بهرام عظیم‌پوراما سينما زمينه ارتباط گسترده‌ای را با مخاطبان فراهم می کند که قابل مقايسه با ساير ابزار بيانی نيست.
بله، باعث می شود شخص در ابعاد وسيع‌تری حرکت کرده و عمل کند که در نوع خود خيلی مهم است، اما اگر به سوال اول برگردم بايد اشاره کنم واقعاً خيلی به اين موضوع فکر نمی‌کردم. در سال‌هاي اخير چند بار از سوی شبکه‌های مختلف تلويزيون دعوت به کار شده بودم، اما اغلب، فيلمنامه‌های آن کارها مورد پسند من نبود يا به عنوان مثال زمان بسيار کوتاهی را برای بازنويسی فيلمنامه‌ها در نظر گرفته بودند، در حالي که من اصلاً قصد داشتم آن داستان‌ها را زير و رو کنم! تا اين‌که بعد از اولين شب آرامش (احمد امينی) شرايط بهتری فراهم شد که بتوانم کار دلخواهم را بسازم.
به نظر مي‌رسد در اختيار نداشتن يک سوژه قابل اعتنا، مانع روي آوردن شما به سوي سينماي داستاني بوده است.
شايد اين نکته يکي از دلايل اين موضوع بوده و شايد يک دليل ديگر آن، اين بوده که امکان ساخت سوژه‌اي که در ذهن داشته‌ام فراهم نمي‌شده. به‌هرحال براي آدمي مثل من که موقع کارگرداني، با تمام وجود و با تمام سلول‌هاي بدنم با موضوع درگير مي‌شود، فراهم شدن کامل شرايط يکي از پيش‌شرط‌هاي اصلي است. در چنين مواقعي اصلاً به سينما به عنوان يک شغل نگاه نمي‌کنم، چون عشق من است و عاشقانه به آن نگاه مي‌کنم و جالب است بدانيد هيچ‌وقت به کار در تلويزيون فکر نمي‌کردم.
پس ايده اوليه‌اي که ارائه شده، احتمالاً جذابيت فراواني برايتان داشته که تصميم به ساخت آن گرفته‌ايد. بد نيست درباره مراحل بازنويسي و نگارش نهايي متن توضيح مختصري بدهيد.
همان‌طور که گفتم تهيه‌کننده‌هاي مجموعه، طرح داستان اين مجموعه را چند سال قبل به تصويب رسانده بودند. طرحي که رگه‌هاي خوبي براي کار کردن داشت و مي‌شد با حفظ پايه‌هايش تغييراتي در آن داد و به نکته‌هايي برآمده از ديدگاه‌هاي شخصي رسيد. يکي دوبار براي نوشتن آن طرح اوليه اقدام شده بود، اما حاصل کار، چندان موفقيت‌آميز نبود. بد نيست بدانيد بر اساس آن طرح دوبار فيلمنامه نوشته شده بود و هر دفعه، کار تا سيزده قسمت پيش رفته و متوقف شده بود. شرط من براي ساخت بيداری اين بود که فيلمنامه بايد از ابتدا نوشته شود. البته قصد نداشتم درگير نوشتن فيلمنامه شوم و بيشتر دلم مي‌خواست روي نگارش کار نظارت کنم، اما متأسفانه درباره فيلمنامه به تفاهم نرسيديم و اين کار به گردن خودم افتاد. چون نسبت به داستان، اشراف زيادتري داشتم و در ضمن فيلمنامه، اين‌طوري زودتر به نتيجه مي‌رسيد.
شما در گذر دو دهه گذشته، دستيار طيف مختلفي از کارگردان‌ها بوده‌ايد و طبعاً در هنگام کارگرداني تأثير فراواني از آن‌ها گرفته‌ايد.
