ترکیب زمین و آسمان/ گزارش نمایش «دیده‌بان» در کانون فیلم خانه سینما

دیده‌بان (ابراهیم حاتمی‌کیا)

کانون فیلم خانه سینما که به احترام برگزاری عزای عمومی در کشور، جلسه‌های نمایش فیلم خود را به تعویق انداخته بود، شامگاه سه‌شنبه هفدهم دی‌ماه و هم‌زمان با برگزاری مراسم خاک‌سپاری سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی، تازه‌ترین برنامه‌ی خود را به نمایش تازه‌ترین نسخه‌ی «دیده‌بان» اختصاص داد.
این فیلم که به همت و تلاش مدیریت و کارکنان سخت‌کوش فیلمخانه‌ی ملی ایران در این مرکز ترمیم و بازسازی شده، محصول 1367 بنیاد سینمایی فارابی است و پس از «هویت» دومین فیلم ابراهیم حاتمی‌کیا در مقام کارگردان به حساب می‌آید.
در ابتدای نشست نقد و بررسی این فیلم تحسین‌شده که خسرو دهقان و جبار آذین به عنوان منتقدان مهمان در آن حضور داشتند، ناصر صفاریان، دبیر کانون فیلم خانه سینما ضمن روایت حاشیه‌هایی از تولید «دیده‌بان» که به گفته‌ی او «بخشی از نگاه خاص مدیران سینما» در آن سال‌ها را به نمایش می‌گذارد گفت: «ابراهیم حاتمی‌کیا چند سال قبل از این، «هویت» را نوشته و کارگردانی کرده بود اما آن فیلم چه به لحاظ تکنیکی و چه از نظر محتوا به قدری متفاوت با آثار بعدی این فیلم‌ساز است که خیلی‌ها از جمله خود او ترجیح می‌دهند «دیده‌بان» را به عنوان نخستین اثر کارنامه‌اش تلقی کنند.»
وی سپس با اشاره به نقش تاثیرگذار خسرو دهقان در کشف ابراهیم حاتمی‌کیا به عنوان یک استعداد نوظهور در سینمای آن سال‌ها گفت: «اغلب مخاطبان مطبوعات یادشان هست زمانی که هنوز هیچ‌کس این فیلم‌ساز را نمی‌شناخت، ایشان در مقاله‌ای به این موضوع اشاره و حاتمی‌کیا را به عنوان یکی از هنرمندان بزرگ آینده معرفی کرد.» متن کامل را در ادامه‌ی مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

جدال منطق و احساس/ نگاهی به فیلم بادیگارد (ابراهیم حاتمی‌کیا)

