در فصل نهايي خليج كوچك (لويي سي‌هوييس/2009) كه به كشتار بي‌رحمانه و نسل‌كشي دلفين‌ها در شهر تايجيِ ژاپن مي‌پردازد ريچارد (ريك) اُ بَري پس از آن‌كه تنها چند لحظة كوتاه موفق مي‌شود از طريق نمايشگري كه به سينة خود آويخته، برش‌هاي كوتاهي از اين فاجعة دردناك را به جماعت حاضر در انجمن بين‌المللي حمايت از وال‌ها نشان بدهد توسط ماموران به بيرون هدايت مي‌شود. سپس او را مي‌بينيم كه با همان نمايشگر و به همان شيوه، در وسط يكي از شلوغ‌ترين گذرگاه‌هاي پايتخت ژاپن ايستاده تا صداي مظلوميت دلفين‌ها را به گوش مردمي برساند كه اغلب‌شان سر در گريبان فرو برده‌اند و چندان حوصله‌اي براي درگير شدن با چنين ماجراي دردناك و آزاردهنده‌اي ندارند. در نهايت، از طريق نوشته‌هاي انتهاي فيلم متوجه مي‌شويم پس از واكنش‌هايي كه نمايش اين مستند افشاگرانه در پي داشته و با وجود آن‌كه قاتلان بي‌رحم دلفين‌ها هم‌چنان در ماه سپتامبر هر سال به كار خود ادامه مي‌دهند، رييس شيلات ژاپن از سمت خود اخراج شده، خوش‌بختانه فضاي اختصاصيِ اين سلاخان (در موقعيت مورد تاكيد فيلم) تا حد ممكن از بين رفته و به دستور مستقيم اعضاي شوراي شهر، گوشت دلفين از برنامه‌ي ناهار مدارس بندرِ تايجي حذف شده است. به نظر مي‌رسد اين موفقيت كه البته با يك جمله كنايه‌اي از سوي فيلم و فيلم‌ساز همراه است (قاتلان به كار خود ادامه مي‌دهند؛ مگر آن‌كه ما آن‌ها را متوقف كنيم!) را مي‌توان به وجهي وسيع‌تر نيز تعميم داد. چنين موضوعي بيش از آن‌كه نشان‌دهندة موفقيت سينماي مستند در عرصه نمايش‌ گسترده و جهاني باشد نمايشگر عمق و نفوذ اين شاخه جذاب از سينماست كه شايد تا كم‌تر از يك دهه پيش، به دليل عدم‌ برخورداري از ستاره‌هاي پول‌ساز و البته آماده نبودن زيرساخت‌هاي نمايش آن در سطح گسترده، چندان مورد توجه پخش‌كننده‌هاي جهاني قرار نمي‌گرفت. اما آسودگي خيالِ فيلمسازان فعال در اين عرصه (براي پرداختن و نزديك شدن به متنوع‌ترين سوژه‌ها)، كاربرد تكنيك‌هاي تاثيرگذاري بصري و هم‌چنين شكل‌گيري تدريجي زمينه‌هايي كه به طور حتم از اصرار و پافشاري بر اصول تاثيرگذاريِ جمعي ناشي شده بود باعث شد سينماي مستند بتواند در جدول فروش جهاني– و طبعاً آمارِ بازدهي مالي– جا و جايگاه مناسبي براي خود دست و پا كند. البته در حاشيه مراسم اسكار سال 2004 كه بدون شك مي‌توان آن را يكي از سياسي‌ترين اسكارهاي تاريخ ناميد اين سينما صاحب يك ستاره هم شد كه با نام خود مي‌توانست (مي‌تواند) فروش تجاري يك فيلم مستند را تضمين كند. مايكل مور كه دو سال پيش از اين تاريخ موفق شده بود اسكار بهترين مستند سال را به‌خاطر فيلم جنجالي و مناقشه‌برانگيز بولينگ براي كلمباين دريافت كند وقتي روي صحنه رفت تا اين تنديس جادويي را به‌خاطر فارنهايت 11/9 تصاحب كند در مقابل چشم ميلياردها نفر كه در سراسر جهان و از طريق ماهواره شاهد برگزاري مراسم بودند به رييس جمهور وقت آمريكا (جرج بوش) تاخت و تا جايي كه امكانش بود او را نواخت. او در حالي كه از سوي برخي افراد حاضر در سالن هو شده بود خطاب به بوش گفت: «خجالت بكش آقاي رييس‌جمهور!» انگشت اشاره مايكل مور متوجه بهانه‌هاي ريز و درشت اين مقام سياسي براي شروع جنگ‌هايي خانمان‌برانداز در افغانستان و سپس عراق بود كه در گذر يك دهه گذشته هزاران كشته بر جا گذاشت و سايه خسارت‌هاي آن به طور حتم تا