي‌خان فراهاني) كه اولين‌بار سي و پنج سال پيش و در دوران تصدي دكتر رفيعي بر مديريت تئاتر شهر اجرا شده بود.

 كمي درباره اين نمايش توضيح مي‌دهيد؟داستان اين نمايش درباره كابوس‌هاي دلاكي است كه به فرمان ناصرالدين شاه قاجار، رگ‌ دست اميركبير را زده. او پس از سال‌ها زبان مي‌گشايد تا به قتل امير اعتراف كند. شايد اگر او زبان باز نمي‌كرد مردمي كه در آن دوران زندگي مي‌كردند براساس شنيده‌ها فكر مي‌كردند ميرزا تقي خان به مرض ذات‌الريه از دنيا رفته است. اين داستان، روايت تاريخ از ديد مردم است تا از ديد مردم حكومتي. البته در طول سال‌هاي گذشته مديران مراكز مختلفي براي اجراي مجدد اين نمايش ابراز علاقه كردند. از جمله، برخي مديران تلويزيون كه علاقه‌مند بودند تله‌تئاتر آن ساخته شود. اما از آن‌جا كه اجراي اين نمايش به امكانات صحنه‌ايِ خاصي نياز داشت صبر كردم و همزمان با انتصاب حسين پارسايي به رياست مركز هنرهاي نمايشي پذيرفتم تا بار ديگر اين نمايش را روي صحنه ببرم. 


متن كامل اين گفت‌وگو را می‌توانید در ادامه  مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

نخستین قيام ضد ظلم در حكومت اسلامی/ گفت‌وگو با داوود ميرباقری، كارگردان مختارنامه

چهار سال تحقيق و پژوهش و نگارش فيلم‌نامه و پنج سال فيلم‌برداری و تدوين و آماده‌سازی به اضافه تقريباً بيست ميليارد تومان هزينه، حاصل توليد مجموعه‌ای درباره زندگی مختار ثقفی بود كه به گفته سازنده‌اش بيش از بيست هزار نما داشت و براي ساخت صحنه‌های جنگ و نبرد تن به تن آن، جلوه‌های تصويری و ميدانی نامحسوس و فراوانی به كار رفته بود. مجموعه‌ای كه يكی از شاخص‌ترين و به ياد ماندنی‌ترين مجموعه‌هاي تاريخ تلويزيون به حساب می‌آيد و بدون شك استاندارد ساخت آثار تاريخی را نه يك قدم كه چند گام به پيش رانده است.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با نادر طریقت، کارگردان فیلم «خاطره»

تقریباً بیست سالی هست که نادر طریقت را می‌شناسم. اولین‌بار که با او آشنا شدم هردوی‌مان به‌عنوان خبرنگار مطبوعات در حال تهيه گزارش بودیم. بعدها متوجه شدم او فیلم‌ساز هم هست و به قول خودش در همه‌ زمینه‌ها فیلم ساخته. از فیلم‌های کوتاه و نیمه‌بلند مستند و داستانی بگیر تا جنگی، کمدی و حتا فيلم‌هايی تجربی در زمینه تلفیق فیلم زنده و انیمیشن.
گفت‌وگو با طریقت، درست دو روز مانده به نمایش عمومی خاطره (که اولین فیلم سینمایی اوست) و یک هفته قبل از انتشار تازه‌ترین شماره صنعت سینما (که این مصاحبه در آن به چاپ رسیده) انجام شد. حبیب اسماعیلی (تهیه‌کننده فیلم) لطف کرد و نسخه ویدئویی فیلم را به صورت اختصاصی برای من به نمایش گذاشت تا بتوانم درباره آن با نادر گفت‌و‌گو کنم. اعتراف می‌کنم براساس حرف‌هایی که شنیده بودم با پیش‌داوری منفی به تماشای فیلم نشستم. اما خاطره بهتر و جذاب‌تر از آن‌ بود که تصور می‌کردم. داستانی با یک سوژه داغ و ملتهب، فیلم‌نامه‌ای قابل اعتنا و البته نکته‌های حساب شده‌ای در کارگردانی. و این‌ها چیزهایی است که سعی کردم در فرصت کم و حجم محدودی که برای چاپ این مصاحبه در نظر گرفته شده بود به آن بپردازم.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با حسين قناعت، كارگردان فيلم «زخم شانه حوا»

یكی از هنرهای مسوولان سينما، صدور مجوز توليد و نمايش برای فيلم‌هايی است كه آهسته می‌آيند و آهسته‌تر می‌روند؛ بی‌ آن‌كه حتا ديده شوند! زخم شانه‌ حوا ساخته‌ حسين قناعت كه چندی پيش روی پرده بود تنها يكی از اين نوع فيلم‌هاست. فيلمی كه در صورت اكران «استاندارد» هم بعيد به نظر می‌رسيد بتواند به باشگاه ميلياردی‌ها بپيوندد؛ اما در وضعيت فعلی كه حتا كمدی‌های تضمين‌شده و فيلم‌های فاخر و ارزشی و سفارشی هم به سختی می‌توانند پول را از جيب سينماروهای وطنی بيرون بياورند می‌توان گفت چنين فيلمی با شرايط بغرنج‌تری روبه‌روست. فيلمی كه شايد بتوان گفت عمده‌ترين مشكلش ردپای كهنگی در سوژه است؛ هرچند خود فيلم‌ساز اين نكته را قبول ندارد و با اشاره به مضمون فيلم معتقد است: «عشق مادر و فرزند يا پدر و فرزند به همديگر ‌هيچ‌وقت كهنه نمی‌شود.»زخم شانه حوا كه بی سر و صدا به نمايش گذاشته شده بود حالا بی سر و صداتر به بايگانی پيوسته است. فيلمی كه از لحظه‌های عاطفی تاثيرگذاری برخوردار است و دست‌كم مثل بسياری از فيلم‌های روی پرده به هوش و ريش تماشاگر نمی‌خندد.

ادامه نوشته

كيومرث پوراحمد خطاب به ضرغامی: وامصيبتا! فارسی وان‌ها چنان محاصره‌مان كنند كه نتوانيم نفس بكشيم!

دلم می‌خواهد حذفياتی كه روی پرانتز باز اعمال شده را بهانه كنم و جداً به آقای ضرغامی بگویم فکری بکنند برای قیچی بی‌منطق پخش. و هشدار بدهم به صاحب‌منصبان با نفوذی که به آقای ضرغامی فشار می‌آورند و به آن‌ها بگویم فارسی‌ وان را ببینید. که این تازه اول راه است. فارسی وان‌های بیش‌تری وجود دارد یا در راه است. چنان محاصره‌مان می‌کنند که نتوانیم نفس بکشیم! اگر به ایران و فرهنگ ایران علاقه‌مندید دست بردارید از این همه فشار و خط و نشان کشیدن برای ما. این همه هشدار که در اطراف‌تان هست کافی نیست؟ این شما هستید که مسوول قهر مخاطبان تلويزيون شده‌اید. مسوول محبوبیت میلیونی فارسی وان، شما هستید. عکس‌ها و فیلم‌هایش را دیده‌اید؟ حتا عشايرِ در حال كوچ هم دیش و ماهواره دارند با موتوربرقِ قابل حمل یا باطری ماشین فارسی وان را نگاه می‌کنند. وای به حال ما. وامصیبتا! حالا شما باز بچسبید به چند تار مو یا كلمه "بول" یا یک تکان دادن سرخوشانه سر و دست (مثلاً رقص) در یک لحظه شادی و...و...و...

اين‌ تنها بخشی از حرف‌ها و درد دل‌های كيومرث پوراحمد درباره سانسورها و تغييراتی است كه در ساعت پخش پرانتز باز اعمال شده. اين گفت‌وگو كه در ادامه مطلب می‌توانيد آن را بخوانيد در تازه‌ترين شماره صنعت سينما (شماره 97) به چاپ رسيده است.

ادامه نوشته

يك گفت‌وگو درباره «در چشم باد» و واكنش غيرمنصفانه مسعود جعفری‌جوزانی

تلفن زنگ می‌زند. شهرام جعفری‌نژاد پشت خط است. می‌دانم مجله زير چاپ است.حدس می‌زنم می‌خواهد برای شماره بعدی صنعت سينما سفارش مطلب بدهد. گوشی را برمی‌دارم. بعد از سلام و احوال‌پرسی معمول می‌پرسد: «روزی كه برای مصاحبه با ‌جوزانی رفته بودی اتفاق خاصی افتاد؟» می‌گويم: «نه. چه‌طور مگه؟» می‌گويد:«همين‌جوری... آخه جوزانی تماس گرفت و برخورد بد و تندی كرد كه تو اين ده بيست سال گذشته كه من می‌شناسمش سابقه نداشت!» با تعجب می‌پرسم: «چه برخوردی؟!» می‌گويد: «اولاً وقتی مصاحبه را براش فكس كرديم چند روز معطل كرد تا آن را بخواند و نظر بدهد. بعد هم كه آن را خواند تماس گرفت و گفت: «حق نداريد حتا يك كلمه‌ش رو جابه‌جا كنيد! در ضمن، اين كی بود فرستاده بودين براي مصاحبه؟ يه سری چيزها رو از خودش سر هم كرده، يه سری چيزا رم اصلاً من نگفته بودم، بعضی چيزا هم كه...»»
ناخودآگاه ياد روز انجام گفت‌وگو می‌افتم. ياد اين‌كه وقتی به «عمو جان» (اصطلاحی كه معمولاً خود جوزانی به كار می‌برد و بين سينمايی‌ها به شناسه او تبديل شده) گفتم: «برای من خيلی مهم است كه اگر كسی بيست سی سال بعد هم اين گفت‌وگو را مطالعه كرد هم‌چنان برايش جذاب و آموزنده باشد» چشم‌هايش برق خاصی زد و گفت: «خيلی خوش‌حالم و به‌خاطر اين توجه بهت تبريك می‌گم!»
در صورت تمايل به ادامه ماجرا روی ادامه مطلب کلیک کنید.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با فرج‌الله سلحشور، كارگردان مجموعه تلويزيونی «يوسف پيامبر»

