دوست و همكار گرامی، حسين گودرزی در وبلاگ پنهان به نقل از استنلی كوبريك نوشته است: «چگونه می‌توانستیم برای تابلوی مونالیزا ارزشی قائل باشیم اگر لئوناردو در پایین بوم آن می‌نوشت: "می‌خندد چون رازی را از معشوقش پنهان کرده است." پیچیده‌گویی کامل‌ترین شکل بیان است.»
شايد اگر در ميان افرادی كه در كشور ما استاد پيچيده‌گويی هستند بخواهيم دست به انتخاب بزنيم جدا از دوست روزنامه‌نگاری كه چندی است خانه‌نشين شده و متاسفانه ديگر چيزی نمی‌نويسد (اميدوارم اسمش را نپرسيد؛ چون نميی‌توانم او را لو بدهم) مسعود كيميايی اگر در صدر جدول پيچيده‌گويان و پيچيده‌نويسان نباشد، حتماً در رتبه‌ی دوم «كامل‌ترين افراد بيان‌كننده» جای دارد!مسعود كيميايي
سال‌هاست با خودم فكر می‌كنم چنين هنرمندی چطور می‌تواند واضح‌ترين چيزها را به پيچيده‌ترين شكل ارائه كند؟ طوری كه وقتی حرف‌های او را می‌خوانی، به نوشته‌هايش دقت می‌كنی يا فيلم‌هايش را می‌بينی مجبور ‌شوی به عرق‌ريزی روح تن بدهی، آستين همت بالا بزنی و تمام تلاش خود را به كار بگيری تا از سر و ته حرف‌هايش چيزی دستگيرت شود. به هر حال صبح فردا (بيستم آبان) بيست و هفتمين فيلم استاد (باور كنيد اين عبارت را به طعنه ننوشته‌ام و او در اين زمينه واقعاً استاد است) به نمايش عمومی در می‌آيد و ما علاقه‌مندان سر خورده از كارهای اخير كيميايی گرد هم می‌آييم تا بار ديگر شاهد فيلمی باشيم كه سوپراستار واقعی‌اش خود كيميايی است! (همين‌جا اجازه بدهيد توی پرانتز اشاره كنم با يكي از دوستان قرار گذاشته بوديم به سنت سال‌های گذشته در اولين روز و در اولين سانس نمايش «اثری از مسعود كيميايی» به تماشای آن برويم اما سفر غيرمترقبه‌ی آن دوست به خارج از كشور، اين مراسم آيينی را فعلاً تا هفته ی آینده به تعويق انداخته است؛ شايد هم حكمتی در كار بوده كه ما از آن بی‌خبريم!)
بعد از اين همه مقدمه‌چينی قصد دارم به بخشی از گفت‌وگوی اخير مسعود كيميايی با ماهنامه‌ی نسيم هراز اشاره كنم كه به نظرم اوج هنر پيچيده‌گويي است. كيميايی در اين مصاحبه كه توسط نگار مفيد و روي جلد مجله نسيم هرازنازنين متين‌نيا انجام شده در پاسخ به اين پرسش كه «سر و كله‌ی اصغر فرهادی چطور در فيلم آخرتان پيدا شد» گفته است: «داستان دارد اصغر فرهادی. من نمی‌شناختمش. يك جايی شنيدم در خانه سينما كه او گفته فيلم رييس خيلی فيلم بدی است. الآن اصغر فرهادی مي‌گويد من كی اين حرف را زدم؟ بعد در فيلم خانم الميرا مقدم كه درباره‌ی من بود گفت: «من سينما را از گدار ياد نگرفتم، از مسعود كيميايی ياد گرفتم و اگر او نبود من سينماگر نمی‌شدم» پرسيدم: مگر تو قبلاً حرف ديگری نزده بودی؟ گفت: «نه. من نگفتم.» با هم حرف زديم و بعد فيلمنامه‌ی محاكمه در خيابان را از من اجازه گرفت بخواند. ارشاد آن را رد كرد. او به من گفت كه من از يك زاويه ديگر نگاهش كردم و من آن فيلمنامه را بردم ارشاد و اجازه ساخت گرفتم.»
چيزی كه واضح به نظر می‌رسد اين نكته است كه كيميايی می‌خواهد بگويد اصغر فرهادی پشت سر او چيزهايی گفته كه وقتی خودش را از نزديك ديده آن حرف‌ها را تكذيب كرده و به تعبيری، از آن‌ لحظه به بعد به جامه‌ی عشاق و حلقه‌ی طرفداران او در آمده است. اما نكته‌يی كه وجود دارد اشاره‌ی كيميايی به مطالعه (و نه بازنويسی) فيلمنامه از سوی فرهادی است. آخر ما نفهميديم ارشاد، فيلمنامه را به خاطر خوانده‌شدن از سوی اصغر فرهادی رد كرده يا به خاطر آن كه او از يك زاويه‌ی ديگر به اين موضوع نگاه كرده مهر تصويب روی آن زده؟ به نظر می‌رسد اين كه كسی با ويژگی‌های اصغر فرهادی در حين مطالعه (حالا كاری به بازنويسی نداريم) بتواند كاری كند كه فيلمنامه‌ی رد شده‌ی مسعود كيميايی به تصويب برسد خودش نشانه‌ی نوعی نبوغ است. اما جالب آن كه كيميايی درست پس از اين حرف‌ها و در پاسخ به اين پرسش كه: «پيش خودتان فكر كرديد اين هم می‌تواند نابغه‌ی ديگری باشد؟» گفته است: «من اين طوری فكر نكردم. اصلاً آن نابغه‌يی كه می‌گويی را ما در همان بچگی تقسيم كرديم و تمام شد و ديگر به كسي نمی‌رسد!»
البته می‌توان اين حرف را ادامه داد و به پاسخ‌های ناياب ديگری از كيميايی رسيد. از جمله جايی در همين مصاحبه كه او در مقابل اين نكته كه «ما در كشوری زندگي می‌كنيم كه اجبارهايش كم نيست» گفته است: «حالا اين سوال پيش مي‌آيد كه پس چرا فيلم می‌سازيم؟!»



نكته اول: پيدا كنيد فيلمنامه‌نويس را...
نكته دوم: بي‌دليل نيست كه گوزن‌ها هنوز هم در صدر برگزيده‌هاي منتقدان (نظرخواهی چهارصدمين شماره مجله فيلم) قرار دارد. جهت اطلاع بايد عرض كنم بنده نيز اين فيلم را در فهرست بهترين فيلم‌های زندگی‌ام قرار داده‌ام!
نكته سوم: نكته‌ی قبلی به‌خاطر باج‌دهی به طرفداران كيميايی نوشته نشده و اين يك واقعيت است؛ گوزن‌ها هنوز هم بهترين فيلم عمر استاد مسعود كيميايی است.