پوستر فیلم «زندگی و دیگر هیچ» (عکس، تزیینی‌ست)

چند سال پیش که برای نگارش گفتار متن و فیلم‌نامه‌ی یک برنامه‌ی تلویزیونی درباره‌ی کمک‌های اولیه دعوت به کار شده بودم، متن‌ها را باید تحت نظر کارشناس برنامه– که یک پزشک بود– می‌نوشتم. پزشک متخصصی که حتی نام‌اش هم یادآور روز قیامت بود! یک‌بار آقای دکتر، متنی نوشته بود که من باید تنظیم و در قالب فیلم‌نامه‌ ارائه می‌کردم. متن درباره‌ی کمک‌های اولیه در هنگام زلزله بود و ایشان در بخشی از نوشته‌ی خود تاکید کرده بود: «ایران در کمربند زلزله‌ هم‌چون نگینی می‌درخشد.» وقتی نوشته‌ی آقای دکتر را خواندم به ایشان گفتم: «نگاهی که در این متن وجود دارد به گونه‌ای‌ست که گویی نویسنده‌اش نه تنها نسبت به حضور درخشان و نگین‌وارِ کشور ما در کمربند زلزله نگران نیست بلکه کاملاً خوش‌حال و راضی‌ست!» و توضیح دادم که: «به همین خاطر به نظر می‌رسد اشاره به چنین نکته‌ای آن‌هم در قالب برنامه‌ای که قرار است برای کمک به مصدومان حادثه تولید ‌شود چندان مناسب نیست.» و تمام این توضیحات به‌خاطر این بود که سفارش‌دهنده‌ها نویسنده‌ را بیش‌تر در قالب «میرزابنویس» می‌دیدند؛ و نه فراتر از آن. به‌هرحال وقتی تحلیل‌ام را به آقای دکتر گفتم ایشان به فکر فرو رفت (معلوم بود از این زاویه به آن فکر نکرده) و با وجود مقاومتی که در زمینه‌های مختلف داشت، در نهایت رضایت داد تا در نوشته‌اش تغییر ایجاد کنم و متن را به گونه‌ای بنویسم که ایران در آن، مثل نگین در کمربند زلزله ندرخشد! این روزها که به دلیل وقوع زلزله‌ در تهران و حومه، بار دیگر این موضوع و مصائب ناشی از آن افکار عمومی را به خود مشغول کرده، حواشی آن برنامه‌ی کذایی و اتفاقاتی که تولید بی‌سرانجامش را تحت تاثیر قرار داد دوباره به ذهنم هجوم آورده است. برنامه‌ای که آن‌طور که گفته می‌شد قرار بود «با مشارکت سازمان هلال احمر» تولید شود و در هنگام وقوع حوادث یاری‌دهنده‌ی هم‌وطنان برای نجاتِ جان هم‌نوعان خود باشد (به همین خاطر هم عنوان «زمان طلایی» برای آن انتخاب شده بود) اما تهیه‌کننده‌ی نابه‌کار و همسر محجبه‌ و به‌ظاهر محترم‌اش که مثلاً نقش مباشر و مشاور او را برعهده داشت، نه تنها از روز قیامت، که نعوذبالله حتی از خدا هم نمی‌ترسیدند؛ و در روز روشن، دستمزد اغلب عوامل برنامه را بالا کشیدند و به سبک تمام کلاهبرداری‌ها و کلاه‌گذاری‌های چند دهه‌ی اخیر با یک لیوان آب خنک نوش جان کردند! در مورد نگارنده البته ماجرا حتی از سایر عوامل این برنامه هم عبرت‌آموزتر و صد البته جالب‌تر بود. من برای آن که با آن تهیه‌کننده‌ی «خجسته» که بدقولی‌‌هایش برایم به اثبات رسیده بود کار نکنم، شرط گذاشتم و گفتم: «فقط در وضعیتی حاضرم متن این برنامه را بنویسم که یک چک ضمانت در اختیار داشته باشم.» و قصدم این بود که آن کارمند نامحترم سازمان صدا و سیما– که با وقاحت و با اعتماد به نفسی مثال‌زدنی خود را «مشاور شبکه‌ی سه» معرفی می‌کرد– را از