نمایی از فیلم مستند «فراری‌ها» ساخته‌ی مون‌سئوک کیم

سراسر فیلم فراری‌ها تلاش برای ایجاد رابطه میان دو کلمه‌‌ی «مهاجر» و «فراری» است؛ کلمه‌هایی که شاید در زبان استعاره معنایی مشابه یا دست‌کم نزدیک به هم را به ذهن متبادر کند اما در لغت معنای متفاوتی دارند. فیلم ظاهراً درباره‌ی تعدادی از شهروندان هلندی‌ است که کشور خود را ترک کرده‌ و به جای دیگری (در کنار دریا) نقل مکان کرده‌اند. البته کاربرد کلمه‌ی «ظاهراً» به این خاطر است که در فیلم به غیر از اشاره به مقصدی (در هلند) که یکی از شخصیت‌ها روی پاکت نامه می‌نویسد و البته زبان «داچ» (آلمانی) که آن‌ها با هم حرف می‌زنند رد و نشانه‌ی دیگری از ریشه یا هویت این افراد وجود ندارد؛ و سازنده‌ی این مستند ده دقیقه‌ای هم نه تنها تلاشی برای معرفی آن‌ها نمی‌کند بلکه در فیلم حتی کشور یا محلی که در آن حضور دارند نیز مورد معرفی قرار نمی‌گیرند. به زبانی دیگر آن‌چه که باعث می‌شود تا در این فیلم معنای استعاری «مهاجر» و «فراری» تا حد ممکن از هم فاصله بگیرند همین زبان گنگ و الکن در معرفی آدم‌ها به‌عنوان سوژه‌‌هایی است که برای کار انتخاب شده‌اند. آدم‌هایی که به غیر از چند کلمه و جمله‌ی پراکنده چیز دیگری به زبان نمی‌آورند و طبعاً مخاطب فیلم نیز از طریق آن‌ عبارت‌های بریده و پراکنده، نه می‌تواند با آن‌ها ارتباط عاطفی برقرار کند و نه از میان آن‌ها می‌تواند اطلاعات دندان‌گیری به دست بیاورد! تنها بخش این مستند که این جمله‌های پراکنده در آن به نام فیلم ارتباط پیدا می‌کنند جایی است که پدر خانواده سر میز با دختر جوانش صحبت می‌کند. در این سکانس، پدر که ظاهراً نشریه‌ی مورد علاقه‌ی دختر را مطالعه می‌کند وقتی به مطلب مورد نظر او می‌رسد می‌گوید: «خُب، این یعنی چی؟» و دختر پاسخ می‌دهد: «شعری از فرناندو پسوآست*. اما نمی‌دونم کدوم یکیشه!» سپس پدر بعد از آن که دل‌خوری‌اش را با این جمله که «خُب باید بدونی» نشان می‌دهد، سعی می‌کند با پرسیدن معنی کلماتی که در متن به کار رفته دوباره سر صحبت را با او باز کند. پدر پس از آن که از تلاش‌های دختر برای مطالعه‌ی مقدمه– و طبعاً ارتباط بهتر با متن– مطلع می‌شود درباره‌ی معنی کلمه‌ی evadido از او می‌پرسد و پاسخ می‌شنود که: «فکر می‌کنم منظورش فراری باشه.» در ادامه، پدر که از شنیدن این ترجمه یا تعبیر دقیق به وجد آمده‌ بخش کوتاهی از شعر فرناندو پسوآ را قرائت می‌کند: «از روزی که به دنیا آمده‌ام/ در خود گرفتار بوده‌ام...» اما از آن‌جا که ظاهراً استراتژیِ فیلم‌ساز ارائه‌ی اطلاعات به شکلی گنگ و به‌روش قطره‌چکانی است، نمای مورد نظر به جای تداوم و پاسخ به پرسش‌های ذهنی مخاطب، ناگهان به شکل عجیبی قطع می‌شود به تصویر لباس‌هایی که در باد و آفتاب منتظر خشک شدن‌اند! شاید هم فیلم‌ساز به این طریق می‌خواهد به ابهام موجود در معنای آن دو کلمه (که در ابتدای متن به آن اشاره شد) تاکید کرده و در عین حال جلوی انتقال اطلاعات درباره‌ی افرادی که سوژه‌ی فیلم هستند را بگیرد. هرچه که هست مهاجرانِ فراری یا فراری‌های مهاجری که مستند مورد بحث، برش‌هایی از زندگی روزمره‌ی آن‌ها را پیش چشم تماشاگر به نمایش گذاشته، ظاهراً از این زندگی که دارند راضی و خوشنودند. در غیر این صورت به‌جای آب‌یاری درخت‌ها و زمین کشاورزی، مطالعه، آشپزی، روشن کردن بخاری، تا کردن لباس‌های شسته شده و...دراز کشیدن در آفتاب دل‌چسب پاییزی، دست‌کم دور میز می‌نشستند و کمی هم از بدعهدی روزگار گلایه می‌کردند!
مستند فراری‌ها آکنده از نماهای ساکن و کم‌تحرکی است که زندگی سرد و غیرجذاب شخصیت‌های مورد توجه فیلم‌ساز را به نمایش می‌گذارد. از این زاویه تنها بخش فیلم که مثل ساز ناکوک از بدنه‌ی آن بیرون می‌زند سکانسی است که زن در آن برای گربه‌ها غذا برده و آن‌ها را تشویق به خوردن آن‌ها می‌کند. در این بخش دوربین سیال که از روی دوش تصویربردار، مادر خانواده را در قاب گرفته، تا رسیدن جوانا به گربه‌ها او را همراهی می‌کند؛ بی آن که دلیلی برای نقضِ این اصول آشکار توسط فیلم‌ساز ارائه شود (می‌شد این صحنه را هم مثل بقیه‌ی فیلم با خودداریِ فیلم‌ساز گرفت و...تمام).
به نظر می‌رسد تاثیرگذارترین بخش فیلم را باید پایان آن دانست. در این بخش که به بازخوانی یک شعر بلند اختصاص دارد، بیانیه‌ی غم‌خوارانه‌ی فیلم به انتخاب فیلم‌ساز و از زبان فرناندو پسوآ روایت می‌شود. شعری که به روایت پایان‌بندی فیلم فراری‌ها پسوآ آن را در تاریخ پنجم آوریل 1931 سروده است: من یک فراری‌ام/ از روزی که به دنیا آمده‌ام/ در خود گرفتار بوده‌ام/ اما می‌خواستم بگریزم.../ اگر مردم/ از بودن در چنین جایی خسته‌اند/ چرا نباید/ از خویشتنِ خویش خسته شوند؟/ روحم/ مرا باز می‌دارد/ ولی من هم‌چنان در گریزم/ و با تمام وجود می‌خواهم/ هیچ‌وقت پیدا نشوم/ یکی‌ بودن، زندان است/ خودم بودن، معنی‌اش نبودنِ من است.../ همیشه مثل یک فراری زندگی خواهم کرد/ اما راستین و حقیقی.
*فرناندو پسوآ: شاعر، نویسنده و منتقد پرتغالی که از او به عنوان یکی از بانیان پست‌مدرنیسم یاد می‌شود.
مرتبط: پیوند به همین یادداشت در سایت نهمین دوره‌ی جشنواره‌ی سینماحقیقت