چه انگيزه‌اي باعث شد يک مشت پر عقاب را کارگرداني کنيد؟ اين سوژه پيشنهاد خودتان بود يا شما فقط براي کارگرداني آن دعوت به همکاري شديد؟
بهروز خوش‌رزم (تهيه‌کننده) و فرهاد توحيدي (نويسنده فيلم‌نامه) که سال‌ها قبل مجموعه تلويزيوني آپارتمان را با کمک همديگر ساخته بوديم، براي ساخت مجموعه ديگري دعوت شده بودند و من هم قرار بود کارگردان آن پروژه باشم. ما سه نفر سال‌ها بود که دل‌مان مي‌خواست دوباره خاطرات آن همکاري (در ساخت مجموعه آپارتمان) را تکرار کنيم. آن پروژه درباره زندگي حسين دادگر بود که دادستان (بزرگمهر رفيعا) بر اساس برشي از خاطرات او ساخته شده بود. اگر يادتان باشد آمريکايي‌ها هم بر اساس خط محوري مرتبط با همين سوژه، بر بال عقاب‌ها را ساخته بودند که برت لنکستر نقش اصلي آن را ايفا مي‌کرد. وقتي من دعوت به کار شدم، احساس کردم دوباره جمع‌مان جمع شده و بعد از سال‌ها دوباره مي‌توانيم کار دلخواه‌مان را انجام بدهيم، اما متاسفانه آن پروژه به دليل پيشنهادهاي آقاي حسين دادگر در نگارش فيلمنامه و ساخت مجموعه متوقف شد؛ پيشنهادهايي که از نظر ما غيرقابل اجرا و طبعاً غيرعملي بود. به همين دليل مديران سيمافيلم پيشنهاد دادند از آن‌جا که پرونده ساخت يک مجموعه گشوده شده و رديف بودجه هم براي آن در نظر گرفته شده، بهتر است سوژه ديگري جايگزين آن شود. من، بهروز خوش‌رزم و فرهاد توحيدي تصميم گرفتيم بر اساس تحقيقاتي که درباره آن مجموعه انجام شده، کار تازه‌اي ارائه کنيم. طبعاً پس از مدتي بحث و گفت‌وگو به چارچوبي رسيديم که فرهاد توحيدي مي‌توانست آن را پرورش داده و به ساختار نهايي برسد. قرار گذاشته بوديم همزمان با نوشته شدن فيلمنامه، پيش‌توليد مجموعه را شروع کنيم و اين تصميم مصادف شده بود با تغيير و تحولاتي که مديريت سيمافيلم با آن روبه‌رو شده بود. بنابراين با عجله پيش‌توليد را شروع کرديم تا در صورت تغيير مديران، دست‌کم اين کار تعطيل نشود.
منظورتان اين است که داستان يک مشت پر عقاب ريشه در تحقيقات فيلمنامه قبلي دارد؟
بله، زمان وقوع داستان، همان موقع است و در آخرين ماه‌هاي پيش از انقلاب مي‌گذرد. اما برخلاف آن پروژه ــ که گفتم ــ شخصيت‌هاي داستان مابه‌ازاي حقيقي و تاريخي ندارند.
رضا كيانيان در نمايي از يك مشت پر عقابيکي از ويژگي‌هاي يک مشت پر عقاب که در مقايسه با برخي مجموعه‌هاي در حال پخش بيشتر به چشم مي‌آيد، انتخاب نقاطي از داستان براي پايان قسمت‌هاي مختلف و ايجاد آمادگي رواني در تماشاگران (براي ادامه همراهي و تماشاي مجموعه) است. در فيلم‌نامه به اين نقاط عطف اشاره شده بود يا هنگام تدوين به آن رسيديد؟
واقعيت اين است که فيلم‌نامه‌ي اوليه چهارده قسمت بود و برخي قسمت‌هاي آن طولاني‌تر از ساير بخش‌ها بود. در واقع آن‌چه الآن به مرحله پخش رسيده، شکلي است که در هنگام تدوين به آن رسيده‌ايم. به تعبيري ديگر، با مدت زماني که به صورت تقريبي براي اين مجموعه در نظر گرفته شده بود (4۵ تا 50 دقيقه) قسمت‌بندي کرديم و در زماني نسبي به نقاطي از داستان رسيديم که به طور طبيعي مي‌توانست در تداوم احساس تماشاگران موثر باشد. ضمن اين‌که بعضي بخش‌ها هم دقيقاً سر بزنگاه به پايان نمي‌رسد، چون در آن‌صورت نمي‌توانستيم زمان تقريبي پخش را تنظيم کنيم.
