چهره‌ها، چاله‌ها و چاه‌ها

مهران مديري در مرد هزار چهره

نوروز امسال و در يكي از بخش‌هاي پاياني مرد هزار چهره (مهران مديري) اتفاق بي‌سابقه‌اي رخ داد كه بدون شك بايد آن را نقطه عطف مجموعه‌هاي مناسبتي پخش شده از تلويزيون در سال‌هاي اخير دانست. در يكي از واپسين بخش‌هاي اين مجموعه، مهران مديري كه جدا از كارگرداني، اجراي نقش اصلي را هم برعهده داشت از زبان قهرمان داستان (مسعود شصت‌چي) لب به گلايه گشود و درحالي كه اشك از چشم‌هايش سرازير شده بود اعتراف كرد كه اگر در جايگاه متهم به دادگاه فراخوانده شده ، مهم‌ترين دليلش حضور اشتباهي او به جاي برخي افراد حقيقي است و اشاره كرد كه اگر در هيچ زمينه‌اي استعداد نداشته باشد، دست‌كم توي «جَو گيرشدن» استاد است!
دلم مي‌خواهد اشك‌هاي مهران مديري را – كه در مقابل چشم علاقمندان اين چهره‌ي‌ تلويزيوني از گونه‌هاي مسعود شصت‌چي جاري ‌شد – صادقانه‌ترين پيام وي به مخاطبانش فرض كنم و آن را رازي بدانم كه او با درايت و هوشمندي از آن‌سوي منشور تلويزيون با علاقمندانش در ميان گذاشت. حداقلش اين است كه چنين تعبيري مي‌تواند با هدايت كردن سرنوشت برخي مجموعه‌ها و شخصيت‌هاي داستاني توسط تماشاگران پي‌گير و فراگير تلويزيون ، هم‌سو قلمداد شود؛ مخاطباني كه در گذر نزديك به دو دهه گذشته با تشويق‌ها و حمايت‌هايشان، از مديري، مردي هزاران چهره ساختند و نوروز 87 در نقطه‌ عطف انفجار برنامه‌هاي سرگرم‌كننده از تلويزيون ، به تماشاي دادگاه رسيدگي به جرايم او نشستند!
شايد اگر او و همراهانش در گذر سال‌هايي كه بر سر طنز و تلويزيون رفت، مرز ميان شوخي و هجو و هزل را از هم تفكيك كرده بودند و به‌جاي «نقد» و انتقاد سازنده، تمسخر و دست‌كم گرفتن را به بينندگان مشتاق و «عزيز و محترم» قاب كوچك تحويل نداده بودند (نظير آن‌چه كه در همين مجموعه بر بخش‌هاي مربوط به نويسندگان و هنرمندان رفت) اينك نسلي از تماشاگران پاي برنامه‌هاي طنز نشسته بودند كه زهر و تلخند شوخي‌هاي رايج در جامعه را به‌راحتي تاب مي‌آوردند و نياز نبود براي آرام نگه‌داشتن‌ آن‌ها تا آخرين روز تعطيلات (بخوانيد: كمك به رفع سوءتفاهم نسبت به صاحبان مشاغل مختلف) از همان ابتدا قهرمان داستان را در دادگاه و گرفتار آمده در چنگال عدالت نشان داد!
به تعبير بهتر، اشك‌هاي تلخ مهران مديري حكايت از سرنوشت مشابه خود او با قهرمان داستانش (مسعود شصت‌چي) داشت؛ مرد هزارچهره‌اي كه مي‌توانست بازيگر قابلي باشد (حضور ساده و بي‌تكلف او در فيلم دايره‌زنگي كه هم‌زمان با پخش اين مجموعه در سينماها به نمايش گذاشته شد مويد اين نكته است) و با شناختي كه از توده‌هاي مردم دارد به راحتي مي‌توانست در گويش و حتي كاربرد كلمات روزانه آن‌ها نيز تاثيرگذار باشد (كلمات و جملاتي را كه پس از پخش پاورچين – و دنباله‌هايش – ورد زبان مردم كوچه و بازار شده بود را هنوز از ياد نبرده‌ايم؛ جايگزيني دقيق عبارت «پاچه‌خواري» در فرهنگ لغات روزمره و كوچه و بازار، مهم‌ترين آن‌هاست).
شايد بايد سال‌ها مي‌گذشت و از تماشاگران تلويزيون نسل تازه‌اي فراهم مي‌آمد تا امثال مديري به اهميت جايگاه خود پي برده و به تلخي امروز اشك بريزند! سوء تفاهمي كه در آخرين بخش مرد هزارچهره با آزاد شدنِ [قابل حدس و پيش‌بيني] مسعود شصت‌چي از زندان شكل مي‌گيرد (اشتباه گرفته‌شدن از سوي رضا رشيد‌پور و اصرار به دعوت از او براي اجراي يك برنامه تلويزيوني) جدا از اين كه بازتابي از بالا رفتن حد تحمل هنرمنداني چون خود اوست نشان‌گر صعود ميزان تازه‌اي از صداقت و صراحت نيز هست؛ معياري كه براساس توضيح چند سطر بالاتر، در شاخص‌ترين واكنش عاطفي و طبيعي مديري (در همين مجموعه) هم به وضوح ديده مي‌شود.