روزی كه برای مصاحبه با سلحشور به دفتر او رفته بودم كمی عصبی بودم و طبعاً حال و روز چندان مساعدی نداشتم؛ يكی دو بار با بدفهمی و بدقولی روابط‌عمومی دفتر او مواجه شده بودم و يكی دو بار با بدفهمی و بدقولی خود او. روز مصاحبه، درست چند دقيقه قبل از شروع مصاحبه يكی از چهره‌‌های سياسی، سر زده به ديدن او آمد و من مثل يكی دو دفعه قبل مجبور شدم يكی دو ساعت توی خيابان‌های اطراف دفتر او (بهار و هفت‌تير و كريم‌خان) بالا و پايين بروم و پرسه بزنم تا نوبتم شود! اگر اصرار سردبير مجله نبود و توی رودربايستی با خودم قرار نگرفته بودم (آخر، اين چندمين بار بود كه به خاطر سلحشور به مركز شهر می‌رفتم و ساعت‌ها وقت تلف می‌كردم) بايد قيد آن مصاحبه را زده و برمی‌گشتم اما با سماجت ماندم تا دست‌كم برای رفع كنجكاوی هم كه شده، او را از نزديك ببينم و بفهمم چطور آدمی است.
اولين بار زمانی كه دوازده سیزده سالم بود او را روی ديوار مسجد محله‌مان ديده بودم (او بازيگر اصلی توبه نصوح (محسن مخملباف) بود و آن فيلم را برای بچه‌ها و مسجدی‌های محل ما نمايش می‌دادند تا شايد عبرت بگيرند!) و حالا بعد از سال‌ها برای اولين‌بار به دفترش رفته بودم تا او را ملاقات كنم. وقتی دستگاه ضبط صدا را روشن كردم سلحشور گفت: «قبل از اين كه مصاحبه را شروع كنيم، از شما به عنوان يك مطبوعاتی می‌خواهم بپرسم می‌دانيد چرا بر و بچه‌های سينما و مطبوعات سينمايی ميانه‌شان با من و يوسف خوب نيست؟ و خيلی‌هايشان ما را تحويل نمی‌گيرند؟» گفتم: «جواب دادن به اين سوال به اين راحتی‌ها نيست؛ خيلی مفصل است.» گفت: «حالا شما يك ذره‌اش را بگو!» گفتم: «بخشی از اين مشكل كه شما می‌گوييد، به ايرادات تكنيكی آن‌ها از سريال يوسف ‌پيامبر برمی‌گردد و بخشی از آن ناشی از جايگاه شما به عنوان يك فيلمساز دولتی است.» گفت: «يعنی چی؟!» گفتم: «يعنی شما و چند نفر ديگر جزو كسانی هستيد كه فقط به دليل جايگاه‌ و وابستگی‌های‌تان امكان ساخت فيلم پيدا می‌كنيد نه به خاطر شايستگی‌هايتان در كارگردانی. و در ضمن به خاطر پوسته تلخی كه داريد و تندی‌هايی كه از خود نشان می‌دهيد طبيعی است خيلی‌ها با شما مشكل داشته باشند و نتوانند ارتباط گرم و عميقی برقرار كنند.»
البته اين حرف‌ها او را به فكر وادار كرد و باعث شد كمی مكث و سكوت كند؛ اما باعث نشد از مواضعش عقب‌نشينی كند و به شكلی قابل پيش‌بينی اغلب تحليل‌ها را به نفع خود تغيير داد. او در جايی از مصاحبه گفت: «اگر همه سينماگران ما دور هم جمع شوند علم، فهم، سلامت‌ نفس و صحت عمل‌شان حتا به اندازه يكی از دانشمندان مذهبی نيست!» و در جای ديگری حتا پا را از اين هم فراتر گذاشت و در حالی كه اساساً شهرت و جايگاهش را مديون سينماست گفت: «من برای سينما چندان ارزش قائل نيستم. بود و نبود سينما در جامعه ما چندان ارزش ندارد. اين تلويزيون است كه در همه خانه‌ها وجود دارد و مردم پای آن می‌نشينند!»
به‌هرحال آن‌چه می‌خوانيد متن كامل آن گفت‌وگوست كه همزمان با پايان نمايش يوسف پيامبر انجام شد و در شماره 83 ماهنامه صنعت سينما به چاپ رسيد.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با حسن هدايت، كارگردان سريال كارآگاه علوی

يكی داستان؛ پر آب چشم

از انجام‌دادن مصاحبه به‌صورت كتبي چندان دل خوشي ندارم. باوجود آن‌كه متن نهايي با كم‌ترين زحمت از طرف گفت‌وگو شونده آمادة حروف‌چيني و چاپ مي‌شود، اما نتيجة كار چندان روشن نيست و نمي‌توان به طرف ديگر، چندان فشار آورد كه ضمن رعايت قاعدة بازي و حفظ لحن ديدار حضوري، از نوشتن پاسخ‌هاي كوتاه و يك كلمه‌اي و تستي صرف نظر كند. چند سال پيش، زماني كه يكي از فيلم‌سازان اصرار كرد كه گفت‌وگو را به‌صورت كتبي انجام بدهيم نزديك پنجاه سوال براي او طرح كردم تا در نهايت، وقتي متن را تحويل مي‌گيرم دست‌كم به سي‌تاي آن‌ها جواب داده باشد ولي حاصل كار پاسخ‌هايي يك كلمه‌اي يا در نهايت، يك جمله‌اي بود كه حجمي به مراتب كم‌تر از يك صفحه را در بر مي‌گرفت! اما خوش‌بختانه اين‌بار و در گفت‌وگو با حسن هدايت چنين اتفاقي نيافتاد و پاسخ‌ها كم‌وبيش همان بود كه انتظارش مي‌رفت. به‌هرحال در تراكم انبوه روزمرگي‌ها و شدت‌گرفتن كمبود وقت‌ها، بيش از اين نمي‌شد توقع و انتظار داشت؛ حاصل، همين است كه در ادامه مطلب پيش روي شماست.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با محمدمهدي عسگرپور؛ كارگردان مجموعة تلويزيوني گل‌هاي‌گرمسيري

از زمان اكران قدمگاه به اين‌سو اين دومين بار بود كه با عسگرپور گفت‌وگو مي‌كردم. در اين فاصله او اقليما را ساخت كه چندان موفق نبود و در فرانسه فيلمي را كارگرداني كرد كه هنوز به نمايش‌عمومي درنيامده. ملاقات ما در خانه‌سينما و در فاصله‌ي كوتاه برگزاري دو جلسه انجام شد؛ گفت‌وگويي كه شايد بهتر بود دربرگيرنده‌ي نكات ريز و مهم‌تري باشد ولي با وجود زمان كوتاه و نيم‌ساعته‌يي كه براي مصاحبه در نظر گرفته شده بود حرف‌هاي خوب براي شنيدن – و خواندن- كم نداشت.
اين مصاحبه در تازه‌ترين شماره‌ي ماهنامه‌ي صنعت‌سينما (شماره‌ي 78) به‌چاپ رسيده و براي مطالعه‌ي آن مي‌توانيد روي ادامه‌ي مطلب كليك كنيد.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با كيانوش عياری؛ كارگردان مجموعه تلويزيونی «روزگار قريب»

اگر ناموفق بودن فيلمسازان سينمای ايران در قاب تلويزيون را يك اصل ندانيم و به برخی نمونه‌های كم‌فروغ سال‌های اخير دل‌خوش كنيم، آن‌وقت شرايطی پيش می‌آيد تا مجموعه‌ای با ويژگی‌های روزگار قريب را يكی از شاخص‌ترين توليدات سال‌های اخير بدانيم؛ خصوصاً وقتی مصائب توليد آن (يعنی همان‌چيزی كه فيلمساز در اين گفت‌وگو به آن پرداخته) را دريابيم و ماراتون خستگی‌ناپذير تلاش برای پيوند توليد آن به پخش را به چيزی در حد معجزه تعبير كنيم! گفته‌های كيانوش عياری را که می توانید در ادامه مطلب بخوانید بازگوكننده چنين شرايطی است.

