رابین ویلیامزکارگردان: مارینا زنوویچ. تهیه‌کنندگان: الکس گیبنی و شیرل کوزاک، تدوین‌گران: گِرِگ فینتون‌ و پاپی دس. موسیقی: آدام دورَن. تصویربرداران: نیک هیگینس، جنا روشر، تورستن تیلو،‌ ولفگانگ هِلد. محصول شبکه اچ‌بی‌او. 2018 


رابین ویلیامز: به درون ذهن من بیا چنان که از عنوان‌اش هم پیداست می‌کوشد تا مخاطب را در سفر به عمق ذهن و هزارتوی سلول‌های مغز رابین ویلیامز همراهی کند. بازیگری که خبر درگذشت او (در یازدهم آگوست 2014) بیش از آن که به داستان نخ‌نما شده و تکراری شده‌ی خودکشی بر اثر ابتلا به افسردگی اشاره داشته باشد، نشان‌دهنده‌ی مسیر لغزنده افراد (در این‌جا: کمدین‌های همیشه خندان) در عبور از مرز ناامیدی و پذیرش تباهی است. خطر روبه‌رو شدن با یک «بن‌بست» کامل که به شهادتِ همین فیلم، توانایی آن را دارد تا بازیگر پرانرژی، طناز و بی‌قراری با ویژگی‌های رابین ویلیامز را نیز به ورطه سقوط و نابودی بکشاند.

در ابتدای فیلم، صدای رابین ویلیامز شنیده می‌شود که می‌گوید: «خانم‌ها و آقایان! حالا وقتشه که اعصاب مغزتون رو تکون بدید؛ چون می‌خواهیم وارد قلمرو ذهن انسان شویم.» سپس او را می‌بینیم که در جریان یک برنامه‌ی تلویزیونی وقتی در مقابل سیل پرسش‌های مجری قرار می‌گیرد که: «چه‌طور می‌تونی واکنش‌های ذهنی سریعی که با این سرعت بالا انجام میدی رو توضیح بدی؟ چیکار می‌کنی که سرعتت تا این حدِ خارق‌العاده بالاست؟!» می‌خندد و پس از اجرای یک قطعه‌ی نمایشی درباره‌ی لذت ناشی از پذیرفته شدن از سوی اطرافیان می‌گوید: «متوجه شدم مغز انسان یک غده سه و نیم پوندیه که مدام در حال تحریک نرون‌هایی برای واکنش به محرک‌هاست. کاری که ما برای تکامل یافتن توش به دنیا اومدیم.» او سپس در حالی که تماشاگران حاضر در استودیو را با مهارت خود (نحوه‌ی حرف زدن و بیان بی‌وقفه کلمات) مبهوت کرده می‌گوید: «ذهن انسان به طور آهسته در حال انطباق و تکامله. اما من دارم سعی خودمو می‌کنم که اون‌قدرا هم تُند حرف نزنم. چون به‌هرحال شما باید متوجه صحبتم بشین.» انتخاب همین دو قسمت کوتاه و کاربرد دقیق مواد خام آرشیوی برای طراحی ورود مخاطب به دنیای درون فیلم کافی است که دریابیم با فیلم متفاوتی درباره‌ی یک هنرمند فقید روبه‌روییم. فیلمی که از اساس، استراتژی خود را بر نماها، تصویرهای آرشیویِ دیده نشده و حتی نوارهای کاست و فایل‌های صوتی به جا مانده از گفت‌وگو با او بنا کرده است.
پوستر فیلم به درون ذهن من بیاجدا از پرداختن به داستان زندگی این اعجوبه بازیگری، آن‌چه که مهم‌ترین امتیاز این مستند را رقم می‌زند همین استفاده از تصویرهای نایاب و کم‌تر دیده شده است. لحظه‌هایی از گام‌های آهسته‌ی رابین ویلیامز به سوی دروازه‌های شهرت و موفقیت گسترده که طبق این روایت باید پذیرفت شانس و موقعیت‌های پیش‌بینی نشده هم در آن نقش داشته است. مثل زمانی که اسکات مارشال (پسر گری مارشال) به پدرش (تهیه‌کننده سریال روزهای شاد) می‌گوید از آن‌جا که هیچ فضانوردی در داستان وجود ندارد از این سریال خوشش نمی‌آید؛ و گری مارشال از طریق خواهرش که مسئولیت انتخاب بازیگران را برعهده داشته با انتخاب یک کمدین دوره‌گرد به نام رابین ویلیامز– که به گفته او در کنار خیابانْ نمایش‌های طنز اجرا می‌کرده و کلاهش همیشه پر از انعام رهگذران بوده– موافقت می‌کند. کمدینی که کمی بعدتر به یک برنامه آزمایشیِ شصت و سه میلیون دلاری (با نام مورک و میندی) می‌پیوندد و زندگی، این‌بار روی خوش خود را به او نشان می‌دهد. (در این بخش از فیلم، هاوارد استورم، کارگردان برنامه مورد بحث می‌گوید: «مدیر برنامه‌های رابین ویلیامز با او که تا آن زمان وضع مالی خوبی نداشته تماس‌ می‌گیرد و می‌گوید: بیست و دو برنامه تضمین شده داریم که به‌خاطرش قراره هفته‌ای پونزده‌هزار دلار گیرت بیاد.» و این در حالی است که رابین به دستمزد هزار و پونصد دلار در هفته هم رضایت داشته است!)
