نخستین دوره‌ی جشنواره فیلم و عکس همراه ایران از چهارم تا ششم اردیبهشت در پردیس سینمایی ملت برگزار شد. در این جشنواره همان‌طور که از نامش هم پیداست فیلم‌ها و عکس‌هایی که با استفاده از تلفن همراه ضبط شده بود به نمایش درآمد و شرکت‌کنندگان در این رقابت سه‌روزه، سنگ بنای جشنواره‌یی را بنا گذاشتند که خوش‌بختانه فعلاً و دست‌کم به‌خاطر نوع محصولات شرکت‌کننده، شبیه سایر جشنواره‌ها نیست و همین، نوید هوای تازه‌یی را در میان جشنواره‌های فیلم و عکس می‌دهد. آن‌چه در ادامه‌ی مطلب و پس از این مقدمه می‌خوانید نگاهی به برخی فیلم‌های این جشنواره است که در نشریه‌ی روزانه‌ی آن (موبایلوگراف!) به چاپ رسید.
دوستی به شوخی می‌گفت: «این روزها هر جا که می‌روی، اول به مدل ماشینت نگاه می‌کنند و بعد که وارد شدی، به گوشی موبایلت!» این طنز تلخ که شاید ریشه در برخی رفتارهای عجیب و غریب بعضی از ما ایرانی‌ها دارد، به شکلی موجز و گرافیکی در فیلم کوتاه برخورد از نوع سوم (محمد فکری) نمود یافته است. در این فیلم با نمای ثابتی از یک میز روبه‌رو هستیم که فروشنده در یک‌سوی آن و خریداران املاک (با طبقه‌بندیِ گوشی‌هایشان!) در سوی دیگر آن قرار دارند. سازنده‌ی این فیلم تلاش کرده تا به شکلی ظریف و کنایی تاثیرِ مدل و نوع گوشی‌های همراه آدم‌ها را در برقراری و کیفیت ارتباط‌های اجتماعی نشان بدهد. البته خط عریضی که این میز را به دو قسمت تقسیم کرده، از نوعی قرارداد و پیش‌زمینه‌ در ذهن سازنده‌ی فیلم حکایت می‌کند اما باید پذیرفت همان‌طور که همراه شدن با موج زندگی، فرمول دقیق و مشخصی ندارد ایجاد این‌گونه خط‌کشی‌ها هم بیش از هر چیز نیازمند تمرکز بر ریشه‌‌های علمی و عملی‌ چنین موضوعی‌ست. این نوع نگاه به زندگی که در این‌جا با استفاده از دوربینِ گوشیِ همراه میسر شده می‌کوشد یک پنجره باشد برای دقیق و بهتر دیدن (از زاویه‌ای دیگر) یا به تعبیری بهتر، یک پنجره برای شنیدن و گفتن حرف‌هایی ناگفته. این نوع نگاه گرافیکی به موضوع، در ایثار (احسان محمدی) نیز نمود یافته است. فیلم کوتاه ایثار شامل دو نما‌ی تقریباً مشابه با حرکت‌های ايثاریکسان (حرکت افقیِ صف چوب کبریت‌ها از مقابل دوربین) است که با یک «فید» به همدیگر پیوند خورده‌اند. همین جلوه‌ی تصویری، به اضافه‌ی یک ایده‌ی جذاب و گرافیکی باعث می‌شود باور کنیم دوربین گوشی‌های همراه، تنها یک وسیله‌ی ساده برای ضبط خوشی‌ها و ناخوشی‌های زندگی نیست؛ و ابزاری‌ست که نوع و اهمیت نگاه هنرمندانه‌ای که پشت آن قرار گرفته قابلیت آن را دارد که بسیاری از ما را در مقابل جادوی تصویر، حیرت‌زده و غافل‌گیر کند. این در حالی‌ست که در سال‌های اخیر و در صحنه‌ی وقوع برخی حوادث طبیعی و غیرطبیعی، این نوع گوشی‌ها جای خالی تصویربرداران حرفه‌ای را برای شبکه‌های مختلف تلویزیونی و سایت‌های اینترنتی پُر کرده‌‌اند. چیزی شبیه تصویرهای حادثه‌ی آتش‌سوزی یک 206 (از سینا سعادتمند) که به‌طور حتم، در چهار راه حوادث و پیش چشمِ بسیاری از رهگذران به وقوع پیوسته؛ اما تنها یکی از آن‌ها به این فکر افتاده تا از «حادثه» تصویربرداری کرده و «فیلم» آن را در جشنواره شرکت دهد!
