نگاهی به فیلم به نام پدر

حرفهایی که حاتمیکیا در مراسم اختتامیه جشنواره فیلم فجر (در باب دشواری راه پیش ِ روی خود و بنا کردن سازه ای جدید روی ساختمان چهارده طبقه ای که از فیلم هایش برآمده) به زبان آورد نشان می دهد که خود او هم نگران است. و می داند ادامه چنین راه دشواری – که او پیموده- با چه حفره ها و دست اندازهایی روبه رو است. به همین دلیل به نام پدر را باید یک نقطه گذاری هوشمندانه در کارنامه او دانست که با آن، فیلم ساز، هم گذشته را مرور می کند و هم، گوشه چشمی به آینده دارد.
چند سالی است که عادت کرده ایم یک فیلم در میان، او را نزدیک و سپس، اندکی دور از مخاطبان عادی سینما ببینیم. اما از آن جا که به رنگ ارغوان هنوز رنگ پرده را ندیده، می توان گفت فیلم ساز در فیلم تازه اش سعی کرده تا مولفه های این دو نوع گرایش را در هم بیامیزد؛ به گونه ای که در سیمای حاج کاظم محبوب اش به دنبال ردپای تازه ای است و با ایجاد فربگی در فیزیک و خستگی در چهره اش از او قهرمانی ساخته که با فرار های بزرگ و گاه و بی گاهش به ضد قهرمان های سنتی تنه می زند ولی به هرحال تماشاگر با او کنار می آید.
فیلمساز که با تکیه بر تجربههای ممتاز و قبلیاش قواعد ملودرام را به خوبی میشناسد میداند از نگاه عمیق و چشمنمناک بازیگرش دنبال چه نتیجهای است و چگونه میتواند درد مذاب را تا پشت پلک های به نم نشسته مخاطبانش بالا بیاورد. اما واقعیت این است که انتظار تماشاگران جدی و متعصب فیلم ساز از او بسیار بالاتر از این حرف هاست. اگر قرار به رویارویی نسل جنگ و فرزندان شان باشد که فیلم ساز، سال ها قبل، با قطع نگاه نمایندگان این دو نسل و فشردن دست های همدیگر در دو سوی مرز شیشه ای ِ آژانس... این کار را کرده (آن هم به کمال و برای همیشه، در خاطر ماندنی). و اگر قرار به طرح گلایه های دراماتیک و فریادهای بی واسطه و رو به خدا باشد که دایی غفور بوی پیراهن یوسف، موسای برج مینو و مهمتر از همه سعید از کرخه تا راین قبلاً این کار را کردهاند. حتی اگر قرار به درد دل کردن های او با فاطمه (در این جا؛ راحله) باشد هم، خود فیلم ساز بارها آن را تکرار کرده. به همین دلیل، جلو افتادن تماشاگر از قهرمان داستان و بی جهت کش دادن فصل دیدار نخست او با دخترش روی تخت بیمارستان، نکته برجسته کارگردانی فیلم به حساب نمی آید. و استفاده از معدود نماهای کلیدی، اما ناواضح فیلم (که تدوین گر برای کنار گذاشتنشان کاری از دستش برنمی آمده) به اندازه تصاویر فلوی برخی فیلم های مصرفی و تاریخ مصرف دارسینمای امسال قابل چشمپوشی نیست.
البته می توان عدول نکردن فیلم ساز از استانداردهای خود و فیلم های قبلی اش را ستود و دل او را به این حرف ها خوش کرد، اما از آن جا که مقاومت سرسختانه در برابر انتقاد، فیلم سازانی نظیر او را تهدید می کند (خطر سقوط به دامن خود ستایی و ناچیز پنداری ِ حرف دیگران در کمین است) به نظر می رسد جدا شدن از مسیر تحلیل گران مجیزگو (و به قول همکار عزیزم آقای ایرج کریمی؛ منتقدان موظف!) بهترین راه باشد. وظیفه ای هم اگر باشد، اخطار درباره چنین دامچاله هاییست که در دراز مدت میتواند فیلمساز را به لجن بکشد. و گر نه، فیلمساز به خوبی قاعده بازی را بلد است و میداند چطور باید ورق را به نفع خود برگرداند. همان طور که در زمستان سال گذشته، یاس و ناامیدی ناشی از عدم نمایش به رنگ ارغوان را به انگیزه ای برای ساخت فیلمی دیگر تبدیل کرد. و همان طور که با گذاشتن چند نما در انتهای فیلم ( آن جا که قهرمان داستان و فیلم، از خیر ثبت معدن به نام خود منصرف شده و -احتمالاً داوطلبانه- به جمع خنثی کنندگان مین ها پیوسته) کاری می کند که حتی مخاطبان خاص خود هم به فکر فرو بروند و عبور وهمزای هواپیماهای شکاری از بالای سر آن پرچم کوچک قرمز را پیش گویی و اخطاری برای دولتمردان کشورمان تلقی کنند؛ کسانی که ظاهراً گاهی هم باید به زیر پای خود نگاه کرده و مین ها را- پیش از آن که منفجر شوند- خنثی کنند، نه پس از فروریختن پل های پشت سر.