ادامه نوشته

گفت و گو با کمال تبریزی / به بهانه پایان پخش مجموعه تلویزیونی "شهریار"

شايد كمی عجيب و باورنكردنی به‌نظر برسد ولی آن‌طور كه كمال تبريزی در اين گفت‌وگو اشاره کرده؛ ساخت اين زندگی‌نامه تصويری بدون پرداخت حتی يك ريال (حق استفاده از مالكيت معنوی از داستان زندگی و آثار نوشتاری) به ورثه و خانواده محترم شهريار انجام شده است؛ نكته‌ای كه توجه به آن می تواند زمينه‌ساز بستر مناسبی برای پذيرش مفاد قانون جهانی كپي‌رايت در ايران باشد و البته برای برداشته شدن گام‌های بزرگ و بلند بعدی در این زمینه نقطه‌عطف مناسبی برای این موضوع قلمداد شود.


 اين گفت و گو در تازه ترين شماره ماهنامه صنعت سينما (شماره ۷۱) به چاپ رسيده است.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با کيانوش عياری به مناسبت بيست‌سالگي توليد فيلم «آن‌سوی آتش»

با نگاهي اجمالي به داستان آن‌سوي آتش مي‌توان دريافت با فيلمي طرفيم که زمينه‌هاي نمادگرايانه‌اي در آن حضور دارد. ايده چنين داستاني اصلاً از کجا مي‌آيد؟
نمي‌شود در خوزستان زندگي کرد، دوران نوجواني و جواني را در اهواز سپري کرد، شب‌ها آسمان را به جاي محلي براي نگهداري ستارگان، يک حرير سرخ‌رنگ ديد و در ارتباط با نفت فيلم نساخت.
رابطه دو برادرِ داستان (عبدالحميد و نوذر) چگونه در ذهن شما شکل گرفت؟
جزئيات شکل‌گيري و بسط و گسترش داستان واقعاً يادم نيست، اما فکر مي‌کنم به طور طبيعي رويکرد به سمت موضوعي با محوريت نفت، اقتضائاتي هم به همراه داشت که يکي از آن‌ها روابط بين آدم‌ها بود. چيز زيادي يادم نمي‌آيد؛ غير از خاطره‌اي که يکي از دوستان برايم تعريف کرد، رفت و آمدهاي مکرر به محدوده شعله‌هاي نفت و احتمالاً تأثير فيلم کوتاه و هشت ميليمتري آن‌سوي آتش که در دوران جواني ساخته بودم.
يعني همان فيلمي که مفقود شده؟
آن‌سوي آتش هشت ميليمتري گم نشد، توسط ساواک معدوم شد.
آن فيلم کوتاه چقدر با همين آن‌سوي آتش که درباره‌اش حرف مي‌زنيم شباهت داشت؟
از نظر اسم، مکان فيلمبرداري و جوهر داستان، شباهت‌هاي فراواني مي‌شد بين اين دو فيلم يافت، اما داستان اين دو فيلم با هم تفاوت دارند.
بقيه‌ي گفت و گو را مي توانيد اين جا بخوانيد.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با مهرداد وفادار ، بازيگر نوجوان فیلم آن سوی آتش

كسانی كه آن سوی آتش را ديده باشند می دانند يكي از جذاب ترين شخصيت های داستان ، پسر بچه‌ی كوچكی است كه در فروش شير به اهالی روستا ، خواهر لال خود (آسيه) را همراهی می كند. وقتی قرار باشد بعد از بيست سال به سراغ عوامل «اصلی» توليد فيلم برويد حتماً يكی از جذاب ترين موارد ، پيدا كردن نوجوانی است كه بيست سال پيش در آن فيلم بازي كرده. خيلي ها دل شان می خواهد بدانند آن نوجوان ديروز ، الآن كجاست و چه می كند؟! همين ها باعث شد تا پرسان پرسان سراغی از مهرداد وفادار بگيرم. اول از همه از كيانوش عياری شروع كردم كه شايد به دليل گرفتاری هايی كه امروز (برای آماده سازی و رساندن روزگار قريب به پخش) دارد اول ، منكر شد كه اطلاعی از او دارد ، بعد كه يادش آمد ، شماره يی را به اشتباه داد و در نهايت پس از ماجراهايی- مفصل و وقت گير- مرا وصل كرد به پدر مهرداد (محمد كاظم وفادار شوشتری) كه خود او هم نقش گذرا و كوتاهی را در فيلم بازی كرده.
به هر حال بازيگر نوجوان فيلم آن سوی آتش اين روزها در يكی از خيابان های شلوغ كرج مشغول اداره‌ی يك كافی شاپ شلوغ و پر مشتری است و اين طور كه خودش می گويد در كنار همسر و تنها فرزندش روزگار خوب و خوشی دارد. آن چه كه در پی آمد اين مقدمه آمده بازخوانی ، يادآوری و گپ و گفت كوتاهی با يكی از نوجوانان ديروز سينماست كه آن را می توانيد اين جا بخوانيد.

ادامه نوشته

آن‌سوی آتش بیست  سال بعد

اگر شما هم آن سوی آتش را يكی از مهم ترين فيلم های دهه 1360 می دانيد و اگر دل تان می خواهد در مرور و بازخوانی اين فيلم اطلاعات تازه تری به دست بياوريد می توانيد روی اين جا كليك كنيد. در تازه ترين پست اين وبلاگ می توانيد تازه ترين گفت و گو با عوامل توليد آن سوی آتش را بيابيد ؛ از داريوش عياري و سيامك اطلسی و عاطفه رضوی گرفته تا مسعود بهنام و پرويز آبنار كه هركدام سهم مهمی در شكل گيری اين فيلم داشته اند.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با بهرام عظيم‌پور ، نويسنده فيلمنامه و کارگردان مجموعه تلويزيونی «بيداری»

قضاوت بر قضاوت

اگر به تيتراژ تعدادی از بهترين فيلم‌ها و مجموعه‌های توليدشده در سال‌های اخير مراجعه کنيد بدون شک نام بهرام عظيم‌پور را در توليد مهم‌ترين‌هايشان خواهيد ديد؛ آن‌هم به عنوان دستيار کارگردان، برنامه‌ريز و بازيگردان. از آن‌جا که دستياری همواره سکويی برای پرتاب به سوی کارگردانی به حساب آمده، گفت‌وگو با این فیلمساز نوآمده که در تازه ترین شماره ماهنامه صنعت سینما به چاپ رسیده میکوشد پاسخی برای حضور ديرهنگام او در اين عرصه بيابد و تا حدی که نمايش شش قسمت از مجموعه تلویزیونی بيداری ايجاب می کند به ويژگی‌هاي آن بپردازد. گو اين‌که به دليل فرصت کم و حجم محدود صفحه‌های ماهنامه، بيش از اين امکان پرداختن به مستندهای اين فيلمساز و ديدگاهايش در زمينه بازيگردانی و کارگردانی فراهم نشده است.


سال‌هاست شما را به عنوان دستيار کارگردان، برنامه‌ريز و مسئول انتخاب بازيگران مي‌شناسيم. با توجه به اين‌که اغلب دستياران پس از کار در چند فيلم به کارگردانی و ساخت فيلم روی می‌آورند فکر نمی کنيد کمی دير وارد اين حيطه شده‌ايد؟
فکر می‌کنم اين موضوع به روحيه افراد مختلف برمی‌گردد و البته شرايط عمومی. خوشبختانه من از اين نقطه‌نظر مشکلی برای ورود به جرگه کارگردان‌ها نداشتم. حتی جالب است بدانيد من از سيزده چهارده سال پيش براي کار سينمايی تهيه‌کننده داشتم. محسن مخملباف که اصلاً دوتا از نوشته‌هايش را برای ساخت به من پيشنهاد کرده بود. يکی از آن فيلمنامه‌ها هنوز پيش من است؛ به نام دو پرنده. خودش هم برای تهيه‌کنندگی آن‌ها پيش‌قدم بود. دقيقاً همان سالی که محرم زينال‌زاده فيلمنامه مخملباف (مرد ناتمام) را جلوي دوربين برده بود. يکی ديگر از کسانی که مرا به ساخت فيلم سينمايی تشويق می‌کرد، ابراهيم حاتمی‌کيا بود. او در اين زمينه هميشه از من حمايت می کرد. ضمن اين‌که به دليل ارتباط با تهيه‌کننده‌های مختلف، اين امکان برايم وجود داشت که فيلم بسازم، اما حقيقت اين است که شرايط، آن‌طور که من مي‌خواستم فراهم نشد و در ضمن، عجله چندانی هم برای کارگردانی فيلم داستانی نداشتم. برخلاف آن‌که به حوزه‌هايی مثل تئاتر و سينمای مستند عشق می ورزيدم و از هر فرصتی برای کار در اين زمينه‌ها استقبال می‌کردم. اصلاً فعاليت در زمينه سينمای مستند از سال 1373 تابه‌حال جزو دغدغه‌های اصلی من به حساب می‌آيد. الآن نزديک بيست سال است که من در اين حرفه هستم، اما هر چند وقت يک‌دفعه به سرم می‌زند که اين حرفه را رها کنم و بروم سراغ کاری ديگر! چون اين کار را بيشتر يک وسيله بيانی می‌دانم؛ وسيله‌ای که آدم بهتر می‌تواند خودش را در آن پيدا کند. 