بستگي به اين دارد که تأثيرپذيري چگونه در جان آدم نفوذ کند. مي‌توانم دوباره به پرسش اول شما برگردم و دليل اين‌همه سال فاصله ميان دستياري و کارگرداني را اين‌طوري شرح بدهم که يکي ديگر از دلايلش اين است که احساس مي‌کرده‌ام زباني که مي‌خواهم با آن کار کنم چندان به خودم نزديک نبوده است. به عنوان مثال اگر قرار بود يکي از فيلمنامه‌هاي مخملباف را بسازم و مثلاً او در کنار تهيه‌کنندگي، تدوين آن را هم انجام مي‌داد، فيلم تکميل‌شده حتماً شبيه يکي از کارهاي مخملباف از آب درمي‌آمد. اما در مورد تأثيرپذيري که گفتي، بروز اين اتفاق در مورد درک، نوع نگاه و ويژگي‌هاي لحني هر فيلمساز طبيعي است، اما خودم بيشتر دلم مي‌خواست از نظر فني و تکنيکي تحت تأثير توليد کارهاي مختلف باشم.
گاهي وقت‌ها هم البته اين تأثيرپذيري در فضاسازي‌هاست. به عنوان نمونه مي‌توان به تأثيرپذيري آشکار بيداری از اولين شب آرامش اشاره کرد که شايد همزماني توليد اين دو مجموعه يکي از عوامل آن بوده است.
شايد مهم‌ترين دليلش اين باشد که من با تمام وجود و با دل و جان در اولين شب آرامش کار کردم. به‌هرحال احمد اميني و نويسنده و تهيه‌کننده آن مجموعه، سعيد شاهسواري از دوستان قديمي من هستند و طبيعي است که در برخي مسائل از آن‌ها تأثير گرفته باشم، اما واقعيت اين است که مهم‌ترين و بيشترين تأثير را خسرو سينايي در من داشته است. اولين‌بار که به عنوان دستيار کارگردان فعاليت کردم، در يکي از شاخص‌ترين ساخته‌هاي او، در کوچه‌هاي عشق بود. آن زمان دانشجو بودم و تشنه آموختن. در کوچه‌هاي عشق يکي از مهم‌ترين فيلم‌هاي آن دوران به حساب مي‌آيد و هنوز هم يکي از بهترين ساخته‌هاي آقاي سينايي است. به نظر من تأثيرپذيري بيشتر بايد در زمينه جهان‌بيني هنرمند اتفاق بيفتد تا نوع عملکرد او.
اتفاقاً الآن که به اين تأثيرپذيري اشاره کرديد به نظرم رسيد ارجاعات تصويري بيداری به فضاهاي واقع‌گرايانه، مهم‌ترين وجه اشتراک آثار خسرو سينايي و شماست. به طور کلي سينماي مورد علاقه شما چه ويژگي‌هايي دارد؟
نمي‌توانم به فيلم‌هاي يک فيلمساز خاص يا آثار ساخته‌شده در يک ژانر خاص اشاره کنم. من سينما را به عنوان يک مفهوم کلي، عاشقانه دوست دارم و هرجا که اين مفهوم به ديدگاه‌هاي مورد علاقه من نزديک‌تر بوده، احترام بيشتري را در من برانگيخته است. به عنوان فيلمساز دلم نمي‌خواهد کارم شبيه برخي فيلم‌هاي برخي کارگردان‌ها باشد، اما دليلي ندارد که به عنوان مثال ساخته‌هاي آن کارگردان‌ها را دوست نداشته باشم. از ميان فيلمسازان فعال سينماي امروز جهان، کارهاي امير کاستاريکا را بيشتر از همه دوست دارم و احساس مي‌کنم ديدگاه‌هايش بيشتر از هر فيلمساز ديگري به من نزديک است. کارهايش گاه به آثار برادران تاوياني نزديک مي‌شود و گاه تحت تأثير فدريکو فليني است. جدا از اين‌ها سينماي نئورئاليسم را خيلي دوست دارم  البته بايد از سينماي هنري اروپا و سينماي مستقل آمريکا هم نام ببرم.
در مورد امير کاستاريکا و برادران تاوياني که شما به آن‌ها اشاره کرديد، آثارشان پر از شوخي با درام و حتي شخصيت‌هاي داستاني است که طبعاً هيچ‌نوع شباهتي ميان آن‌ها و کار شما وجود ندارد. شايد بهتر باشد اين شباهت را در حدفاصل داستان بيداري و فضاي آثار متعلق به سينماي مستقل جست‌وجو کنيم. داستاني که قابليت آن را دارد تا ارتباط عميق و گرم‌تري با تماشاگران برقرار کند، اما شما به صورت عمدي جلوي بروز اين اتفاق را گرفته‌ايد.