چند دهه بعد نيز اين كشور پهناور را تحت‌ تاثير قرار خواهد داد. در حقيقت جدا از مضمون جسورانه و افشاگرانه فارنهايت 11/9 آن‌چه كه فروش جهاني اين فيلم را تضمين كرد سازنده/ستاره فربه و تنومند آن بود كه در كنار مستندسازي براي سندهاي پشت صحنه وقوع ماجراي يازدهم سپتامبر، آن‌سوي خط قرمز ايستاد تا بتواند پرونده‌هاي ارتباط خانوادگي ميان جرج بوش و مرد شماره يك تروريسم جهاني (يعني اسامه بن‌لادن) را رو كند. البته او در مستند بعدي خود (سيكو كه در سال 2007 ساخته شد) يك‌بار ديگر بلندگو به دست گرفت و اين‌بار تا مرزهاي آبيِ پشت زندان مخوف گوانتانامو (محل نگهداري متهمان وقوع يازدهم سپتامبر) هم پيش رفت تا طعنه‌هاي تلخ و گزنده‌اش را به گوش رييس‌جمهور بي‌اعتنا به اعتبار جهاني آمريكا برساند. با اين وجود هرگز موفق نشد توفيق تجاري و فروش يك‌صد و نوزده ميليون دلاري فارنهايت... را تكرار كند. فيلمي كه حالا و در جست‌وجو براي علت موفقيت‌ها در مستندهاي اين دهه، مي‌توان گفت ريشه در شناخت سازنده‌اش از فرصت‌هاي طلايي و ‌سواري گرفتن از امواج سياسي و اجتماعي ملتهبي‌ دارد كه آن زمان نه تنها در آمريكا بلكه در سراسر دنيا عليه جرج بوشِ پسر به راه افتاده بود. به هر حال چه اين فيلم را دوست داشته باشيم و چه مثل برخي منتقدان وطني آن را حاصل شارلاتانيزم نهفته در انديشه‌هاي مور بدانيم اختصاص صدر جدولِ سودآورترين مستندهاي آمريكايي كه در سايت معتبر Imdb منتشر شده امكاني فراهم مي‌كند تا فارنهايت... از اين زاويه هم مورد بررسي قرار بگيرد. براساس همين آمار، مستندهاي سه‌بُعديِ جك‌اَس (جف تري‌مِين) با صد و هفده ميليون و ايستگاه فضايي (توني مايرز) با هشتاد و دو ميليون دلار رتبه‌هاي بعدي و اول تا سوم اين فهرست را به خود اختصاص داده‌اند و فيلم محبوب و تماشاييِ رژه پنگوئن‌ها (لوك ژاكوئت) با بيش از هفتاد و هفت ميليون دلار فروش در رتبه چهارم ايستاده است. حتي فيلم مستند اين پايانِ كار است (كني اورتگا) كه دربرگيرنده آخرين تصويرهاي موجود از تمرينات سخت مايكل جكسون براي كنسرت بزرگ لندن در سال 2009 است نيز با وجود هم‌زمانيِ نسبي نمايش اين فيلم با مرگ مرموز و پيچيده اَبَر ستاره موسيقي پاپ، و با وجود فراهم بودن زمينه‌ها نتوانسته ركورد فارنهايت 11/9 را بشكند و با عبور از مرز فروش هفتاد و يك ميليون دلاري، پس از فيلم‌هاي اِوِرِست (ديويد بري‌شيرز و استفن جادسن)، جاستين بيبر؛ هرگز نگو هرگز (جان ام چو) و جك‌اَس؛ شماره دو (جف تري‌مِين) رتبه هشتم اين جدول را به خود اختصاص داده است. اين نكته، جدا از اهميت سوژه يا موضوع جذاب در فيلم‌هاي مستند، كاركرد پيچيده و كم‌وبيش توضيح‌ناپذير شركت‌هاي پخش و توزيع جهاني فيلم (در سراسر دنيا) را نيز به نمايش مي‌گذارد. شركت‌هايي كه در تقويت زيرساخت‌هاي اقتصادي اين گونه از سينما نقش مكمل را برعهده دارند و به شهادت عملكرد خود موفق شده‌اند تا حد ممكن علاقه‌منديِ تماشاگران سراسر دنيا را نسبت به تماشاي آثار مستند تغيير بدهند. تماشاگراني از دهكده جهاني ارتباطات كه اغلب عادت كرده‌اند قهرمان‌پروري، روايت داستان‌هاي خيال‌پردازانه و همراه شدن با ماجراهاي غريب و باورنكردني را تنها از زبان تكنسين‌هاي شهر هاليوود بشنوند؛ تا اين‌كه زحمت و تحمل تصويرهاي واقعي را به جان بخرند و براي تماشاي يك فيلم مستند دست به جيب شوند!
