مجتبی میرتهماسب، کارگردان «شش قرن، شش سال»همه‌چیز از شب عید سال 1386 آغاز شد. زمانی که مجتبی میرتهماسب، دوست قدیمی‌اش محمدرضا درویشی را در یک مهمانی ملاقات کرد و با او قرار و مدار گذاشت تا ضبط تصویر از مراحل بازخوانی و اجرای قطعات عبدالقادر مراغی را آغاز کند. کمی پیش از این دیدار، درویشی به میرتهماسب گفته بود: «مرد حسابی، برو دنبال زندگیت! حالا ما دیوانه‌ایم که پیِ این کار را گرفته‌ایم؛ تو دیگه چرا می‌خوای وارد پروژه‌ای چنین زمان‌بَر و جانفرسایی شوی؟!» اما میرتهماسب که با هوشمندی به اهمیت و عمق کار درویشی پی برده بود نمی‌خواست این موقعیت بی‌نظیر برای ساخت فیلم را از دست بدهد: «واقعیت این است که درویشی می‌دانست در چه راه دشواری قدم گذاشته و در مقابل، جذابیت چنین مسیری برای من این بود که متوجه شده بودم یک «اتفاق» در حال رخ دادن است؛ یک اتفاق از جنس تلاش برای جست‌وجوی هویت و هر طور شده باید می‌رفتم و آن را ثبت می‌کردم.» این، آغاز راهی‌ بود که طی کردن آن برای درویشی و میرتهماسب (هرکدام به‌صورت جداگانه) با صرف شش سال زمان همراه بود. درویشی از ابتدای 1384 تا بیست و هفتم شهریورماه 1390 (مراسم رونمایی از آلبوم «شوق‌نامه») و میرتهماسب از ابتدای 1386 تا ششم آبان‌ماه 1392(مراسم رونمایی از فیلم شش قرن،‌شش سال در خانه هنرمندان).
میرتهماسب می‌گوید آخرین تصویرهای فیلم خود را اوایل مردادماه 1388 ضبط کرده است: «ایده‌ی عکاسی از اعضای گروه (برای انتشار در بروشور آلبوم) برایم جذاب بود و همان روز به این نتیجه رسیدم که بهتر است فیلم را با نمایش عکس‌هایی از درویشی و گروهش آغاز کنم.» اما آماده‌سازی و انتشار آلبوم «شوق‌نامه» تا بهار 1390 و تدوین و آماده‌سازی شش قرن و شش سال تا پاییز 1392 به درازا کشید: «بخش عمده‌‌ای از تصویرهای این فیلم در سال 86 و 87 گرفته شده بود و من در سال 91 می‌خواستم میان آن‌ها پیوند ایجاد کنم. در حقیقت احساسم این بود که تصویرها کمی برایم کهنه شده. با خودم فکر کردم شاید بهتر باشد تصویرهایی از فعالیت این گروه را در زمان حال بگیرم و به این وسیله ماجرا را پیش ببرم. اما در نهایت دیدم نمی‌شود و... رهایش کردم.»
آن‌چه در پی می‌خوانید بخش‌هایی از یک گفت‌وگوی بلند با این مستندساز پرسابقه است که پیش از این در چهارصد و هشتاد و دومین شماره‌ی ماهنامه‌ی سینمایی فیلم منتشر شده و اینک به مناسبت توزیع نسخه‌ی ویدئویی آن مورد بازخوانی مجدد قرار می‌گیرد.