به نکته خيلي خوبي اشاره کرديد. اشاره من به فيلمسازان مورد علاقه‌ام معني‌اش اين نيست که دلم مي‌خواهد يا اصلاً امکانش هست که فيلمي شبيه آن‌ها بسازم. ضمن آن‌که نمي‌توانم ادعا کنم تنها پس از ساخت يک مجموعه تلويزيوني به يک زبان شخصيِ قابل مقايسه با آثار فيلمسازان شاخص دست يافته‌ام. حتي اگر فيلم سينمايي ساخته بودم، تداوم کارهايم اين موضوع را نشان مي‌داد. به‌هرحال اصلاً نمي‌توان تصور کرد که در تلويزيون يا سينمای ايران، فيلم يا مجموعه‌اي با ويژگي‌هاي آثار امير کاستاريکا ساخته شود. دنياي آثار کاستاريکا پر از شوخي‌هاي بنيان‌برافکني است که با تمام هستي و عناصر پيراموني آن انجام مي‌دهد. مثل شوخي‌هاي آشکارش با جنسيت، جنگ، جامعه جهاني و سياست که ما اصلاً نمي‌توانيم به آن سمت حرکت کنيم. همان‌طور که توضيح دادم، سينماي مستقل آمريکا و پيگيري آن جزو علاقمندي‌هاي من است و فيلمسازان شاخص اين دسته‌بندي چنان جايگاهي دارند که به دشواري مي‌توان مؤلفه‌هاي آثارشان را به ساختار يک مجموعه تلويزيوني وارد کرد. اما با توجه به فاصله‌گذاري‌هاي حسي که معمولاً در آن‌نوع سينما رعايت مي‌شود، بايد اشاره کنم در کارگرداني مجموعه بيداري قصدم اين بود که چنين نکته‌اي را رعايت کنم. بيشتر دلم مي‌خواست داستان را تا حد ممکن ساده تعريف کنم. آن‌هم داستاني که قابليت اين را دارد تا خيلي سريع به دامن ملودرام‌هاي اشک‌انگيز و سوزناک بغلطد. به همين دليل تمام تلاشم را به کار بردم تا در دکوپاژ، ميزانسن و حس‌گيري بازيگران هم اين نکته را رعايت کنم. اين احتمال وجود داشت که چنين نکته‌اي در قسمت‌هاي اول باعث آزردگي تماشاگران شود، اما خوشبختانه اين ترديد برطرف شده و بيداری تماشاگران گسترده‌اي يافته است. آن‌هم تماشاگراني که عادت کرده‌اند مخاطب فيلم‌ها و مجموعه‌هايي باشند که در آن‌ها شخصيت‌ها به‌راحتي گريه مي‌کنند يا در ارتباط با نقش‌هاي روبه‌روي خود درددل مي‌کنند. تماشاگران اغلب عادت کرده‌اند شخصيت‌هاي خوب و بد داستان را خيلي زود شناسايي کرده و نسبت به آن‌ها قضاوت کنند. در حالي که مهم‌ترين تم بيداری ترس از قضاوت کردن است و رسيدن به اين باور که همه‌مان بايد از قضاوت کردن بترسيم. پيامبران هم به اين راحتي که ما قضاوت مي‌کنيم قضاوت نمي‌کرده‌اند. به شما قول مي‌دهم تا پايان پخش بيداری همه شخصيت‌هاي داستان، چندبار جاي خود را با قطب مخالف عوض کنند و قضاوت تماشاگر را به هم بريزند. تا آن حد که تماشاگر خلع سلاح شده و از قضاوت کردن درباره شخصيت‌هاي داستان پرهيز کند. در واقع قضاوت همه ما نسبت به زاويه‌اي که از آن به موضوع نگاه مي‌کنيم بسيار تعيين‌کننده است. به‌هرحال در بيداری تمام تلاشم را به کار برده‌ام تا تماشاگر به دام احساسات نيفتد و داستان را تعقيب کند. حتي اگر شخصيت‌هاي داستان گريه نکنند، اما تماشاگر را به گريه بيندازند.
با توجه به اين‌که عادت‌هاي تماشاگران خوکرده به مجموعه‌هاي خانوادگي را مي‌دانيد اين سوال پيش مي‌آيد که چرا تمام سعي خود را به کار مي‌گيريد تا از يک فاصله مشخص با مخاطبان ميليوني تلويزيون ارتباط برقرار کنيد؟ به‌هرحال داستان بيداری از تلخي‌هاي فراواني برخوردار است.