برای خواندن بقیه گفت و گو روی این جا کلیک کنید.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با حسن فتحی ، نويسنده فيلمنامه و کارگردان مجموعه تلويزيونی «مدار صفر درجه»

با ترس و لرز در مثلث تاريخ ، روان‌شناسی و فلسفه

ظاهراً امسال را بايد موفق‌ترين مقطع در کارنامه حرفه‌ای حسن فتحی به شمار آورد. او در ماه‌های گذشته و در يک خوش‌شانسی مثال‌زدنی ــ و تاريخی ــ دو مجموعه تلويزيونی پرطرفدار را در حال پخش داشت (مدار صفر درجه را از شبکه يک و ميوه ممنوعه را از شبکه دو) و به ظريف‌ترين شکل ممکن موفق شد پرده‌ها را کنار بزند و از موانع و محدوديت‌هاي پيش رو عبور کند؛ موانعی که پيش از اين به خطوط ملتهب و قرمز تعبير می ‌شد و امروز، با تغيير در جهت‌گيری و ديدگاه مديران سازمان ظاهراً توهمی بيش نبوده است. به هر شکل، پرداختن به مضمون تاريخی جايگاه قوم يهود، در کنار کمک به استانداردهای فنی و نمايشی و نيز عبور از دواير ملتهبی نظير ريشه‌های صهيونيسم در ايرانِ سال‌های دور فرصت مناسبی فراهم کرد تا به بهانه ی تازه ترین شماره ماهنامه صنعت سینما پای حرف‌های اين مجموعه‌ساز تلويزيونی بنشينم. گو اين‌که در بعضی بخش‌های گفت‌وگو به فراخور موضوع بحث، اشاره‌های کوتاهی هم به ميوه ممنوعه شد و فتحی تا جايی که لازم بوده به آن پاسخ داده است. متن کامل این گفت و گو با کلیک کردن روی ادامه مطلب در اختیار شماست.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با سروش صحت، کارگردان مجموعه‌ی تلويزيونی «چارخونه»

این روزها (يا شايد بهتر باشد بگوييم اين شب‌ها) مجموعه طنزآميز چارخونه بيشترين آمار جذب مخاطب را به خود اختصاص داده و اين برای سروش صحت ــ که برای اولين‌بار در جايگاه کارگردانی قرار گرفته ــ امتياز کم و کوچک و بي‌اهميتی نيست. به همين دليل و به سفارش دوست عزیزم شهرام جعفری نژاد ، گفت‌وگوی تلويزيونی تازه ترین شماره مجله صنعت سینما را به اين برنامه‌ساز موفق اختصاص داده‌ايم. کسي که با اشراف به مشکلات و ضعف‌ها از خود قهرمان نمی‌سازد و برخلاف خيلی‌ها ــ که با شنيدن نظر منفی اطرافيان، رو ترش می‌کنند و ديگر جواب سلام آن‌ها را هم نمی‌دهند! ــ با روی باز به نقدهای منفی گوش مي‌دهد؛ ويژگی خاصی که در روزگار ما امتياز کم و کوچک و بی اهميتی نيست.
وقتی داشتم برای انجام مصاحبه به اين‌جا می‌آمدم توی ترافيک گير کرده بودم و داشتم راديو گوش می‌کردم. در يکی از برنامه‌ها جمله‌ای خوانده شد که شايد اشاره به آن در ابتدای اين گفت‌وگو خالی از لطف نباشد. اين جمله را جاناتان سويفت گفته: «طنز، آينه‌اي است که مردم در آن چهره همه ــ به‌جز خودشان ــ را می‌بينند.»
البته فکر کنم گاهی وقت‌ها آدم چهره خودش را هم در اين آينه می‌بيند.
پس با اين تعبير چندان موافق نيستيد.
نه خيلی. چون همان‌طور که گفتم آدم گاهی وقت‌ها چهره خودش را هم در طنز می یبيند. البته به خود طنز هم ارتباط دارد؛ گاهی وقت‌ها آدم چهره خودش را در آن می‌بيند و گاهی وقت‌ها هم چهره هيچ‌کس ديگری را نمی‌بيند.
اصلاً اين‌نوع تعابير، موقع برنامه ساختن به کارتان می‌آيد؟
اين‌گونه تعابير برايم جالب است، اما آن‌ها را به کار نمی‌گيرم.
به‌هرحال در سال‌های اخير، تجربه‌های متفاوتی در زمينه طنز از تلويزيون پخش شده که همين نکته، فيلمسازی را که می خواهد برای اولين‌بار يک مجموعه نودقسمتی شبانه را کارگردانی کند دچار تشويش و اضطراب می‌کند.
دلواپسی و اضطرابی را که به آن اشاره می‌کنيد من هم داشتم، چون به‌هرحال اولين‌بار بود که داشتم کارگردانی می‌کردم و همين نکته اضطرابم را چندبرابر می‌کرد، اما زمانی که با همفکری دوستانم تصميم گرفتم ساخت اين مجموعه را بپذيرم، چندان در انديشه «در انداختن طرحی نو» نبودم. به‌هرحال در سال‌های اخير من به عنوان نويسنده و بازيگر در مجموعه‌های طنزآميز حضور داشتم و از معضلات و محدوديت‌های چنين برنامه‌هايی آگاه بودم. می‌دانستم چهل دقيقه برنامه ضبط کردن براي هر روز يعنی چه و می‌دانستم اين فشارِ کاری ضمن اين‌که شايد خيلی از موقعيت‌ها را از آدم بگيرد ممکن است خيلی موقعيت‌های ديگر را هم به آدم بدهد و البته در برخی موارد خاص، ممکن است يک اتفاق پر از خلاقيت و نوآوری هم به وجود بيايد. من به اين فکر کردم که اگر چنين کاری بتواند با مخاطب عام تلويزيون (يعني مخاطبی که شب‌ها خسته به خانه برمی‌گردد تا تلويزيون تماشا کرده و استراحت کند) ارتباط برقرار کند، تا همين جايش براي من خيلی شيرين و دلچسب خواهد بود که به نظرم به مرور اين اتفاق افتاده و هرچه برنامه بيشتر جلو می‌رود بهتر توانسته با مردم ارتباط برقرار کند. 


برای مطالعه باقی مانده گفت و گو می توانید روی ادامه مطلب کلیک کنید.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با همايون اسعديان، کارگردان مجموعه‌ی تلويزيونی «راه بی‌پايان»

آن چه در پی آمد این مقدمه می خوانید گفت و گویی است که در تازه ترین شماره ماهنامه صنعت سینما (شماره ۶۳ / پانزدهم مهر ماه) به چاپ رسیده است. بعد از  بچه های خیابان این دومین و تازه ترین مصاحبه من با این مجموعه ساز موفق تلویزیونی است ؛ فیلمسازی که با  اگه بابام زنده بود (یک کار ضعیف مناسبتی که ماه رمضان سه سال پیش از تلویزیون پخش شد) کمی به بیراهه رفته بود و خوش حالم که حالا با راه بی پایان به مسیر اصلی خود بازگشته است. اصلاً به خاطر ناراحتی از این موضوع بود که با طرح همین پرسش ، سر صحبت را با او باز کردم و گفت و گو آغاز شد:

به نظر می‌رسد بعد از انحراف کوتاه‌مدتی که مجموعه مناسبتی "اگه بابام زنده بود" در مسير فيلمسازی شما به وجود آورد ، با "راه بی پايان" به مسيري که به آن تعلق خاطر داريد و مورد علاقه شماست برگشته‌ايد. نمی‌دانم اين تعبير را در مورد "اگه بابام زنده بود" قبول داريد يا نه؟
واقعيت اين است که ساخت آن مجموعه براي من يک‌جور آزمايش بود. پيشنهاد شد در زمانی بسيار کوتاه آن مجموعه را برای نمايش در ماه رمضان بسازم. ضمن اين‌که فيلمنامه‌ای به آن‌صورت وجود نداشت و من مجبور بودم کار را با يک طرح چهارده‌صفحه‌ای پيش ببرم. بنا به دلايل متعددی تصميم گرفتم آن کار را انجام دهم. می‌خواهم بگويم اين‌طوری نبود که نقطه‌نظر يا ديدگاه‌هايم درباره سينما عوض شده باشد، قرار هم نبود ادامه پيدا کند. به همين دليل وقتی دوباره کارگردانی طرح‌هايی شبيه آن پيشنهاد شد قبول نکردم ، چون انجام دادن چنين کاری فقط يک ‌بار برايم جذابيت داشت. به‌هرحال آن‌هم يک‌نوع کار بود که جذابيت‌های خاص خودش را داشت؛ ساخت نهصد دقيقه فيلم داستانی، آن‌هم در مدت زمانی کوتاه که البته برخورداری از زبان طنز هم در اين تصميم‌گيری دخالت داشت.
به‌هرحال از فيلمسازی که با مجموعه تلويزيونی بچه‌های خيابان توقع مخاطبان خود را بالا برده، انتظار بيشتری می‌رود.
اساساً نبايد از يک فيلمساز انتظار داشت هميشه مسير رو به جلويی داشته باشد. اگر اين‌طوری بود هيچ‌کدام از فيلمسازان بزرگ و سرشناس دنيا، فيلم ضعيف در کارنامه خود نداشتند. به‌هرحال آدم با افت‌وخيز مواجه است و شرايط هميشه بر وفق مراد او نيست. البته نيت همه فيلمسازان اين است که کار به کار و فيلم به فيلم، پيشرفت داشته باشند. به‌هرحال يک‌وقت‌هايی همه‌چيز با هم جور درمي‌آيد و آدم به نتيجه مطلوب می‌رسد. يک‌وقت‌هايی هم اين‌طوری نمي‌شود. يک مجموعه شرايط، عامل آن است که از نگاهی، خيلي شبيه بازی فوتبال هم هست. مثل تيمی که اين هفته خيلي خوب بازی می‌کند و نتيجه می‌گيرد، اما هفته آينده گويی طلسم شده و به خواب رفته است! در دنيا هيچ کارگردانی را نمی‌توانيد بياييد که مسير يک دست و کاملی را طی کرده باشد. در کارنامه فيلمسازی همه کارگردان‌ها، اين اوج و حضيض ديده می‌شود.

