کلاهبرداری در زمان طلایی!

پوستر فیلم «زندگی و دیگر هیچ» (عکس، تزیینی‌ست)

چند سال پیش که برای نگارش گفتار متن و فیلم‌نامه‌ی یک برنامه‌ی تلویزیونی درباره‌ی کمک‌های اولیه دعوت به کار شده بودم، متن‌ها را باید تحت نظر کارشناس برنامه– که یک پزشک بود– می‌نوشتم. پزشک متخصصی که حتی نام‌اش هم یادآور روز قیامت بود! یک‌بار آقای دکتر، متنی نوشته بود که من باید تنظیم و در قالب فیلم‌نامه‌ ارائه می‌کردم. متن درباره‌ی کمک‌های اولیه در هنگام زلزله بود و ایشان در بخشی از نوشته‌ی خود تاکید کرده بود: «ایران در کمربند زلزله‌ هم‌چون نگینی می‌درخشد.» وقتی نوشته‌ی آقای دکتر را خواندم به ایشان گفتم: «نگاهی که در این متن وجود دارد به گونه‌ای‌ست که گویی نویسنده‌اش نه تنها نسبت به حضور درخشان و نگین‌وارِ کشور ما در کمربند زلزله نگران نیست بلکه کاملاً خوش‌حال و راضی‌ست!» و توضیح دادم که: «به همین خاطر به نظر می‌رسد اشاره به چنین نکته‌ای آن‌هم در قالب برنامه‌ای که قرار است برای کمک به مصدومان حادثه تولید ‌شود چندان مناسب نیست.» و تمام این توضیحات به‌خاطر این بود که سفارش‌دهنده‌ها نویسنده‌ را بیش‌تر در قالب «میرزابنویس» می‌دیدند؛ و نه فراتر از آن. به‌هرحال وقتی تحلیل‌ام را به آقای دکتر گفتم ایشان به فکر فرو رفت (معلوم بود از این زاویه به آن فکر نکرده) و با وجود مقاومتی که در زمینه‌های مختلف داشت، در نهایت رضایت داد تا در نوشته‌اش تغییر ایجاد کنم و متن را به گونه‌ای بنویسم که ایران در آن، مثل نگین در کمربند زلزله ندرخشد! این روزها که به دلیل وقوع زلزله‌ در تهران و حومه، بار دیگر این موضوع و مصائب ناشی از آن افکار عمومی را به خود مشغول کرده، حواشی آن برنامه‌ی کذایی و اتفاقاتی که تولید بی‌سرانجامش را تحت تاثیر قرار داد دوباره به ذهنم هجوم آورده است. برنامه‌ای که آن‌طور که گفته می‌شد قرار بود «با مشارکت سازمان هلال احمر» تولید شود و در هنگام وقوع حوادث یاری‌دهنده‌ی هم‌وطنان برای نجاتِ جان هم‌نوعان خود باشد (به همین خاطر هم عنوان «زمان طلایی» برای آن انتخاب شده بود) اما تهیه‌کننده‌ی نابه‌کار و همسر محجبه‌ و به‌ظاهر محترم‌اش که مثلاً نقش مباشر و مشاور او را برعهده داشت، نه تنها از روز قیامت، که نعوذبالله حتی از خدا هم نمی‌ترسیدند؛ و در روز روشن، دستمزد اغلب عوامل برنامه را بالا کشیدند و به سبک تمام کلاهبرداری‌ها و کلاه‌گذاری‌های چند دهه‌ی اخیر با یک لیوان آب خنک نوش جان کردند! در مورد نگارنده البته ماجرا حتی از سایر عوامل این برنامه هم عبرت‌آموزتر و صد البته جالب‌تر بود. من برای آن که با آن تهیه‌کننده‌ی «خجسته» که بدقولی‌‌هایش برایم به اثبات رسیده بود کار نکنم، شرط گذاشتم و گفتم: «فقط در وضعیتی حاضرم متن این برنامه را بنویسم که یک چک ضمانت در اختیار داشته باشم.» و قصدم این بود که آن کارمند نامحترم سازمان صدا و سیما– که با وقاحت و با اعتماد به نفسی مثال‌زدنی خود را «مشاور شبکه‌ی سه» معرفی