بدون شك در اين زمينه فيلم رژه پنگوئن‌ها يكي از شاخص‌ترين‌هاست. فيلمي كه به سبب تصويرهاي چشم‌نواز و هم‌چنين تاثيرگذاري بصري بر تماشاگران خود براي اولين‌ بار موفق شد مردم سراسر دنيا را مجاب كند تا براي ديدن يك فيلم مستند هزينه كرده و با حضور در مقابل گيشه‌ها، صنعت سرگرمي‌سازي دنيا را با تحول چشم‌گيري مواجه كنند. البته مستندهايي كه در يك دهه گذشته توليد شدند از اين دست موارد كم نداشت. در ميان فيلم‌هاي اين ژانر (موسوم به حيات وحش) كه معمولاً جنبه‌های علمی سينماي مستند را در نظر مي‌گيرند مي‌توان به فیلم‌هایی نظير میكروكاسموس (یا جهان بسیار كوچك) اشاره كرد كه يك زوج زیست‌شناس (كلود نوریسانی و ماری پرنو) آن را كارگرداني كردند. اين فيلم كه بسياري از منتقدان عنوان يك اثر «فرا ژانر» را براي آن در نظر گرفتند در اغلب كشورهاي جهان با تمهيداتي براي تاثيرگذاري بصري به نمايش درآمد و حكايت از دنيايي ميكروسكوپي داشت كه ساكنان زمين همواره با آن زندگي مي‌كنند اما جز به لطف چشم تيزبين هنرمند نمي‌توانند آن را لمس كنند! میكروكاسموس به تهيه‌كنندگي ژاك پرن ساخته شد. پرن كه عاشقان سينما او را با حضور در نقش اصلي سينما پاراديزو (جوزپه تورناتوره) به ياد مي‌آورند خود نيز در طول يك دهه گذشته مستندهاي جذاب و متعددي را به تماشاگران سينماي مستند عرضه كرد كه از آن ميان مي‌توان به پرندگان مهاجر اشاره كرد. فيلمي در گونه محيط زيست كه حكايت از عشق سازنده‌اش به حفظ جهان وحش داشت. البته اين فيلم پايان طبع‌آزمايي او در اين زمينه نبود. مستند اقیانوس‌ها (ساخته مشترك او و ژاک کلوزو) نيز يكي ديگر از اين دست فيلم‌ها بود كه اين‌بار به دنياي موجودات آبزي مي‌پرداخت. اين فيلم كه با استفاده از آخرين فن‌آوري‌هاي ضبط تصوير در زير آب ساخته شد موفق شد تصويرهاي بي‌سابقه و تكان دهنده‌اي از زير دريا و جهان اقيانوس‌ها را براي مخاطبان سينماي مستند به نمايش بگذارد. مخاطباني كه اين بار فرصت يافته بودند فارغ از قيل و قال دنياي آدم‌ها وارد محدوده وحشي و ناآشناي اقيانوس شده و با موجودات كمياب و شگفت زير دريا آشنا شوند.
