هفت آرزوي محالجعفر تكبيری عزيز در وبلاگ ديوانه مرا به يك بازی دعوت كرده و ازم خواسته تا هفت آرزوی محال خود را در اين‌‌جا بنويسم. البته خود او هم در نوشته‌يی كوتاه به آرزوهای محالی پرداخته كه بعضی‌هايش مثل «كار كردن در روزنامه‌ی گاردين يا نيويورك تايمز» و «مصاحبه با رييس جمهور آمريكا» بيش‌تر يك آرزوی سوزان هستند تا آرزوی محال و ناممكن!
به هرحال از آن‌جا كه توی عالم فاميلی و مهم‌تر از آن؛ در دنيای اينترنت ، چشم‌مان توی چشم هم می‌افتد ، ناچار اين دعوت را قبول كردم و اين‌هم هفت آرزوی محال من كه از عمق وجودم آرزو می‌كنم دست‌كم روزی يكی‌شان به حقيقت بپيوندد:
اول اين‌كه مردم ايران در انتخابات مهم بعدی دست از لج و لج‌بازی بردارند و به‌جای آن‌كه فقط به نيت رای‌نياوردن كس خاصی به ديگری رای بدهند ، عين بچه‌ی آدم با خود فكر كنند و دقيقاً به كسی كه بايد رای بدهند ، نه به كسی كه نبايد!
دوم اين كه بخش عمده‌يی از مردم كشورم به طبقه بالای خط فقر نقل مكان كنند و متناسب با رشد تورم ، دست‌كم از ته جدول فاصله بگيرند!
سوم اين‌كه يك شير پاك خورده‌يی پيدا شود و اين كلمه‌ی آزادی بيان را به صورت مشروح برای ما تفريف كند تا بفهميم اصلاً آزادی يعنی چی!
چهارم اين كه بروكراسی و فساد اداری براي هميشه از اين مملكت رخت بربندد. (ببخشيد كه شبيه بيانيه‌های سياسی شد!)
پنجم اين كه در تمام جهان ، صلح و صفا برقرار شود و زمانی برسد كه به صورتی كاملاً واقعی «چوعضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار!»
ششم اين كه مردم وطنم از خير اين‌ يكی بگذرند و مقدس‌ترين شهر دنيا را به مكانی براي گذران ماه‌عسل خود تبديل نكنند!
و آخر هم اين كه خداوند به پاس اين قدر‌شناسی – كه در آرزوی قبلی ذكرش رفت – از زلزله‌ی تهران چشم‌پوشي كند و زمان تخريب اين شهر را كه سال‌هاست چندثانيه مانده به نقطه‌ی صفر متوقف مانده ، به عقب برگرداند.
آمين يا رب‌العالمين!