می‌کرد– را از این همکاری منصرف کنم. اما در نهایتِ تعجب با آن‌چه خواسته بودم موافقت شد و چک امضاء شده‌ای در اختیار من گذاشته شد تا مثلاً با خیال راحت کارم را انجام دهم؛ و این در حالی بود که تا جایی که من خبر دارم، نه در صدا و سیما بلکه در هیچ نقطه از کشور ما نیز چنین کاری مرسوم نیست (اگر کسی خلاف این را سراغ دارد به ما هم بگوید). البته تهیه‌کننده‌ی مورد بحث، «کار» اصلی‌اش را بهتر از «حرفه»‌ی تهیه‌کنندگی بلد بود و در حالی که برای شرکت در مراسم حج تمتع، عازم سرزمین وحی بود، به بهانه‌ی «تمام شدن برگه‌های دسته‌چک»‌ خود از من خواست روی چک مورد بحث، تاریخ روز را بنویسم و آن را نقد کنم تا او در هنگام بازگشت به کشور با من تسویه حساب کند؛ و منِ ساده‌دل چه می‌دانستم که هدفِ «حاجی بعد از این» از این‌همه احترام و خوش‌قلبی چیست! باری، حاجیِ داستان ما که نزد برخی هم‌‌وطنان عزیز ما آموزش‌های تکمیلی را‌ دیده بود، بعد از رَمی جمرات، بازگشت به میهن اسلامی و برگزاری مراسم ولیمه و باقی مخلفات، به بهانه‌ی انصراف یا پشیمان شدن سازمان هلال احمر از مشارکت در تولید «زمان طلایی» و هم‌چنین مشکلات بی‌پایانِ مالی (در سازمان عریض و طویل صدا و سیما) از پرداخت باقی‌مانده‌ی دستمزد بنده (که در زمان تولید این برنامه دو میلیون تومان بود) سر باز زد و...خلاص. ادامه‌ی داستان را هم که احتمالاً خودتان حدس می‌زنید. خاموش کردن و جواب ندادن به تلفن‌ها که رسم زمانه‌ی ما و متاسفانه مهم‌ترین آموخته‌ی سازمان یا دانشگاه بزرگ صدا و سیما به برخی از تهیه‌کننده‌هاست! البته این داستانِ به‌ظاهر باورنکردنی، یک نکته‌ی بسیار جذاب و جالب‌ دیگر هم داشت و آن این که با وجود در اختیار داشتن قرارداد کتبی، هیچ‌کدام از شکایت‌های مشروح و مفصل بنده به اداره کل بازرسی و حتی شورای نظارت بر صدا و سیما (وابسته به مجلس شورای اسلامی) نیز به نتیجه نرسید؛ و ساده‌ترین دلیل‌اش هم این بود که اساساً در هیچ‌کدام از شبکه‌های تلویزیونی، طرح یا عنوان «زمان طلایی» ثبت نشده و به تصویب نرسیده بود؛ نه در شبکه‌ها‌ی سه و آموزش (که زمانی گفته می‌شد قرار است از این شبکه‌ها پخش شود) و نه در هیچ‌کدام از شبکه‌های دیگرِ سازمان عریض و طویل صدا و سیما! (قابل توجه حراست و مدیران رده‌بالای این سازمان) و چنین شد که از آن سال تا کنون جناب کارمند/ تهیه‌کننده/ مشاورِ «سازمان» همراه با خانواده‌ به زندگی سعادت‌مند و آکنده از نیک‌بختی خود ادامه می‌دهند؛ بی آن که از حضور ایران در کمربند زلزله برنجند یا حتی از خدا و روز قیامت بترسند! امیدوارم روزی روزگاری این یادداشت به دستِ گیرنده‌ی اصلی‌اش در آن بالا بالاهای شهر تهران برسد. جایی در بالای تپه‌های جام‌جم که آدم‌هایش قاعدتاً بیش از سایر مدیران نظام باید به فکر اخلاق جامعه باشند اما متاسفانه یا چشم خود را بر حضور این‌گونه افراد می‌بندند و یا در خوش‌بینانه‌ترین حالت، از حضور چنین افرادی در خانواده‌ی خود بی‌خبرند.