در مقابل، فيلم مستند زمين (ساختة مشترك آليستر فوترگيل و مارك لينفيلد) چشم‌انداز تازه‌اي پيش روي تماشاگران خود ‌گشود كه شامل ثبت لحظاتي از كنش و واكنش كمياب و هيجان‌انگيز سه خانواده مهم از حيوانات روي زمين بود. تلاش سازندگان اين مستند جذاب و تماشايي بر اين استوار بود كه نقش و تاثير نور خورشيد را از قطب شمال تا جنوب به نمايش بگذارند. در بخشي از اين سفر حماسي، تلاش‌هاي يك خرس قطبي، يك نهنگ كوهان‌دار و يك فيل– كه هر سه از جنس ماده هستند– به نمايش گذاشته مي‌شود. در حقيقت ايدة اصلي زمين نمايش تلاش‌هاي غريزي اين سه موجود زنده براي زنده ماندن و مقابله با آب شدن يخ‌هاي قطبي بود. پديدة تخريب‌گرايانة محيط زيست در يكي دو دهة اخير كه جدا از گرماي تدريجي كرة زمين بر اثر تابش بي حفاظ نور خورشيد به وجود آمده است.
از ديگر مستندهاي شاخص و قابل بحث در يك دهة گذشته مي‌توان به هابل (توني مه‌يرز) اشاره كرد. اين فيلم سه‌بُعدي همان‌طور كه از نامش هم پيداست دربارة يك تلسكوپ معروف و فضايي به همين نام است. در هابل‌ كه با همكاري ناسا (سازمان هوافضاي آمريكا) و كمپاني بزرگ برادران وارنر ساخته شد ماجراي سفر فضانوردان براي تعمير اين تلسكوپ هابل مورد بررسي قرار گرفت. توني مه‌يرز در اين فيلم با استفاده از تصويرهاي آرشيوي، خصوصاً تصويرهايي كه با دوربين‌هاي مجهز و پيشرفتة آي‌مكسِ سه‌بُعدي از ماموريت‌هاي خدماتي اين تلسكوپ فضايي گرفته شده بود موفق شد اثري منحصر به فرد و الهام‌برانگيز خلق كند. اثري دربارة تاثير شگفت‌انگيز تلسكوپ هابل بر شيوه تماشاي خود و جهان، و البته ميراث گران‌قدري كه اين دوربين و تاثير ويژه آن در دنيا به جا گذاشته است. بدون شك يكي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي بصري اين فيلم، كاربرد تصويرسازي‌هاي سه‌بُعدي براي نمايش در سالن‌هاي آي‌مكس و تاثيرگذاري عميق و ديرپا بر تماشاگراني‌ است كه به اندازة فاصلة كره زمين تا جهانِ آن‌سوي اتمسفر، با چنين فضاهايي فاصله دارند!
نيازي به تاكيد ندارد كه در سال‌هاي اخير و به همين دليل استفاده از تجهيزات توليد فيلم‌هاي سه‌بُعدي رواج چشم‌گيري يافته است. يكي ديگر از مستندهايي كه به همين شيوه توليد و به نمايش گذاشته شد زير دريا به كارگرداني هاوارد هال بود. تصويرهاي اين فيلم براي تاثيرگذاري بيش‌تر، در قطع اسكوپ و با استفاده از فن‌آوري آي‌مكس ضبط شده بود و تمهيد فيلم‌ساز به گونه‌اي بود كه جدا از ژرفنا و عمق جذاب و ناشناختة دريا، حيوانات و موجودات غريب و شگفت‌آور آن را نيز نشانه رفته بود. آن‌چه كه بيش از هر چيز ديگر در اين فيلم به ياد ماندني موج مي‌زند ايدة محافظت از موجودات زير دريا و حيات وحش اقيانوسي است كه بخشي از حيات كرة زمين به آن وابسته است. از ديگر فيلم‌هاي مرتبط با محيط زيست جهاني و محافظت از آن كه در يك دهة گذشته توليد شد مي‌توان به يك حقيقت ناراحت ‌كننده (ساختة ديويس گاگنهايم) اشاره كرد كه با وجود برخورداري از حضور اَل گور (نامزد پيشين رياست جمهوري و از منتقدان سرسخت جورج دبليو بوش كه در دور دوم، رقابت را به وي واگذار كرد) و هم‌چنين فراخوان او دربارة موضوع حياتيِ گرم شدن زمين، از استقبال چشم‌گير و بسيار گسترده‌اي برخوردار نشد. البته براي بررسي شاخص‌ترين مستندهاي يك دهة گذشته بايد زاوية ديد و نگاه ويژة فيلم‌ساز را نيز در نظر گرفت. عناصري كه در بحث عموميِ جذب مخاطب از اهميت به‌سزايي برخوردار است. چه بسا به‌خاطر همين نكته‌هاي باريك‌تر از مو بود كه بولينگ براي كلمباينِ مايكل مور با وجود پرداختن به مساله‌اي با حساسيتِ «استفادة خشونت‌آميز از اسلحه در آمريكا» تنها بيست و يك ميليون دلار فروخت. فيلمي كه برخي منتقدان غربي معتقدند با وجود نزديك شدن به دواير سرخ التهاب و جنجال، به دليل ديدگاه‌هاي ارتجاعيِ موجود در نگاه مور– كه در اين فيلم تلاش مي‌كند مرزهاي باريك دموكراسي را ناديده گرفته و آن را در تقابل با تمدن شهروندي بداند– از سوي تماشاگران آمريكايي با استقبال بسيار گسترده‌اي (نظير آن‌چه در مورد فارنهايت 11/9 اتفاق افتاد) مواجه نشد.