محمدرضا درویشی و مجتبی میرتهماسب، پشت صحنه‌‌ی فیلمبیش از بیست سال است که محمدرضا درویشی را از نزدیک می‌شناسم و طبعاً از همان ابتدای کار در جریان اجرای طرح او بودم. اما برای تشریح دقیق‌تر این موضوع شاید بهتر باشد به سال‌ها قبل و دوران دانشجویی درویشی برگردیم. زمانی که او برای نخستین‌بار با شخصیت عبدالقادر مراغی و کتاب‌های او آشنا شده و به این فکر افتاده بود تا کارهای این آهنگ‌ساز ایرانی‌تبار را پیدا کرده و بازخوانی کند. البته شرایط انجام این کار اوایل دهه‌ی 1380 مهیا شد. زمانی که یدالله صمدی ساخت موسیقی سریال شهرآشوب را به محمدرضا درویشی پیشنهاد کرد. شهرآشوب به دربار شاهرخ‌شاه می‌پرداخت و جالب این‌که عبدالقادر مراغی هم یکی از اصلی‌ترین شخصیت‌های آن سریال بود. در حقیقت جرقه‌ی اصلی بازخوانی قطعات عبدالقادر از همان‌جا زده شد. ناگفته نماند او برای ساخت موسیقی شهرآشوب از پژوهش‌های اولیه که برای بازخوانی آثار عبدالقادر مراغی جمع‌آوری شده بود استفاده و حتی از همایون شجریان دعوت کرد تا ترانه‌ی تیتراژ آن سریال را اجرا کند؛ با این هدف که در آینده بتواند اصل موسیقی عبدالقادر را پیدا کرده و بازخوانی آن را انجام دهد. به این ترتیب ماجرای پیدا کردن قطعات قدیمی این آهنگ‌ساز ایرانی هر روز جدی‌تر شد اما متاسفانه تا سال 1385 که درویشی از اعضای سه گروه مختلف و متفاوت برای سازبندی و اجرای قطعات عبدالقادر مراغی استفاده کرد ایده‌ی او به نتیجه نرسید.

استاد محمدرضا شجریان در نمایی از مستند «شش قرن، شش سال»

اگر منِ مستندساز، شرایط تبلیغاتی برابر با برخی فیلم‌های سینمایی از جمله امکان پخش تیزر تلویزیونی، نصب بیل‌بوردهای تبلیغاتی و نمایش هم‌زمان در سایر شهرها را داشته باشم خرج فیلمم را در خواهم آورد. اما این نوع سینما توان مالی مناسبی برای انجام این‌گونه تبلیغات ندارد؛ و درست در همین نقطه است که دولت، تصمیم به حمایت از این نوع فیلم‌ها گرفته است. خوش‌بختانه در فیلمی که من ساخته‌ام شجریانِ پدر و پسر حضور دارند که علاقه‌مندان و طرف‌داران خاص خودشان را دارند و من اگر بتوانم برای شش قرن و شش سال به اندازه‌ای تبلیغ کنم که مخاطبان موسیقی به جای رفتن به کنسرت به تماشای فیلمی بنشینند که درباره‌ی موسیقی است، به‌طور حتم هزینه‌های فیلمم تامین خواهد شد. ناگفته نماند این نوع فیلم‌ها اصلاً با انگیزه‌های تجاریِ سینمای اکران ساخته نمی‌شوند و در مقایسه با فیلم‌هایی که ذکرشان رفت خیلی کم‌هزینه به حساب می‌آیند. در ضمن از آن‌جا که سینمای مستند از انگیزه‌های فرهنگی برخوردار است همیشه به تاثیرگذاری در درازمدت فکر می‌کند و طبعاً بازده اقتصادی آن، در درازمدت قابل دستیابی‌ست. من هم اگر توان تبلیغات را داشته باشم فکر می‌کنم بتوانم مخاطبان عام را هم به سمت کار خود جلب کنم.

محمدرضا درویشی در نمایی از «شش قرن، شش سال»جنس سینمای مستند از زمان تولید فکر تا مرحله‌ی ساخت و نمایش آن با سینمای داستانی فرق دارد. لبه‌ی باریک قضیه این‌جاست که اگر به خطا با خودمان فکر کنیم که بهتر است الگوهای دیگری را وارد کرده و به ‌طرف گیشه و فروش بیش‌تر حرکت کنیم حتی از اصل خود نیز دور خواهیم افتاد. مهم این است که ابتدا تولید فرهنگی با خصوصیات خودش انجام شود ولی از امکان وصل شدن به بازار عرضة این‌گونه محصولات هم برخوردار باشد. در همه‌جای دنیا دولت‌ها موظفند از تولید کالاهای فرهنگی حمایت کنند اما اغلب این اتفاق نمی‌افتد.