برای مطالعه باقی مانده مصاحبه می توانید روی ادامه مطلب کلیک کنید.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با داريوش مهرجويی به‌مناسبت بیست‌سالگی تولید "اجاره‌نشین‌ها"

از يك تجربه شخصی درباره اجاره نشينی

 

داریوش مهرجوییظاهراً اين فيلمنامه در سال‌هايي که خارج از کشور بوديد، نوشته شده. ايده اين فيلم چگونه به ذهن‌تان رسيد و در پرورش‌هاي بعدي، شخصيت‌ها چگونه پيدا شدند؟

ايده اوليه اين فيلم از يک تجربه خاص شخصي که در مورد خانه خود من در اوايل انقلاب رخ داد نشأت گرفته. معتقدم اتفاقاتي که براي شخص رخ مي‌دهد، يا واقعيت‌هاي خيلي خشن و ملموس روزمره، همه اين‌ها مي‌توانند خميرمايه يا دستمايه کار هنري قرار گيرند. من هم سعي کرده‌ام از اين حوادث و اتفاقات به عنوان دستمايه براي قصه و فيلمنامه استفاده مي‌کنم. قضيه از آن‌جا شروع شد که صاحبخانه منزلي که ما در اوايل انقلاب در کوچه پس‌کوچه‌هاي دروس، اجاره کرده بوديم، در يک سانحه هوايي درگذشت و خانه ما در واقع بي‌صاحب شد. از آن پس پاره‌اي از بستگان ايشان آمدند و رفتند و اجاره دريافت کردند و حتي اجاره را بالا بردند و باز دوباره مدعي ديگري پديدار شد و همان کلنجار رفتن‌ها... و يک‌بار هم که ما براي مدتي خانه را به مقصد سفر خارج ترک کرده بوديم، همسايه ديوار به ديوار به خانه ما رخنه کرد. اول يک اتاق و بعد کل خانه، و کش‌مکش‌هايي که از آن پس پيش آمد... اين‌ها دستمايه‌هاي اوليه بودند که به‌هرحال کافي نبودند و فقط يک وجه موضوع را دربر مي‌گرفتند. در آن روزگاران، براي يافتن سوژه‌هاي مورد نظر بيشتر به طبقه متوسط و روشنفکر و به‌هرحال آدم‌هايي مثل خودمان نظر داشتم. آپارتمان‌نشيني را سال‌ها تجربه کرده بودم، خرابي‌هاي وارده و فکر به اين‌که اگر اين خانه صاحب نداشته باشد؟ و جدالي دربيفتد بين اجاره‌نشين‌ها... بدين‌ترتيب چارچوب قصه شکل گرفت و رفته‌رفته به فيلمنامه‌اي که داشتيم تبديل شد.

در زمينه نگارش فيلمنامه، آيا از راهنمايي‌هاي مرحوم غلامحسين ساعدي هم استفاده کرديد؟

نه، مرحوم ساعدي هيچ اطلاعي از اين داستان نداشت... من اين قصه را بعد از هامون درست در گيرودار انقلاب شروع کردم (من فيلمنامه هامون را بعد از دايره مينا و قبل از انقلاب نوشتم) و در پاريس هم روي آن کار کردم و نسخه نهايي را نوشتم، حتي با مرحوم آشتياني در پاريس راجع به ساخت آن صحبت کردم که برويم جايي در ترکيه آن را بسازيم. چون آن زمان بازگشت به ايران و کار سينمايي در ايران (اوايل دهه شصت) برايم امکان‌پذير نبود.

اجاره‌نشين‌ها جزء معدود فيلم‌هاي شماست که در آن به کمدي موقعيت توجه نشان داده‌ايد. با وجود استقبال گسترده‌اي که از اين فيلم شد، چرا اين مسير را ادامه نداديد؟

حقيقت اين است که من به هنگام نوشتن و ساختن آن فکر نمي‌کردم دارم در زمينه کمدي کار مي‌کنم، همان‌طور که به هنگام نوشتن و ساختن آقاي هالو چنين فکري نداشتم. حد بالا اين‌که فيلمي طنزآميز بود در رده تئاتر پوچي و از آن نظر برايم اهميت و معنا داشت. يادم مي‌آيد در دوره دبيرستان اغلب جلسات طنز و تئاتر و شوخي و غيره داشتيم که يکي از بچه‌هاي باقريحه و باذوق کلاس روبه‌روي همه در جشن مخصوص اداي فلان معلم يا مدير يا ناظم را درمي‌آورد و باعث خنده و نشاط بچه‌ها و همان مدير و ناظم و معلم مي‌شد و کسي اين قضايا را زياد جدي نمي‌گرفت و اخمي به صورت نمي‌آورد. ولي حالا آقايان همه جدي شده‌اند و چنان‌که مي‌بينيم حتي کاريکاتوريست‌هاي بسيار انتزاع‌گرا نيز گاه‌گاه مورد حمله ايدئولوگ‌هاي دوآتشه قرار مي‌گيرند. بنابراين طنز و کنايه، در اين فضاي بسته متصلب، نمي‌تواند اظهار وجود کند.

مهم‌ترين شخصيت فيلم، خانه‌اي‌ست که اتفاقات داستان در آن رخ مي‌دهد. اين خانه را که موقعيت جغرافيايي جالبي نيز دارد چگونه پيدا کرديد و چه تغييراتي در آن داديد؟

در فيلمنامه، چنان‌که مي‌بينيد، خانه نقش عمده‌اي دارد و انگار موجود زنده‌اي است که مدام از دست حماقت‌ها و بي‌اعتنايي‌هاي ساکنانش مي‌نالد... و اين خانه در حاشيه شهر، در محلات تازه‌ساز و بيابان‌هاي دور و بر قرار دارد. براي يافتن اين خانه زياد دور و بر تهران 1365 را گشتيم و اسکلت آن را که نيم‌ساخته رها شده بود در محل کنوني فيلم پيدا کرديم و طوري آن را دکور کرديم که کهنه و فرسوده و نمور به نظر بيايد و تراسش را هم تخصيص داديم به باغچه سعدي و اتاقکش. داخلي‌ها و راهرو و پله‌ها را در مکان ديگري گرفتيم.

اجاره‌نشين‌ها از نخستين فيلم‌هاي ــ به معناي واقعي ــ خوش‌ساخت و خوش‌تکنيک سينماي پس از انقلاب است؛ کارگرداني، بازي‌ها، فيلمبرداري، طراحي صحنه و لباس، چهره‌پردازي، صدابرداري (که از پيشگامان صدابرداري سرصحنه است) و... همه يک قدم از استانداردهاي مرسوم زمان خود جلوتر بودند. چگونه در آن زمان ــ و پس از وقفه‌اي چندساله پس از مدرسه‌اي که مي‌رفتيم ــ به اين حد از چيرگي بر ساخت و توليد رسيديد؟

مهم‌ترين عامل در اين فيلم همان دکوراسيون، طراحي صحنه و جلوه‌هاي ويژه آن است. اين مهم را فريار جواهريان در زمينه دکور و طراحي صحنه به عهده داشت و آقاي علينقي کني (همکاري و يار ديرين) از جهت جلوه‌هاي ويژه و اجراي آن و نيز تا حدي آقاي نامي و همکارانشان و از نظر صدا نيز کار جهانگير ميرشکاري را ديده بودم و در اين فيلم او با همکاري اصغر شاهوري کوشيدند تا حد امکان حرفه‌اي عمل کنند و کار تر و تميز خوبي ارائه دهند که همين‌طور هم شد... به‌هرحال سينما کاري دسته‌جمعي است که مي‌توان با مديريتي پيشرفته، از غايت استعداد و ظرفيت‌هاي کاري و اجرايي همکاران استفاده کرد، اما در ايران متأسفانه تمام سنگيني اين سيستم مديريتي به دوش کارگردان است و فقط اوست که بايد بتواند هم کار خودش را بکند و هم بر کار ديگران نظارت دقيق داشته باشد و حتي گاه عهده‌دار مسئوليت آن‌ها شود و خودش آن را انجام دهد.

حالا که بيست سال از ساخته شدن فيلم مي‌گذرد، نسبت به آن چه احساسي داريد؟

احساس خاصي ندارم. خوشحالم که اين فيلم را ساختم و فهميدم که در زمينه طنز و کمدي هم مي‌توان فيلم‌هاي مهم و مؤثري ساخت.