در ميان توليدات شاخص و قابل اعتناي يك دهه گذشته مستندهايي با موضوعات جنايي هم قابل شناسايي بود كه البته مرد روي سيم (جيمز مارش) يكي از شاخص‌ترين‌هاي اين رده‌بندي است. اين فيلم درباره يك ماجراجوي ماهر فرانسوي به نام فيليپ پتيت است كه در روز هفتم آگوست 1974 به مناسبت بيست و پنجمين سالگرد تولدش تصميم گرفت فاصلة آخرين طبقة برج‌هاي دو قلوي تجارت جهاني در قلب نيويورك را با استفاده از يك بند فلزي بپيمايد. مرد روي سيم به حركت هيجان‌‌‌انگيز اما غيرقانوني اين مرد و واكنش‌هايي كه از سوي افكار عمومي نسبت به او صورت گرفت مي‌پردازد. يك ماجراجويي ترسناك به ارتفاع صد و ده طبقه كه شش سال برنامه‌ريزي و چهل و پنج دقيقه زمان بُرد اما در چهار دهه گذشته هرگز فراموش نشده است.  
از بين فيلم‌هايي كه در يك دهة گذشته و هم‌زمان با موج اعتراض و فضاي مخالفت با جنگ آمريكا و عراق ساخته شد نيز مي‌توان به عراق تكه‌تكه شده (جيمز لانگلي) اشاره كرد كه هوشمندانه مي‌كوشد از وراي روايتي اپيزوديك، كشور عراق را در حال تجزية تدريجي نشان بدهد. كشوري كه پس از حمله و حضور آمريكا به سه قسمت (اهل تسنن در مركز و شيعيان در شمال و جنوب) تقسيم شده اما مردم اين سرزمين هم‌چنان اميدوارانه روياي اتحاد و يكپارچگي زير يك پرچم واحد را در سر مي‌پرورانند. جيمز لانگلي اولين تجربة نيمه‌بلند خود به نام نوار غزه را در سال 2002 كارگرداني كرد و در جريان حضور طولاني‌مدت خود در عراق يك فيلم ديگر هم ساخت كه البته به اندازة عراق تكه‌تكه شده ديده نشد. اين فيلم كه مادرِ ساري نام داشت نيز مثل عراق... در سال 2006 ساخته شد. موضوع اين فيلم دربارة يك مادر عراقي است كه با وجود مشكلات جنگ و اشغال نظامي درصدد مراقبت از پسر ده‌ساله‌اش برمي‌آيد. اما فرزند او سرانجام بر اثر بيماري ايدز مي‌ميرد؛ و متاسفانه از دست مادر هيچ كاري ساخته نيست.
در ميانه‌هاي دهة گذشتة ميلادي، توليد مستندهايي دربارة عراق و پيامدهاي جنگ فرسايشي در آن، به شكلي قابل پيش‌بيني رشد چشم‌گيري داشت و باز هم به شكلي قابل پيش‌بيني، اغلب آن‌ها از رويه‌اي انتقادگرانه و مخالف با سياست‌هاي دولت وقت آمريكا برخوردار بودند. در ميان شاخص‌ترين توليدات اين گروه مي‌توان به عراق براي فروش؛ سودجويان جنگ اشاره كرد. در اين فيلم، كارگردان (رابرت گرين‌والد) تلاش مي‌كند تا در گفت‌وگو با كارمندان شركت‌هايي نظير هاليبرتون، به عملكرد يكپارچه و منظم پيمانكاران تهية ادوات جنگي براي سربازان بپردازد.