همایون شجریان در نمایی از «شش قرن، شش سال»

اگر من در مسند یک مدیریت فرهنگی قرار داشته باشم این وظیفه‌ی منِ نوعی‌ست که فعالیت‌های فرهنگی را رصد کنم و ببینم چه کارهایی در حال انجام شدن و حتی نشدن است. به‌عنوان مثال شناسایی شخصی با میزان اندیشه و اهمیت محمدرضا درویشی و حمایت، نگه‌داری و حفظ سلامت او جزو اصلی‌ترین وظایف من خواهد بود. منِ مدیر فرهنگی باید هر چه زودتر مقدمات ثبت جهانی نام این هنرمند را فراهم کنم تا برخی کشورهای همسایه که مدعی شخصیت‌ها و فضاهای فرهنگی ما بوده و هستند از موقعیت چنین هنرمندی که در عرصة جهانی موفق و شناخته‌شده است به نفع خود بهره نبرند. چه بسا اگر شش ماه تلاش‌ مستمر و شبانه‌روزی درویشی نبود در حال حاضر باید با حیرت و تعجب شاهد ثبت جهانیِ نام عبدالقادر مراغی به‌نام کشور ترکیه یا تاجیکستان و افغانستان بودیم.

استاد شجریان و محمدرضا درویشی در پشت صحنه‌ی «شش قرن، شش سال»متاسفانه در کشور ما اغلب آدم‌های برجسته و فرهنگی به حال خودشان رها شده‌اند و مدیران فرهنگی حتی یک‌بار از خود نمی‌پرسند که این افراد به چه چیز نیاز دارند تا فقط و فقط کار کنند و به فرهنگ این کشور بیفزایند. چندی پیش برای شرکت در یک جلسه‌ی نمایش فیلم، همراه با درویشی و بعضی اعضای گروه به مراغه (زادگاه عبدالقادر مراغی) سفر کرده بودیم. مدتی بعد از آن‌که به تهران برگشتیم به درویشی زنگ زدم تا حالش را بپرسم. بین صحبت‌هایمان گفتم: «بالاخره یک روز قدر شما را خواهند دانست.» ایشان خیلی ناراحت شد و گفت: «من منتی سر کسی ندارم و دنبال این هم نیستم که کسی قدر مرا بداند. من دارم کار خودم را انجام می‌دهم و کاری هم به حرف و نظر کسی ندارم.» توجه داشته باشید این آدم چه‌قدر شریف است و با وجود ناملایماتی که زندگی او را در بر گرفته چه نگاهی به پیرامون خود دارد. درویشی آدمی‌ست که یک‌تنه و به تنهایی کار دست‌کم یک وزارت‌خانه را انجام می‌دهد؛ و تازه، انجام این کارها را جزو وظایف خودش می‌داند. جمله‌ای که او گفت باعث شد من برگردم و دست‌کم خودم را تصحیح کنم. این که او هیچ توقعی از کسی ندارد و به تنهایی دارد کار خودش را انجام می‌دهد. من از همان ابتدا که کار روی این فیلم را شروع کردم می‌دانستم به سرانجام رساندن آن نیازمند زمانی طولانی‌ست. نه آن‌وقت‌ها و نه حتی امروز نمی‌توان برای عرضه و نمایش چنین فیلمی برنامه‌ریزی خاصی داشت. چنان که نمایش خود این فیلم در دولت قبلی می‌توانست موانع مختلفی داشته باشد. به همین دلیل وقتی به این نتیجه رسیدم که فیلم از زمان و قالب استانداردی برخوردار خواهد بود تصمیم گرفتم برای نمایش عمومی آن خصوصاً در سینماها اقدام کنم و باز از همان زمان تمام تلاشم را به کار گرفتم تا نسخه‌ی دی‌وی‌دی این فیلم را هم در شبکه‌ی نمایش خانگی عرضه و توزیع کنم. به اعتقاد من شش قرن و شش سال می‌تواند وارد بازار ویدئو شده و با استقبال هم مواجه شود. چون این فیلم فارغ از اهل سینما و علاقه‌مندان سینمای مستند، دایره‌ی بزرگ و دیگری نظیر خانواده‌ی موسیقی را نیز به‌عنوان مخاطبان بالقوة خود بر می‌گیرد. ضمن این‌که در این زمینه به عرضه‌ی بین‌المللی فیلم هم می‌توان فکر کرد و من از همین حالا کار روی عرضه‌ی جهانی این فیلم را آغاز کرده‌ام.

