داریوش اسدزاده در نمایی از مستند زندگی و دیگر هیچتحقیق، نگارش و کارگردانی: ابراهیم شفیعی. مدیر تصویربرداری: مجید طرقی. تدوین و صداگذاری: میثم بستانی. صدابردار: جلال سعادت. تهیه‌کنندگان: ابراهیم شفیعی، مجتبی بیطرفان و میلاد شعبانی
در ابتدای فیلم زندگی و دیگر هیچ که درباره‌ی زندگی و فعالیت‌های داریوش اسدزاده ساخته شده، پس از نمایشِ تعریف و تمجید برخی از همکاران و نزدیکان این بازیگر پرسابقه، او را می‌بینیم که در سالنِ نمایشِ روبازِ یکی از پارک‌ها تنها نشسته و به صحنه‌ی خالی نگاه می‌کند. در ادامه، از این پیشکسوت عرصه‌ی سینما، تئاتر و تلویزیون دعوت می‌شود تا روی صحنه‌ حاضر شده و برای تماشاگرانی که حضور ندارند سخنرانی کند! در حقیقت، مستند زندگی و دیگر هیچ که با هدفِ ابراز همدردی و به نیتِ قدردانی از فعالیت‌های یک هنرپیشه‌ی کهن‌سال با ویژگی‌های داریوش اسدزاده ساخته شده، با نقض غرض و به صورت واضح به این نکته اشاره می‌کند که چنین بازیگری با وجود سابقه‌ا‌ی طولانی در عالم هنر (یا به تعبیر خودش: بیش از هفتاد سال طی طریق در این وادی) مخاطب ندارد؛ و اصلاً به همین خاطر مجبور است برای سالنی خالی از تماشاگر حرف بزند! (تعبیر محترمانه‌تر چنین صحنه‌ای این است که هیچ‌کس نیست به حرف‌های او گوش بدهد.) جالب این که در سکانس پایانی فیلم نیز همین اشتباه دوباره تکرار می‌شود و پس از اشاره‌ی گفتار متن به غوطه‌ور شدن آدم‌های تنها در حجم انبوهی از غصه‌های بی‌پایان (با این مضمون که: غمِ تنهایی اسیرت می‌کنه/ تا بخوای بجنبی، پیرت می‌کنه) اسدزاده را می‌بینیم که پس از بریدن کیک تولد 93 سالگی خود می‌گوید: «زندگی حبابی بیش نیست.» و در حالی که از گفتن این جمله‌ی قصار به وجد آمده، برای خود دست می‌زند؛ آن‌هم در حالی که بر بلندای ارتفاعی مُشرف به تهران نشسته و غیر از خود او هیچ‌کس دیگری آن‌جا نیست! تمهید عجیبی که آشکارا در تضاد با هدف اصلی فیلم (تجلیل و قدردانی از یک عمر فعالیت هنری این بازیگر) قرار می‌گیرد و بیش و پیش از هر چیز به اتخاذِ استراتژیِ اشتباه از سوی فیلم‌ساز اشاره دارد. استراتژی عجیبی که به جای قدردانی از این هنرپیشه‌ی پرسابقه و قدیمی، متاسفانه کارکرد معکوس پیدا کرده و حتی نام فیلم را نیز تحت‌ تاثیر قرار داده است! به نظر می‌رسد دلیل این نکته را می‌توان در همراه شدنِ بی‌دلیلِ فیلم با فضای شعر و ترانه‌‌ی آن جست‌وجو کرد. ترانه‌ای که ظاهراً به‌صورت اختصاصی برای همین مستند سروده و تنظیم شده اما به شکل عجیبی در تیتراژ فیلم، هیچ اثری از نام ترانه‌سرا و خواننده‌ی آن وجود ندارد: «فضای سکوت من و آینه/ داره باز بازیگرم می‌کنه/ یه حسی منو از ته آینه/ به آغاز دنیای من می‌بره/ من‌و از تماشای تنها شدن/ به سمت تماشا شدن می‌بره/ من‌و می‌بره سمت سال‌های دور/ که بازم به گریه دچارم کنه/ که تو خلوت خشک این لحظه‌ها/ بسوزونه و لاله‌زارم کنه!» در نهایت، آن‌چه که بین این دو سکانس (در ابتدا و انتهای فیلم) به نمایش در می‌آید مجموعه‌ای از اطلاعات درباره‌ی استاد اسدزاده و هم‌چنین گفت‌وگو با تعدادی از دوستان، همکاران و برخی اعضای خانواده‌ی اوست که نتیجه‌ای بدون چالش و البته کاملاً قابل پیش‌بینی دارد؛ تحسین شیفته‌وار و بی حد و مرز از یکی از پیشکسوت‌های عرصه‌ی بازیگری که بی‌شک با بیش از هفت دهه فعالیت مستمر در زمینه‌ی هنرپیشگی، نه تنها در ایران که حتی در جهان نیز صاحب رکورد ویژه‌ای‌ست. بازیگری که با احتساب فعالیت پررنگ در سال‌های قبل از انقلاب، تا کنون در حدود چهارصد اثر نمایشی (شامل تئاتر، فیلم سینمایی، تله‌فیلم و سریال تلویزیونی) بازی کرده اما از آن‌جا که اغلب در نقش‌های مکمل، فرعی و کم‌اثر (البته در جریانِ درام) ظاهر شده به‌ندرت با نقش خاصی به یاد آورده می‌شود. شاید بتوان گفت گُل سر سبد تمام آن‌ها نقشِ بزرگِ خاندان صباحی در سریال معروف خانه‌ی سبز است که در مستند مورد بحث نیز با تاکید بیش‌تری به آن پرداخته شده. در بخش مورد نظر، اسدزاده بر مزار زنده‌یاد نادره (حمیده خیرآبادی) حاضر می‌شود تا با نثار چند شاخه گُل به او ادای احترام ‌کند. سپس در حالی که آماده می‌شود تا روی سنگ مزار همکار قدیمیِ خود گُلاب بریزد می‌گوید: «چرا زود رفتی؟ قرار بود با همدیگه بریم.» در حالی‌ که در صحنه‌ی قبل یکی از جمله‌های او (در سریال خانه‌ی سبز) خطاب به زنده‌یاد خیرآبادی مورد استفاده قرار گرفته که در آن می‌گوید: «معرفت کن و به هیچ‌وجه زودتر از من نرو.» به عبارتی دیگر سازنده‌ی فیلم، در این سکانس، از تمام امکانات موجود برای دراماتیزه کردن صحنه بهره نبرده؛ در حالی که کافی بود به همان دیالوگ اشاره و در حقیقت به آن ارجاع داده شود تا تاثیری دوچندان داشته باشد. این نکته‌ی به‌ظاهر ساده اما مهم را می‌توان به تمامِ فیلم نیز تعمیم‌ داد و به مواردی اشاره کرد که متاسفانه از آسان‌گیریِ مفرطِ فیلم‌ساز و عدم توجه او به جزییات تشکیل‌دهنده‌‌ی یک فیلمِ خوب ناشی شده است. عدم معرفی گفت‌وگوشونده‌ها و کم‌توجهی به انتقال دقیق اطلاعات (در میان‌نویس‌ها) تنها یکی از آن‌هاست. عناصری که ریشه در عدم پژوهش کافی و تکمیل اطلاعات مورد نیازِ سینمای مستند دارد. به‌عنوان مثال در بخشی که به گرفتاری‌ها و مشکلات زندگیِ شخصیِ اسدزاده در آمریکا پرداخته می‌شود، فیلم‌ساز که ظاهراً اطلاعی از حضور این بازیگر در محصول مشترک ایران و آمریکا نداشته (در آمریکا اتفاق افتاد/1350) بدون هیچ پرسشی در این‌باره، از کنار چنین موضوع جذاب و جالبی عبور کرده است. این اتفاق در بخش اشاره‌ی گذرای اسدزاده به حضور در تعدادی از فیلم‌های کوتاه و تجربی هم تکرار شده؛ و عجیب‌تر آن که سازنده‌ی فیلم حتی به تجربه‌ی همکاری خود با این بازیگر قدیمی (در ساخت فیلم کوتاه) هم اشاره نکرده است! نکته‌ای که می‌توانست در طرح انتقال تجربه میان نسل‌های متفاوت، چشم‌انداز متفاوتی را به نمایش بگذارد.
داریوش اسدزاده در پشت صحنه‌ی زندگی و دیگر هیچمهم‌ترین بخش‌های زندگی و دیگر هیچ جدا از طرح صادقانه‌ی مسائل خصوصی و زندگیِ شخصیِ اسدزاده، در فصل‌های مربوط به دیدار او از برخی مناطق قدیمی تهران رقم خورده است. مکان‌هایی نظیر محله‌ی دوران کودکی‌ او (خیابان ادیب‌الممالک و بازارچه‌ی نایب‌السلطنه در خیابان ری) و هم‌چنین تماشاخانه‌های «نصر» و «تهران» (در خیابان لاله‌زار) که این روزها هیچ شباهتی به روزگار پررونق و باشکوه خود ندارد؛ و طبعاً برای اسدزاده با حسرت‌خواری برای یک دوران از دست رفته همراه است. از این زاویه باید گفت یکی دیگر از جذاب‌ترین فصل این مستند، بخش دیدار این بازیگر پرسابقه از شهرک سینماییِ زنده‌یاد علی حاتمی‌ست. فصلی که او در آن از کنار خواننده‌ی ترانه‌‌ی فیلم عبور می‌کند و تنها ایده‌ی فاصله‌گذارانه‌ی فیلم را رقم می‌زند. لحظه‌ای که ناکارآمد و صرفاً تزیینی‌ست؛ و مثل نماهای هوایی و بی‌دلیلِ فیلم (که تنها به قصد ایجاد تصویرهای آکروباتیک و نمایشی ضبط شده‌اند) متاسفانه از ساختار بصری فیلم بیرون زده است. باید اشاره کرد در پایان این مستند هفتاد دقیقه‌ای آن‌چه که بیش از سایر موارد در ذهن مخاطب باقی می‌مانَد، تصویر بازیگرِ آراسته و قد برافراشته‌ای‌ست که مجموعه‌ی فعالیت‌های خود را «هیاهویی بسیار برای هیچ» می‌داند اما هم‌چنان امیدوار است تا با عبور از نهمین دهه‌ی عمر، دستاورد یک قرن فعالیت خود را به تماشا بنشیند. یک قرن پر از تلخ و شیرینِ زندگی.
مرتبط: پیوند به همین نوشته در سایت ماهنامه‌ی سینمایی فیلم