حضور پررنگ یک همیشه غایب/ گزارش نمایش «بازگشت به خانه» در کانون فیلم سینماحقیقت

در تازه‌ترین برنامه از کانون فیلم سینماحقیقت که بعدازظهر دوشنبه هفتم مرداد برگزار شد ابتدا مستند «بازگشت به خانه» ساخته‌ی سمیه اشتری به نمایش درآمد و سپس جلسه‌ی نقد و بررسی این فیلم با حضور امید نجوان به عنوان منتقد مهمان برگزار شد.
در ابتدای این برنامه، ناصر صفاریان، مسئول جلسه‌های نمایش فیلم و مجری برنامه، «فیلم به نمایش درآمده» را «یکی از مستندهای خودبیانگر یا خودافشاگرانه در سال‌های اخیر»‌ توصیف کرد و گفت: «با وجود تغییراتی که جامعه‌ی سنتی ایران در دهه‌های اخیر با آن روبه‌رو شده اما هنوز هم بسیاری افراد از صحبت کردن درباره‌ی خود یا مشکلاتی که با آن دست به گریبان هستند ابا دارند.»
وی افزود: «فراموش نباید کرد که انتخاب سوژه‌ی مناسب، نیمی از ساخت یک فیلم به حساب می‌آید و مرحله‌ی بعدی، شامل روبه‌رو کردن فیلم با واکنش‌های تماشاگرانی است که هرکدام با ذائقه‌‌های مختلفی به تماشای آن می‌نشینند.» متن کامل را در ادامه‌ی مطلب بخوانید.
 

ادامه نوشته

در ستایش تصویر/ گزارش نمایش «بهارستان؛ خانه‌ی ملت»

بهارستان؛ خانه‌ی ملت

در نخستین برنامه از تازه‌ترین دوره‌ی کانون فیلم مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی که بعدازظهر دوشنبه بیست و ششم فروردین در سالن سینماحقیقت این مرکز برگزار شد ابتدا مستند تحسین شده‌ی «بهارستان؛ خانه‌ی ملت» ساخته‌ی بابک بهداد به نمایش درآمد و سپس این فیلم با حضور امید نجوان، منتقد سینما مورد نقد و بررسی قرار گرفت.
در ابتدای این جلسه، ناصر صفاریان، مسئول جلسه‌های نمایش فیلم و مجری برنامه با اشاره به این که در دور تازه‌ی کانون فیلم، نمایش آثار از روزهای یک‌شنبه به دوشنبه و ساعت17:30 تغییر پیدا کرده گفت: «این اتفاق در پی درخواست‌های متعدد علاقه‌مندان انجام شده و امیدواریم با انجام این تغییر، رضایت آن‌ها فراهم شده باشد.»
وی سپس با اشاره به شاخص‌ترین ویژگی «بهارستان؛ خانه‌ی ملت» گفت: «در این فیلم بیش از نمونه‌های مشابه و مستندهایی که درباره‌ی محله‌ها و مناطق مختلف شهر تهران ساخته شده، بر تاریخ معاصر ایران و فراز و فرودهای آن تاکید شده؛ و این نکته، مهم‌ترین وجه تمایز «بهارستان؛ خانه‌ی ملت» با آن مستندها به حساب می‌آید.» متن کامل را در ادامه‌ی مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

همسفر بادبان‌ها/ گزارشی از نمایش فیلم «پسران سندباد»