از دیگر نمونه‌های این نوع فیلم‌ها می‌توان به این صحنه خانه‌ی من است (حمیدرضا برزو) اشاره کرد که کنجکاویِ افراد غایب در مراسم تشییع استاد حمید سمندریان را تا حد زیادی برطرف کرده و حاشیه‌های آن را به نمایش می‌گذارد. 
 مهمان 300 ساله (ویدا ایمانی) که در منطقه‌ی لویزان تهران تصویربرداری شده نیز یکی دیگر از همین نوع فیلم‌هاست. فیلمی درباره‌ی یک درخت توت کهن‌سال که در پی و پیکره‌ی یک خانه‌ی قدیمی ریشه دوانده و زندگیِ ساکنان این خانه را با دشواری‌های متعددی مواجه کرده. البته موضوع این گزارش کوتاه و جذاب، در عین حال و به شکلی تعمیم و گسترش یافته می‌تواند روایت‌گر برشی از تقاطع سنت‌های دست‌ و پاگیر زندگیِ امروز با ویژگی‌ها و امکاناتی باشد که ابزارهای مدرن به امروزِ زندگی ما تقدیم کرده‌اند. ابزارهایی نظیر همین گوشی‌های همراه که گاهی به شکلی افراطی در لبه‌ی تیز سنت و مدرنیته حرکت می‌کنند اما متاسفانه زندگی بدون آن‌ها دیگر چندان دل‌پذیر یا به تعبیری بهتر اصلاً امکان‌پذیر نیست!
این گوشی‌ها به صورت عمده، ثبت و ضبط بسیاری از لحظه‌های احساس‌برانگیز را برعهده دارند. مثل دستفروشیِ یک محصل نوجوان در گوشه‌یی از خیابان و خرید تنها آدامسِ بساط او توسط یکی از رهگذران. داستانی کم‌وبیش تکراری که این‌بار توسط اصغر روح در فیلم کوتاه آخریش روایت شده است. فیلمی که تنها در یک پلان می‌گذرد و شاید اگر ذوق بیش‌تری در انتخاب محل تصویربرداری و اجرای بازیگران آن به کار رفته بود به‌طور حتم تاثیرگذاری بیش‌تری داشت. این نکته البته در شعبده‌بازی (علی‌رضا تشکری) نقطه‌ضعف اصلی‌ست و حتی هسته مرکزی داستان او (ایجاد تروکاژ تصویریِ ناپدید شدن یکی از شخصیت‌ها به ساده‌ترین شکل) را نیز تحت تاثیر قرار داده است!
البته شاید بهتر باشد به‌جای درخواست از کاربران گوشی‌های همراه (خصوصاً آن‌ها که ذوق و شوق فیلم‌سازی دارند) مدیران شرکت‌هایی که ساخت این نوع گوشی‌ها را برعهده دارند دست به کار شوند و توصیه‌های لازم برای اجرای تصویرهای ذهنی مشتریان خود را در قالب کتابچه‌ ضمیمه‌ی کالای خود کنند. این‌طوری و شاید در آینده، با فیلم‌ها، عکس‌ها و تصویرهای بهتر و تاثیرگذارتری مواجه شویم.
به‌هرحال باید پذیرفت نقش تلفن همراه در شرایط امروز زندگی، اگر بیش‌تر از مفهوم «وابستگی عاطفی» نباشد کم‌تر هم نیست. یک وسیله‌ی مخابراتی که حدود یک دهه پیش به عنوان ابزاری ارتباطی وارد زندگی انسان معاصر شد اما امروزه اغلب مرزها را پشت سر گذاشته و پیش از رسیدن به مرز هوشمندیِ کامل، اینک به یک رسانه‌ی تمام عیار تبدیل شده است! رسانه‌ای که در آینده‌یی نزدیک، درهای خانه‌ها را باز خواهد کرد، موتور ماشین‌ها را روشن خواهد کرد و حتی به‌جای شناسنامه و کارت ملی در گوشه‌ی جیب افراد جا خوش خواهد کرد.