اين جايگزيني و جانشيني اشتباه – و در عين حال سرگرم‌كننده! – را مي‌‌توان به ساير مجموعه‌هاي مناسبتي فصل نوروز نيز تعميم داد؛ اشتباهاتي مثل آمدن جواد رضويان به پشت دوربين (كه حاصلش كارگرداني قرارگاه مسكوني بود) يا اصرار بي‌مورد سازنده مجموعه نشاني به بازيگري در مجموعه‌اي با هدايت خودش. رامبد جوان كه پيش از اين كارهاي متوسطي از او ديده بوديم در هدايت و كارگرداني نشاني نشان داد بدون آن‌كه كارنامه‌اش در بازيگري (خصوصاً حضور به ياد ماندني‌اش در خانه‌سبز يا خانواده‌سبز) نشان از به هرز رفتن او داشته باشد در عرصه كارگرداني هم مي‌تواند به اندازه همان مجموعه‌هاي سال‌هاي دور بدرخشد و موفق باشد. البته اگر او توقف و تامل در كنار دوربين را به جذابيت حضور در مقابل آن ترجيح بدهد و به جاي بازي در نقشي حاشيه‌اي و كم‌تاثير (نظير آن‌چه كه در نشاني برعهده داشت) انرژي خود را صرف هدايت داستان به مسير صحيح و اصلي خود كند. انتخاب شعر معروف خانهء دوست كجاست؟ از زنده‌ياد سهراب سپهري (به عنوان كليدي براي پيدا كردن گنج) و تاكيد بر زواياي نهان و پنهان زبان فارسي (در بدفهمي ، درك چند وجهي و ايجاد تكلف در آدم‌هاي نامسط به اين زبان) از شاخص‌ترين ويژگي‌هاي اين مجموعه به حساب مي‌آيد كه اگر با چند ستاره پرطرفدارتر همراه شده بود و مثل مرد هزارچهره يا پيامك از ديار باقي زمان پخش بهتر و مناسب‌تري داشت قطعاً به حق خود مي‌رسيد (بهتر و بيش‌تر ديده مي‌شد) و طبعاً در جايگاه مناسب‌تري نسبت به ساير مجموعه‌ها قرار مي‌گرفت. به لحاظ فني، كارگرداني رامبد جوان را بايد در سطحي نسبتاً بهتر از ساير مجموعه‌هاي موعد نوروز در نظر گرفت؛ آن‌هم در مقايسه با بي‌توجهي مهران مديري به منطق نور در محيط‌هاي بيروني و دروني يا اهمال‌كاري‌ آشكارش نسبت به تغيير عامل روايت (از منِ راوي به سوم شخص) كه در همين مرد هزارچهره و در فصل غيبت شخصيت «شصت‌چي» (در بعضي بخش‌هاي مربوط به تعريف كردن خاطرات خود) نمود بيش‌تري داشت. البته در مورد جواد رضويان و كارگرداني قرارگاه‌مسكوني كم‌تجربگي را نيز بايد به آن افزود؛ عاملي كه سبب شده بود بسياري از صحنه‌ها چندين و چند نما (دست‌كم براي حفظ راكورد حسي) كم داشته باشند و هدايت صحنه‌ها، ضبط ضعيف و سردستي اغلب طنزهاي شبانه و غيرشبانه را به يادمان بياورد. در حالي‌كه تصاوير قرارگاه‌مسكوني برخلاف آن برنامه‌هاي استوديويي – كه ذكرشان رفت – تنها با يك دوربين ضبط شده بود و طبعاً همين نكته، ديدگاه متفاوتي را طلب مي‌كرده است. همان‌طور كه حركت و لرزه‌‌هاي خفيف دوربين روي دست – كه از مجموعه‌ اغما به اين سو در كارهاي سيروس مقدم رسوب كرده و در كنار پرش‌هاي پرشتاب تصويري به مشخصه‌ كارهاي او تبديل شده – در ساختمان كلي پيامك از ديار باقي تاثير چنداني نداشت و بيش‌تر يك عنصر تصويري جذاب بود تا عاملي براي تاثيرگذاري حسي و بصري. ضمن اين كه در برخي موارد (خصوصاً در صحنه‌هاي رانندگي) عدم حفظ خط نگاه شخصيت‌ها، ضمن ايجاد تاثير منفي بر ساير ضعف‌هاي ساختاري اثر(كه كليشه‌هاي داستان ، بازيگري و شخصيت‌پردازي هم جزو آن‌هاست) بر ساير اجزاي فيلم هم سايه انداخته بود.
در نگاهي كلي، مجموعه‌هاي تلويزيوني پخش شده در نوروز امسال را بايد به يك نقطه‌عطف تعبير كرد؛ فصلي تازه در سرگرم‌سازي مخاطبان تلويزيون كه اگر با انتخاب صحيح و جايگزيني مناسب (از سوي مديران تصويب كننده) همراه باشد قطعاً مي‌تواند و بايد تاثير خود را در كيفيت آثارِ بعدي و در راه به نمايش بگذارد. نيازي به توضيح ندارد كه با صرف زمان و البته كمي دقت و فداكاري مي‌توان در تربيت نسل آينده تماشاگران تلويزيون همت گماشت؛ به شرط آن‌كه هدايت توليدات تصويري را به سازندگان‌شان واگذار كنيم و به جاي آن‌كه در سقوط‌شان (به عمق چاه تكرار و خودباختگي) برايشان كف بزنيم و هورا بكشيم اجازه بدهيم نفس تازه كنند و ضمن بازسازي ايده‌هاي خود، آثار تازه‌اي خلق‌كنند؛ آثاري كه در حافظه جمعي مخاطبان، تازه بماند و سال‌ها بعد هم با اشتياق بتوان نگاهشان كرد!