با توجه به دو قطب خير و شر يا مثبت و منفي داستان و آگاهي تماشاگران از محکوميت حتمي قطب منفي، اين‌طور به نظر مي‌رسد که براي ساخت چنين فيلمنامه‌اي خطر کرده‌ايد. نمي‌ترسيد تماشاگر از ميانه پخش از همراهي با آن سر باز زند؟
خطرپذيري مورد نظر شما ناشي از خواست مديران تلويزيون براي پيروزي قطب مثبت داستان است و به قول شما اين اتفاق از قبل معلوم است. کاري که ما کرديم اين بود که سعي کرديم داستان را واقعي‌تر تعريف کنيم؛ در حدي که به ورطه شعار نغلطد. تلاش‌مان اين بود که از شعار دادن پرهيز کنيم. به همين دليل شخصيت‌هايي که در يک مشت پر عقاب مي‌بينيد، شخصيت‌هايي وابسته به حکومت نيستند، بلکه بعضي از آن‌ها (مثل خلعتبري) در ارتباط با حاکميت وقت هستند. هيچ‌کدام‌شان عنصر حکومتي به حساب نمي‌آيند. به همين دليل خانواده‌اي را انتخاب کرده‌ايم که با تنش‌هاي موجود در جامعه ارتباط دارند و در محدوده‌ي زندگي خود با تنش‌ها مقابله مي‌کنند. چون نمي‌خواستيم به طور مستقيم با عناصر دست‌اندرکار انقلاب روبه‌رو شويم و البته دليل اين بود که نه امکان بازسازي آن وجود داشت و نه مي‌شد چنين روايتي را بي‌طرف تعريف کرد. بنابراين سعي کرديم خطري که شما به آن اشاره مي‌کنيد را با چنين تمهيدي به حاشيه ببريم و بيشتر به تاثير آن اتفاقات در دل خانواده بپردازيم.
در صحبت‌هايتان به مشکلات بازسازي فضاي آن دوره اشاره کرديد. جدا از پرداخت چهره‌ها و طراحي لباس شخصيت‌ها که به دليل محدوديت‌هاي رايج معمولاً مسير باورپذيري تماشاگران را سد مي‌کند، عمده‌ترين مشکل يک مشت پر عقاب در فضاسازي، صحنه‌هايي است که شخصيت‌هاي داستان را در خيابان و در حال رانندگي نشان مي‌دهد. متأسفانه به لحاظ فني، نماهاي کروماکي مشکل اجرايي دارند و به‌شدت تصنعي و غيرقابل باور به نظر مي‌رسند.
دقيقاً همين‌طور است. من خودم معتقدم پنجاه درصد از جذابيت يک مشت پر عقاب از دست رفته است. البته در زمان تصويربرداري پيش‌بيني کرده بوديم که بتوانيم يکي دو خيابان پيدا کنيم و با کمي تغيير آن را به شکل خيابان‌هاي قبل از انقلاب درآوريم که متأسفانه نتوانستيم اين کار را انجام دهيم. به دليل تغييراتي که تهران از نظر زيست‌محيطي و آب و هوايي کرده ما حتي نتوانستيم يک نماي عمومي از اين شهر نشان بدهيم. يعني به هيچ عنوان نتوانستيم فضاي بيروني تهران را در آخرين سال‌هاي پيش از انقلاب نشان دهيم. حتي در نماي خروج اميرحسين (حامد بهداد) از ايستگاه راه‌آهن هم نتوانستيم به چنين ايده‌يي جامه عمل بپوشانيم، در حالي که من دلم مي‌خواست مثل آن سال‌ها ايستگاه را با مجسمه رضاشاه در مقابلش و فضايي قابل باور به نمايش بگذارم و همين افسوس را در مورد فضاي بيروني فرودگاه مهرآباد و شرکت نفت هم دارم که از هيچ راهي (نه ساخت دکور و نه ايجاد تصاوير کامپيوتري) امکان‌پذير نشد. البته مشکل اصلي از آن‌جا ناشي مي‌شد که بودجه اين مجموعه، به عنوان بودجه يک مجموعه تاريخي در نظر گرفته نشده بود و به دليل فضاي خانوادگي و روابط عاطفي که در آن جريان داشت، خيلي‌ها آن را يک کار تاريخي قلمداد نمي‌کردند، در