یکی داستان، پر آب چشم/نگاهی به فیلم «زنانی با گوشوارههای باروتی» ساختهی رضا فرهمند
دوربینِ فیلم «زنانی با گوشوارههای باروتی» تماشاگران را در کوتاهترین زمان به جایی در قلب عراقِ آشوبزده پرتاب میکند. جایی که در آن، نبرد نیروهای محلی و داعش با قدرت ادامه دارد و زن خبرنگاری که ظاهراً برای یکی از شبکههای تلویزیونی کار میکند، خود را به خط مقدم این مبارزه رسانده تا از حوادث آن گزارش تهیه کند. به این ترتیب، مخاطب فرصت پیدا میکند تا پیش از آن که با شخصیت محوری فیلم آشنا شود، همراه او به میانهی این نبرد مهیب راه پیدا کند. در همین زمینه نمای افتتاحیهی فیلم که تنهاییِ شخصیت اصلی را در یک بیغوله نشان میدهد و همچنین نمای بعد از آن که او را در حال جابهجا کردن پرندههای تازه متولد شده نشان میدهد، اطلاعات خاصی دربارهی این زن، حرفهاش و همچنین جغرافیای محل ارائه نمیدهد (اگر اشاره به شهر موصل آنهم در یکی از دیالوگها نبود، به زحمت میشد میان عراق یا سوریه به عنوان محل وقوع ماجرا تفاوت قائل شد.) تنها چیزی که در طول فیلم درمییابیم این است که نام او «نور» است و برای تهیهی گزارش از خط مقدم جبهه، همسر و فرزندان خود را تنها گذاشته است. حتی پست سازمانی او و احتمالاً شبکهای که برای آن کار میکند نیز مشخص نیست. با این وجود تمرکز دوربینِ فیلم، به صورت کامل بر او مستقر است؛ زنی که همدوش و همپای مردان رزمنده، کوچهها و خیابانهای نیمهویران و پر آشوب را پشت سر میگذارد تا شاهد قصهی پرغصهی آنها باشد. از سوی او واکنشی هم اگر هست، بیشتر، همدردی با زنان و کودکان رنجدیدهای است که به کُنج پستوی خانهها خزیدهاند تا مثلاً برای خود، سرپناه و سنگری تدارک ببینند یا در چادرهای محافظتشده، دوران فترت را سپری میکنند.
در جایی از فیلم، یکی از فرماندهها که با واکنش نور نسبت به نوع برخورد یکی از سربازها با خانوادههای وابسته به نیروهای داعش مواجه شده میگوید: «وظیفهی تو فقط فیلم گرفتنه.» و او در پاسخ میگوید: «نه. اصلاً هم اینطوری نیست. من نیومدم چیزی رو ثابت کنم. اومدم خانوادهها رو نجات بدم...گور پدر فیلمبرداری و شبکه...همین الآن میتونید از دستم شکایت کنید تا اخراجم کنند!» در حقیقت، کاری که او انجام میدهد چیزی در حد فاصل روزنامهنگاری (کمک به ثبت یک واقعهی هولناک جهانی) و فعالیتهای حقوق بشری (رسیدگی به وضعیت زنها، کودکان زخمی و همچنین مداوای آنها) است که به شهادت یکی از نشانههای موجود در فیلم، ظاهراً زیر نظر سازمان بهداشت جهانی انجام میشود. تنها شخصیتی که حضور او را تحتالشعاع قرار میدهد زن دیگری به نام «اُمِهنادی» است که خیلی دیر و در دو سوم پایانی وارد فیلم میشود. یک فرمانده عملیاتِ مسلط و توانمند که هم در کار توزیع غذا در میان نیروهاست و هم در زمینهی طراحی و اجرای عملیات فعالیت میکند؛ و این در حالی است که در طرف مقابل، هرگز دیده نمیشود که مثلاً نور چیزی بنویسد، گفتوگویی انجام دهد یا گزارشی تهیه کند! به این ترتیب همراهی او برای مداوای یکی از کودکان کمپ «حمامالعلیل» که در جریان انفجار یک بمب کنار جادهای پای خود را از دست داده، و همچنین مشایعت یکی از سربازان که سرانجام پس از سه سال موفق به ملاقات با مادرش میشود، از فرازهای تاثیرگذار و احساسبرانگیز این فیلم به حساب میآید که به لطف دوربین سینمای مستند جلوهای ماندگار پیدا کرده است.
مهمترین فصل در میان فعالیتهای «نور» فصل رویارویی او با خانوادهها و وابستگان نیروهای دشمن یا همان داعشیهاست. در این بخش از فیلم شرایطی فراهم میشود تا مخاطب با دیدگاه برخی از این خانوادهها آشنا شود. دیدگاههایی که نشان میدهد بعضی از آنها نه با تندرویها و دیدگاههای جزمگرایانهی ارتش داعش مشکل داشتهاند و نه با قوانین سختگیرانهی آنها در مورد نوع لباس پوشیدن و مثلاً بیرون رفتن از خانه در حضور محارم. جالب این که بعضی از آنها اعتراف میکنند دلشان برای روزهای حضور داعش در عراق تنگ شده و نمیدانستهاند که بعد از آن روزها چه دشواریهایی انتظارشان را میکشد!
از این دیدگاه، صحنهی انفجارِ فیلم، تعیینکنندهترین بخش آن به حساب میآید. جایی که خودروی حامل نور و سایر شبهنظامیها مورد اصابت یک بمب قوی قرار میگیرد و در کسری از ثانیه، جادهی برونشهری به یک قتلگاه تمام عیار تبدیل میشود. قتلگاهی که دستِ خلافتِ خودخواندهی داعش آلوده به آن است. همان خلافتی که به شهادت این فیلم هنوز هم بسیاری از خانوادههای عراقی از آن حمایت میکنند!