مجتبی میرتهماسب در پشت صحنه‌ی «شش قرن، شش سال»اولین‌بار که به‌صورت قطعی تصمیم گرفتم این فیلم را بسازم بدون قصد فیلمبرداری به محل تمرین گروه رفتم و درویشی لطف کرد و ضمن معرفی من به بعضی افراد گروه که تازه با آن‌ها آشنا شده بودم (بعضی از آن‌ها را از قبل می‌شناختم) گفت: «ایشان قرار است درباره‌ی کاری که ما انجام می‌دهیم فیلم بسازد و در ضمن، این کار را با سرمایه‌ی شخصی خودش انجام می‌دهد.» قصدش این بود که واکنش همکاران و افراد گروهش را در این زمینه ببیند. به‌هرحال همه‌ی ما که کار فرهنگی انجام می‌دهیم در یک فضا نفس می‌کشیم اما برای آن‌ها که با حال و هوای مستندسازی آشنا نبودند شاید این نکته چندان مانوس نبود و به همین دلیل شاید این پرسش برای‌شان ایجاد شده بود که اصلاً دلیل انجام چنین کاری چیست؟ ولی کم‌کم که کار به جریان افتاد خود آن‌ها هم به این نتیجه رسیدند که ثبت چنین فعالیتی حتماً لازم بوده است. اعضای این گروه در تمام مدتی که کار بازخوانی قطعات عبدالقادر [مراغی] در جریان بود شاهد این نکته بودند که فیلمی که از فعالیت آن‌ها ساخته می‌شود مسیر طاقت‌فرسا و پرهزینه‌ای را پشت سر می‌گذارد. در خوش‌بینانه‌ترین حالت اگر شش قرن و شش سال بازدهی اقتصادی هم داشته باشد با آن فقط می‌توان چاله‌‌هایی‌ را پُر کرد که در شش سال زمان تولید آن کَنده شده! البته در مورد این فیلم از آن‌جا که محمدرضا درویشی به‌عنوان سرپرست گروه با ساخت آن موافقت کرده، طبعاً من فقط به نظر او اتکا می‌کنم.

همایون شجریان در نمایی از «شش قرن، شش سال»خاصیت سینمای مستند این است که مدام موضوع‌های تازه‌ای را عرضه، و کاری می‌کند که مخاطبانش هیجان‌زده شوند. تجربه‌ای که من با فیلم‌های خودم داشته‌ام این است که در اغلب موارد وقتی تماشاگران با کارهایم مواجه می‌شوند خیلی برای‌شان جالب است و می‌نشینند و با موضوعی که اصلاً هیچ اطلاعی از آن ندارند ارتباط برقرار می‌کنند. ظاهراً تمام لذت تماشای فیلم‌ برای آن‌ها هم در همین نکته است. بر مبنای این نکته دیگر منتظر سلیقه‌های موجود نخواهم شد و بیش‌تر سعی خواهم کرد باعث ارتقای سلیقه‌ی تماشاگران کارهایم شوم. یکی از این شیوه‌ها فروشِ آن‌لاینِ فیلم‌ها روی اینترنت است که خوش‌بختانه کم‌کم دارد جا می‌افتد (برای تماشای نسخه‌ی اینترنتی و قانونیِ این فیلم می‌توانید به این‌جا مراجعه کنید). اخیراً که به یکی از شرکت‌های پخش مراجعه کرده بودم دیدم در قراردادشان به پخش فیلم‌ها از طریق تلفن همراه هم فکر کرده‌اند که خود به خود بازار تازه‌ اما در عین حال ناشناخته‌ای برای فیلمسازان ایجاد می‌کند. در حالی که اغلب مستندسازان وقتی فیلم خود را می‌سازند دیگر کار برای‌شان تمام شده است. مثلاً فیلم را در خانه سینما یا خانه هنرمندان نمایش می‌دهند و...تمام.