پوستر فیلم پسران سندبادبعدازظهر روز یک‌شنبه یازدهم شهریور مستند «پسران سندباد» در سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی به نمایش درآمد و سپس این فیلم با حضور پیروز کلانتری به‌عنوان منتقد مهمان مورد بررسی قرار گرفت.
در ابتدای جلسه، رضا حائری، کارگردان فیلم یاد شده در پاسخ به پرسش مجری برنامه درباره‌ی نحوه‌ی شکل‌گیری ایده‌ی فیلم خود گفت: «چند سال پیش، از سر کنجکاوی با دوست دریانوردی که تصمیم گرفته بود مسیر خلیج فارس تا آفریقا را با یک کشتی بادبانی طی کند همراه شدم. این تصمیم رویاپردازانه‌ متاسفانه به دلیل کمبود امکانات و نیروی انسانی با شکست مواجه شد اما وقتی داشتم نتیجه‌ی تحقیقات او را بررسی می‌کردم متوجه شدم در سال‌های دور، کسان دیگری هم سفر در همین مسیر را تجربه کرده‌اند. یکی از آن‌ها عکاسی به نام خانم ماریون کاپلان بود که شخصیت اصلی این فیلم به حساب می‌آید.»
حائری که در این فیلم به سفر این عکاس به ایران و تلاش برای پیدا کردن نشانه‌هایی از سوژه‌های عکاسی خود پرداخته گفت: «در جست‌وجوهای اینترنتی موفق شدم وب‌سایت شخصی خانم کاپلان را پیدا کنم. به او ایمیل زدم؛ و به این ترتیب کار به جریان افتاد.» متن کامل را در ادامه‌ی مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

روی نیمکت سینما مایاک

عزت‌الله انتظامی در نمایی از فیلم خانه‌ای روی آب

زیر بغل‌اش را می‌گیرم و تا داخل موزه‌ی سینما همراهی‌اش می‌کنم. روی تنها نیمکت باقی‌مانده از سینما مایاک می‌نشیند تا نفس تازه کند. این افتخار را پیدا می‌کنم تا به دعوت او کنارش بنشینم. می‌گویم: «خود این نیمکت، شاهد خاموش تاریخ سینمای ماست. خیلی‌ها روی آن نشسته و فیلم تماشا کرده‌اند.» نگاه مرطوب‌اش می‌چرخد به سوی قاب عکس‌های نصب شده روی دیوار. نفس در سینه‌اش ذوب می‌شود و قطره‌های اشک به پشت پلک‌هایش می‌دود. می‌گوید: «وقتی میام این‌جا و می‌بینم همه رفته‌ان...» بغض به گلویش چنگ می‌اندازد. مثل همیشه وقتی ریزش اشک‌های کسی را می‌بینم، خودم هم گریه‌ام می‌گیرد. به سختی سعی می‌کنم خودم را کنترل کنم اما صدای لرزان استاد، تیر خلاص را شلیک می‌کند: «دلم می‌گیره...فقط من مونده‌م. تقریباً همه دوست‌هام رفته‌ن...فقط من مونده‌م.» متن کامل را در ادامه‌ی مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

زندگی زیر سایه‌ی جنگ/گزارشی از نمایش فیلم «زنانی با گوشواره‌های باروتی»