حالي که اغلب صحنه‌هايي که در يک مشت پر عقاب مي‌بينيد دکور است و بازسازي شده. به عنوان مثال صحنه‌هاي خانه خلعتبري (رضا کيانيان) و ساير سکانس‌هاي داخلي در دکور ساخته شده است، چون فکر نمي‌کنم ديگر الآن بتوان خانه‌اي را پيدا کرد که مثل سال‌هاي آخر قبل از انقلاب (سال‌هاي 1354 تا 1357) باشد و در آن تغييراتي ايجاد نشده باشد. به دليل بودجه ــ که گفتم ــ ما حتي نتوانستيم شهر تبريز را هم مثل آن سال‌ها نشان دهيم، در حالي که تصميم داشتيم ماجراي بلواي تبريز را با تمام آن شلوغي‌ها و آتش‌زدن‌ها و حضور تانک‌ها به نمايش بگذاريم. حتي نتوانستيم اميرحسين را در حال سفر به تبريز نشان دهيم و جالب اين‌که فضاي داخلي اغلب ادارات دولتي هم تغيير پيدا کرده و هيچ شباهتي به دوران قبل از انقلاب ندارد. مثلاً در داخل دادگستري از درهاي ورود و خروج آقايان و خانم‌ها گرفته تا پارتيشن‌هاي دو طرف تالار ورودي و... خلاصه خيلي چيزهاي ديگر تغيير کرده و اصلاً مثل سابق نيست. البته در مورد فضاي داخل دادگستري به صورت ناقص موفق شديم اين کار را با تروکاژهاي کامپيوتري و حذف برخي جزئيات تصوير (مثل پارتيشن‌ها) انجام دهيم. بايد بگويم در يک مشت پر عقاب تلاش شده تا تهران امروز با ضرب و زور و انواع و اقسام محدوديت‌ها تبديل شود به تهران سال‌هاي آخر دهه پنجاه که متأسفانه بخش عمده‌اي از جذابيت تصويري مجموعه را از بين برده است. به همين دليل نتوانستيم حتي يک نماي عمومي داشته باشيم. البته با خودمان فکر مي‌کرديم ساده‌ترين کار، اجراي کامپيوتري صحنه‌هاي کروماکي است که شخصيت‌هاي داستان در مقابل دوربين نشسته‌اند و پس‌زمينه‌ي آن‌ها يک پرده سبز يا آبي است، اما متأسفانه آن بخش‌ها هم به اين شکل درآمده که خود شما به‌درستي به آن اشاره کرديد و جالب اين‌که براي ساخت اين نماها آن‌قدر دچار مشکلات ريز و درشت فراواني شديم که اصلاً از اجراي چنين تمهيدي پشيمان شديم! ضمن اين‌که چاره‌ي ديگري هم نداشيتم و نمي‌توانستيم کار ديگري انجام دهيم. نمي‌شد ماشين را گذاشت روي فيلمرو و در خيابان‌ها به راه افتاد؛ همه‌چيز حتي اجزاي خيابان‌ها تغيير کرده است.
نمي‌شد دوربين را در فاصله چند متري شخصيت‌ها گذاشت و پسزمينه تصوير را تا حد امکان ناواضح نشان داد تا اين اتفاق نيفتد؟
ريسک و خطرپذيري چنين کاري خيلي بالا بود، چون نمي‌شد ماشين‌ها را کنترل کرد و در عوض تابلوي مغازه‌ها و ساير اجزاي تشکيل‌دهنده زيبايي شهر، مدام توي کادر مي‌آمدند. در ضمن به خيابان‌هاي متعدد و درازي احتياج داشتيم تا بتوانيم با خيال راحت در آن حرکت کنيم و نگران برداشت‌هاي متعدد و طبيعي نباشيم.
شايد به همين دليل است که نماهاي رانندگي اغلب مجموعه‌هاي تلويزيوني به جاي روز در شب مي‌گذرند!
بله، شايد مي‌شد اين کار را کرد، ولي براي مجموعه‌اي که زمان کل آن حدود نهصد دقيقه است، چنين تمهيدي جواب نمي‌داد و به زمان بيشتري براي آن سکانس‌ها نياز بود. من براي يک مشت پر عقاب چيزي در حدود پنج شش‌هزار نما گرفته‌ام و اين در حالي است که براي آن سکانس‌ها، امورات من با پنج يا ده نما نمي‌گذشت!