در جایی آن بالا (بابک حبیبی‌فر) فیلم‌ساز با نشان دادن محیط خانه‌ای متروک، یخ‌بسته و رها شده در عمق بی‌توجهی، می‌کوشد ذهنیت قهرمان ماجرا را برای پایان دادن به زندگی خود نمایان کند. معمولاً در چنین شرایطی، برای صرف‌نظر کردن از خودکشی، تنها به یک تلنگر نیاز هست و این تلنگر از سوی قطره‌های آب که از سقف خانه می‌چکد تنها شخصیت این فیلم و هم‌چنین تماشاگران آن را تحت تاثیر قرار می‌دهد. نماهای ثابت و کار شده‌ی این فیلم که در تقابل با شلختگی ظاهری و حرکت‌های بی‌وقفه‌ی فیلم‌های قبلی قرار می‌گیرد نیز نقطه قوت آن به حساب می‌آید.
خوش‌بختانه دوربین گوشی‌های همراه به غیر از ثبت عکس‌ها و ضبط برخی لحظه‌ها که گاهی نشان از تناقض‌های اجتماعی دارند و اتفاقاً به همین دلیل خنده‌‌های تلخی هم به لب می‌آورند (نمونه‌اش: دیوارهای رنگی به کارگردانی مجتبی سعیدی‌ست که به موضوع دیوارنوشته‌های تبلیغی و آلودگی بصری دیوارهای شهر پرداخته) قابلیت آن را دارند تا به عنوان وسیله‌یی برای حفظ خاطره‌ها و یادها و یادگاری‌ها مورد استفاده قرار گیرند. حوضِ خانه‌ی دانشجوییِ من (محمد رضایی‌ندوشن) یکی از فیلم‌هایی‌ست که از این ویژگی گوشی‌های همراه– که ذکرش رفت– بهره برده است. فیلمی درباره‌ی نصب یک حوض بزرگ در یک خانه‌ی دانشجویی در شهر یزد که جزو خانه‌های موسوم به «حسینی» است (خانه‌هایی که از سوی صاحبان‌شان برای مراسم عزاداری حسینی وقف شده‌اند). بدون ‌شک، چنین فیلمی برای تماشاگرانی که علاقه‌مند حضور و نفس کشیدن در بافت بناهای سنتی هستند، جدا از ثبت تلاش‌هایی که برای نصب یک حوض (نشان و نشانه‌ای از معماری گذشته) صورت گرفته، احساس خوش و خوشایندی نیز خواهد داشت اما برای سازنده‌ی فیلم، تنها یک تصویر برایی یادگاری‌ست. یادگاری از روزهای خوش که شاید دیگر تکرار نشود. این احساس خوشایند و آمیخته به حسرت در فیلم کوتاه فراموش شده (منان جان‌براری) نیز تکرار شده است. فیلمی درباره‌ی بناهای باشکوه اما در حال تخریب شهر ما که دیگر امکان زیست و زندگی در آن‌ها وجود ندارد؛ و در آینده‌یی نزدیک– و البته به اجبار– جای خود را به برج‌ها و ساختمان‌های امروزی خواهند داد.
