تومان (مرتضی فرش‌باف)

با فیلم «تومان» (مرتضی فرش‌باف) سینمای آزار وارد مرحله‌ی تازه‌ای از حیات خود می‌شود. سینمایی که اساساً برای لذت بردن تماشاگرِ سینمارو ساخته نمی‌شود؛ و بعید است عصر جمعه‌ی مخاطبی که در این وانفسا پول بلیت داده و احتمالاً با خانواده یا دوستان و نزدیکان خود روانه‌ی سینما شود را به ساعتی مفرّح، توام با تفکر و خیال تبدیل کند. در این گونه‌ی خاص از سینما، فیلم‌ها بی آن که به فکر داستان‌گویی، خلق شخصیت‌های جذاب و انگیزه‌ای برای همراهی مخاطب تا انتهای ماجرا باشند، او را گروگان می‌گیرند تا به جای سرگرم‌سازی، شاهد میزان تحمل و صد البته قدرت خودآزاری‌اش [در چشم دوختن به پرده] باشند. در غیر این صورت معلوم نیست چرا تماشاگرِ بخت‌برگشته باید به تماشای فیلمی یک‌صد و سی دقیقه‌ای با زمانی فراتر از استاندارد اکران بنشیند و شاهد عملکرد شخصیت‌هایی تک‌بُعدی باشد که زندگیِ‌ آلوده به قمارشان آکنده از پلشتی و بی‌هویتی و بی‌منطقی است. جوانانی در خطه‌ی ترکمن‌صحرا و گنبدکاوس که بی‌وقفه در کار شرط‌بندی روی اسب‌های مسابقه و نتایج مسابقه‌های فوتبال هستند و برخلاف تصور پایتخت‌نشینان آن‌قدر پول در می‌آورند که در روزگار بی‌پیر ما و تنها به یک اشاره‌، پراید شصت میلیونی را به یک آهن‌پاره‌ی قراضه و غیر قابل استفاده تبدیل می‌کنند! البته معلوم نیست چرا این رقم‌ها و تومان‌های بی‌حساب و کهکشانی تاثیری بر زندگی کثیف و نکبت‌بار‌ آن‌ها ندارد. آدم‌هایی که شاید قرار بوده مخاطبان یک فیلمِ نهایتاً بیست دقیقه‌ای را با دنیای عجیب و پیچیده‌ی شرط‌بندی و نحوه‌ی درآمدزایی از طریق آن آشنا کنند اما چنان که ذکرش رفت، به جای انجام چنین کارِ کارستانی آن‌ها را در حیرت و تعجب خود رها کرده‌اند تا شاید از آن‌سوی پرده‌ی سپید و عریض سینما شاهد دندان‌قروچه‌ها و جابه‌جا شدن‌ هزارباره‌شان روی صندلی سینما باشند. اوج این احساس نیز جایی است که داود (با اجرای میرسعید مولویان) بی هیچ دلیل موجه و منطقی، نامزد خود (آیلین/ پردیس احمدیه) را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهد. دختری که در تک لحظه‌ی سینمایی فیلم (آن‌جا که یکی از نوچه‌های داود در همراهی با سایه‌ی او روی موج‌های دریا شکل تازه‌ای می‌سازد) به درستی به یک پری دریایی تشبیه می‌شود.
«تومان» البته به دلیل تلاش [هرچند ناکام] برای خلق موقعیت‌های پیچیده‌، از طریق دکوپاژ و فیلم‌برداریِ مرعوب‌کننده در جایگاهی بسیار جلوتر از فیلم کُند و کش‌دار و غیرجذاب «بهمن» (فیلم قبلی همین فیلم‌ساز) قرار می‌گیرد اما هنوز تا تعریف موجود از سینمای خوب و جذاب و پرکشش فاصله‌‌ای بسیار طولانی دارد. سینمایی که عمق و البته شخصیت‌های جذاب و همدلی‌برانگیز داشته باشد؛ و مهم‌تر از همه داستان تعریف کند. عنصر کمیابی که با توجه به اغلب فیلم‌های حاضر در بخش مسابقه (چه مسابقه‌ای!) متاسفانه باید گفت در حکم کیمیاست.
در شکل فعلی، فیلم تازه‌ی مرتضی فرش‌باف بی آن که خاطره بسازد و دست‌کم تلاش کند تا در حافظه‌ی مخاطبانِ پر و پا قرص سینما جا و جایگاه کوچکی برای خود دست و پا کند به پایان می‌رسد؛ و عجیب آن که تنها بخش قابل اشاره‌ی فیلم نیز همین سکانس پایانی است. جایی که شخصیت اصلی فیلم به تهران می‌آید تا این‌بار در میان جمعیتی میلیونی بخت خود را مورد آزمایش قرار دهد اما در حالی که میلیاردها تومان پول در حساب خود دارد، زیر نیمکتی در یکی از پایانه‌های شهر دراز می‌کشد تا قدری بیاساید و شاید خوابی آرام را تجربه کند اما حتی قادر به انجام این کار هم نیست. تصویر غریبی از آدمیزادی که هیچ چیز او را راضی‌ نمی‌کند؛ حتی پول و عشق و رفاه.
مرتبط: پیوند به همین یادداشت در سایت روزنامه‌ی همشهری