به نظر مي‌رسد شخصيت استوار شه‌پرست (عليرضا خمسه) با ساير شخصيت‌هاي داستان هماهنگي ندارد و به نظر مي‌رسد به نوعي نمک داستان است؛ کسي که وارد داستان شده تا فضاي خشک و خشن مجموعه (در فصل‌هاي مربوط به سربازي) را درهم بريزد.
در فيلم‌نامه اين‌قدر که ما به شه‌پرست پرداختيم، به او پرداخته نشده بود، ولي زماني که عليرضا خمسه قرارداد بست و جلوي دوربين اين مجموعه آمد، احساس کردم او نسبت به آن سال‌هاي دور ــ که در فيلم‌هاي زير بام‌هاي شهر و مهريه بي‌بي با همديگر کار کرده بوديم ــ خيلي تفاوت پيدا کرده است. به نظر من او در زمينه‌ي فيلم‌هاي کمدي به جايگاه قابل قبولي رسيده است. احساس کردم خيلي حيف است که از اين حضور به حد کمال استفاده نکنيم و طبعاً شخصيت او را کمي گسترش دادم. البته متأسفانه در دوبله اين شخصيت ــ که براي جلوگيري از بروز سوءتفاهم احتمالي برخي قوميت‌ها صورت گرفت ــ آن حال و هوا که مدنظر من بود، کمي از دست رفت، ولي به گمان بعضي‌ها هنوز هم نمک ماجراست و همان‌طور که شما گفتيد تا حد ممکن فضاي داستان را تلطيف کرده، در حالي که بامزگي شخصيت او يک مقدار از دست رفته است. بد نيست بدانيد برخي کلماتي که خمسه به کار برده را خود او پيدا مي‌کرد؛ در تحقيق از نظامي‌هايي که در آن پادگان بودند و البته يادآوري دوران سربازي که بين همه ما مشترک بود. ضمن اين‌که بدم نمي‌آمد خاطرات دوران سربازي‌مان را در جايي ثبت کنيم تا جوانان نسل امروز آن را با تجربه‌هاي خود مقايسه کنند.
فقط ديالوگ‌هاي اين شخصيت دوبله شده يا...
... بله، فقط ديالوگ‌هاي شه‌پرست دوبله شده است، به اضافه برخي کلمات يا جملات ساير شخصيت‌ها که در هنگام پخش صورت گرفته؛ مثل اشاره به نامزدي اميرحسين و غزاله که در اصل اين‌گونه نبود. البته بخش عمده‌ي تغيراتي که يک مشت پر عقاب را در بر گرفته شامل حذف برخي لحظه‌ها و بعضي صحنه‌ها بوده است.
با توجه به نوع نگرش موجود در مجموعه‌هاي تلويزيوني و فضاي متعادل‌تري که توليدات سال‌هاي اخير تلويزيون از آن بهره برده‌اند، يک مشت پر عقاب با چه تغييرات و محدوديت‌هايي روبه‌رو بود؟
من بانظر شما نسبت به فضاي باز موجود در تلويزيون چندان موافق نيستم. اگر دقت کنيد متوجه مي‌شويد فيلم‌هايي که سال‌ها قبل از تلويزيون پخش شده‌اند اين روزها قابليت پخش مجدد ندارند. به عنوان مثال نسخه‌هاي پخش‌شده‌ي اجاره‌نشين‌ها يا هامون (از ساخته‌هاي داريوش مهرجويي) تفاوت‌هاي چشم‌گيري با نسخه‌هاي پخش‌شده از تلويزيون در سال‌هاي قبل دارند و تفاوت‌هاي عمده‌يي کرده‌اند. به نظر من ما با يک بحث سليقه‌يي طرفيم وگرنه با گذشت نزديک به سي سال از انقلاب، ديگر همه‌ي ما مي‌دانيم چه چيزهايي قابل پخش است و چه چيزهاي ديگري نه. من معتقدم اين سليقه‌ي جناح‌هاي سياسي است که گاهي وقت‌ها به هنرمندان تحميل مي‌شود، نه سانسور يا محدوديت‌هاي نمايشي. مثلاً مي‌گويند از نظر ما نماهاي بسته (کلوزآپ) از زن‌ها شامل قابي است که از نماي متوسط (مديوم) کمي بسته‌تر باشد، يا نبايد تصوير درشت برخي اجسام (مثلاً مجسمه) در کادر باشد و مثلاً مشکل آن‌ها با نماهاي درشتي است که از مجسمه‌ي معروف ساختمان دادگستري گرفته شده. همان‌طور که گفتم اين چيزها بيشتر سليقه‌يي است تا عاملي براي جلوگيري از عناصر غيرشرعي.