پوستر فیلم زنانی با گوشواره‌های باروتیبعدازظهر روز یک‌شنبه سی و یکم تیرماه سالن سینماحقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، شاهد نمایش و سپس نقد و بررسی مستند «زنانی با گوشواره‌های باروتی» به کارگردانی رضا فرهمند بود.
گفتنی است استقبال تماشاگران و مخاطبان سینمای مستند از این اثر تحسین شده به حدی بود که هر دو سالن با ظرفیت کامل اقدام به نمایش این فیلم کردند.
در ابتدای جلسه‌ی نقد و بررسی، رضا فرهمند در پاسخ به پرسش ناصر صفاریان، مجری برنامه و مسئول جلسه‌های نمایش فیلم درباره‌ی نحوه‌ی ساخته شدن این فیلم گفت: «این نخستین‌بار بود که تصمیم گرفته بودم در عراق فیلم بسازم و با هماهنگی تهیه‌کننده‌ی فیلم (مرتضی شعبانی) قرار بود اگر به سوژه‌ای برخورد کردم که جذاب بود آن را بسازم.»
وی که در این فیلم به برش‌هایی از فعالیت یک زن خبرنگار در جریان نبرد سربازان عراقی با نیروهای داعش پرداخته گفت: «با توجه به این که تعدادی از فیلم‌های قبلی‌ام را درباره‌ی موضوع‌های مربوط به زنان ساخته بودم تصمیم داشتم همین مسیر را ادامه دهم و در این فیلم هم به چنین موضوع‌هایی بپردازم. البته می‌دانستم که در عراق، صحبت کردن با زن‌ها مشکلات و دشواری‌های خاص خود را دارد. با این وجود وقتی برای تحقیقات اولیه به این کشور رفته بودم با خبرنگاری به‌نام «نور الحلی» برخورد کردم و تصمیم گرفتم در این فیلم به عملکرد او در بطن جنگ با داعش بپردازم.»
فرهمند افزود: «زمانی که ایشان را ملاقات کردم، تابوی صحبت کردن با زن‌های عراقی شکسته شد و ما خیلی زود موفق شدیم برای همکاری در ساخت این فیلم به نتیجه برسیم.» متن کامل این گزارش را در ادامه‌ی مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

ناگفته‌های جنگ به روایت عکاس‌ها/ گزارشی از نمایش فیلم «صدای سکوت»

ناگفته‌های جنگ به روایت عکاس‌هابعدازظهر روز یک‌شنبه سی‌ و یکم اردیبهشت، در تازه‌ترین برنامه از جلسه‌های هفتگی نمایش فیلم در مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، ابتدا مستند «صدای سکوت» به کارگردانی پناه‌برخدا رضایی به نمایش درآمد و سپس نقد و بررسی این فیلم با حضور نیما عباس‌پور به‌عنوان منتقد مهمان برگزار شد.
در ابتدای این برنامه که کامران جاویدی تدوین‌گر فیلم یاد شده نیز در آن حضور داشت پناه‌برخدا رضایی درباره‌ی انگیزه‌ی خود از ساخت «صدای سکوت» گفت: «سوژه‌ی این فیلم بیش از ده سال ذهن مرا درگیر کرده بود اما متاسفانه با وجود تعلق خاطر به چنین سوژه‌ای شرایط ساخت آن فراهم نمی‌شد.»
وی که در این فیلم به روایت جنگ تحمیلی از زبان تعدادی از عکاسان پرداخته گفت: «چند سال پیش در سفری به جنوب و غرب کشور شرایطی فراهم شد تا درباره‌ی این سوژه تحقیقات مفصلی انجام دهم. در حقیقت پیش از آغاز تصویربرداری فیلم، زمان بسیار زیادی صرف پژوهش این فیلم شد تا به مرحله‌ی ثبت آغاز، میانه و پایان جنگ از نگاه عکاس‌ها برسیم.» متن کامل این گزارش را در ادامه‌ی مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

حکایت کلاه و باد هوا!

