گفتوگو با مهرداد وفادار ، بازيگر نوجوان فیلم آن سوی آتش
چطور براي بازي در آنسوي آتش انتخاب شديد؟
جهانگير الماسي و من سرِ فيلم مرحوم جلال مقدم (آشيانه مهر) با همديگر همبازي بوديم. من در آن فيلم بازيگر نقش خردسال بودم. الماسي مرا به کيانوش عياري معرفي کرد و عياري مرا براي بازي در آنسوي آتش انتخاب کرد.
در مجموع چندتا فيلم بازي کردهايد؟
چهارتا. جدا از آشيانه مهر و آنسوي آتش در سرود شکفتن (ابوالفضل جليلي) و نشانه (ساخته مرحوم حسيني) هم حضور داشتهام.
الآن چند سالتان است؟
33 سالم است.
ظاهراً آنسوي آتش آخرين فيلمي است که در آن بازي کردهايد؟
بله، همينطور است. بعد از آنسوي آتش فقط در يک نمايش به نام «اينجا و اکنون» بازي کردم که داستان زندگي آدم و حوا بود. در آن نمايش، نقش مقابل مرا همسرم بازي ميکرد که بعد از پايان اجرا با يکديگر ازدواج کرديم. الآن هم صاحب يک دختر کوچولوي نازنين هستيم!
زماني که در آنسوي آتش بازي ميکرديد، تجربه نقشهاي قبلي چقدر به کمکتان آمد؟
خيلي کمک کرد، اما واقعيت اين است که در اين زمينه، مشوق اصلي من، پدرم بود. ضمن اينکه کيانوش عياري هم خيلي به من لطف و محبت داشت و خيلي کمک کرد تا بتوانم نقش را خوب بازي کنم.
مثلاً چه کمکهايي؟
کمک کرد تا نقشم را در ذهنم تجسم کنم. عمده کمکهاي او در زمينه ميميک صورت و ايجاد حسهاي متفاوت بود. متأسفانه سالهاست که از اين محدوده فاصله گرفتهام. الآن در کرج يک کافيشاپ دارم به نام «مومبا» و همکاري با همسرم در اجراي يک نمايش براي حضور در جشنواره تئاتر فجر شايد تازهترين فعاليت من در اين زمينه به حساب بيايد.
در فيلم، بيشترين حضور شما در مقابل عاطفه رضوي است که نقش دختر لال را بازي کردهاند.
بله، بيشترين صحنههاي حضور من در فيلم، بازي در مقابل ايشان است. خانم رضوي را واقعاً مثل خواهر خودم دوست داشتم. حتي بعد از تمام شدن فيلم هم تا مدتي از همديگر خبر ميگرفتيم. اما در سالهاي اخير، هم ايشان ازدواج کرد و هم من درگير زندگي شدم و طبعاً کمتر چنين فرصتي پيش آمد و...طبعاً ارتباطمان کمتر شد.
به نظر خودتان دشوارترين بخشهاي حضورتان در اين فيلم شامل چه بخشهايي است؟
در بعضي صحنههاي آنسوي آتش اسبي حضور داشت که خيلي ما را اذيت ميکرد. آن اسب زخمي بود و به صورت طبيعي خيلي راحت نميشد سوارش شد. خانم عاطفه رضوي هم خيلي دلش ميخواست اسبسواري کند و خلاصه، اين موضوع، ماجراهاي مختلفي را در پشتصحنه ايجاد کرده بود. اما مهمترين خاطره من از آنسوي آتش آخرين صحنه آن است. در آن سکانس، همه ما (بازيگران) در گِل غوطهور بوديم و... چيز ديگري يادم نميآيد. بههرحال بيست سال از آن دوران گذشته و بيست سال، خودش يک عمر است.
در سالهاي اخير دوباره اين فيلم را تماشا کردهايد؟
بله، من آنسوي آتش را در خانه دارم و گاهي وقتها که دلم برايش تنگ ميشود دوباره نگاهش ميکنم؛ دستکم براي تجديد خاطرات و يادآوري آن دوران. هر بار که فيلم را ميبينم احساس ميکنم ميتوانستم بهتر از اينها در فيلم ظاهر شوم. بههرحال سراسر آنسوي آتش برايم خاطره است. هر بار که به اين فيلم فکر ميکنم ياد دوستيهايي که در پشت و جلوي دوربين داشتيم ميافتم و لذت ميبرم. يادم هست در يکي از صحنههاي فيلم بايد سيگار ميکشيدم، اما نميتوانستم اين کار را بهخوبي انجام بدهم و هر بار که دود سيگار را توي ريههايم ميدادم خيلي اذيت ميشدم. يک خاطره ديگر هم دارم. يکجا در فيلم هست که بايد دو تا پارچ شربت ميخوردم. من مدام شربتها را سر ميکشيدم و هر بار به دليل مشکلات فني، کار تکرار ميشد. ديگر داشتم ميترکيدم، اما کيانوش عياري کوتاه نميآمد و ميگفت: «باز هم بايد بخوري!» و من مجبور بودم به دستور او عمل کنم. بههرحال سينماست ديگر و... هزار و يک خاطره.
این وبلاگ تلاش ناچیزیست برای انتشار نوشتههایی دربارهي سینما، تلویزیون و ادبیات.