حمیدرضا بابابیگی در گفت‌وگو با نگارندهفیلم شَنِل که نسخه‌ ویدئویی آن این روزها به شبکه نمایش خانگی آمده نخستین فعالیت مستقل حمیدرضا بابابیگی در زمینه فیلمنامه‌نویسی است. او که دانش‌آموخته ادبیات فارسی در مقطع کارشناسی است، پیش از این در کانون سینماگران جوان تحت نظر کامبوزیا پرتوی و احمد طالبی‌نژاد مبانی فیلمنامه‌نویسی را آموخته؛ و در سال‌های گذشته، جدا از کارگردانی چند فیلم کوتاه، فعالیت‌های مختلفی در این زمینه داشته که نگارش فیلمنامه‌های چند تله‌فیلم، بازنویسی فیلمنامه روایت ناپدید شدن مریم (محمدرضا لطفی)، مشاوره فیلمنامه این‌جا کسی نمی‌میرد (حسین کُندُری) و همچنین ترجمه فیلمنامه‌های رفتگان (مارتین اسکورسیزی) و سایه یک شک (آلفرد هیچکاک) برای ماهنامه فیلمنگار، تنها بخشی از آن‌هاست. بنفشه آفریقایی عنوانِ احتمالاً موقتِ تازه‌ترین فیلمنامه بابابیگی است که توسط مونا زندی‌حقیقی کارگردانی‌ شده است. آن‌چه می‌خوانید متن کامل این گفت‌وگو است که در شماره‌ی آذرماه مجله‌ی فیلمنگار منتشر شده.


اگر مایل باشید، برخلاف همیشه، گفت‌وگو را از سکانس پایانی فیلم آغاز کنیم. جایی که صحرا (باران کوثری) به طاهر (رضا بهبودی) می‌گوید: «من هیچ پولی ندارم بهت بدم. می‌خوای بری فیلمم رو پخش کنی، برو پخش کن. زندگیم دیگه بدتر از این نمی‌شه. دیگه می‌خوام جلوت وایسم.» نکته این‌جاست که اگر باج‌خواهی طاهر از صحرا و مدارکی که علیه اوست اهمیت نداشته پس چرا تا به حال علیه او می‌جنگیده و با کارهایش مقابله می‌کرده است؟
واقعیت این است که برای خود من، داستان شَنِل داستان صحرا و ترس‌های اوست. ترس‌هایی که تمام پنهان‌کاری و محافظه‌کاری‌های صحرا از آن ناشی می‌شد. فیلم برای من به عنوان نویسنده فیلمنامه‌ زمانی به پایان می‌رسد که صحرا موفق می‌شود با ترس‌هایش مقابله کند. همه ما در زندگی‌مان ممکن است آدم‌هایی را بشناسیم که هنوز و همیشه با ترس‌هایشان زندگی می‌کنند؛ و برای من (و کارگردان) مهم بود که در مورد شخصیت اصلی فیلمنامه (برای پایان فیلم) مقطعی را انتخاب کنیم که مصادف با کنار گذاشتن ترس‌های اوست. اصلاً انتخاب یک شهر کوچک برای وقوع داستان به همین خاطر بود؛ تا این ترس‌ها ملموس‌تر باشد. خیلی‌ها ممکن است با زنی که در بیمارستان یک شهر کوچک به عنوان پرستار کار می‌کند روبه‌رو شده باشند. شاید آن بیمارستان، تنها بیمارستان آن شهر باشد. در حالی که در شهرهای بزرگ، خیلی‌ها کلیپ‌ها و ویدئوهای شخصی خود را در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌کنند؛ بی آن که نگران شناخته شدن از سوی عموم مردم باشند. به همین دلیل برای من و همکارانم در این فیلم چندان مهم نبود که حالا طاهر از این به بعد چه می‌کند. جالب این‌جاست که خیلی‌ها وقتی فیلم را می‌بینند متوجه این نکته که گفتم نمی‌شوند و می‌پرسند: «آخرش چی شد؟!» آن‌ها معتقدند که پایانِ فیلم باز است!