کتاب ژان پن‌له‌وه و سینمای مستندتقریباً دو سال پیش، گردآوری‌ کتابی را برعهده داشتم که در حاشیه‌ی جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم‌های علمی اهواز منتشر شد. این کتاب «ژان پن‌له‌وه؛ یک مستندساز و رویاهایش» نام داشت و همان‌طور که از نامش هم برمی‌آید درباره‌ی زندگی و آثار یک مستندساز فرانسوی به همین نام بود. متاسفانه سفارش‌دهنده‌های کتاب (برگزارکنندگان آن جشنواره‌ی کذایی) نه تنها به قول خود (درباره‌ی عقد قرارداد مکتوب و رعایت حقوق مادی و معنوی) عمل نکردند بلکه در پایان جشنواره، حتی یک نسخه از کتاب را هم به نگارنده ندادند (با تشکر از دوست مستندسازی که کتاب خودش را به من اهدا کرد!) از چند ماه پیش به این‌سو، کتاب مورد بحث و سه اثر مکتوب دیگر– که در حاشیه‌ی جشنواره‌ی فیلم‌های علمی اهواز‌ منتشر شدند– در قالب اثری مجزا و تحت عنوان کلیِ «سینمای مستند» روانه‌ بازار شده است؛ آن‌هم توسط یک انتشارات کهنه‌کار و قدیمی (شرکت انتشارات علمی و فرهنگی) که دست‌کم در پنج دوره از نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران به‌عنوان ناشر برگزیده حضور داشته است. در این‌باره یادداشتی نوشته‌ام که پیش از این در پانصد و بیست و چهارمین شماره‌ی ماهنامه‌ی فیلم به چاپ رسیده و اینک می‌توانید آن را در ادامه‌ی مطلب بخوانید. 

ادامه نوشته

سایه‌ی سنگین خانواده/ گزارشی از نمایش مستند «متهمین دایره‌ی بیستم»

پوستر فیلم متهمین دایره‌ی بیستمدر ادامه‌ی جلسات هفتگی نمایش فیلم که روزهای یکشنبه در مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی برگزار می‌شود شامگاه دیروز، یک‌شنبه هفدهم اردیبهشت‌ماه، مستند تحسین شده‌ی «متهمین دایره‌ی بیستم» (ساخته‌ی حسام اسلامی) در سالن سینماحقیقت به نمایش درآمد و سپس جلسه‌ی نقد و بررسی این فیلم با حضور امید نجوان به‌عنوان منتقد مهمان برگزار شد.
به گزارش روابط عمومی مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، این برنامه در حالی برگزار شد که پر شدن ظرفیت هر دو سالن نمایش این فیلم، نشان از استقبال تماشاگران و علاقه‌مندان سینمای مستند داشت.
در ابتدای این جلسه، حسام اسلامی در پاسخ به پرسش ناصر صفاریان (مجری برنامه و مسئول جلسه‌های نمایش فیلم) درباره‌ی چگونگی پیدا کردن شخصیت‌ها و نحوه‌ی نزدیک شدن به آن‌ها گفت: «سال 89 زمانی که در تدارک ساخت مستندی درباره‌ی بچه‌های کار و حضور آن‌ها در خیابان‌ها بودم با «جمعیت حمایت از کودکان کار» آشنا شدم. ایده‌ی اولیه‌ام این بود که فیلمی درباره‌ی بچه‌های ده دوازده ساله بسازم اما شرایطی پیش آمد که تصمیم گرفتم سوژه‌‌‌ی اولیه‌ام را کنار بگذارم و با شخصیت‌هایی که اینک در فیلم حضور دارند کار را ادامه بدهم.»
وی با اشاره به سرعت تغییرات در زندگی سوژه‌های فیلم خود گفت: «هم‌زمان با آغاز تحقیقات و پژوهش فیلم، چند نفر از نوجوان‌ها که به «جمعیت حمایت از کودکان کار» رفت و آمد داشتند خودروی من را به سرقت بردند. در این دوران با میانجی‌گری مدیر این مرکز تصمیم گرفتم به‌جای تنظیم و ارائه‌ی شکایت از آن‌ها تمهیدی ایجاد کنم تا بتوانم به این افراد نزدیک شده و درباره‌شان فیلم بسازم.» متن کامل این گزارش را در ادامه‌‌ی مطلب بخوانید.

ادامه نوشته

گفت‌وگوی ماهنامه‌ی توسعه و صنعت با نگارنده

گفت‌وگوی ماهنامه‌ی صنعت و توسعه با نگارندهسال‌هاست در سینمای ایران فیلم‌هایی تولید می‌شود که اصلاً به نمایش عمومی در نمی‌آید؛ و جالب این که بسیاری از این فیلم‌ها با بودجه‌های دولتی ساخته شده‌اند. تشریح و پاسخ به چرایی این اتفاق، خود، پاسخ واضح و دقیقی به این ادعاست که متاسفانه در سینمای ایران، صنعت به‌صورت دقیق کلمه وجود ندارد.