جان بخشيدن به نقش/ گفت‌وگو با عزت‌الله انتظامي

عزت‌الله انتظامی در نمایی از فیلم اجاره‌نشین‌هازماني که فيلمنامه را خوانديد شخصيت عباس‌آقا سوپرگوشت چه جذابيتي براي شما داشت؟
هيچ شخصيتي خود به خود جذاب نيست. اين بازيگر است که بايد به شخصيت نوشته‌ شده در فيلمنامه جان و جذابيت بدهد. مهرجويی زمانی که اين فيلمنامه را نوشته بود در فرانسه زندگی مي‌کرد. او بعد از اتفاقاتی که برای فيلم قبلی‌اش (مدرسه‌ای که می‌رفتيم) افتاد و کم‌توجهی‌ای که به اين فيلم شد چند سالی آن‌جا ماند تا دوباره بتواند خودش را پيدا کند و با شرايط کنار بيايد. يک‌بار مهرجويي از آن‌جا نامه‌اي براي من فرستاد که در آن نوشته بود در حال نوشتن يک فيلمنامه جديد است به نام خانه‌خواران. آن‌طور که او نوشته بود از همان‌موقع داشت شخصيت عباس سوپرگوشت را بر اساس ويژگي‌هاي من مي‌نوشت. وقتي آن نامه را خواندم جوابي برايش نوشتم و در آن خيلي اصرار کردم که به ايران برگردد. مدتي بعد مهرجويي با اين تصميم که دوباره در سينما فعاليت کند به ايران برگشت و اين‌بار با اصل فيلمنامه. وقتي آن نسخه از فيلمنامه را خواندم خيلي نظرم را جلب کرد و از همان‌موقع ترغيب شدم تا نسبت به پرورش آن شخصيت و پيدا کردن پسزمينه‌اي براي شخصيت او تحقيقاتم را آغاز کنم. مهرجويي در ساخت اجاره‌نشين‌ها سخت‌گيري زيادي از خود نشان داد. خوب يادم هست براي هر شخصيت چند بازيگر در نظر مي‌گرفت تا پس از تمرين فراوان و باورکردنشان در آن نقش‌ها يکي را انتخاب کند. او به تمرين خيلي زياد علاقه دارد. من هم که از تئاتر مي‌آيم و اصلاً اهل تمرين هستم و طبعاً از اين شيوه استقبال کردم. همين تمرين‌کردن‌ها و البته آماده نبودن برخي شرايط باعث شد تا فيلمبرداري چند ماه بيشتر از زمان پيش‌بيني‌شده طول بکشد. ناگفته نماند پرويز يشايائيان که يکي از تهيه‌کننده‌هاي فيلم بود خيلي زحمت مي‌کشيد، اما مهم‌ترين مشکل، خانه‌اي بود که فيلمبرداري بايد در آن انجام مي‌شد. خانه‌اي که در فيلم مي‌بينيد در حوالي شهرک ژاندارمري پيدا شد، اما هرچه تحقيق کردند نتوانستند مالک آن را پيدا کنند. بنابراين از طريق نامه‌نگاري با وزارت ارشاد و ساير ارگان‌هاي ذيربط مجوز گرفتند تا بشود در آن خانه که نيمه‌کاره بود فيلمبرداري انجام شود. نگو صاحب اين خانه در مازندران زندگي مي‌کرده و هر چند وقت يک‌بار مي‌آمده تا به آن سر بزند. زماني که مقدمات کار شروع شده بود يک روز اين بي‌چاره مي‌آيد و مي‌بيند خانه‌اش پر از آدم است و تازه از او مي‌پرسند اين‌جا چکار داري؟ خلاصه کم مانده بود پس بيفتد! به‌هرحال رفتيم دفتر پخشيران و از او دلجويي کرديم تا کار راه افتاد. اما صحنه‌هايي که آب در راهروها جاري مي‌شود و ساکنان خانه را به خيابان مي‌ريزد در يک خانه ديگر فيلمبرداري شد. همين چيزها باعث شد تا اگر اشتباه نکرده باشم فيلمبرداري چهار ماه طول بکشد. آن‌هم کاري که بايد از صبح مي‌رفتيم و تا شب بارها و بارها تمرين مي‌کرديم. بخش عمده سختي کار به اين دليل بود که ما تصميم گرفته بوديم با قرار دادن شخصيت‌ها در يک موقعيت کمدي تماشاگر را بخندانيم، نه از طريق شکلک درآوردن و شوخي‌ها و حرف‌هاي خنده‌دار.
ظاهراً ما‌به‌ازاي واقعي هم براي اين نقش پيدا کرده بوديد.
بله. سر پل تجريش قصابي بزرگي پيدا کرده بودم که صاحبش تقريباً هم‌هيکل من بود و مي‌شد از رفتارش براي بازي در نقش عباس‌آقا سوپرگوشتي الهام گرفت. چند روز که رفتم و آمدم و او را زير نظر گرفتم متوجه شدم شخصيت جالبي دارد. از آن آدم‌ها بود که کت و شلوار گران‌قيمت اما بدون اتو به تن مي‌کرد. يک بنز هم زير پايش بود که وقتي سوارش مي‌شد نشان مي‌داد مال طبقه او نيست. به‌هرحال يک روز رفتم توي مغازه تا بيشتر بتوانم از او الگو بگيرم. خوشبختانه او هم مرا به جا آورد و... خلاصه سر صحبت باز شد. نمي‌خواستم اداي او را دربياورم. فقط مي‌خواستم از حرکت‌هايش (مثل راه‌رفتنش يا حتي کفش‌پوشيدنش) الهام بگيرم.
صداسازي هم کرديد؟
نه، ولي وقتي بازيگر بتواند يک شخصيت را خوب از کار دربياورد و اجازه بدهد لحظه لحظه زندگي آن شخصيت در وجود خود او جاري شود، صدا هم درست خواهد شد. البته چهره و صدا را نمي‌شود به طول کامل تغيير داد اما به‌هرحال يک تغييراتي مي‌کند. براي همين است که صداي عباس‌آقا سوپرگوشتي با شخصيتي که من در آقاي هالو بازي کرده‌ام فرق مي‌کند، يا مثلاً صداي اين‌ها با نقشي که در هامون بازي کرده‌ام فرق دارد. به‌هرحال من هميشه سعي خودم را کرده‌ام که اين اتفاق بيفتد، اما اين‌که چقدر موفق شده‌ام خدا مي‌داند.
با تعدد اين‌همه بازيگر که در فيلم حضور داشتد چطور کنار مي‌آمديد؟
رابطه‌مان خيلي خوب بود. خيلي‌هايمان تئاتري بوديم و راحت مي‌توانستيم با هم تمرين کنيم. ايرج راد تئاتري بود، من خودم تئاتري بودم، نسرين قاسم‌زاده که در فيلم، نقش زن برادر من را بازي مي‌کرد هم خيلي خوب کار مي‌کرد. يا خانم نادره که حضورشان فوق‌العاده بود. يادم هست سر اين فيلم من همه‌چيز را جدي مي‌گرفتم، اما برخلاف من اکبر عبدي مثل همين حالا که يک نمايش کمدي روي صحنه برده و مردم را مي‌خنداند خيلي شوخي مي‌کرد. سر صحنه‌اي که با کلنگ بايد دنبالش مي‌کردم به او گفتم: «اگر دست از شيطاني‌هايت برنداري، با همين کلنگ مي‌زنم توي مخت!» بهش گفتم: «به جان مجيدم اين کار را مي‌کنم. خودت بايد مواظب باشي که اين اتفاق نيفتد.» به‌هرحال وقتي فيلمبرداري شد با کلنگ چنان زدم که از بغل شانه‌اش رد شد و خورد به ديوار! اين يکي از خنده‌دارترين صحنه‌هاي فيلم است که هربار آدم مي‌بيند از ته دل مي‌خندد.
خود شما کدام صحنه از فيلم را بيشتر از بقيه فيلم مي‌پسنديد؟
صحنه‌اي که مادر پا در مياني مي‌کند تا من سوئيچ ماشين را به برادرم (رضا رويگري) بدهم تا برود. تأثير عاطفي اين لحظه چنان بود که در زمان تمرين هم مرا آزار مي‌داد. به‌هرحال اين‌ها ويژگي‌هاي اصيل ايراني است. آدم نمي‌تواند مدت زمان طولاني با برادرش قهر کند. البته يک خاطره تلخ ديگر هم از اين فيلم دارم و آن مال زماني است که سر صحنه تعقيب کاميون يک سرباز که دلش مي‌خواست توي کادر باشد با موتورش آمد جلوي کاميون و خدا رحم کرد که طوري‌اش نشد. البته کمي زخمي شد، اما خوشبختانه زنده ماند. به‌هرحال اجاره‌نشين‌ها فيلم خوبي بود و هنوز هم سرپاست. خيلي از صحنه‌هاي آن به‌يادماندني‌اند. مثل صحنه‌اي که آب در ساختمان جاري مي‌شود. خدابيامرز حسين سرشار بعد از فيلمبرداري آن صحنه مي‌گفت: «خوشبختانه من سبک هستم و همين‌طوري روي آب مي‌روم، اما فشار آب آن‌قدر قوي بود که مرا مي‌کوبيد به در و ديوار!» صحنه‌هاي ترک خوردن ديوار يا حضور کارگرها در خانه و... خيلي چيزهاي ديگر از ياد آدم نمي‌رود.
اجاره‌نشين‌ها يکي از درخشان‌ترين همکاري‌هاي شما و داريوش مهرجويي است. آيا باز هم شما را در فيلم ديگري از ايشان خواهيم ديد؟
خوشبختانه رابطه ما تغييري نکرده و با وجود آن شوخي که در جشن سالانه مجله «دنياي تصوير» با او کردم رابطه‌مان همچنان برقرار است. من براي داريوش مهرجويي خيلي احترام قائلم. او يکي از معدود کارگردان‌هاي باسواد و تحصيلکرده کشور ماست. اما با تغييراتي که فضاي فيلم‌هاي او کرده شايد در حال حاضر من جايي در آن‌ها نداشته باشم. البته همه‌چيز منوط به آينده است و شايد اين افتخار نصيب من شود که باز هم در فيلم ديگري از مهرجويي بازي کنم، اما اين‌ها مهم نيست. مهم اين است که رابطه آدم‌ها با همديگر خوب باشد و ما رابطه‌مان با هم خوب است.

