پوستر فيلم روبان قرمزيازده سال پيش كه در دی ماه 1378 روبان قرمز (ابراهيم حاتمی‌كيا) بر پرده افتاد كم‌تر كسی زمان وقوع داستان آن را جدی گرفت. احتمالاً حاتمی‌كيا با اين‌ كار می‌خواست حواس مخاطبان خود را از رديابی نشانه‌های انطباقی و كندوکاو بيهوده در منطق روايی و تاريخي داستان پرت كند؛ و قهرمانان خود را به فضايی منتقل كند كه مهم‌ترين مشخصه‌اش بی‌مكانی در زمانی در آينده بود. حاتمی‌كيا در آن فيلم، داستان يك رزمنده قديمی به نام داود را بيان می‌كرد كه با ردشدن محبوبه از روبان‌ قرمزی كه در زمين خانه پدری‌اش برای خنثی‌كردن مين‌ها كشيده شده بود دچار پريشان‌حالی می‌شد. او در اين شخصی‌ترين و استعاری‌ترين فيلم حاتمی‌كيا نمايندگی نسلی از رزمنده‌ها را برعهده داشت كه در پايان جنگ، ناگهان، خود را غريب يافتند و تلاش كردند با خزيدن به كُنج تنهايی، دست‌كم از خلوت رخوت‌ناك خود و پيله‌ای كه دور آن پيچيده‌ بودند محافظت كنند. مثلث عاشقانه‌ای كه در آن فيلم بين داود، محبوبه و نگهبان افغانيِ گورستان تانك‌ها در می‌گرفت، به اضافه مهارت‌جويی در غلبه بر تكنيك‌های تاثيرگذار بصری و البته رهاشدن در جزيره‌ای كه به صورت طبيعی آدم را به روياهای شيرين خود نزديك‌تر می‌كند، شايد بيش از هر چيز به كار ايجاد تعادل‌ در روحيه سازنده فيلم آمده بود (آن‌هم فيلم‌سازی كه قبل از رهاكردن خود در اين وادی، با آژانس شيشه‌ای شلوغ‌ترين و پر سر و صداترين فيلم كارنامه خود را ساخته بود) اما به شكلی قابل پيش‌بينی مثل فيلم قبلی نمی‌توانست به قلب عامه تماشاگران نفوذ كند (آن‌هم تماشاگرانی كه آن‌زمان تازه داشتند عادت می‌كردند فيلم‌هايی با مخاطب خاص را ناديده بگيرند و با خنده‌هايی از سر تفريح، اشك‌های سينمای ملودرام را از چشم خود پاك كنند).
به ‌‌نظر می‌رسد امروز كه سينمای ايران توسط فيلم‌های طنزآميز و كمدی فتح شده، بهترين زمان برای مرور و بازخوانی روبان قرمز باشد. فيلم آينده‌نگری كه از سر اتفاق، داستان آن در زمان حال می‌گذرد؛ در شهريور 1389. آدم به سختی می‌تواند باور كند در زمانی كه پلاكارد سينماها پُر از كله‌های لبخند به لب و البته چهره‌ها و لباس‌ها و حتی اسم‌های اغراق شده‌ است، يك رزمنده رويازده، يك افغانی عاشق‌پيشه، و زنی كه بی‌هوا وارد معركه آن‌ها شده، در حوالی باسعيدوی جزيره قشم و در پهنه يك كادر بسيار عريض، مشغول دوئل و مباهله باشند! با شرايطی كه روزگار سينمای ما با آن دست به گريبان است ديگر خيلی بعيد به نظر می‌رسد كسی پيدا شود برای چنين داستانی كه اصلاً خنده‌دار نيست و لابد به تشخيص برخی كارشناسان، در زنجيره سوپرماركت‌ها هم مخاطب چندانی نخواهد داشت تره خُرد كند؛ چه رسد به سرمايه‌گذاری، توليد فيلم براساس آن و مهم‌تر از همه، تلاش برای عبور از هفت‌خوان نمايش عمومی.
در سطحی وسيع‌تر شايد بتوان روبان قرمز را نوعی فيلم پيش‌گويانه تلقی كرد و ضمن تعميم‌دادن شخصيت‌های اين دوئل تاريخی (به نمادهايی از عقل و دل و آزمون) نظاره‌گر پرسش‌هايی بود كه احتمالاً در شرايط امروز و در جدال ميان‌ آن‌ها مطرح مي‌شود. می‌توان پذيرفت كه به ‌طور طبيعی دل، طالب هوای تازه است و از هر رايحه خوشی براي غوطه‌ورشدن در بركه خيال استقبال می‌كند. اما عقل معاش‌انديش، مانع‌تراشی می‌كند و معتقد است با شرايط امروز، اقتصاد بر همه‌چيز (حتی روياپروری) ترجيح دارد. در چنين آزمونی است كه پاسخ به تقاضای سطح پايينِ سينماروهای وطنی، تمام هم و غم سينمادارها و تهيه‌كننده‌ها را تشكيل داده و تهيه خوراك ساده و بی‌دردسر برای سالن‌هايی كه اغلب، رويای تبديل‌شدن به پاساژ را در سر صاحبان‌شان می‌پرورانند باعث شده تمهيداتی نظير فرهنگ‌سازی و ارتقای سطح سليقه مخاطبان ناديده گرفته شود. ظاهراً راه چاره ديگری نيست و در اين بحران اقتصادی كه دامن‌گير دنيای ما شده تنها بايد منتظر يك معجزه بود. معجزه‌ای كه عشق به سينما را -دوباره- به دوستدارانش هديه دهد، موهبت عاشق‌شدن، خيال‌پروری و رويابينی را از گزند هرگونه سهل‌‌پسندی دور نگه دارد و كاری كند تا چشمه جوشان تخيل– كه متاسفانه به دليل سهل‌انگاری، در آستانه خشك شدن است– دوباره زنده شود؛ دوباره غليان كند و با جوشيدن از قلب زندگی، سينما و طعم نشاط را برای همه به ارمغان بياورد. برای همه عاشقان سينما.


نكته: اين نوشته در تازه‌ترين شماره ماهنامه سينمايی فيلم (شماره 414)به چاپ رسيده است.