نقطهای بر لوح کبود/ نگاهی به فیلم «نادرهکار» ساختهی منوچهر مشیری
«نادرهکار» با نمایی آغاز میشود که در آن، سازندهی فیلم (منوچهر مشیری) روبهروی خانهای ایستاده و زنگ آن را میزند. کمی بعدتر، زمانی که او از واکنش صاحبخانه ناامید شده، در باز میشود و پیرمرد کهنسالی در آستانه میایستد که ابتدا او را به داخل دعوت میکند اما زمانی که متوجه حضور تصویربردار و صدابردار (گروه تولید فیلم) میشود از آنها میخواهد فیلمبرداری را قطع کنند، وسایلشان را کنار بگذارند و سپس برگردند. کمی بعدتر پس از آن که دوربین موفق میشود نگرانی پیرمرد را حتی از پشت توریهای فلزی و میلههای محفاظ ثبت کند (نمادی از مراقبتهای وسواسگونهی او از آنچه در حریم خانهاش میگذرد) فیلمساز که ظاهراً خود را محق میداند تا هر طور شده از داخلِ خانه تصویر بگیرد، با جاسازی و مخفی کردن دوربین بازمیگردد. اینبار تمهید کارگردان جواب میدهد و تماشاگر فرصت پیدا میکند تا در کنار نگرانی و دلشورهی فیلمساز (که در تصویرها جاری است) همراه با یکی دو نفر دیگر (از دوستان مشترک) وارد خانهی مرد کهنسال شود. پیرمردی که از لابهلای صحبتها درمییابیم پیش از این در یکی از مستندهای قبلی فیلمساز (دربارهی مرحوم علامه دهخدا) نیز حضور داشته و صحبت کرده است. نخستین پرسشی که مواجهه با این لحظهها در ذهن ایجاد میکند، چراییِ عدم اشاره به آن «آشنایی قبلی» و رو آوردن به تمهیدهایی از قبیل کاربرد «دوربین مخفی» است که فیلم، دستکم تا پایان، توضیح و دلیل قانعکنندهای برای آن ندارد. در ادامه با یک تلاش ناکام دیگر (از سوی فیلمساز و در هنگام تقاضای میانجیگری از دوستان قدیمی این شخصیت) همراه میشویم. سپس در حالی که بیش از ده دقیقه از زمان فیلم سپری شده، فیلمساز، فرصت پیدا میکند تا از رهگذر اشاره به مستندهای قبلی خود («درد عشقی کشیدهام که مپرس» و «عشق، دردانه است» دربارهی مفاخر ادبیات ایران) سوژهی اصلی فیلم (دکتر سیدمحمد دبیرسیاقی) را به تماشاگر معرفی کند. مستندهایی که یکی در زمستان 74 و دیگری در بهار 85 ساخته شده؛ و خود به تنهایی نشان میدهد دوربین سینمای مستند خیلی دیر به فکر ثبت تصویر از یکی از «یاران دهخدا و بنیانگذاران لغتنامهی فارسی» افتاده است!
در همین زمینه محمدعلی حضرتیها (از دوستان دکتر دبیرسیاقی) میگوید احتمالاً دلیل پرهیز او از ثبت تصویر یا تصویرهایی از خود، حساسیتهایی نسبت به نمایش خصوصیات این فصل از عمر (در کهنسالی) است و مانا شایسته (از همکاران جناب دکتر در موسسهی لغتنامهی دهخدا) میگوید اتفاقاً به همین دلیل علاقه ندارد تا تصویر گذشتههای ایشان را با دیدن جسم خسته و فرتوت او خدشهدار کند. به همین دلیل فیلم مورد بحث را تنها میتوان برشهای کوتاهی از وضعیت جسمانی و روزگار دکتر دبیرسیاقی در چند سال اخیر دانست؛ بی آن که فیلمساز داعیهای نسبت به ساخت و نمایش یک «پرتره» از ایشان داشته باشد (برخلاف همیشه، تمام اطلاعات خانوادگی و شغلی مربوط به دکتر دبیرسیاقی نیز در این فیلم توسط دوستان و همکاران قدیمی او بیان میشود).
با تمام این حرفها «نادرهکار» از رهگذرِ ایجاد فرصت برای همنشینی تعدادی از دوستان قدیمی با ایشان موفق میشود تصویرهایی شاید حتی بتوان گفت تکرار نشدنی را با مخاطبِ خود به اشتراک بگذارد. تصویرهایی از پذیرایی از مهمانها و سپس شعرخوانی (آنهم در نود و پنج سالگی) که در یکی از مهمترینِ آنها دکتر دبیرسیاقی موفق میشود متن شعر معروف «عقاب» (از دکتر پرویز ناتلخانلری) را سلیس، بدون غلط و از حفظ بخواند. شعری که شاید ابتدا توصیف پرواز یک عقابِ هوشیار و تیزبین به نظر برسد اما در حقیقت و بیش از هر چیز اشارهای به وضعیت خود اوست: شهپر شاه هوا اوج گرفت/ زاغ را دیده به او مانده شگفت/ سوی بالا شد و بالاتر شد/ راست با مهر فلک همبَر شد/ لحظهای چند بر این لوح کبود/ نقطهای بود و دگر هیچ نبود...
مرتبط: پیوند به همین نوشته در سایت جشنوارهی سینماحقیقت
این وبلاگ تلاش ناچیزیست برای انتشار نوشتههایی دربارهي سینما، تلویزیون و ادبیات.