به درون ذهن من بیا نشان می‌دهد آن‌چه که این بازیگر طناز و خستگی‌ناپذیر را از مرز استندآپ کمدی‌های سخیف– و در برخی موارد حتی می‌توان گفت وقیحانه– تلویزیونی جدا کرده و به بالاترین سطوح بازیگری در هالیوود رسانده، پشتکار و تلاش او برای دوری کردن از ملال‌آور و تکراری شدن بوده است. بازیگری که دیوید لِتِرمن (دوست و همکار قدیمی رابین ویلیامز) در همین فیلم به درستی از او به یک هنرپیشه «پر انرژی، خلاق و هیجان‌انگیز» یاد می‌کند.
مارینا زنوویچ که پیش از این مستندهای افشاگرانه و رسواکننده‌ای نظیر تحت تعقیب و دوست‌داشتنی (2008) و جدا افتاده (2012) را درباره رومن پولانسکی و پرونده‌های اخلاقی او ساخته، در این فیلم تمام تلاش خود را به کار برده تا از طریق گفت‌وگو با نزدیکان، دوستان و آشنایان رابین ویلیامز، تماشاگر را در نزدیک کردن به چهره واقعی و حقیقی او همراهی کند. این کارگردان که از طریق نَسَب پدر سیاستمدارش (جرج زنوویچ، سناتور سابق ایالت کالیفرنیا) به کشور صربستان (یوگوسلاوی سابق) ارتباط پیدا می‌کند در فیلم به درون ذهن من بیا تلاش می‌کند نشان بدهد یک هنرپیشه‌ی مهارنشدنی با ویژگی‌های رابین ویلیامز، مسیر با خبر شدن از بیماری پارکینسون و نحوه‌ی پذیرش آن را چه‌گونه طی کرده؛ و چه عواملی باعث شده او به جای روبه‌رو شدن با واقعیت به خودکشی رو بیاورد. آن‌هم بازیگری با نوعی انرژی افسارگسیخته که در جایی از همین فیلم می‌گوید: «روی پا ایستادن،‌ یک مکانیزم بزرگ در بقاست.»
از این زاویه شاید بتوان گفت مهم‌ترین بخش این مستند که در فیلم ظاهراً به دلیل واکنش عاطفی نزدیکان رابین ویلیامز به خلاصه‌ترین شکل برگزار شده، فصلِ پرداختن به دلیل یا دلایل واقعی مرگ اوست. آن‌چه که سازنده‌ی فیلم در یکی از گفت‌وگوهایش آن را به «قضیه‌ی فیل در تاریکی» تشبیه کرده است. این در حالی است که مستند بازسازی شده‌ی پشت درهای بسته که کمی پس از مرگ رابین ویلیامز از شبکه ان‌بی‌سی به نمایش درآمد، به صورت دقیق (و بر اساس اسناد و مدارک موجود) به نحوه تحقیق این بازیگر درباره‌ی واکنش‌ها و عوارض داروهای پارکینسون، و هم‌چنین استیصال و درماندگی‌اش پس از دریافت این اطلاعات پرداخته بود. به عبارتی دیگر سازنده‌ی رابین ویلیامز: به درون ذهن من بیا به جای آن که پایان‌ فیلم خود را در نوعی تلخی بی‌انتها رها کند آن را به تعبیرهای شاعرانه و احساسی بستگان و نزدیکان این بازیگر آمیخته است. آن‌جا که ابتدا به وصیت رابین ویلیامز برای ریخته شدن خاکستر خود به خلیج سن‌فرانسیسکو اشاره می‌شود و سپس پسر او (زَک) را می‌بینیم که می‌گوید در حقیقت با پریدن توی آب دریا روح پدرش را در آغوش گرفته است.
در نهایت، آن‌چه به درون ذهن من بیا را در جایگاهی کم‌وبیش بالاتر از مستندهای تحسین‌گر و مشابه خود (نظیر: من هیث لجر هستم) قرار می‌دهد کاربرد خلاقانه صداها و تصویرهای آرشیوی در قالب فیلم‌نامه‌ای است که ظاهراً تکمیل آن تا پیش از رسیدن به نقطه پایان تولید فیلم ادامه داشته است. اوج این تمهید نیز در استفاده از صداهای ضبط شده‌ی رابین ویلیامز روی پیغام‌گیر تلفن همکار قدیمی‌اش (بیلی کریستال) نهفته است. نکته‌ای که نشان می‌دهد لحن بیان و شیوه‌ی ادای کلمات آدم‌ها در روزها و موقعیت‌های مختلف، با چه تفاوت‌هایی روبه‌رو است؛ و کاربرد آن‌ها در قالب آخرین سندهای به جا مانده از یک هنرمند درگذشته تا چه حد می‌تواند جهت‌بخش، تاثیرگذار و حتی منقلب‌کننده باشد. تکرار می‌کنم: «جهت‌بخش، تاثیرگذار و حتی منقلب‌کننده.»
مرتبط: پیوند به همین نوشته در سایت ماهنامه‌ی سینمایی فیلم