خودتان هم این نکته را قبول دارید؟
نه. من اعتقاد ندارم که پایان شَنِل باز است.
پوستر فیلم شنلاتفاقاً وقتی فیلم به این نقطه می‌رسد، داستان،تازه دارد به جریان می‌افتد؛ و این در حالی است که تیتراژ می‌‌آید و تماشاگر متوجه می‌شود فیلم به پایان رسیده است!
در حقیقت می‌توان گفت تازه، داستانی شروع می‌شود که برای ما اهمیت نداشت. در شَنِل خیلی از داستانک‌ها و ماجراها نیمه‌تمام رها می‌شود؛ و می‌توان گفت به این طریق، از پیش، هشدارِ چنین پایانی داده می‌شود. پایانی بر ترس‌های صحرا که البته نمی‌دانم در فیلمنامه به خوبی مورد پرورش قرار گرفته یا نه؛ ولی فقط دلم می‌خواست او را در وضعیت مواجهه نهایی با ترس‌هایش ببینم. همین.
به نظر شما می‌توان گفت این یک تمهید برای ادامه داستان در قسمت دوم و بعدی است؟
همان‌طور که می‌دانید ساخت قسمت دوم یک فیلم، مراحل دشوار و پیچیده‌ای دارد که مهم‌ترین آن‌ها پاسخ به استقبال گسترده در گیشه‌هاست. معمولاً برای فیلمی که تماشاگران استقبال خیلی گسترده‌ای از آن کرده باشند قسمت دوم ساخته می‌شود.
داستان شَنِل ریشه در تحقیقاتی در‌باره موضوع دارد یا همه‌اش تخیلی است؟
تخیلی است اما نمی‌توانم بگویم فقط زاییده‌ ذهن و تخیل من است؛ چون این فیلمنامه حاصل صحبت‌های دسته‌جمعیِ گروهی است که روی این فیلم کار کرده‌اند. البته ایده اولیه از من بود. اما در مرحله نگارش، از مشاوره حسین کُندُری (کارگردان)، بهار کاتوزی (بازیگر نقش آیدا)، مهدی حسینی‌نیا (بازیگر نقش هامون)، سینا سعیدیان (مجری طرح فیلم) و ایده‌های آن‌ها خیلی بهره بردم. برای همه‌ ما مهم این بود که بگوییم بزهکاری باعث ارتکاب افراد به بزه‌های بعدی خواهد شد. این، یک ایده نوین در دانش قضایی است که معتقد است اگر از انجام بزهِ اولیه جلوگیری شود جلوی انجام بزه‌های بعدی گرفته خواهد شد. اگر دقت کنید این نکته در مورد شخصیت طاهر واضح‌تر از بقیه است. او کینه زنی را به دل دارد که به بهانه ازدواج، از او اخاذی کرده؛ و به همین دلیل دست به اعمالی می‌زند تا به نوعی از دید خود انتقام آن زن را از صحرا بگیرد. البته احتمالاً صحرا که دست به کاری غیر قانونی زده هم وضعیتی مشابه او پیدا خواهد کرد و شاید بعد از مقطعی که در فیلم دیده می‌شود به انجام کارهای بزهکارانه روی بیاورد. این اتفاقی است که ممکن است برای سایر شخصیت‌های داستان هم بیفتد. به همین خاطر ایده اصلی فیلم را بر این نکته متمرکز کردیم که زنی متوجه می‌شود هنگام ازدواج، نام او به جای شناسنامه همسرش در شناسنامه فرد دیگری ثبت شده است.
درباره این موضوع تحقیق کردید؟ در واقعیت، چنین اتفاقی شدنی است؟
از یک نظر امکانش هست که چنین اتفاقی بیفتد. اما چیزی که سعی داشتیم در فیلم پرورش دهیم، ترس صحرا از مواجه شدن با پلیس یا قوه قضاییه است؛ آن‌هم به‌خاطر پیشینه‌ای که دارد. وگرنه همان‌طور که وکیل به او می‌گوید: این مشکلی نیست که قابل حل نباشد. به همین خاطر معتقدم مشکل، درام و پیچیدگی‌های آن نیست. مشکل، ترس صحراست.
