تهران مخوف/ نگاهی به فیلمنامه «سارا و آیدا»
فیلمنامه سارا و آیدا (نوشته امیر عربی) مثل اغلب داستانهای شهری در روزگار ما، بر اساس یک ایده کلی شکل گرفته است. ایدهای محوری درباره مصایب زندگی در کلانشهری با ویژگیهای تهران که اینبار به نحوه روبهرو شدن دو دختر جوان با این مشکلات میپردازد و متاسفانه با پایان گرفتن فیلم درمییابیم همین ایده کوتاه و کلی هم فدای منطقِ خاص روایتِ داستان شده؛ به جای آن که بیش از هرچیز با منطقِ واقعیِ زندگی در پایتخت منطبق باشد. شهری که امروزه میزبان مهاجرانی از شهرهای مختلف است؛ و اتفاقاً همین نکته باعث افزایش مشکلات زندگی در این شهر شده. آنهم دوچندان بیشتر از سالهای نسبتاً دور! سالهایی که در آن، زندگی مستقل یک دختر جوان، آنهم دور از چشم خانواده شهرستانی چندان معمول و رسم نبود؛ و به دلیل حضور قوانین پررنگ و مردسالارانه در کشور ما، کمتر امکان یا به تعبیر بهترْ توقعی وجود داشت که دختری برای کمک به تامین معاش خانوادهاش با نیروهای پلید روزگارْ دَمخور باشد! اما باید بپذیریم که این شخصیتها نشانههایی از زمانه بیپیر ما به حساب میآیند. نشانههایی از زمانه خاصی که پاسخ به نیازهای مادی، بالاترین اولویتِ اغلب زندگیها به حساب میآید و واحدهای پولیِ درشت، هر روز جای خود را به اعدادی با صفرهای بیشتر میدهد. (در جایی از فیلم سعید (مصطفی زمانی) با اشاره به قیمت یک پنتهاوسِ در حال ساخت میگوید: «هزار و پونصد متر...متری سی [میلیون]...میشه چهل و پنج [میلیارد]. البته صاحبش چهلتا هم میده ولی من میگم اونی که چهلتا داره، چهل و پنجتا هم میده!»)
و در چنین وانفسایی سارا و آیدا قرار است راوی یکی از داستانهای مرتبط و مربوط به بحران مسائل مالی باشد. داستانی درباره قرض پانصد میلیون تومانی (ظاهراً برای تداوم حیات یک کارخانه) که به از هم پاشیدن ارکان اصلی یک خانواده منجر شده است: فراری شدن برادر، زندانی شدن مادر و خطا کردن دختر خانواده (برای ترمیم کردن تمام این حفرهها). داستانی ذاتاً درگیرکننده و جذاب که میتوانست به تولید یک درام خانوادگیِ هیجانانگیز و غافلگیرکننده منجر شود اما با عدم تمایل فیلمنامهنویس و فیلمساز به نمایش و تشریح جزییات موضوع، میتوان گفت چنین موقعیت یگانهای آشکارا از دست رفته است. در حقیقت، فیلمنامه با عدم پاسخگویی به پرسشهایی که از همان ابتدای فیلم در ذهن تماشاگرِ کنجکاو و جستوجوگر ایجاد میشود، مخاطب را در همذاتپنداری با شخصیتهای داستان ناکام میگذارد؛ در حالی که به شکل عجیبی زیرساختهای فیلمنامه، از قابلیتهای قابل توجهی برخوردار بوده و میتوانسته آن را به جایگاه مرتفعی (دستکم در مقایسه با کارهای قبلی نویسندهاش) برساند.چنان که پیشتر هم اشاره شد هسته اصلی و مرکزی فیلمنامه درباره مشکلات حقوقیِ تعدادی چک بیمحل به ارزش پانصد میلیون تومان است (در جایی از فیلم به یک چک و در جای دیگری به چکها اشاره میشود!) و فیلم تلاش میکند تا بدون تشریح موضوع، تنها از طریق دیالوگها این موضوع را بررسی کند. بهعنوان مثال در جایی از فیلم، مردی که برای نقد کردن چکهای خود به خانه جدید سارا و مادرش مراجعه کرده، بعد از تاکید بر قول و قرارهای قبلی برای «آزاد کردن خانه» (توسط برادر سارا) و «پاس شدن چکها» (بعد از فروشِ خانه) به خانه جدید آنها اشاره میکند و میگوید: «خانداداش جنابعالی که معلوم نیست کدوم گوریه، خونه رو هم که بانک مصادره کرده، حتماً یه صد میلیونی هم برای رهن کردن اینجا دادین دیگه نه؟!» اما سارا به جای ارائه پاسخ دقیق به این پرسش کلیدی– که تا پایان فیلم هم ناگفته باقی میمانَد– میگوید: «نخیر آقا، از این خبرا نیست!» و از بیان پاسخ طفره میرود. نکتهای که البته به سراسر فیلم هم تعمیم پیدا کرده و داستان اصلی را به مجموعهای از پرسشهای بیپاسخ تبدیل کرده است. یا در بخش دیگری از فیلم، جایی که سارا (غزل شاکری) به منزل همسر برادرش رفته تا از او کمک بخواهد، شیما (تینا پاکروان) به او میگوید گرفتاریها آنقدر به او فشار آورده که بهخاطر فرزندش مجبور است از همسر خود جدا شود و سپس در پاسخ به این پرسش که: «خودش هم میدونه؟» میگوید: «خودش؟ کجا هست که بدونه!» به این ترتیب به جای آن که به محل سکونت یا اختفای عاملِ تمامِ مشکلات اشاره شود، ابهام موجود و پیرامون او پررنگتر هم میشود. جالب این که در بین شخصیتهای فیلمنامه، نامزد سارا (سعید چنگیزیان) ظاهراً تنها کسی است که آنهم بهصورت تقریبی از محل اقامت او اطلاع دارد و در قالب یک پرسش به این نکته اشاره میکند: «میثاق نمیخواد برگرده ایران؟» اما از آنجا که استراتژی داستان بر تنهاییِ سارا و آیدا و ایجاد شرایطی برای «اجبار آنها به انجام اَعمالِ خلاف میل خود» بنا شده، نه تنها میثاق و سایر اعضای خانواده سارا بلکه بستگان درجه یک آیدا (پگاه آهنگرانی) هم از صفحه شطرنج فیلمنامه حذف شدهاند تا مثلاً رابطه مبهم و سوالبرانگیز او و سعید (مصطفی زمانی) منطقی جلوه کند! و نویسنده فیلمنامه، در این مسیر پردستانداز، یکرشته منطق روایی را نادیده میگیرد تا به هدف مورد نظر خود برسد. رفتار غیرمنطقی– و حتی میتوان گفت بیادبانه– سارا در قبال نامزدش (علیرضا/سعید چنگیزیان)، زخم نمایشیِ صورت سارا (در سکانس اسبابکشی)، استفاده صرفاً نمایشی از عنصر وکیل (که استفاده ابزاری از شغل او تنها به یک تماس تلفنی در حیاط کلانتری ختم میشود)، عدم کنجکاوی و انفعالِ کاملِ مادر (شیرین یزدانبخش) در برابر تمام ماجراها، نادیده گرفتن نقش دوربینهای مداربسته (در باز شدن گره سرقت)، تغییر ناگهانی و بدون پیشزمینه شخصیت سعید (مصطفی زمانی) و مهمتر از همه، بیاثر بودنِ ضربه محکمی که به سر او اصابت و مثلاً مجروح و بیهوشاش میکند، از آن جمله است. نکتههای بهظاهر کمارزشی که قابلیت آن را داشتهاند تا کیفیت فیلمنامه را ارتقا دهند اما در مواردی از این قبیل، بضاعت محدود سینمای ایران (بخوانید: سقفِ محدودِ پروازِ خود) را بهانه کرده و معمولاً نادیده گرفته میشوند.
در نهایت، آنچه که باقیمانده رشتههای فیلمنامه را پنبه، و داستان کمجانِ آن را بی اثر و تاثیر میکند، سکانس اعتراف سارا به انتقال غیرقانونی برگههای مناقصه و تبرئه کردن آیدا از تمام اتهامهای منتسب به اوست. تمهیدی که شاید بر ارزشهای اخلاقی مورد نظر فیلمساز مُهر تایید بزند اما غافلگیری پایانی فیلمنامه (یعنی آنچه که نیاز اصلی چنین فیلمی است) را پوچ و بیاثر میسازد. به عبارتی دیگر فیلمنامهنویس، با انجام این کار فقط صداقت آیدا و پایمردی او در حفظ آبروی دوستاش را به نمایش میگذارد در حالی که مخاطبْ یکقدم جلوتر از ماموران قانون، شاهد همه ماجراها بوده و اعتراف نهاییِ سارا تاثیری بر سرشت و سرنوشت چنین فیلمی ندارد! نکته اینجاست که فیلمنامه سارا و آیدا با بهرهگیری از تمهید «پنهانکاری» و تاثیر گذاشتن بر ذهن تماشاگر (مثلاً از طریق گمراهسازی او) میتوانست نیمه دوم فیلم را به پرهیجانترین بخش آن تبدیل کند. اما در وضعیت فعلی و بی آن که در ذهن خود، داستان دیگری [یکسره متفاوت با فیلم مورد بحث] بسازیم، باید پذیرفت فیلمنامه سارا و آیدا متن بیاثر و بیهودهای است که به لطف پیشفرضهای جوانپسندانه (برشی از زندگیهای لوکس و بیپروا، در همسایگی با ابزار مدرن، شبکههای اجتماعی و همچنین دابسمش با ترانه مُد روز!) در یک کاغذ کادوی نسبتاً جذاب پیچیده شده است. فیلمی درباره معضلات اقتصادی و شهرنشینی در تهرانِ یکی از همین روزها که باید پذیرفت پیش از رسیدن به فصل نتیجهگیری و غافلگیری، به خط پایان و انتها رسیده است؛ حتی پیش از آماده شدن ذهن مخاطب برای پنبه شدن تمام رشتهها!
نکته: این یادداشت پیش از این در یکصد و هفتاد و هشتمین شمارهی ماهنامهی فیلمنگار به چاپ رسیده است.