در میان آثاری که در آخرین روز جشنواره بر پرده افتاد delete (ساخته‌ی بابک کُهزاد) بیش از بقیه‌ی فیلم‌ها به مفهوم ارتباط حسیِ تلفن همراه با یکی از آرمان‌های زندگی نزدیک شده است؛ ابزاری برای ضبط لحظه‌های خوش و ناخوشِ زندگی، و نگه‌داری آن‌ها در خلوتی آمیخته به راز‌آلودگی. در این فیلم، نمایش فضا و پس‌زمینه‌ی سیاه برای لحظه‌هایی که زن (شخصیت اصلی داستان) در تردید برای حفظ یا حذف لحظه‌های ضبط شده دست و پا می‌زند انتخابی هوشمندانه است؛ و کارکرد اصلی آن (جدا از توصیف ظریف و دقیقِ شرایطی که او در آن گیر کرده) در واپسین نمای
delete به نمایش گذاشته می‌شود. در نمای مورد بحث، زن که تنها و غمگین در خود فرو رفته، هم‌چون یک جنین (در رَحِمِ آینده‌یی نامعلوم) گوشی همراه را در آغوش می‌گیرد و به‌جای حذف لحظه‌هایی که نمایش و یادآوری دوباره‌ی آن‌ها روح او را می‌خراشد تلاش می‌کند با تیغه‌ی سرد و تیزِ واقعیت کنار بیاید. واقعیتی که سازنده‌ی فیلم، به‌درستی و با فاصله گرفتن از قهرمان داستان، اجازه می‌دهد او و ما (تماشاگران فیلم) خود، راه‌حل مناسب آن را پیدا کنیم.
ماه‌جانوجه خاطره‌آمیز و یادگاریِ تصویرهای ضبط شده در حافظه‌ی موبایل، در فیلم ماه‌جان (محمدمهدی فکریان) نیز دستمایه‌ی کار فیلم‌ساز دیگری قرار گرفته است. در این فیلم با برشی از زندگی زنی روبه‌رو هستیم که ظاهراً به جبر روزگار و شاید به‌دلیل بی‌مهری فرزندان، مجبور به تحمل دشواری‌های زندگی در تنهایی‌ست. (او که برای رفع نیازهای روزمره‌ مجبور است به صورت خمیده، تن نحیف و رنجور خود را به دشواری از این اتاق به آن اتاق بکشد در جایی از فیلم خطاب به تصویربردار می‌گوید: «مادرت رو هیچ‌وقت رها نکن!») اما جدا از این‌ها سازنده‌ی فیلم که ظاهراً تنها به قصد کنار هم چیدن لحظه‌ها (به عنوان یادگاری) تدوین نماهای آن را در دستور کار خود قرار داده هیچ تلاشی به کار نمی‌بندد تا در کنار پیام تلویحیِ فیلم، سرنوشت او و سرانجامِ تحملِ زندگی در چنین شرایط دشواری را به نمایش بگذارد.
از میان فیلم‌های مشابه و دیگری که از همین خصیصه برخوردار است می‌توان به فروشگاه اسباب‌بازی (نوشا سعیدی) اشاره کرد. این فیلم نیز ظاهراً تصویری یادگاری از سفر به یکی از کشورهای غربی و رها شدن و چرخیدن فرزند خانواده (سوژه‌ی محوری فیلم) در میان انبوه اسباب‌بازی‌هایی‌ست که در یک فروشگاه بزرگ دیده می‌شود. تنها نکته‌ی جالب فیلم، انتخاب یک گوشی همراه پلاستیکی از سوی کودکی‌ست که در این فروشگاه، سرگرمی‌ها و اسباب‌بازی‌های متعددی را امتحان و تجربه می‌کند!
در مستند کوتاه تختی (مهدی شاهسواری) نیز با یک خاطره‌ی تصویری از گرامی‌داشت این اسطوره‌ی ورزش ایران روبه‌رو هستیم و فیلم‌ساز و تصویربردار فیلم که در یکی از آخرین دوره‌های یادبود شادروان غلام‌رضا تختی در گورستان قدیمیِ ابن‌بابویه حضور داشته با تدوین تصویرهایی از حضور خودجوش مردم و ورزشکاران سعی کرده تا مشاهدات خود از گوشه‌یی از این مراسم را با تماشاگران در میان بگذارد. برخی لحظه‌های این فیلم (به‌عنوان مثال نماهای جمع کردن یک سایه‌بان موقت در نزدیکی آرامگاه تختی‌) بی‌ارتباط با موضوع و به‌راحتی قابل حذف است؛ و البته این، نقطه‌ضعفی‌ست که در اغلب فیلم‌هایی که به قصد یادگاری بودن تصویربرداری شده‌اند دیده می‌شود.