اما تماشاگر که از ابتدا نمی‌داند صحرا به دلیل پیشینه‌اش از رفتن به دادگاه می‌ترسد.
بله. چون فیلم، یک وجهه معمایی دارد و قرار است در روند پیشرفت درام به برخی جزییات برسیم. یکی از آن‌ها کُدهایی است که نشان می‌دهد صحرا به راحتی دروغ می‌گوید. یک‌بار همان اوایل فیلم، جایی که گوشی را برمی‌دارد تا با طاهر صحبت کند پشت تلفن می‌گوید: «کت سفید؟...آهان دیدم.» در حالی که در جای خود نشسته و البته روز قبل از آن تماس به همان کارگاه رفته و تازه از شوکر هم استفاده کرده! یکی دیگر جایی است که دکتر بیمارستان به طاهر اشاره می‌کند و می‌پرسد: «این تاپاله کی بود؟» و او بلافاصله می‌گوید: «دزد بهم زد و این آقا به من کمک کرد.» یعنی خیلی سریع و در لحظه دروغ می‌گوید! در حقیقت و از این طریق، اساس را بر عدم قطعیت حرف‌های او گذاشته بودم. به همین خاطر شاید حتی قطعاً نتوانیم بگوییم حرف‌هایی که درباره گذشته خود به هامون می‌گوید درست باشد. چنان که در پایان فیلم هم مادرش به دختربچه اشاره می‌کند و می‌گوید: «چه‌قدر شبیه زهرا شده! اصلاً نکنه این بچه، بچه زهرا (خواهرت) باشه؟» البته این، تمام جزییاتی نیست که قرار بود در فیلمنامه باشد. من می‌خواستم یک فیلمنامه سه پرده‌ای بنویسم و جزییات بیش‌تری را در آن بگنجانم اما ناگهان به خود آمدم و متوجه شدم با محدودیت زمان فیلم مواجه شده‌ام. در حقیقت به‌خاطر محدودیت موجود در زمان استاندارد (برای نمایش فیلم‌ درسینماها) حدود چهل دقیقه از این فیلمنامه (چه در هنگام فیلمبرداری و چه در تدوین) کوتاه شده است!
منظورتان این است که شرح داستان را بیش‌تر از حجم آن در نظر گرفته بودید.
بله،‌ دقیقاً. به همین دلیل در همان زمان فیلمبرداری بخشی از فیلمنامه حذف شد و بخش دیگری هم در هنگام تدوین. متاسفانه کوتاه شدن به بخش‌هایی از فیلم خصوصاً ابتدا و به بخش‌هایی از پرده سوم آن لطمه زده است. فیلم در حال حاضر در ابتدا اطلاعات مورد نظر را به تماشاگر ارائه می‌دهد اما باید پذیرفت که شاید حجم این اطلاعات برای ابتدای فیلم کمی بیش از حد زیاد است.
فیلم در حال حاضر با حمید (مسعود فروتن) آغاز می‌شود که تنها در یک نما حضور دارد اما در ادامه متوجه می‌شویم مقصر اصلی همه حاشیه‌های زندگی صحرا بوده است. به نظر می‌رسد خود این نکته هم ذهن تماشاگر را با خود درگیر می‌کند؛ و این در حالی‌ است که فیلم تقریباً تا پایان، اطلاعات دیگری درباره او ارائه نمی‌دهد.
البته در ادامه فیلم، صدای حمید از موبایل صحرا شنیده می‌شود و می‌فهمیم که در حال صحبت با اوست. نکته بعدی این‌جاست که در حال حاضر و در فیلم به دلیل مرگ حمید اشاره نمی‌شود اما در فیلمنامه اولیه به آن هم پرداخته شده بود که به دلایلی که گفتم حذف شد.
فیلمنامه شَنِل لایه‌هایی دارد که به خوبی مورد پرورش قرار نگرفته‌اند. به‌عنوان مثال تا پایان داستان معلوم نمی‌شود داستانی که صحرا درباره افغان بودن خود تعریف می‌کند یا چیزهایی که طاهر درباره مغازه عطر فروشی‌‌اش در یکی از پاساژهای تهران می‌گوید اصلاً واقعیت دارد یا نه!