گفت‌وگو با زنده‌یاد حميده خيرآبادی (نادره)

زنده‌یاد حمیده خیرآبادیقبل از اجاره‌نشين‌ها هم با داريوش مهرجويي همکاري کرده بوديد؟

بله. ما در الماس 33 که اولين فيلم او بود با هم همکاري داشتيم و البته سال‌ها بعد در بانو هم دوباره براي او بازي کردم.

و در تمام اين فيلم‌ها مثل هميشه با قدرت، نقش مادران فداکار را بازي کرده‌ايد.

من از چند دهه قبل برخلاف بسياري از خانم‌هاي بازيگر که دلشان نمي‌خواست با چهره‌پردازي کمي بزرگ‌تر از سن خود به نظر برسند هميشه از بازي در نقش مادران استقبال مي‌کردم و اين باعث افتخار من است که به دليل اجراي نقش مادران و مادربزرگ‌ها همواره با استقبال و تشويق خانواده‌ها روبه‌رو بوده‌ام. افتخار ديگر من اين است که در اغلب اين فيلم‌ها بدون چهره‌پردازي خاصي اين نقش‌ها را بازي کرده‌ام و در فيلم‌هايي به‌يادماندني مادر هنرمندان شاخصي بوده‌ام؛ بازيگراني مثل عزت‌الله انتظامي يا ناصر ملک‌مطيعي و ديگران. در خيلي از فيلم‌ها هم نقش مادر کساني را بازي کرده‌ام که از نظر سني از خود من بزرگ‌تر بوده‌اند. خدا را شکر اغلب اين همکاران من را مثل مادر خودشان مي‌پذيرفتند. ضمن اين‌که آن‌ها اغلب لطف دارند و گاهي به من مي‌گويند که مثل مادرشان مرا دوست دارند. همين‌قدر که خانواده‌ها هميشه مرا قبول کرده‌اند و تصوير من در فيلم‌ها را به عنوان مادر يا مادربزرگ خانواده خود پذيرفته‌اند برايم کافي است.

بازي در اجاره‌نشين‌ها چطور بود؟ ظاهراً پشت‌صحنه اين فيلم مفرح‌تر از خود آن بوده است.

هميشه هم اين‌طوري نبود. مثلاً در صحنه‌اي که آب سرازير مي‌شود و ساکنان طبقات بالاي خانه را به کوچه مي‌ريزد واقعاً احساس مي‌کردم بچه‌هاي خود من دچار چنين مشکلي شده‌اند. آن صحنه به قدري طبيعي اجرا شد که من فکر مي‌کردم سيل جاري شده و دارد بچه‌هاي من را با خودش مي‌برد. اگر آن صحنه را با دقت ديده باشيد متوجه مي‌شويد که من به‌شدت هيجان‌زده هستم و فقط بچه‌هايم را صدا مي‌زنم. شايد دليلش اين بود که من در نقش مادر بازي نمي‌کردم، زندگي مي‌کردم و همه اتفاقاتي که مي‌افتاد را احساس مي‌کردم.

تابه‌حال پيش آمده که براي ايجاد حس خاصي از بازيگر نقش مقابل‌تان کمک بخواهيد؟

کم‌تر پيش آمده که به چنين کمکي احتياج داشته باشم. من 56 سال شبانه‌روز در اين حرفه فعاليت داشته‌ام و اگر نمي‌توانستم احساس نقش‌هايم را به‌خوبي درک کنم، اين‌همه مدت دوام نمي‌آوردم. شما فکر مي‌کنيد اشک‌هايي که در فيلم‌ها از چشم من جاري شده ناشي از تأثيرات جنبي است؟ هيچ‌کدام‌شان حاصل چهره‌پردازي يا رنده کردن پياز نيست؛ همه‌شان واقعي است. چون من در آن صحنه‌ها زندگي کرده‌ام و نقش‌هايم را با تمام وجود بازي کرده‌ام. براي همين است که هميشه خانواده‌ها من را در جمع خود پذيرفته‌اند و با احترام از من استقبال کرده‌اند. چون به نظر آن‌ها بازي‌هايم طبيعي و بدون آرتيست‌بازي است.

بعد از تماشاي اجاره‌نشين‌ها چه احساسي داشتيد؟

شايد باور نکنيد ولي آن‌وقت‌ها آن‌قدر سرم شلوغ بود که خيلي از کارهايم را فرصت نمي‌کردم ببينم. بسياري از فيلم‌هايي که سال‌ها قبل بازي کرده بودم را الآن دارم مي‌بينم. اجاره‌نشين‌ها را هم يادم نيست کي ديدم، ولي با ديدنش احساس خوبي داشتم. همه بازيگرها خوب بازي کرده بودند. خصوصاً همکار عزيزم اکبر عبدي که من در فيلم واقعاً او را مثل فرزند خودم پذيرفته بودم و واقعاً دوستش داشتم. فيلم را که مي‌ديدم ياد صحنه‌هايي مي‌افتادم که بايد دلم براي او مي‌سوخت و مي‌رفتم کمکش مي‌کردم، اما او به دليل حجب و حيايي که داشت خودش را کنار مي‌کشيد.

نکته خاص ديگري مانده که نگفته باشيد؟

از ساخته شدن اين فيلم بيش از بيست سال گذشته و من چيز زيادي خاطرم نمي‌آيد. در ضمن اين روزها نه حال چندان خوشي دارم و نه حوصله حرف زدن با کسي را. من الآن مدت‌هاست که با کسي مصاحبه نکرده‌ام، اين‌بار هم چون اسم داريوش مهرجويي را آورديد حيفم آمد سکوت کنم. به‌هرحال من مهرجويي را به عنوان يک کارگردان بزرگ خيلي دوست دارم و افتخار مي‌کنم که در اجاره‌نشين‌ها نقش کوچکي برعهده داشته‌ام. از شما هم خيلي ممنونم که ياد من بوديد. اين کار شما خيلي برايم ارزشمند است.

گفت‌وگو با رضا رويگري

قدر آن يك لحظه...

يکي از به‌يادماندني‌ترين صحنه‌هاي اجاره‌نشين‌ها لحظه‌اي است که عباس‌آقا سعي مي‌کند با شما (که نقش برادرش را بازي مي‌کنيد) آشتي کند.

همين‌طور است. بازي کردن در آن صحنه براي خودم هم فوق‌العاده بود، اما اي کاش آن لحظه را با تجربه‌اي که الآن داشتم بازي مي‌کردم. شايد اگر با تجربه‌اي که الآن دارم آن صحنه را بازي مي‌کردم برايم نمود ديگري داشت. واقعيت اين است که زمان بازي در اجاره‌نشين‌ها به اندازه حالا قدر چنين لحظه‌اي را نمي‌دانستم، اما سال‌هاست که هر کس درباره اين فيلم با من صحبت مي‌کند آن صحنه را به من يادآوري مي‌کند و اين نشان مي‌دهد که تأثير آن لحظه عاطفي هنوز و هميشه بر تماشاگران اجاره‌نشين‌ها هست.

در فيلم لحظه کوتاهي وجود دارد که شما را در حال آوازخواني براي يکي دو نفر از همسايه‌ها نشان مي‌دهد، اما صداي شما شنيده نمي‌شود و به جايش موسيقي آمده. اين لحظه از ابتدا به همين شکل در فيلم بود؟

من نسخه‌اي از فيلم را نديده‌ام که در آن صدايم شنيده شود، اما همان‌طور که در نسخه به نمايش درآمده مي‌بينيد همسايه‌ها روي پشت‌بام نشسته‌اند و من دارم برايشان آواز مي‌خوانم، اما صدايم شنيده نمي‌شود. پيش از آن‌که در اجاره‌نشين‌ها بازي کنم داريوش مهرجويي بازي من در نمايش‌هاي «حالت چطوره مش رحيم؟» و «گلدونه‌خانم» (هر دو به کارگرداني اسماعيل خلج) را ديده بود و به همين خاطر مرا انتخاب کرد. من در نمايش «حالت چطوره مش رحيم؟» آوازي مي‌خواندم که در دستگاه همايون بود و مهرجويي از آن خيلي خوشش آمد. در صحنه‌اي که با چند نفر از همسايه‌ها روي پشت‌بام بوديم مهرجويي از من خواست تا همان آواز را اجرا کنم، اما نمي‌دانم چرا از صداي من استفاده نشد. شايد به صداي من ايراد گرفته بودند، نمي‌دانم. فقط يادم هست روي تصوير من صداي مرحوم حسين سرشار شنيده مي‌شد.