به نظرم همه‌چيز به جهان‌بيني فيلمساز برمي‌گردد. اين‌گونه اتفاقات که در بيداری به آن پرداخته شده، آن‌قدر براي همه ما شناخته‌شده و مشترک هست که حالا يک‌بار به جاي اشک ريختن از نزديک شاهد وقوع‌شان باشيم و به آنان فکر کنيم. به نظر خودم بستر جدي داستان در لايه‌هاي پنهان‌تر نهفته شده. مثلاً مرگ همسر، آن‌هم در يک مدت زمان کوتاه بسيار تلخ و غم‌انگيز است، اما نمي‌تواند بازگوکننده تمام ضربه‌اي باشد که به آن شخص وارد شده. بايد ديد تبعات چنين مرگي چه خواهد بود. داستان بيداري دنبال چنين موضوعي است. اين باعث مي‌شود کمي از احساسات خود فاصله بگيريم. مثلاً در فصل مراسم يادبود سينا، تماشاگر اصلاً فرصت نمي‌کند به سوگواري مرسوم بپردازد. شادي (بهناز جعفري) وارد ماجرا مي‌شود و سعي مي‌کند ضمن دادن کارت به تورنگ (مرضيه نوروزي) با او ارتباط برقرار کند. اين داستانک‌هاي تو در تو باعث مي‌شود تماشاگر از احساسات خود فاصله بگيرد. در چنين موقعيتي است که منِ فيلمساز سعي مي‌کنم به سوي قوه تفکر تماشاگر حرکت کنم، چون دلم مي‌خواهد وقتي داستان تمام مي‌شود ايده‌هاي بزرگ‌تري ذهن تماشاگر را پر کند. حقيقتش اين است که گرياندن مردم را امتياز نمي‌دانم. ضمن اين‌که به گريه انداختن تماشاگر اصلاً کار سختي نيست.
کندي و سردي مورد نظر شما به روابط بين شخصيت‌ها هم راه پيدا کرده است. به عنوان مثال در فصل سوگواري براي سینا که شما به آن اشاره کرديد چند نفر به تورنگ سلام مي‌کنند، اما او با بي‌اعتنايي حتي جواب آن‌ها را نمي‌دهد و اين براي تماشاگراني که در مجموعه‌هاي خانوادگي تلويزيون عادت کرده‌اند مخاطب حرافي‌هاي بيهوه و اضافه‌گويي‌هاي نامرتبط شخصيت‌ها و داستان باشند يک تمهيد شجاعانه به حساب مي‌آيد.
به‌هرحال اين شکل از ارتباط، نوع مورد علاقه من است. شايد اگر کس ديگري بيداری را مي‌ساخت، داستان به گرماي مورد پسند تماشاگران و مخاطبان تلويزيون بيشتر نزديک مي‌شد. اتفاقاً به نظرم تلويزيون بايد از اين گوناگوني و تفاوت در لحن و بيان فيلمسازان استقبال کند. چنان که با موافقت در توليد چنين مجموعه‌اي، اين اتفاق هم افتاده است. خوشبختانه بيداری هم موفق شده مخاطبان خود را جذب کند و من اين خطرپذيري را کرده‌ام که تماشاگر را پاي داستاني بنشانم که با کسي تعارف ندارد و از روابط مرسوم در مجموعه‌هاي خانوادگي کم‌ترين بهره را برده است. اصلاً فيلمسازي اين نيست که هرچه در واقعيت رخ بدهد را دوباره همان‌طور به نمايش بگذاريم. به همين دليل تا جايي که توانسته‌ام و به هر بهانه‌اي که شده، تعارفات و سلام و عليک‌هاي شخصيت‌ها را حذف کرده‌ام. در واقع هرچه مخاطب را از درام دور مي‌کرده و البته تأثيري هم در آن نداشته را حذف کرده‌ام تا شايد زبان موجزتر و سينمايي‌تري بيابد.
يکي ديگر از خطرپذيري‌هاي شما در کارگرداني بيداری انتخاب بازيگري با چهره تلخ براي اجراي نقش اصلي است.
