از آن جا که مترجم نيازي به ترجمه تمام فصل هاي آن کتاب احساس نمي کرده، تنها به گزينش و برگرداندن بخشي از آن قناعت کرده و طبعاً بقيه کتاب را اضافي تشخيص داده است؛ همان طور که  به نظر او اشاره به نام هم کار رابينسون در انتشار آن کتاب، کاري بيهوده بوده و طبعاً آن را حذف کرده. اين گزينش در مورد کلمات و اسامي دشوار بيش تر به چشم مي آيد. به عنوان مثال او از کلمات تشکيل دهندهء نام مادر چاپلين(هانا هري يت پدينگهام ني هيل) که بايد اعتراف کرد نام طولاني و دشواري است، به گزينش بخش اول و آخر آن بسنده کرده؛ و نتيجه اين که نام مادر چاپلين شده:«هنا هيل». يا مثلاً مدرسه شبانه روزي «هان ول»  ( که چاپلين هفت هشت سالگي خود را در آن جا گذرانده) شده:«هرن». البته اين موضوع را تا آخرين صفحه اين جزوه ( هر چه کردم نتوانستم اسمش را کتاب بگذارم) مي توان ادامه داد و به ترجمه هاي جالب تري از اسامي و افراد رسيد؛ مثل داگلاس فيرباکس که احتمالاً بايد داگلاس فربنکس باشد يا دي. دبليو. گريفت که احتمالاً همان ديويد وارک گريفيث معروف است و...خيلي چيزهاي ديگر( مثل موسيو وردکس به جاي موسيو وردو) که اشاره به آن ها فقط اتلاف وقت به نظر مي رسد و اصلاً اگر در چنين کتاب سازي هايي به آن ها برنخوريم، بايد تعجب کنيم. اما آن چه که باعث شده تا اين بخش از مجله با اين گلايه هاي قديمي اشغال شود، پرداختن به انتشار کتاب تازه اي از اين دست نيست(بيست و دو سال پيش،همين نامه، هم راه با پاسخ جرالدين چاپلين به پدرش در جزوهء جالب ديگري به نام آخرين تصوير از چارلي به چاپ رسيده بود!) شايد بتوان گفت روي سخن اين يادداشت با گردآورنده اين جزوه است که طبق اطلاعات موجود در فهرست صفحه نخست آن 29 ساله است و بد نيست بداند نامه شورانگيز چاپلين به دخترش يازده سال پيش از آن که او به دنيا بيايد در هفته نامه « روشنفکر» به چاپ رسيده است. آن هم با تراوش کردن از غريزهء خلاق و استعداد مثال زدني يک ناظر صفحه آرايي که براي پر کردن يک صفحهء خالي و جا مانده، اقدام به پرواز خيال خود و نوشتن آن نامه از زبان«دلقک پير» کرده بود. کسي که البته بعدها در 1356 (سال تولد گردآورنده اين جزوه) ضمن انجام گفت و گو با يک نشريه عامه پسند و پرطرفدار آن دوران، اعتراف کرد تمام آن نامه جعلي است و او تنها براي پيش گيري از خالي ماندن صفحه هاي آماده چاپ، دست به اين اقدام عجيب زده است. به هر حال نامه(هاي) چاپلين به دخترش آن گونه که گردآورنده، دو بار( در ابتدا و انتهاي اين... کتاب سازي) توضيح داده «سرشار از نکته هاي هشدار دهنده به انسان، عموماً؛ به دختران و زنان، خصوصاً؛ در باب زندگي و زيستن شرافتمندانه» است. گردآورنده البته پس از تشريح ويژگي هاي يک خنده واقعي ( که طبق تعريف يک نويسندهء موهوم، به طور حتم بايد باعث گود افتادن گونه ها شود، نه اين که فقط در پيشاني خط بياندازد) اين را هم توضيح داده که اين نامه توسط کسي نوشته شده که در اوايل قرن بيستم باعث خنده عميق و گود افتادن ميليون ها گونه شد. اما واقعاً سوال اين است که خنده و لبخند عصبي اي که آدم در يکي از بزرگ ترين و معتبر ترين کتاب فروشي هاي شهر، پاي قسمت «پرفروش ترين ها» و در هنگام روبه رو شدن با چنين جزوه اي دچارش مي شود چه ويژگي خاصي دارد و اصلاً چه تاثيري مي گذارد؟ گودي روي گونه يا خط روي پيشاني؟