صحنه خاطره‌انگيز ديگري هم هست که بعد از دو دهه هنوز يادتان مانده باشد؟

به غير از صحنه آشتي‌کنان دو برادر، تنها لحظه‌اي که از نظر عاطفي روي من تأثير گذاشته بود جايي بود که به طبقات بالاتر مي‌رفتم و مي‌ديدم مستأجرها دارند خانه‌هايشان را خراب مي‌کنند تا از نو بسازند. زماني که اجاره‌نشين‌ها ساخته مي‌شد هنوز جنگ ايران و عراق به پايان نرسيده بود و زماني که آن صحنه را بازي مي‌کردم حال کساني را داشتم که در مناطق جنگ‌زده خانه‌هايشان را از دست داده يا با تخريب آن‌ها روبه‌رو شده بودند. احساس مي‌کردم خانه‌اي را که با دست خودم ساخته‌ام دارند خرابش مي‌کنند. هر وقت ياد اجاره‌نشين‌ها مي‌افتم آن صحنه به ذهنم مي‌آيد.

در سال‌هاي اخير دوباره اين فيلم را ديده‌ايد؟

يک‌بار مدت‌ها پيش که تلويزيون براي چندمين‌بار اجاره‌نشين‌ها را پخش کرده بود. بخش‌هايي از آن را ديدم، اما خيلي پراکنده و ناپيوسته.

نسبت به آن چه احساسي داشتيد؟

فيلمي است که به يادگار خواهد ماند و همين باعث مي‌شود تا آدم احساس خوبي نسبت به آن داشته باشد. اجاره‌نشين‌ها جزو فيلم‌هايي است که هربار به نمايش درآمده مردم و منتقدان احساس خوبي نسبت به آن داشته‌اند و اين باعث غرور و افتخار من است که در آن بازي داشته‌ام. بد نيست خاطره‌اي برايتان تعريف کنم که خالي از لطف نيست. سال‌ها پيش زماني که به انگلستان سفر کرده بودم داشتم از خياباني در لندن مي‌گذشتم که شنيدم کسي دارد مرا به اسم صدا مي‌زند. يک جوان ايراني بود که جلو آمد و گفت چند شب قبل داشته نوار ويدئويي اجاره‌نشين‌ها را نگاه مي‌کرده. خيلي برايش جالب بود و جوري درباره فيلم حرف مي‌زد که معلوم بود خيلي رويش تأثير گذاشته. وقتي مي‌بينم مردم و تماشاگران با ديدن اجاره‌نشين‌ها چنين احساس خوبي بهشان دست مي‌دهد من هم افتخار مي‌کنم که نقش کوچکي در ساخته شدن اين فيلم داشته‌ام.

اجاره‌نشين‌ها چندمين فيلم بود که در آن بازي مي‌کرديد؟

سومين فيلم بود. قبل از آن در عقاب‌ها و يوزپلنگ (از ساخته‌هاي مرحوم خاچيکيان) بازي کرده بودم. يادم هست زماني که با مهرجويي قرار و مدار گذاشته بوديم که اجاره‌نشين‌ها را بازي کنم، در سينماها داشتند آنونس عقاب‌ها را نمايش مي‌دادند و من برايم خيلي جالب بود که بروم و اين آنونس را ببينم. چون تا قبل از آن تصوير خودم را روي پرده سينما نديده بودم و مي‌خواستم ببينم وقتي کلوزآپ من پخش مي‌شود چه احساسي دارم. به‌هرحال حضور من در اجاره‌نشين‌ها سرشار از خاطرات ريز و درشتي است که هربار به آن‌ها فکر مي‌کنم حال خوشي به من دست مي‌دهد. همه کساني که در ساخت آن فيلم نقش داشتيم، لحظه‌هاي خيلي خوبي داشتيم، چون مدام از خنده روده‌بر مي‌شديم و به همين روش کار را ادامه مي‌داديم. اگر فيلم پشت‌صحنه اجاره‌نشين‌ها ساخته شده بود شايد ديگر هيچ‌کس به تماشاي خود فيلم نمي‌رفت! خود من بيشتر از همه مي‌خنديدم. يادم هست زماني که اجاره‌نشين‌ها در جشنواره فيلم فجر به نمايش گذاشته شد من و چند نفر ديگر براي ديدن آن به سينما فرهنگ رفته بوديم. مدير سينما لطف کرد و چون تمام صندلي‌ها پر بود، در رديف جلو يک نيمکت گذاشت تا ما بتوانيم روي آن بنشينيم. موقع تماشاي صحنه‌اي که آب سرازير مي‌شود و ساکنان خانه را با خود مي‌برد اصلاً فراموش کردم آن نيمکت پشتي ندارد؛ آن‌قدر ريسه رفتم که از پشت افتادم روي تماشاگران پشت‌سر و خود اين ماجرا به خنده تماشاگران اضافه کرد! البته از تماشاي اين فيلم خاطره جالب ديگري هم دارم. بار دوم که رفتم اجاره‌نشين‌ها را ببينم فيلم را در سينما بهمن نشان مي‌دادند. وسط‌هاي فيلم ناگهان موشک‌باران شروع شد. مردم داشتند مي‌خنديدند که صداي انفجار، همه را به خود آورد. خيلي‌ها نيم‌خيز شدند تا بروند، اما دلشان نمي‌آمد فيلم را رها کنند و... تا آخر نشستند به تماشاي آن!

خانه‌اي که داستان در آن روايت مي‌شود بدون شک يکي از شخصيت‌هاي اصلي فيلم است. در سال‌هاي اخير خبري از وضعيت فعلي آن داريد؟

آن خانه در حوالي بلوار مرزداران و شهرک ژاندارمري قرار داشت و همان‌طور که در فيلم ديده مي‌شود دور و بر آن هيچ خانه‌اي ساخته نشده بود و به‌راحتي مي‌شد اتوبان شيخ فضل‌الله نوري را ديد. چندبار که به صرافت افتادم تا آن خانه را پيدا کنم موفق نشدم، چون ساختمان‌هاي زيادي در کنار آن ساخته شده و به‌سختي مي‌شود پيدايش کرد؛ البته اگر هنوز همان شکلي باشد. به‌هرحال به غير از نماهاي بيروني، صحنه‌هاي حضور من و همسرم (در فيلم) و صحنه‌هاي حضور مرحوم حسين سرشار در آن خانه فيلمبرداري شد. اگر اشتباه نکرده باشم بقيه صحنه‌ها را در خانه‌اي ديگر که حوالي پونک قرار داشت فيلمبرداري کرديم. آن خانه نوساز بود و تهيه‌کننده موفق شد با جلب رضايت مالک، صحنه جاري شدن آب را در آن فيلمبرداري کند. به‌هرحال اين دو خانه ميزبان کساني بود که يکي از بهترين فيلم‌هاي دهه 1360 را به وجود آوردند و حالا در ميان ساير خانه‌هاي اين شهر بزرگ فراموش شده‌اند.

 

 نكته: در ميان مجموعه مطالبي كه به مناسبت بازخواني مجدد فيلم اجاره نشين ها تهيه شده يادداشت حسن قلي زاده ( مدير فيلم برداري) در كنار گفت وگو با حسن حسن دوست ( تدوينگر)، جهانگير ميرشكاري (صدابردار) و فريار جواهريان ( طراح صحنه اجاره نشين ها) آمده. براي خواندن آن ها مي توانيد روي ادامه مطلب كليك كنيد.  

ادامه نوشته

گفت و گو با مرضیه برومند، کارگردان مجموعه‌ی تلویزیونی «کتاب‌فروشی هُدهُد»

تبليغ کتاب و ترويج کتاب‌خواني از آن دست موضوعات ساده و در عين حال پيچيده‌اي است که گاه بازدارنده بوده و گاه به صورت موقت و مقطعي مخاطبان آثار مکتوب را به تاثيرپذيري واداشته است. به همين دليل ساخته شدن يک مجموعه تلويزيوني که قرار است شيوه‌هاي آرامش يافتن از طريق خلوت کردن با کتاب را نشان بدهد بسيار شوق‌انگيز و جذاب مي‌نمايد. آن‌هم مجموعه‌اي که مي‌کوشد جور ساير برنامه‌هاي تلويزيوني را ــ که اغلب، تبليغ‌کننده مستقيم کالاهاي تجاري به حساب مي‌آيند ــ بکشد و اين‌بار به شکل مستقيم کالاهاي فرهنگي را فرياد بزند. در آستانه نزديک شدن به پخش نيمه دوم مجموعه تلويزيوني كتاب فروشي هدهد به سفارش ماهنامه صنعت سينما با سازنده اين مجموعه (مرضيه برومند) گفت و گويي انجام داده ام كه اگر حوصله خواندنش را داريد روي این جا كليك كنيد.

ادامه نوشته

گفت و گو با داریوش فرهنگ

آنچه  که در پي آمد اين مقدمه مي خوانيد تنها بخشي از اين گفت و گوي نسبتاً طولاني است که در شماره ي پنجاهم مجله «صنعت سينما»  (پانزدهم شهريور ماه) به چاپ رسيده است. براي مطالعه کامل آن مي توانيد به خود نشريه مراجعه کنيد.

 

ادامه نوشته