در مورد اول چنان که گفتم عمد وجود دارد ولی در مورد طاهر با شما موافق نیستم. به نظرم اگر طاهر را به عنوان کارگر ساده و معمولی یک کارگاه ساختمانی بپذیریم درمی‌یابیم که او قادر نیست بازی‌های بعد را از خود درآوَرَد! حتماً طاهر برای خودش کسی بوده که حالا در جمع به خوبی می‌تواند صحبت کند و از طریق تغییر قیافه یا تلاش برای باج‌گیری صحرا را می‌ترسانَد. از طرفی در مورد صحرا و پیشینه افغان بودن او به نظرم این نکته می‌تواند ریشه در این داشته باشد که به‌هرحال باران کوثری شخصیت محکمی دارد؛ و این ویژگی در پرسونای سینمایی و فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی او نیز دیده می‌شود و شاید نگاه تماشاگر به او این گونه است که باران کوثری نمی‌تواند یک زن افغان و مظلوم باشد. اگرچه او تمام تلاشش را برای بازی در نقش صحرا کرده و من هم بازی باران کوثری در نقش صحرا را خیلی دوست دارم. با این وجود نکته‌ غیر قابل باور برای خیلی‌ها این است که چه‌طور امکان دارد این همه اتفاق در طول هشت سال برای چنین شخصیتی رخ داده باشد؟! در حالی که برای ما این چیزها چندان مهم نبود. افتادن چنین اتفاقاتی در عرض یک سال هم ممکن است؛ چه رسد به هشت سال! در ضمن، در مورد صحرا کُدهای دیگری هم وجود داشت که نشان می‌داد او در برخی مقاطع می‌تواند سوء‌استفاده‌گر، دروغگو وحتی پنهان‌کار باشد. اما در مشاوره‌هایی که پیش از تکمیل نهایی فیلمنامه انجام شد خیلی از آن‌ها حذف شد چون به تعبیر کسانی که فیلمنامه را خوانده بودند شاید حتی می‌توانست بر همذات‌پنداری تماشاگر با او نیز تاثیر منفی بگذارد. البته من خودم مشکلی با این نکته نداشتم؛ و توی ذهنم بیش‌تر به چیزی شبیه فیلم انتخابات (الکساندر پین) فکر می‌کردم که پر از آدم‌هایی معمولی با خصایص منفی است. دلم می‌خواست دو آدم عوضی بر اثر یک اتفاق به تور هم بخورند و حالا ببینیم چه‌ می‌کنند؛ و داستان شَنِل می‌توانست فضای مناسبی برای تجسم بخشیدن به چنین ایده‌ای باشد.
به نظر شما در حال حاضر جذاب‌ترین شخصیت فیلمنامه چه کسی است؟
از نظر من، مردهای داستان یعنی طاهر و هامون جذاب‌ترین شخصیت‌های فیلمنامه شَنِل هستند.
چرا؟
اصولاً شخصیت‌های منفی و کسانی که در یک لحظه قابلیت آن را دارند که نقاب از چهره‌ خود بردارند می‌توانند آدم‌های جذاب هر داستانی باشند. البته به هامون به عنوان شخصیت فرعی داستان نمی‌شد بیش‌تر از این پرداخت؛ وگرنه از نظر من او زنده‌تر و جذاب‌تر از بقیه بود. او آدمی است که در یک لحظه نقاب از چهره خود برمی‌دارد و روی دیگر خود را به نمایش می‌گذارد. هامون از این نظر می‌تواند خیلی خطرناک‌تر از طاهر باشد که از ابتدا با دشمنی جلو می‌آید. البته منظورم این نیست که صحرا به عنوان شخصیت محوری داستان برایم جذاب نیست. او قهرمان فیلمنامه است و جذابیت‌های خاص خودش را هم دارد.