پرویز پرستویی و ابراهیم حاتمی‌کیا در پشت‌صحنه‌ی بادیگارد

در ابتدای بادیگارد میان پرستویی در نقش حاج‌حیدر و حاتمی‌کیا در جایگاه یک چشم‌پزشک (نگران چشم‌های جامعه) گفت‌وگویی در می‌گیرد که به نظر ساده اما بسیار تعیین‌کننده است.
شغلت چیه؟
توی حفاظتم.
پس نگهبانی!
نه، محافظم.
بادیگارد؟!
نه، محافظ.
در حقیقت فیلم‌ساز به این طریق تلاش می‌کند تا بین بادیگارد و محافظ بودن تفاوت قائل شود؛ در حالی که عنوان فیلم بادیگارد است و تا پایان هم به «محافظ» تغییر پیدا نمی‌کند. این تناقضی‌ست که البته به سراسر فیلم هم تنیده است. فیلمی که به روش حساب‌ پس‌داده‌ی فیلم‌ساز، پاسخ منطق را با احساس می‌دهد تا برای همراه کردن تماشاگر با خود، رای جمع کرده باشد. آن‌هم احساسی رقیق و آمیخته به بی‌منطقی که اگر اشک‌های لغزان و بغض‌های نگران‌کننده‌ی حاج‌حیدر نبود به دشواری می‌شد پاسخ دقیق و روشنی برای آن یافت. البته انتخاب پرستویی برای اجرای نقشی چنین دشوار و نیازمند مهارت‌ها و آمادگی بدنی (کیمیای بازیگری در روزگار ما) کاملاً هوشمندانه است و آن‌گونه که فیلم‌ساز در پایان فیلم، سرنوشت حاج‌حیدر را رقم می‌زند، حضور او ظاهراً قرار است نقطه پایانی باشد بر زندگی مجازی شخصیتی که در نزدیک به دو دهه‌ی گذشته بر کارنامه‌ی فعالیت پرستویی و حاتمی‌کیا سایه انداخته است؛ شخصیت جذابی به‌نام حاج‌کاظم که سینمای دهه‌ی 70 را به آتش کشید و خاطره‌ای تکرارنشدنی از خود به جا گذاشت.
می‌توان گفت حاج‌حیدر فیلم بادیگارد همان حاج‌کاظم آژانس شیشه‌ای‌ است که اینک پا به سن گذاشته؛ با همان واکنش‌های لحظه‌ای، همان بغض‌ها و همان نگاه تب‌دار و خسته. او به‌جای تحویل گزارش ماموریت به مافوق خود، خلاف جهت موج شنا کرده و «داستان» تحویل می‌دهد. او هم‌چنین در پاسخ به این پرسش که چرا از بدن سیاست‌مدار به‌عنوان سپر بلای خود استفاده کرده بغض و نگاه‌های معروف خود را ارائه می‌دهد. اما در نهایت و به شکلی قابل پیش‌بینی موفق می‌شود همراهی ذهنی مخاطبان را با خود جلب کند؛ چرا که می‌داند در سرزمین ما برانگیختن احساسات و ایجاد پل برای جلب افکار عمومی، همیشه سازنده‌تر بوده تا ارائه‌ی شرح کشاف و توضیح و تفصیلِ بی‌مورد و دامنه‌دار! بادیگارد البته در بطن خود حامل پیام‌های مهم‌تری نیز هست. فیلم‌ساز در این فیلم می‌کوشد تا بین خواسته‌های نسل جوان و نسل خود که به تعبیر حاج‌کاظم (یا همان حاج‌حیدر، چه فرقی می‌کند؟) توی غار دل‌شان خزیده‌اند یک پل ارتباطی به وجود بیاورد. پلی که در فیلم به قیمت جان بادیگارد تمام می‌شود. به این ترتیب فیلم‌ساز به صورت تلویحی با مخاطبان سنتی‌اش وارد گفت‌وگو می‌شود و به نمایندگی از نسل خود، به جوانان نسلی که کیومرث پوراحمد (در کفش‌هایم کو؟) به‌درستی از آن‌ها به «نسل استیو جابز» یاد کرده می‌گوید آن‌ها برای کمک به پیشرفت حتی حاضرند جان خود را نیز فدای جوان‌ها و پیش‌قراولان توسعه و امنیت کشور کنند. اما متاسفانه به شکل عجیبی متناقض‌ترین نکته‌ی فیلم در همین نقطه است که شکل می‌‌گیرد. جایی که فیلم‌ساز فقط شعار می‌دهد ولی به آن عمل نمی‌کند! به نظر نمی‌رسد به توضیح بیش‌تری نیاز باشد. غیبت معنادار حاتمی‌کیا در مراسم اختتامیه‌ی جشنواره (بخوانید: شب ستایش از جوانان سینما) خود به اندازه‌ی کافی گویا بود.


نکته: این یادداشت پیش از این در پانصد و پنجمین شماره‌ی ماهنامه‌ی فیلم (اسفند 94) به چاپ رسیده است.