در فیلم یادگاری نمک‌آبرود (علی‌رضا حاجی‌بابایی) که شامل تصویری از سفری کوتاه به قلب یکی از خوش‌منظره‌ترین مناطق در میان جنگل‌های مازندران است فیلم‌ساز می‌کوشد این نقطه‌ضعف را با سر هم کردن یک پایان غیرمنطقی اما غافل‌گیرکننده (سقوط گوشی و دوربینِ در حال ضبط، از کابین به بیرون) تحت تاثیر قرار بدهد. پایانی که با وجود عدم برخورداری از منطق روایی، دست‌کم تصویرهای لرزان و نامتعادل بخش نخست فیلم را خنثی می‌کند؛ و اجازه می‌دهد چشم تماشاگر برای چند لحظه‌ی کوتاه هم که شده سکون و سکوت خیره‌کننده‌ی جنگل را تجربه کند!
جوراباما در میان آثاری با رويكردي بازیگوشانه،‌ فیلم کوتاه جوراب (حسین شاه‌حسینی) یک تجربه‌ی بسیار جذاب و دیدنی‌ست. تجربه‌یی از تلفیق انیمیشن و تصویر دیجیتال که قابلیت آن را دارد تا در نگاه بخشی از کاربران تلفن همراه (خصوصاً آن‌ها که در سال‌های اخیر به ساخت فیلم با موبایل علاقه‌مند شده‌اند) تغییر ایجاد کند. در این فیلم، اجرای ایده‌ی حرکت جوراب‌های کثیف و بدبو به‌سوی حمام– و ظرف شست‌وشو– جذاب و دیدنی از کار درآمده؛ و این برای فیلمی که یکی از نخستین تجربه‌ها در این زمینه به حساب می‌آید امتیاز کم و کوچکی نیست.
نگاه به تناقض‌ها و در برخی موارد، عدم رعایت انصاف و عدالت در اجتماع، یکی از سوژه‌های مورد علاقه‌ی کاربران گوشی‌های همراه در سراسر دنیاست که انتشار و بازنشر عکس‌ها و تصویرهای این دسته از کاربران (در اینترنت و شبکه‌های اجتماعی) همواره با استقبالی گسترده مواجه بوده است. فیلم‌های داستانیِ برو بمیر! (مجتبی رستمی) و شهر خاموش (بهروز داودی) نیز با پیروی از این دیدگاه می‌کوشند بازتاب‌دهنده‌ی نگاه انتقادی سازندگان‌شان باشند. برو بمیر! روایتی از مواجهه‌ی یک متکدی با عابران و رهگذرانی‌ست که خاموش و بی‌توجه از کنار او می‌گذرند اما وقتی زیر یک پارچه‌ی سفید به خواب می‌رود همان مردم– این‌بار به خیال این‌که او مُرده– برایش پول می‌ریزند!
شهر خاموشدر شهر خاموش نیز– که در ضمن، اشاره‌یی‌ست به آلبومی به همین نام که موسیقی فیلم، از میان قطعات آن انتخاب شده– تصویر غمناک یکی از کودکان کار را می‌بینیم؛ آن‌هم در حالی که روی زمین و در کنار پوستر یک‌ قرعه‌کشی با وعده‌یی دور از دسترس (برنده شدن اسکناس، هم‌وزن خود!) نشسته است. امتیاز هر دو این فیلم‌ها کاربرد زاویه نگاه متناسب با موضوع، و انتخاب قطعه‌هایی از موسیقی‌ست که با حال و هوای تصویر، هم‌خوانی بیش‌تری دارد. ویژگی خاصی که به کار بردن آن در ساختمان فیلم‌هایی که با استفاده از تلفن همراه ساخته شده و خواهد شد، می‌تواند امید برای بهبود ساختار این نوع فیلم‌ها را در دوره و دوره‌های بعدی جشنواره زنده نگه‌دارد.

مرتبط:
وب‌سایت رسمی جشنواره