در مورد طاهر از آن‌جا که او شخصیت شرور و قطب منفی داستان به حساب می‌آید این حرف قابل قبول به نظر می‌رسد اما هامون و همسرش آیدا که فقط سنگ صبور صحرا هستند تاثیر چندانی بر روند زندگی او ندارند. شاید بتوان گفت تنها تاثیرشان بر روند فیلمنامه، حمایت معنوی آن‌ها از صحرا و البته مُشتی است که هامون به صورت طاهر می‌زند؛ که تازه آن‌هم بار مالی بیش‌تری به خسارت‌های صحرا اضافه می‌کند!
برخلاف نظر شما احساس خودم این است که هامون خیلی کارها انجام می‌دهد؛ و حتی شاید بتوان گفت او از نظر حمایتی برای صحرا جانشین همسر سابقش (حمید) شده است. همین باعث می‌شود تماشاگر مثلاً در سکانسی که هامون به تنهایی صحرا را تا خانه‌اش مشایعت می‌کند کمی به رابطه آن‌ها شک کند. مخاطب احساس می‌کند او از این رابطه انتظار دیگری دارد اما در نهایت با چیز دیگری مواجه می‌شود. می‌توان گفت هامون، نیروی یاری‌دهنده صحرا به حساب می‌آید اما آیدا که اطلاع دقیقی از این ماجرا ندارد به نوعی در کار او اختلال ایجاد می‌کند. من عمداً همه این اتفاق‌ها را عقیم گذاشته‌ام تا به پایان‌بندی فیلم برسم و بگویم نتیجه ترس صحرا می‌تواند همین باشد که می‌بینید. همان‌طور که گفتم دلم می‌خواست صحرا با ترس‌هایش مواجه شده و با آن‌ها مقابله کند.
زمانی که فیلمنامه را می‌نوشتید به بازیگران مناسب نقش‌ها هم فکر می‌کردید؟
بله. از ابتدای نگارش فیلمنامه برای نقش طاهر به رضا بهبودی و برای هامون و آیدا به مهدی حسینی‌نیا و بهار کاتوزی فکر می‌کردم.
به باران کوثری چه‌طور؟
برای نقش صحرا به یک ستاره نیاز بود و بعد از نگارش فیلمنامه، مشخصاً از گزینه‌های نخست برای این نقش بود.
جدا از سابقه ذهنی او برای تماشاگران، به سختی می‌توان او را در قالب یک مهاجر افغان‌تبار تصور کرد. شاید بازیگر دیگری با خصوصیات فیزیکی نزدیک به افغان‌ها بهتر می‌توانست باعث همدلی مخاطبان شود.
البته انتخاب بازیگر به صورت مستقیم به من مربوط نیست اما در این‌باره از من هم نظر پرسیده شد و واکنشم به این انتخاب مثبت بود.
البته رضا بهبودی یکی از بهترین انتخاب‌ها برای این نقش به حساب می‌آید اما شخصیت او در فیلمنامه به چاشنی‌های دیگری هم نیاز داشت تا تاثیرگذارتر باشد. به نظر می‌رسد خشن‌تر شدن تدریجی او خصوصاً در پایان فیلم، نتیجه چندان مطلوبی ندارد. منظورم شباهت او به شخصیت بی‌رحم و خشنی نظیر مکس کِیدی (رابرت دنیرو) در تنگه وحشت (مارتین اسکورسیزی) است.
سعی ما این بود که طاهر به عنوان یک باج‌گیر، خیلی ایرانی و قابل باور باشد. البته به فیلم‌هایی نظیر تنگه وحشت فکر هم نکرده بودم اما توی ذهنم الگوهایی نظر فیلم‌نوآرها و تریلرهای آمریکایی در نظر داشتم. یکی از چیزهایی که باعث شد برای نقش طاهر به رضا بهبودی فکر کنم این بود که می‌دیدم وقتی او نقش منفی بازی می‌کند تقریباً هیچ کار اضافه‌ای انجام نمی‌دهد؛ و همین انجام ندادنِ هیچ کار اضافه برای من خیلی جذاب بود و هست. چشم‌هایش و چهره‌پردازی خاصی که روی صورت او انجام شده به خوبی شرارت را بازتاب می‌دهند؛ و به نظرم همین برای جذابیت چنین شخصیتی کافی است.