نگاهی به فیلم به نام پدر

نمایی از فیلم به نام پدر ساخته‌ی ابراهیم حاتمی‌کیا

حرف‌هایی که حاتمی‌کیا در مراسم اختتامیه جشنواره فیلم فجر (در باب دشواری راه پیش ِ روی خود و بنا کردن سازه ای جدید روی ساختمان چهارده طبقه ای که از فیلم هایش برآمده) به زبان آورد نشان می دهد که خود او هم نگران است. و می داند ادامه چنین راه دشواری – که او پیموده- با چه حفره ها و دست اندازهایی روبه رو است. به همین دلیل به نام پدر را باید یک نقطه گذاری هوشمندانه در کارنامه او دانست که با آن، فیلم ساز، هم گذشته را مرور می کند و هم، گوشه چشمی به آینده دارد.
چند سالی است که عادت کرده ایم یک فیلم در میان، او را نزدیک و سپس، اندکی دور از مخاطبان عادی سینما ببینیم. اما از آن جا که به رنگ ارغوان هنوز رنگ پرده را ندیده، می توان گفت فیلم ساز در فیلم تازه اش سعی کرده تا مولفه های این دو نوع گرایش را در هم بیامیزد؛ به گونه ای که در سیمای حاج کاظم محبوب اش به دنبال ردپای تازه ای است و با ایجاد فربگی در فیزیک و خستگی در چهره اش از او قهرمانی ساخته که با فرار های بزرگ و گاه و بی گاهش به ضد قهرمان های سنتی تنه می زند ولی به هرحال تماشاگر با او کنار می آید.
فیلم‌ساز که با تکیه بر تجربه‌های ممتاز و قبلی‌اش قواعد ملودرام را به خوبی‌ می‌شناسد می‌داند از نگاه عمیق و چشمنمناک بازیگرش دنبال چه نتیجه‌ای است و چگونه می‌تواند درد مذاب را تا پشت پلک های به نم نشسته مخاطبانش بالا بیاورد. اما واقعیت این است که انتظار تماشاگران جدی و متعصب فیلم ساز از او بسیار بالاتر از این حرف هاست. اگر قرار به رویارویی نسل جنگ و فرزندان شان باشد که فیلم ساز، سال ها قبل، با قطع نگاه نمایندگان این دو نسل و فشردن دست های همدیگر در دو سوی مرز شیشه ای ِ آژانس... این کار را کرده (آن هم به کمال و برای همیشه، در خاطر ماندنی). و اگر قرار به طرح گلایه های دراماتیک و فریادهای بی واسطه و رو به خدا باشد که دایی غفور بوی پیراهن یوسف، موسای برج مینو و مهم‌تر از همه سعید از کرخه تا راین قبلاً این کار را کرده‌اند. حتی اگر قرار به درد دل کردن های او با فاطمه (در این جا؛ راحله) باشد هم، خود فیلم ساز بارها آن را تکرار کرده. به همین دلیل، جلو افتادن تماشاگر از قهرمان داستان و بی جهت کش دادن فصل دیدار نخست او با دخترش روی تخت بیمارستان، نکته برجسته کارگردانی فیلم به حساب نمی آید. و استفاده از معدود نماهای کلیدی، اما ناواضح فیلم (که تدوین گر برای کنار گذاشتن‌شان کاری از دستش برنمی آمده) به اندازه تصاویر فلوی برخی فیلم های مصرفی و تاریخ مصرف دارسینمای امسال قابل چشم‌پوشی نیست.
البته می توان عدول نکردن فیلم ساز از استانداردهای خود و فیلم های قبلی اش را ستود و دل او را به این حرف ها خوش کرد، اما از آن جا که مقاومت سرسختانه در برابر انتقاد، فیلم سازانی نظیر او را تهدید می کند (خطر سقوط به دامن خود ستایی و ناچیز پنداری ِ حرف دیگران در کمین است) به نظر می رسد جدا شدن از مسیر تحلیل گران مجیزگو (و به قول همکار عزیزم آقای ایرج کریمی؛ منتقدان موظف!) بهترین راه باشد. وظیفه ای هم اگر باشد، اخطار درباره چنین دام‌چاله هایی‌ست که در دراز مدت می‌تواند فیلم‌ساز را به لجن بکشد. و گر نه، فیلم‌ساز به خوبی قاعده بازی را بلد است و می‌داند چطور باید ورق را به نفع خود برگرداند. همان طور که در زمستان سال گذشته، یاس و ناامیدی ناشی از عدم نمایش به رنگ ارغوان را به انگیزه ای برای ساخت فیلمی دیگر تبدیل کرد. و همان طور که با گذاشتن چند نما در انتهای فیلم ( آن جا که قهرمان داستان و فیلم، از خیر ثبت معدن به نام خود منصرف شده و -احتمالاً داوطلبانه- به جمع خنثی کنندگان مین ها پیوسته) کاری می کند که حتی مخاطبان خاص خود هم به فکر فرو بروند و عبور وهم‌زای هواپیماهای شکاری از بالای سر آن پرچم کوچک قرمز را پیش گویی و اخطاری برای دولتمردان کشورمان تلقی کنند؛ کسانی که ظاهراً گاهی هم باید به زیر پای خود نگاه کرده و مین ها را- پیش از آن که منفجر شوند- خنثی کنند، نه پس از فروریختن پل های پشت سر.