این همکاری منصرف کنم. اما در نهایتِ تعجب با آن‌چه خواسته بودم موافقت شد و چک امضاء شده‌ای در اختیار من گذاشته شد تا مثلاً با خیال راحت کارم را انجام دهم؛ و این در حالی بود که تا جایی که من خبر دارم، نه در صدا و سیما بلکه در هیچ نقطه از کشور ما نیز چنین کاری مرسوم نیست (اگر کسی خلاف این را سراغ دارد به ما هم بگوید). البته تهیه‌کننده‌ی مورد بحث، «کار» اصلی‌اش را بهتر از «حرفه»‌ی تهیه‌کنندگی بلد بود و در حالی که برای شرکت در مراسم حج تمتع، عازم سرزمین وحی بود، به بهانه‌ی «تمام شدن برگه‌های دسته‌چک»‌ خود از من خواست روی چک مورد بحث، تاریخ روز را بنویسم و آن را نقد کنم تا او در هنگام بازگشت به کشور با من تسویه حساب کند؛ و منِ ساده‌دل چه می‌دانستم که هدفِ «حاجی بعد از این» از این‌همه احترام و خوش‌قلبی چیست! باری، حاجیِ داستان ما که نزد برخی هم‌‌وطنان عزیز ما آموزش‌های تکمیلی را‌ دیده بود، بعد از رَمی جمرات، بازگشت به میهن اسلامی و برگزاری مراسم ولیمه و باقی مخلفات، به بهانه‌ی انصراف یا پشیمان شدن سازمان هلال احمر از مشارکت در تولید «زمان طلایی» و هم‌چنین مشکلات بی‌پایانِ مالی (در سازمان عریض و طویل صدا و سیما) از پرداخت باقی‌مانده‌ی دستمزد بنده (که در زمان تولید این برنامه دو میلیون تومان بود) سر باز زد و...خلاص. ادامه‌ی داستان را هم که احتمالاً خودتان حدس می‌زنید. خاموش کردن و جواب ندادن به تلفن‌ها که رسم زمانه‌ی ما و متاسفانه مهم‌ترین آموخته‌ی سازمان یا دانشگاه بزرگ صدا و سیما به برخی از تهیه‌کننده‌هاست! البته این داستانِ به‌ظاهر باورنکردنی، یک نکته‌ی بسیار جذاب و جالب‌ دیگر هم داشت و آن این که با وجود در اختیار داشتن قرارداد کتبی، هیچ‌کدام از شکایت‌های مشروح و مفصل بنده به اداره کل بازرسی و حتی شورای نظارت بر صدا و سیما (وابسته به مجلس شورای اسلامی) نیز به نتیجه نرسید؛ و ساده‌ترین دلیل‌اش هم این بود که اساساً در هیچ‌کدام از شبکه‌های تلویزیونی، طرح یا عنوان «زمان طلایی» ثبت نشده و به تصویب نرسیده بود؛ نه در شبکه‌ها‌ی سه و آموزش (که زمانی گفته می‌شد قرار است از این شبکه‌ها پخش شود) و نه در هیچ‌کدام از شبکه‌های دیگرِ سازمان عریض و طویل صدا و سیما! (قابل توجه حراست و مدیران رده‌بالای این سازمان) و چنین شد که از آن سال تا کنون جناب کارمند/ تهیه‌کننده/ مشاورِ «سازمان» همراه با خانواده‌ به زندگی سعادت‌مند و آکنده از نیک‌بختی خود ادامه می‌دهند؛ بی آن که از حضور ایران در کمربند زلزله برنجند یا حتی از خدا و روز قیامت بترسند! امیدوارم روزی روزگاری این یادداشت به دستِ گیرنده‌ی اصلی‌اش در آن بالا بالاهای شهر تهران برسد. جایی در بالای تپه‌های جام‌جم که آدم‌هایش قاعدتاً بیش از سایر مدیران نظام باید به فکر اخلاق جامعه باشند اما متاسفانه یا چشم خود را بر حضور این‌گونه افراد می‌بندند و یا در خوش‌بینانه‌ترین حالت، از حضور چنین افرادی در خانواده‌ی خود بی‌خبرند.