اين روزها تيترها و صفحات نخست اين نشريات پر از خلاصه هايي از داستان و داستانک هايي فرعي است که قرار است روز يا روزهاي بعد، خون تازه اي در رگ هاي خشک مجموعه تلويزيوني نرگس جاري کند (مجموعه اي که با وجود ضعف هاي بزرگ و آشکارش بدون هيچ ترديدي پديده برنامه سازي تلويزيون در سال جاري به حساب مي آيد). به تعبير بهتر، صداهايي که پيش از اين، در تاريکي سينماها از پشت سر يا گاهي از رديف هاي جلويي به گوش مي رسيد، حالا در تن شهرهاي بزرگ و کوچک جاري مي شود و حتماً براي کساني که هميشه کنجکاو و هم واره بي تاب و بي قرار لحظه هاي در راهند طنيني لذت بخش دارد. اما واقعاً چه شوقي دارد بدانيم در پايان اين مجموعه هفتاد و هشت قسمتي(که اغلب به اشتباه نود قسمت گفته مي شود) بهروز ظالم چگونه در اروپا به تير غيب گرفتار مي شود يا دسيسه هاي پايان ناپذير محمود شوکت توسط کدام دامادش خنثي مي شود( خودم را تا حد ممکن سانسور کرده ام تا داستان، بيش از اين لو نرود!) جالب تر آن که سردمداران اطلاع رساني مدرن، پا را از اين هم فراتر گذاشته اند و فرصت را مناسب ديده اند تا با انجام گفت و گوهاي اختصاصي با همسر سابق بازيگر اصلي مجموعه و چاپ عکس خصوصي آن ها در سفر ماه عسل، پرده از راز عدم تفاهم ميان او و عشق سابقش(؟!) بردارند؛ آن هم کسي که دستش از دنيا کوتاه است و به طور طبيعي طبق آموزه هاي ديني و حتي انساني، نبايد پشت سرش حرفي زد.
چند شماره پيش در همين صفحه (خشت و آينه) نوشته بودم فروش علني و کم دردسر رشته تصاوير متحرکي که تنها به قصد فرونشاندن عطش کنجکاوي نسبت به زندگي خصوصي افراد شناخته شده جامعه عرضه مي شود بهداشت رواني مردم را تهديد مي کند و آن ها را به سوي نوعي لجام گسيختگي در کنجکاوي (تعبير محترمانهء فضولي) و افراط در چشم چراني سوق مي دهد(چيزي که در سينماي بي پرواي امروز، خود، يک صنعت به حساب مي آيد) اما طرح اين موضوع باعث شد تا يکي از خوانندگان مجله که به طور حتم مثل همه عاشقان سينما مشتري فيلم هاي روز و شاخص تاريخ سينماست – به اشتباه – نگارنده را متهم کند که مخالف فيلم ديدن او و دوستانش هستم و اصلاً معلوم نيست در کجاي اين مملکت زندگي مي کنم که دستور مي دهم جلوي منبع يا منابع فيلم ديدن آن ها را بگيرند. حالا و به همين سرعت، آنفلوانزاي تصويري (اين بار با شکل وشمايلي تازه) جا پاي خود را در نشريات سبک و عوام پسند زرد باز کرده و معلوم نيست در پاسخ به علاقمندان اين گونه مباحث، به زودي با چه شيوه هاي تازه تري عرضه خواهد شد. به هر حال، به تعبير ابراهيم حاتمي کيا( در تازه ترين گفت و گوي خود با مجله فيلم) ما از جامعه نوعي وکالت غير رسمي و بدون عزل گرفته ايم که بخشي از حرف هاي دل شان را بزنيم:«گاهي اين حرف ها خوب جفت و جور مي شود و گاهي هم نه.» بنابراين ظاهراً بايد دل به اين پيشنهاد خوش داريم که افراد آگاه و مطلعان خيرخواه (که نسبت به خبررساني از همه چيز و همه کس و هر موضوعي تعصب دارند) اين نداي عاجزانه را بشنوند و کمي آرام و درِگوشي (يا دست کم؛ پوشيده تر) اطلاع رساني کنند تا ما هم سرمان به کارخودمان گرم  باشد و نان و ماست خود را بخوريم؛ شايد اين طوري مقبول باشند يا دست کم جذاب تر به نظر برسند.