اعضای گروه محمدرضا درویشی

به اعتقاد من شرایط تکثیر و توزیع فیلم‌های مستند به ناگزیر باید تغییر کند. امیدوارم روزی دولت دست حمایت خود را از روی سر سینمای مستند بردارد! و مرکز گسترش در کنار تغییر شیوه‌ی کار خود به‌جای تهیه و تولید فیلم‌‌، خریدار و پخش‌کننده‌ی آثار مستند و تجربی باشد. سال گذشته در دفترچه‌ی سیاست‌گذاری‌های وزارت ارشاد اشاره شده بود که اگر فیلمی موفق شود از جشنواره‌های درجه یک جایزه دریافت کند، به سازنده‌ی آن تا سقف ده میلیون تومان کمک بلاعوض پرداخت خواهد شد تا فیلم بعدی خود را بسازد. وقتی این خبر را شنیدم به یکی از مدیران مربوطه گفتم: «تصور کنید این بند شامل فیلم من شده اما من از این پس قصد ندارم هیچ فیلم دیگری بسازم. حالا تکلیف چیست؟!» جالب این‌که چنین کمکی می‌تواند در تبلیغ و پخش فیلمی که جایزه برده تاثیر بیش‌تری داشته باشد اما مدیران مربوطه می‌گویند چنین کمکی جزء سیاست‌های وزارت ارشاد نیست و ما فقط می‌توانیم طبق بخش‌نامه صادرشده عمل کنیم! متاسفانه این دوستان نمی‌دانند که اجرای بخش‌نامه بر عهده‌ی کارمندهاست و آن‌ها وظیفه دارند ضمن احاطه بر مشکلات، بر نحوه‌ی رفع آن‌ها مدیریت کنند. شما در حال حاضر تحقیق کنید و بپرسید در شرایط فعلی چه کسانی با مراکز دولتیِ تولید فیلم نظیر مرکز گسترش همکاری می‌کنند؟ از میان مستندسازهایی که خودشان توانایی تهیه‌کنندگی و سرمایه‌گذاری یا جلب سرمایه را دارند کم‌تر کسی حاضر می‌شود با شرایط این‌گونه مراکز کنار آمده و برای این‌گونه سازمان‌ها فیلم بسازد.

استاد محمدرضا درویشیمن با طیف وسیعی از هنرمندان عرصه‌ی موسیقی، هنرهای تجسمی و سینما و تئاتر در ارتباط هستم و به‌صورت طبیعی گاهی وقت‌ها شاخک‌هایم نسبت به مسائلی که در بین این افراد می‌گذرد حساس می‌شود. به‌عنوان مثال سال‌ها قبل که زنده‌یاد محمد نوری بعد از پنجاه سال فعالیت اولین کنسرت خود را برگزار کرده بود قصد داشتم مستندی درباره‌ی او بسازم ولی متاسفانه آن فیلم ناتمام ماند. در همان دوران، یک‌ شب که در حال صحبت با رامین بهنا و کیانا کیارس بودم از آن‌ها شنیدم که مرکز موسیقی وزارت ارشاد از این پس با پخش آواز دو صدایی خانم‌ها مخالفتی نخواهد کرد. توجهم جلب شد و تصمیم گرفتم درباره‌ی این موضوع تحقیق کنم که حاصل آن شد فیلم صدای دوم. در دل این ماجرا بودم که شنیدم سهراب مهدوی و دوستانش تصمیم گرفته‌اند یک مسابقه‌ی اینترنتی برای گروه‌های موسیقی زیرزمینی برگزار کنند. مستند ساز مخالف حاصل نزدیک شدن به این سوژه است. شش قرن و شش سال هم چنین سرنوشتی داشت. اگر من با محمدرضا درویشی ارتباط نداشتم شاید هرگز از ماجرای بازخوانی آثار عبدالقادر مراغی باخبر نمی‌شدم و طبعاً این فیلم هرگز ساخته نمی‌شد. همان‌طور که گفتم سوژه‌ی این فیلم‌ها از فضای پیرامون زندگی به سوی من آمده. این پدیده‌ها حرکت خود را داشته‌اند؛ و من تنها کاری که انجام داده‌ام این بوده که به صدای پای آن‌ها گوش داده‌ام.