پوستر فیلم چهارشنبه‌سوری ساخته‌ی اصغر فرهادیهدايت و روايت داستانی که از صبح تا شب (آن‌هم از صبح تا شبِ آخرين سه شنبه‌ی شلوغِ سال) را در بر داشته باشد به اندازه‌ی کافی براي فيلم ساختن وسوسه‌انگيز و جذاب هست؛ چه رسد به آن که قرار باشد فيلمساز، آموخته‌هايش از ساخت بخش‌هایی ازيک يا چند مجموعه‌ی تلويزيونی در آپارتمان‌ها را به کارگردانیِ فيلمی در محيط محصور ميان چهارديواریِ يک خانه بياميزد و بر لبه‌ی پرتگاه ملال‌آوری حرکت کند. اصغر فرهادی در سومين ساخته خود می کوشد پرده های حايل ميان آسايش و بی‌اعتمادی يک خانه را کنار بزند و بي آن که حکم احضار دو ستون اصلی يک خانواده (يا يکی از آن‌ها) را به دادگاه ديدگاه هاي خود صادر کند، زير ساخت های بديهی اما ظريف، نامحسوس و تهديد کننده  رابطه  آن‌ها را به نمايش بگذارد. او با اين تمهيد موفق مي شود بی آن که واکنش سرد و شايد کم مهرِ بانوی خانه (هديه تهرانی) را عامل اصلی بی‌وفايی همسرش (حميد فرخ‌نژاد) معرفی کند به سنگينی سايه‌های هجوم  بر سر هر دوی آن ها اشاره کند. انتخاب زنی تنها و شکست خورده به عنوان شبح تهديدگر زندگی آن‌ها، جدا از تاکيد تلويحی فيلمساز بر آينده‌ی محتوم چنين رابطه ای، زنگ خطری است که می‌تواند شهروندان به ستوه آمده از شهروندی نيمه مدرن امروز را از خواب ناز بپراند؛ شهرونداني که به اندازه  گوش خواباندن روی کانال هواکش، قدرت نفوذ به آن سوی ديوار مقابل خانه شان  را دارند و احتمالاً  به همان اندازه که تهديد شده اند می توانند تهديدگر هم  باشند!

تبر غافل گيري فيلم و فيلمنامه، زماني بر آسودگی خيال بيننده وارد مي شود که تقريباً  وضع به حالت عادی برگشته و همه چيز می رود تا در مسير تغيير احتمالی  داستان (مثلاً  گم شدن فرزند خانواده در پارک و...) فراموش شود. اگر برخی نکته‌های  کم اثر و تاثير فيلمنامه (ماجرای قهر و آشتیِ زن با شوهر خواهرش و ماشين خاکي و کثيفي که بيش از حد لزوم به آن تاکيد می شود) را جزيی از فضاسازی – گيرم قوام نيافته- فيلم به حساب بياوريم، مهم‌ترين امتياز آن، ثبت نامحسوس و خفيف لرزش مردمکان چشم‌هايی‌است که به هنگام فريب‌کاري و دروغ  می‌لرزند و درون آدم‌ها را رسوا می‌کنند؛ چشم‌هايی که در چنين مواقعی می‌کوشند ازقرار گرفتن در تيررس  نگاه يا نگاه‌هاي مستقيم و رسواگر بپرهيزند و اجازه بدهند طرف مقابل با تحليل خود از شرايط ، خوش باشد؛ مثل نگاه  زن به مرد  درحالی که به قول خودش براي اولين بار به جان تنها فرزندشان قسم می خورد تا او باور کند که دوستش دارد. مثل نگاه دختر جوان به زن؛ هنگامي که  شنيده هايش از آن سوی ديوار را به سادگی و ناپختگی میاميزد و روي دايره مي ريزد. و مثل نگاه شرربار زن تنهای واحد روبه رويي به مرد ؛ زمانی که با غريزه ای زنانه – و شايد حتي مادرانه – شعله‌هاي يک تخريب ناخواسته  را از آن سوي نگاه های ترحم خواه او درمی‌يابد و عاقلانه حکم به پايان اين رابطه سست و عاطفی می‌دهد.
پايان فکر شده و تاثيرگذار فيلم (‌خالی بودن جاي همسر در بستر، و خاموشی پنجره رو به خيابان) جدا از آن که پايان‌بندیِ باز و کم‌اثر فيلم قبلي فيلم‌ساز را از ذهن‌ها پاک می‌کند  تعبير شاعرانه ای است که به تاريکی چراغ‌های رابطه اشاره دارد. حريم تاريک کسانی که به تعبير فروغ فرخ‌زاد آرزومندانه انگشتان خود را بر پوست کشيده‌ی شب می‌کشند؛ بی آن‌که اميدی به معرفی آفتاب و رفتن به مهمانی گنجشک‌ها داشته باشند.