اصغر فرهادییکی دو سال پیش یکی از دوستان آهنگ‌ساز در یکی از شبکه‌های اجتماعی نوشته بود: «حتی از نوع نام‌گذاری بعضی از تولیدات سینمای ایران هم می‌توان حدس زد که جدایی نادر از سیمین چه تاثیر عمیقی بر روند فیلم‌سازی در ایران داشته است.» و اضافه کرده بود که: «شاید بشود گفت در دهه‌ی 90 بخشی از انرژی سینما صرف تولید فیلم‌هایی شبیه جدایی... خواهد شد. در حالی که بخش مهمی از راز موفقیت این فیلم در اصیل و اوریژینال بودن آن است و به طور حتم کپی‌های دسته دوم و سوم هرگز موفقیت این فیلم را تکرار نخواهند کرد.» به نظر می‌رسد این پیش‌گوییِ غریب در تعدادی از فیلم‌هایی‌ که در جشنواره‌ی سال گذشته به نمایش درآمد به نتیجه رسیده بود. البته در این میان دستیاران سابق فرهادی (حمیدرضا قربانی با خانه‌ای در خیابان چهل و یکم و احسان بیگلری با برادرم خسرو) با وسواس، احتیاط و دقت فراوان از کنار این دام‌چاله عبور کرده بودند (گرچه حاصل کار آن‌ها چندان هم بدون تاثیرپذیری نبود) اما در نهایت با وجود این که فرهادی سر صحنه‌ی تازه‌ترین فیلمش بود و کاری هم در جشنواره نداشت، سایه‌ی او بر سینمای ایران و جشنواره کاملاً مشهود بود.
شاید بتوان گفت عادت نمی‌کنیم (ابراهیم ابراهیمیان) پررنگ‌ترین نمونه در این زمینه بود. این فیلم که در تیتراژ و بدون هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای به‌صورت آاااادت نمی‌کنیم معرفی می‌شود، داستان تاثیر مرگ یک دختر دانشجو بر زندگی استاد راهنمای اوست. مرگ مبهمی که بیش از هر چیز داستان فیلم جنجالی سال گذشته (خانه‌ی دختر) را به یاد می‌آورد و البته پرده‌برداری از لایه‌های مختلف آن تا آخرین لحظه‌های فیلم ادامه می‌یابد؛ جایی که نوک پیکان اتهام از استاد (محمدرضا فروتن) به سوی دوست قدیمی‌ او (حمیدرضا آذرنگ) منحرف می‌شود. در این فیلم بار دیگر با شگردهایی از نوع فرهادی (گشودن آرام و با حوصله‌ی گره‌ها؛ هم‌زمان با ایجاد ابهام و ایهام‌های تازه درباره‌ی آن‌ها) روبه‌روییم اما در نهایت، آن‌جا که باید طبق روش فرهادی، تبرِ واقعیت، رویای تماشاگر را از هم بدرد، فیلم، ناموفق است و نمی‌تواند مثل خود فرهادی (مثلاً در چهارشنبه‌سوری یا درباره‌ی الی) نَفَس را در سینه‌ی تماشاگر حبس کند. (نمونه‌ی بارزی از همان فوت کوزه‌گری معروف!)
در دو فیلم دیگر نیز به‌صورت مستقیم به خود فرهادی و فیلم‌هایش اشاره می‌شود. در بارکد (مصطفی کیایی) میلاد (محسن کیایی) در پاسخ به کنجکاوی حامد (بهرام رادان) که از او می‌پرسد توی فیس‌بوک چه‌کار می‌کند می‌گوید: «دارم روی صفحه‌ی اصغر فرهادی فحش می‌نویسم!» و زمانی که با پرسش درباره‌ی دلیل انجام این کار مواجه می‌شود می‌گوید: «چرا؟ واسه این‌ که شورشو درآورده؛ دیگه زیادی موفقه!» او البته دلیل دیگری هم برای انجام این کار خود دارد: «واسه این که تو خبرها اومده می‌خواد با جنیفر [لوپز] کار کنه...دیشب تا صبح داشتم کابوس می‌دیدم؛ همه‌ش قیافه‌ی اصغر فرهادی و جنیفر جلوی چشمم بود!» از متلک‌ها و شوخی‌های نیش‌دار این فیلم که بگذریم، در کفش‌هایم کو؟ (کیومرث پوراحمد) نیز به‌صورت مستقیم به جدایی نادر از سیمین اشاره می‌شود. در جایی از این فیلم بیتا (مینا وحید) در هنگام مکالمه‌ی تلفنی با مادرش (رویا نونهالی) با اشاره به بیماری آلزایمر پدر خود (رضا کیانیان) می‌گوید: «[دیالوگ] فیلم جدایی... یادته؟ اون نمی‌دونه من دخترشم، من که می‌دونم اون بابامه.» اشاره‌ی کوتاهی که البته تاثیر اصغر فرهادی بر سینمای سال‌های اخیر را به نمایش می‌گذارد. اما عجیب‌ترین اشاره به سینمای فرهادی در فیلم دختر (رضا میرکریمی) به ثبت رسیده است. جایی که ستاره (ماهور الوند) در پاسخ به پرسش یکی از دوستانش که از او می‌پرسد: «تو اگه از ایران بری برمی‌گردی؟» سکوت پیشه می‌کند و اجازه می‌دهد تماشاگران، خود، پاسخ او را حدس بزنند (در سینمایی که این فیلم پخش می‌شد موقع نمایش این لحظه، یکی از تماشاگران با صدای بلند گفت: «می‌خواد بره پیش سارینا فرهادی!») این واکنش– که البته خنده‌ی تعدادی از افراد حاضر در سالن را در پی داشت– به اضافه‌ی اشاره‌های آشکار به فرهادی و فیلم‌های او از آن‌ رو اهمیت دارد که پرونده‌ی فیلم‌های فرهادی هنوز تازه است و برخلاف بسیاری از آثار خاطره‌انگیز و کلاسیک– که دهه‌ها از تولیدشان گذشته– هنوز به تاریخ و خاطره‌های نسبتاً دور نپیوسته است. نکته‌ای که به تنهایی اهمیت اصغر فرهادی بودن را به نمایش می‌گذارد؛ آن‌هم اهمیت تاثیرگذار بودن در این حجم و با این ابعاد.


نکته: این یادداشت پیش از این در پانصد و پنجمین شماره‌ی ماهنامه‌ی فیلم (اسفند 94) به چاپ رسیده است.