در حقيقت وقوع ماجراي يازدهم سپتامبر، و در پيِ آن، اشغال افغانستان و عراق توسط آمريكا از جمله موضوع‌هاي مهمي بود كه در يك دهة گذشته، سينماي مستند جهان را بيش از هر نكتة ديگري تحت تاثير قرار داد. از ميان فيلم‌هاي اين دسته‌بندي مي‌توان به مستند/داستاني جاده‌اي به سوي گوانتانامو اشاره كرد كه به تعبيري يكي از تلاش‌هاي كم‌اثر مايكل وينترباتم در تجربة عرصه‌‌هاي متفاوت (و ساخت فيلم در ژانرهاي گوناگون) بود. البته در ميان توليداتي كه رويكرد سياسي را نيز در پوستة خود جاي داده بودند برخي فيلم‌ها نگرشي عمدتاً انسان دوستانه داشتند. به عنوان نمونه مي‌توان به شمارش معكوس تا صفر اثر لوسي واكر اشاره كرد كه دربارة گرايش عمومي كشورهاي جهان به سلاح‌هاي هسته‌اي و تهديد فاجعة اتمي‌ بود و بيش از هر چيز بازتاب دهندة نگاه نگران سازنده‌اش نسبت به اين مقوله بود.
مستندهاي پرتره نيز در ميان توليدات دهة گذشتة ميلادي طرفداران و تماشاگران خاص خود را داشت. از ميان شاخص‌ترين فيلم‌هاي اين گونة جذاب مي‌توان به نامه‌اي به اليا اشاره كرد كه بيش از هر چيز به دليل سوژه جنجالي خود (اليا كازان) مورد توجه بود. نامه‌اي به اليا را مارتين اسكورسيزي با همكاري كِنت جونز ساخت و در آن سعي كرد تا حد ممكن بين فيلم‌هاي قابل تعمق و به ياد ماندني اين فيلم‌ساز تُرك‌‌تبار و مهاجر آمريكايي با ماجراي همكاري رسواگرانه‌اش (در ماجراي لو دادن دوستانش به كميته فعاليت‌‌هاي ضد آمريكايي) فاصله ايجاد كند. البته اين مستند، پايان بازيگوشي‌هاي جذاب و غافلگير كننده اسكورسيزي در زمينه توليد فيلم نبود. او جدا از چراغي روشن كن– كه به كنسرت گروه رولينگ استونز مي‌پرداخت– مستند سخنراني در مقابل جمع را نيز ساخت كه يك اثر نامتعارف درباره يك منتقد اجتماعي به نام فران لبوويتز بود.
در نگاهي كلي بايد گفت اين سينما به پشتوانه زيرساخت‌هاي مناسب براي نمايش گسترده، اين قابليت را دارد تا مخاطبان انبوه و مشتاق تماشاي واقعيت را جذب كند. و اين نكته مي‌تواند براي دست‌اندركاران سينماي مستند در كشور ما كه بيش از نتيجه، به بيلان‌ كار خود توجه مي‌كنند نكته‌‌هاي آموزنده‌اي داشته باشد. آمارها حكايت از آن دارند كه صنعت سينماي مستند در جهان، براي ادامه حيات خود نيازمند فيلم‌هايي برخوردار از استانداردهاي فني و نمايشي، و مهم‌تر از آن، طرح موضوع‌هايي قابل ‌فهم و قابل طرح براي عموم ساكنان دنياست؛ به گونه‌اي كه توانايي بازگشت بودجه را داشته باشد و ضمن سودآوري، از قابليت چرخش سرمايه نيز برخوردار باشد. بدون شك مستندهايي كه در سال‌ها و دهه‌هاي پيشِ رو به نمايش در خواهد آمد بدون مسلح شدن به تكنيك‌هاي تاثيرگذاري و فن‌‌آوري‌هاي پيشرفته موفق نخواهند شد قلب‌ها – و طبعاً گيشه‌ها– را فتح كنند؛ و اين كم‌ترين درسي است كه تجربه‌هاي قبلي به فيلم‌سازان اين عرصه آموخته‌اند.