به مجسمه ساختمان دادگستري اشاره کرديد. در يک مشت پر عقاب يک نما از بخش پاييني مجسمه وجود دارد که ديزالو مي‌شود به نماي قبل از خود که اميرحسين را نشان مي‌دهد. در حالي که آرنج خود را زير چانه‌اش گذاشته و به نقطه‌اي خيره مانده. از ابتدا به اين پيوند بين فصل‌ها فکر کرده بوديد يا چنين تمهيدي انتخاب تدوين‌گر شماست؟
معمولاً سرصحنه مقداري تصوير اضافه گرفته مي‌شود تا تدوين‌گر در هنگام تدوين، دستش باز باشد و بتواند به بهترين نحو صحنه‌ها را به هم وصل کند. به عنوان مثال براي شروع يک سکانس، هم مي‌توان از يک نماي بسته شروع کرد و هم از نماي باز. من خودم جزو آن افرادي هستم که هردوي اين نماها را مي‌گيرم تا هر کدام بهتر باشد در اتاق تدوين مورد استفاده قرار گيرد.
به‌هرحال براي پيوند بين آن دو نما از قبل فکر کرده بوديد يا در هنگام تدوين به چنين ايده‌يي رسيديد؟
اين تمهيد، سليقه‌ي محمدرضا موييني (تدوين‌گر مجموعه) بوده و نه‌تنها در اين بخش، بلکه در ساير قسمت‌هاي يک مشت پر عقاب هم اتفاق افتاده است. اين‌ها به نظرم ظرافت‌هايي است که به صورت نامحسوس در لحظه‌ي تدوين به وقوع پيوسته.
شما از کدام گروه کارگردان‌ها هستيد؟ از آن‌دسته که با دکوپاژ آهنين سرصحنه مي‌روند يا کساني که دکوپاژ و ميزانسن خود را متناسب با شرايط صحنه تغيير مي‌دهند؟
من هميشه با دکوپاژ اوليه سرصحنه مي‌روم و سعي مي‌کنم شب قبل از فيلمبرداري، همه‌چيز برايم روشن باشد. حتي تعداد نماها را دقيق در نظر مي‌گيرم، چون بايد آن‌ها را به عوامل پشت و جلوي دوربين توضيح بدهم. اما واقعيت اين است که در هنگام روبه‌رو شدن با صحنه‌يي که قرار است فيلم‌برداري در آن صورت بگيرد، سعي مي‌کنم خود را با شرايط وفق بدهم. مي‌خواهم بگويم دکوپاژ مورد علاقه من نه آن‌چنان است که قابل تغيير نباشد و نه اين‌که سرصحنه به صورت بداهه اجرا مي‌شود. از قبل مي‌دانم چه اتفاقي قرار است بيفتد، ولي قابل تغيير و قابل انعطاف هم هست.
با توجه به وضعيت بغرنجي که سينماي ايران در توليد و نمايش فيلم با آن روبه‌رو است، باز هم به فعاليت در تلويزيون ادامه خواهيد داد يا در آينده به سينما برخواهيد گشت؟
نيازي به توضيح ندارد که کفه‌ي علاقه من به سوي سينما سنگيني مي‌کند. ايجاز، طراحي دقيق و ضرورت‌هاي داستان‌گويي با ايجاد تعليق يا گره‌گشايي، از جمله عناصري است که من را به کار در سينما راغب‌تر مي‌کند. ضمن اين فيلم‌ساز مي‌تواند براي تماشاگري که فيلم را انتخاب کرده و پس از خريد بليت وارد سينما شده، برنامه‌ريزي بهتري داشته باشد، در حالي که تماشاگر تلويزيون اصلاً تحت تسلط فيلمساز نيست و به دليل نمايش فيلم‌ها و مجموعه‌ها در محيط‌هاي خانگي، اغلب رفتار متفاوت و متناقضي از خود بروز مي‌دهد که مي‌تواند تمرکز و حواس او را از نگاه به تلويزيون منحرف کند. به‌هرحال انتخاب، حق مخاطباني است که دکمه تلويزيون را روشن کرده و پاي آن مي‌نشينند. نمي‌توان به آن‌ها گفت به جاي فوتبال، يک مشت پر عقاب را نگاه کنيد؛ اين اعتراض وارد نيست.