این بخش کوتاهی از گفت‌وگویی‌ست که با ماهنامه‌ی صنعت و توسعه انجام داده‌ام. موضوع این گفت‌وگو درباره‌ی این نکته است ‌که چرا نمی‌توان سینمای ایران را واجد خصوصیات صنعتی دانست. متن کامل و پیوند به آن در سایت توسعه و صنعت در ادامه‌ی مطلب قابل مطالعه است.

ادامه نوشته

دزدان دوچرخه زیر پل سیدخندان/ گفت‌وگوی نشریه‌ روزانه‌ی جشنواره‌ با نگارنده

تصویر گفت‌وگوی نگارنده با نشریه‌ی روزانه‌ی جشنواره‌‌ی فجرحدود یک ماه قبل از برگزاری جشنواره‌ی فیلم فجر، یکی از اعضای نشریه‌ی روزانه‌ی این جشنواره با من تماس گرفت و گفت امسال تصمیم گرفته‌ایم با تعدادی از خبرنگارها و روزنامه‌نگارهای پرسابقه گفت‌وگو کنیم؛ و خُب، منظورش این بود که: «یکی از آن‌ها تو هستی.» از آن‌جا که سابقه‌ی خوبی از مصاحبه‌های تلفنی ندارم (شرحش بماند برای وقتی دیگر) خواهش کردم پرسش‌ها را بدهد تا بنویسم و برایش ایمیل کنم. قول دادم گفت‌وگو را طوری تنظیم کنم که کسی متوجه نشود به‌صورت کتبی انجام شده و پرسیدم: «حجمش چه‌قدر باشه؟» که گفت: «حدود هزار و پانصد کلمه.» اما وقتی بولتن را دیدم متوجه شدم متن مورد نظر به حدود پانصد کلمه ارتقا پیدا کرده (!؟) و تازه، بخش‌های جذاب آن هم که اصلاً وجود ندارد! خُب، چه می‌توان گفت؟ ظاهراً همین که رفقا به یاد من بوده‌اند کافی‌ست.
به‌هرحال آن‌چه در ادامه می‌خوانید متن کامل همان گفت‌وگوست که شاید بتواند تصویر بهتری از نگارنده ارائه کند. تصویری از یک «همیشه خبرنگار» که اینک از پشت پرچینِ جوانی خود را به محدوده‌ی میانسالی رسانده است.

ادامه نوشته

ديدار به قيامت!

آبان‌ ماه سال 84 وقتی فريدون گُله درگذشت تنها كاری كه برای يادبود او می‌شد انجام داد پياده‌ و خلاصه‌كردن متن مصاحبه‌هايی بود كه به همراه رضا درستكار با دوستان و همكاران قديمی آن مرحوم انجام داده بوديم و قرار بود در فيلم مستند فريدون گُله كجاست؟ استفاده شود. هماهنگی و انجام آن مصاحبه‌ها كه تقريباً تا پايان تابستان 1380 ادامه داشت شامل ديدارهايی با پوری بنايی، داوود رشيدی، فريماه فرجامی، فريدون فرهودی، حميد مجتهدی، مجيد مظفری، علی نصيريان و زنده‌ياد رضا كرم‌رضايی بود.
متن آن مصاحبه‌ها در شماره‌ی آذر ماه دنيای تصوير و با فاصله‌ی اندكی پس از درگذشت گُله منتشر ‌شد. در مقدمه‌ی آن مطلب نوشته بودم: «...به غير از گفت‌وگو با مجيد مظفری، فريماه فرجامی و فريدون فرهودی، زحمت ثبت لحظه‌های توليد اين فيلم را داود يحياييان برعهده داشته است؛ عكاس خوش‌ذوقی كه به تعبيری، سرنوشتی همچون گُله داشت و با مهاجرت به آمريكا (در روزگار اوج خود) سال‌هاست كه در لاك سكوت و تنهايی فرو رفته است.»
خودش می‌گفت آن‌ شماره‌ی دنيای تصوير را در يكی از سوپرماركت‌های لوس‌آنجلس پيدا كرده و كلمه به كلمه‌ی مطالبش را بلعيده! بعد آن را برداشته و برده بود پيش روان‌پزشكی كه برای درمان افسردگی يا همان بيماری «هوم لسی»‌‌اش به او مراجعه می‌كرد. آن چند خط كه درباره‌ی او نوشته شده بود را با افتخار به دكتر نشان داده و گفته بود: «نگاه كن دكتر! فقط حواست باشه با كی طرفی!» دكتر، مجله را از او گرفته بود و بعد از آن كه نگاهی به مطلب انداخته بود گفته بود: «درمان درد تو همينه! اگه می‌خوای خوب شی بايد بری پيش رفيقات! بايد برگردی ايران!»