شَنِل از آن نام‌هاست که اگر فتحه و کسره آن نوشته نشود چیز دیگری (مثلاً شِنِل) خوانده می‌شود. نام فیلم از ابتدا همین بود؟
خیر. نام اولیه فیلم «بازگشت جوجه‌کلاغ» بود که انتشار ویدئوی خصوصی صحرا در آن خیلی پررنگ‌تر از نسخه فعلی بود. فیلم در مقطعی هم به صورت موقت Last seen recently (یا آخرین دیدار اخیر) نامیده می‌شد که به آخرین بازدید از نرم‌افزارهای موبایلی اشاره داشت و چون عنوانی انگلیسی بود و ترجمه هم چندان رسا نبود طبعاً باید عوض می‌شد. نام شَنِل پیشنهاد تهیه‌کننده فیلم، علی‌رضا شجاع‌نوری بود و اشاره به یکی از دیالوگ‌های فیلم داشت. جایی که طاهر به عطری که صحرا به خود زده اشاره می‌کند و می‌پرسد: «شَنِله؟!» و در ادامه می‌گوید در یکی از پاساژهای معروف تهران یک مغازه عطرفروشی داشته و به همین دلیل این بوی خاص را می‌شناسد. وقتی شجاع‌نوری این پیشنهاد را مطرح کرد همه‌مان با خودمان فکر کردیم که این نام می‌تواند عنوان مناسبی برای چنین فیلمی باشد و در ضمن به حضورِ یک نوع رایحه زنانه اشاره دارد که به نوعی آغازگر ماجراهاست و در ضمن، از وجه استعاری جذابی هم برخوردار است.
خود شما مشکلی با این عنوان ندارید؟
نه. البته نکته‌ای که شما گفتید را قبول دارم اما فضای استعاری خاصی که درنام شَنِل هست باعث می‌شود آن را دوست داشته باشم.

باران کوثری در نمایی از فیلم شنل
عجیب است که در شَنِل از حضور و تاثیر دراماتیکِ بو و عطر به اندازه کافی استفاده نشده؛ و این یکی از لایه‌های پرورش نیافته این فیلم به حساب می‌آید.
مطمئن باشید هر ایده‌ای که می‌خواستیم به کار ببریم تام تیکور قبلاً در فیلم رایحه انجام داده بود! البته همان‌طور که گفتم متاسفانه بخش‌هایی از فیلمنامه و فیلم حذف شده و همین باعث شده که شاید برخی لحظه‌ها کمی گُنگ جلوه کند. به‌عنوان مثال وقتی طاهر به صحرا می‌گوید: «مثل اون شوکِرِه جاش نذاری!» متوجه می‌شویم که اصلاً از ابتدا صحرا را با بوی عطرش شناخته است. قبول دارم که می‌شد روی این مساله مانور بیش‌تری داد. در شکل فعلی، وقوع بی‌وقفه حوادث مانع شده تا به چنین لایه‌هایی پرداخته شود. در حال حاضر هنوز خیلی‌ها نمی‌توانند شخصیت طاهر و عملکرد او را باور کنند. آن‌ها نمی‌‌توانند یک شخصیت منفی ایرانی را با این مختصات بپذیرند. به همین دلیل خیلی تلاش کردیم تا «خاص‌ بودن» را از این شخصیت حذف کنیم اما نشان بدهیم که او بسیار زیرک و باهوش است.
خودتان نسبت به شَنِل چه احساسی دارید؟
من فیلم را خیلی دوست دارم ولی فکر می‌کنم اگر مدت زمان بیش‌تری داشت بهتر می‌شد به جزییات آن پرداخت.
البته نود دقیقه هم زمان اصلاً کمی نیست.
بله ولی داستان شَنِل قابلیت آن را داشت که در مدت زمان طولانی‌تری روایت شود. شاید اگر سینمادارها به همه فیلمسازها اجازه می‌دادند تا فیلم‌شان را با زمان بیشتری بسازند شَنِل هم از فیلمی که هست بهتر می‌شد. شک ندارم.