در فاصله میان چشم و ذهن

نمايي از فيلم آواز گنجشك ها (عكس از: علي تبريزي)همين چند سال پيش ، زمانی كه سازنده ی بيد مجنون در گفت‌و‌گوهای مطبوعاتی پس از نمايش آن فيلم ، كور شدن ناگهانی قهرمان داستان و به خفت و خواری كشيده شدن‌اش از پی عشقی ناكام و يك سويه را نشانه‌ای از رحمت و محبت الهی برای جلوگيری از غوطه خوردن او در مرداب گناه می‌دانست (در حالی كه تماشاگر چيز ديگری روی پرده می‌ديد!) بايد متوجه می شديم فاصله عميقی ميان ذهنيت – صد البته قابل احترام – فيلمساز  و آن‌‌چه كه در مقابل ديد مخاطبان او ، روی پرده راه می‌رود به وجود آمده است. البته شايد اگر برخی منتقدان علاقمند به مجيدی و سينمای او به جای ارائه تحليل‌های گمراه كننده و ستايش‌آميز ، نوع نگاه او را مورد تحليل و بررسی عميق‌تری قرار داده بودند كار به اين جا نمی‌كشيد كه تنها فيلمساز ايرانی نامزد اسكار در هفتمين گام ، ستايش شده‌ترين ساخته‌ خود (بچه‌های آسمان) را روی ميز گذاشته و از روی دست خود كپی برداری كند.
در نگاهي كلي آواز گنجشك‌ها را بايد بازگشت مجيد مجيدی به دنياي صادقانه و جذاب آدم‌های قشر فقير اجتماع دانست؛ آدم‌هايی از همان جنس و همان اصالت و ايمان آگاهانه در بچه‌های‌آسمان كه برخلاف برخی ساخته‌های بهمن‌قبادی يا ابوالفضل‌جليلی فقر آزاردهنده‌ای ندارند. اما واقعيت اين است كه همان رخداد درونی بيد مجنون اين بار به نوعی ديگر در آواز گنجشك‌ها به وقوع پيوسته و چيزی كه فيلمساز روی پرده به نمايش گذاشته دقيقاً آن چيزی نيست كه در ذهن پروانده و اين گونه – با اين همه جزييات – برايش زحمت كشيده. به عنوان مثال ظاهراً قرار بوده ارتباطی ميان قهرمان داستان (كريم) و شترمرغ‌های مزرعه و محل كار او برقرار باشد (و اگر نه ، چهره پرداز فيلم ، آن همه براي ايجاد اين شباهت وقت و انرژی نمی گذاشت) و قرار بوده فرار شترمرغ ، زندگی بی فردای او را دچار حوادث و دشواری‌های فراوانی كند (و رضا ناجي در لحظه اي از فيلم آواز گنجشك ها (عكس از: علي تبريزي)اگر نه ، نيازی نبود از چشم آسمان و از لا‌به‌لای آن نماهای هوايی ، ذلت او را در پوشيدن جامه‌ای شبيه شترمرغ و گشتن به دنبال آن ببينيم) و در جايی از فيلم قرار بوده وسوسه‌های طبيعی يك آدم فقير و نيازمند برای دزديدن چيزی كه اتفاقی روی دوش او قرار گرفته به نمايش گذاشته شود (و اگر نه نيازی نبود كريم وسط يكی از ميدان‌هاي شلوغ شهر برای سرقتی به همين سادگی با خود خلوت كند) و قرار بوده حمل در و پنجره‌هاي مستعملِ خانه‌های مخروبه و قديمی شهر تهران نشانه‌ای از تغيير روحيه قهرمان فيلم و آزاردهنده و دست‌و‌پاگير بودن عناصر زندگی شهری باشد (و اگر نه ، نيازی نبود تحقيرشدن او در فصل به دوش كشيدنِ يك درِ قديمی با آن نماهای سرازير به تماشاگر نشان داده شود) و قرار بوده همان آت ‌و آشغال‌های زندگی شهری – كه گوشه‌ زندگی كريم را آلوده كرده – سرانجام او را در كام خود ببلعد (و اگر نه ، نيازی نبود او در حفره ميان همان‌ها سقوط كند و ماه‌ها زمين‌گير شود و... از سر ناچاری شاهد تلاش‌های دردناك همسر و فرزندانش براي گذران زندگی باشد).
در شكل فعلی ، سازنده آواز گنجشك‌ها همان فرمول و قالب حساب پس‌داده بچه‌های آسمان را تكرار می‌كند و البته اين مسير را چنان طراحی می‌كند تا اين بار به جای ماهی‌‌های قرمز آن حوض آبی‌رنگ – كه آرزومندانه به پای پينه بسته علی بوسه زدند – شترمرغِ فراری داستان در برابر قهرمان داستان سر خَم كرده و كرنش كند. و اگر نه ، نيازی نبود آن شترمرغ بی‌نوا كه به لطف يك ديالوگ از پشت ديوار ، با پای خود به مزرعه برگشته، در سكانس نهايی فيلم به سايه‌سار تك درخت درخت وسط بيابان پناه بياورد و برای بازگشت به مزرعه از كريم رخصت بطلبد؛ آن هم آقا‌كريمی كه با ساده‌انگاری تعجب‌بر‌انگيز فيلمساز نه تنها براي سوم شدن تلاش نكرده ، بلكه از همان ابتدا روی سكوی اول ايستاده است!


اين نوشته در تازه‌ترين شماره ماهنامه‌ سينمايی فيلم (اسفند 86) به چاپ رسيده است.