به همين سرعت يك‌سال گذشت. پارسال همين موقع‌ها بود كه قلب «فريدون گُله‌ی مطبوعات ايران» در حالی كه رنج تنهايی‌اش را با كنج اتاقش قسمت كرده بود از حركت باز ايستاد. صبح روز بعد صاحبخانه‌اش كه از سكوت و عدم واكنش او نگران شده بود ماجرا را به پليس اطلاع داد و...چند روز بعد در نهايت غربت و با مشايعت تنها خواهرش كه در آمريكا زندگی می‌كرد جسم بی‌جانش به خاك سرد گورستانی در لوس‌آنجلس سپرده شد. در تحقيقاتی كه به عمل آمد معلوم شد دليل مرگ او افزايش ناگهانی كلسترول خون و در نهايت، ايست قلبی بوده است. همان روزها كيلومترها اين‌سوتر و در قلب تهران، يك بيمار ديگر (رضا برجی) دقيقاً به همين دليل (افزايش ناگهانی كلسترول خون) در بيمارستان بستری شد. پزشكان بعد از بررسی اعلام كردند منشاء اين افزايش نگران‌كننده‌ی كلسترول، تاثير مخرب نوعی بمب‌ شيميايی بوده است. برجی وقتی از بيمارستان مرخص شد يادش آمد داود هم در جريان آن حادثه همراه او بوده و با گازهای شيميايی مسموم شده. اما واپسين تلاش برجی برای تماس با او و پرسيدن حالش نتيجه‌ای نداشت. داوود پريده بود!


به همين سرعت يك سال گذشت. پارسال درست در چنين روزی همراه ساير دوستان در مسجد فخرآباد تهران جمع شديم و به جای اين كه بغض يا گريه كنيم يكی يكی خاطراتی كه با او داشتيم را مرور كرديم و تكيه‌كلام‌هايش را تكرار كرديم و به حرف‌هايی كه زده بود خنديديم! به جرات می‌توانم بگويم در تمام عمرم و در هيچ مراسم ختم و يادبودی جز اين‌ نخنديده بودم! هيچ‌كس باور نمی‌كرد داود از ميان ما رفته. فكر نمی‌كنم هنوز هم كسی مرگ او را به صورت كامل باور كرده باشد. يك‌سال است همه‌مان منتظريم داوود برخلاف رويه‌ی معمول خود– كه تنبلی در اين‌باره بود– گوشی را بردارد، تلفن بزند و در حالی كه نمی‌تواند جلوی خنده‌ی خود را بگيرد بگويد: «خوشم اومد...خوب رفتيد سرِ كار!» اما ظاهراً واقعيت تلخ‌تر از اين حرف‌هاست؛ و آن سفر كرده ديگر هيچ‌وقت به خانه باز نمی‌گردد. روحش آرام، خاطرش سبز و يادش هميشه گرامی.

مرتبط: يادداشت‌های تنهايی