سال‌هاست وقتی سخن از نقد به ميان می‌آيد پای انتقاد سازنده هم به چنين ميدانی باز می‌شود؛ بی‌آن‌كه معلوم شود نقدِ سرزنش‌گر كه گاهی وقت‌ها لحن عتاب‌آلود هم پيدا می‌كند اصلاً چگونه می‌تواند مشی و روش سازنده داشته باشد؟ اصلاً وقتی افتخار بعضی آدم‌ها نشان دادن سختی سنگ و فرو نرفتن ميخ در آن است چگونه و با چه زبانی می‌توان رفتار سازنده داشت؟ آيا بايد با كوبيدن پُتك، اين مقاومت را در هم كوبيد يا با سكوت و پشت كردن و كم‌محلی؟ مرز قانونی اين نبرد كجاست؟ تهديد و لشگركشی و آتش‌افروزی يا انفعال و فراموش كردن و خانه‌نشينی؟ سينمای ايران در سال‌های گذشته از اين‌گونه برخورد عقايد كم نداشته اما آن‌چه كه اين تضارب آرا را به مرحله تازه‌‌ای نزديك كرده جست‌وجوی افراد درگير ماجرا برای پيدا كردن راه تازه‌ای در پاسخ‌گويی‌ست. آن‌هم پاسخ‌گويی محكم و قاطعانه‌ای كه يك سوی آن ابراز شرمندگی رسانه‌ای براي فرو نشاندن آتش چنين خشمی‌ست؛ و سوی ديگر آن كينه‌توزی، تلافی‌ جويی و سنگ‌اندازی. متاسفانه سينمای ايران در هفته‌های گذشته برای افراد پيگير اخبار جنجالی، سوژه كم نداشت: انتقادهای صريح و كوبنده فريبرز عرب‌نيا در برنامه تلويزيونی هفت و واكنش غيرمنصفانه حامد بهداد نسبت به اشاره‌های تلويحي او. موضع‌گيری شجاعانه مجری همان برنامه نسبت به واكنش اشتباه معاون امور سينمايی (در حمايت از لارس فون‌‌تريه) و عكس‌العمل تند و عصبی جواد شمقدری نسبت به آن حرف‌ها. اختلاف‌ نظر علی‌رضا داوودنژاد با مدير فعلی موسسه رسانه‌های تصويری (در حمايت از مرهم). اختلاف طولانی– و اينك كش‌دار شده– معاون سينمايی با رييس خانه سينما؛ و كلی حرف و حديث ديگر كه دامنه‌هايش می‌تواند تا روزها و ماه‌های بعد ادامه داشته باشد. اما آن‌چه كه اين دعواهای رسانه‌ای را به جنجال‌های سازنده تبديل می‌كند پررنگ‌ شدن خط كشی‌هاي فراموش شده و تقويت استانداردهايی در بيان انتقاد به شكل عمومی‌ست. اعتراض‌هايی كه فرد شاكی خود را ملزم به در ميان گذاشتن آن‌ها با مردم می‌داند در حالی كه گاهی وقت‌ها آن حرف‌ها از بار حقوقی قابل پيگرد قانونی برخوردار است و در ضمن نمی‌تواند از قضاوت رسمی و عمومی در امان بماند. هنوز اشك‌ تلخ هنرمندان محبوبی را كه در گذر ايام و به عنوانی ديگر جلوی دوربين عكاسان خبری نشسته‌اند را فراموش‌ نكرده‌ايم. و فراموش نكرده‌ايم كه پاك كردن برخی زنگارها از نگاه افكار عمومی اصلاً امكان‌پذير نيست. فرض كنيد عرب‌نيا از اين پس پاشنه‌هايش را ور بكشد و بالای پله‌های دادگستری در انتظار متهمان اهانت به خود و خانواده‌اش باشد يا پرونده حمايت مالی از خانه سينما در اتاق‌های سازمان بازرسی از اين اتاق به آن اتاق برود. به طور حتم بازنده چنين جنجالی، خود سينماست كه پناه بردن به حاشيه‌‌ها را به حضور در متن ترجيح داده است. آن‌هم حاشيه‌هايی كه يك سوی آن ابراز شرمندگی رسانه‌ای آدم‌هاست؛ و سوي ديگر آن كينه‌توزی، تلافی‌ جويی و سنگ‌اندازی. جنجال‌های كم‌سابقه‌ای كه در روزها و هفته‌های گذشته سينمای ايران را دچار گرد و غبار محلی كرد در صورت تكرار می‌تواند آسمان آن را هم با باران سياه تهديد كند اما اگر ريز گردهای سمج فرو بنشينند امكانش هست باران– كه در لطافت طبعش خلاف نيست– همه‌چيز و همه‌جا را آب‌ياری كند. حتی علف‌های هرزِ پای پرتقال خونی را.

حامد بهداد و فريبرز عرب‌نيا در نمايي از پرتقال خوني


نكته‌ی اول: اين يادداشت در صفحه‌ی آخر روزنامه‌ی روزگار (شماره‌ی 97 دوره‌ی جديد) منتشر شده است.
نكته‌ی دوم: اين نوشته را فعلاً نشانه‌‌ی راه‌اندازی مجدد اين وبلاگ بگيريد تا بعد.