بحث Casting يا انتخاب بازيگر از آن موضوعات جذابي است که هميشه مورد علاقه من بوده است. به نظرم جان بخشيدن به اسم‌هايي که روي کاغذ نوشته‌شده آن‌قدر جذاب هست که با هر انتخاب مي‌توان مسير فيلم‌ها را تغيير داد. ضمن اين‌که هميشه از ورود بازيگران جديد به اين حيطه استقبال کرده و مي‌کنم. چون به نظرم اين‌نوع بازيگران به نقش‌ها طراوت مي‌دهند و در کنار اسم‌هاي شناخته‌شده ــ که تضمين‌کننده همراهي و همدلي تماشاگر به حساب مي‌آيند ــ به پيشبرد داستان کمک مي‌کنند. البته اگر بازيگراني هم باشند که فعاليت تئاتري را از سر گذرانده باشند، انتخاب آن‌ها براي من در اولويت قرار دارد. در همين بيداری از هومن برق‌نورد که نقش وحيد را بازي مي‌کند استفاده کرده‌ام. اين بازيگر حدود بيست سال سابقه تئاتر دارد و به نظرم بيداري مي‌تواند به ديده شدن توانايي‌هاي او کمک کند. نمونه ديگر مي‌تواند الهام پاوه‌نژاد باشد؛ بازيگري که در بيداري نقش متفاوتي بازي کرده و بخش عمده‌اي از توانايي‌هاي ديده‌نشده خود را بروز داده است. درباره انتخاب بازيگر نقش اصلي مجموعه مي‌توانم بگويم برايم خيلي مهم بود و خيلي به آن فکر کردم. انتخاب مرضيه نوروزي براي اجراي اين نقش شايد ريشه در همان ديدگاه فاصله‌گذارانه داشته باشد که درباره‌اش بحث کرديم. من مي‌توانستم چهره‌هاي شناخته‌شده و در همين سن و سال را براي اين نقش انتخاب کنم، اما دلم نمي‌خواست سنگيني شهرت بازيگر روي ويژگي‌هاي اين نقش سايه بيندازد يا تعادل روايت داستان را به هم بزند. ترجيح مي‌دادم بازيگري را براي اين نقش انتخاب کنم که تماشاگر مجموعه، داستان را با حضور او تعقيب کند، نه به خاطر او ضمن اين‌که بيداری اولين تجربه تصويري اين بازيگر به حساب مي‌آيد و به غير از چند کار در تئاتر دانشجويي فعاليتي نداشته است. شايد بي‌تجربگي و سنگيني کار اين مجموعه و خستگي ايشان از ميانه توليد هم از جمله عناصري باشد که بازي تورنگ را کم‌تر از حد توقع يا به زعم شما تلخ کرده است.
 احتمالاً نداشتن بازيگردان در توليد بيداری ناشي از فعاليت طولاني‌مدت شما در اين زمينه است.
بله ديگر. چون بازيگري را دوست دارم و اصلاً اين رشته را تدريس کرده‌ام. به اعتقاد من کارگرداني که مي‌تواند با بازيگران ارتباط عميق برقرار کند، خودش بايد بازيگرداني و هدايت بازيگران فيلمش را برعهده بگيرد.
در انتخاب دستيار چطور؟ براي انتخاب دستيار خود چه ويژگي خاصي مدنظرتان بود؟
فقط درک مشترک. در ساخت بيداری من فقط يک دستيار داشتم؛ يوسف روحاني که برنامه‌ريز و تنها دستيار من بود. به تعبيري ديگر گروه کارگرداني مجموعه بيداري به همراه منشي صحنه‌مان (خانم قائدي) فقط از سه نفر تشکيل مي‌شد.
در برنامه‌ريزي چطور؟ سابقه شما چه تأثيري در برنامه‌ريزي توليد داشت؟
البته کارگردان هميشه در برنامه‌ريزي تأثير مستقيم دارد، اما بايد اشاره کنم برنامه‌ريزي توليد بيداری به فشردگي ساير مجموعه‌هاي تلويزيوني نبود. بر اساس توافقي که با تهيه‌کننده‌هاي مجموعه داشتيم، براي کمک به بهره‌وري افراد، هفته‌اي يک روز تعطيلي داشتيم و حتي براي عيد نوروز پنج روز به اعضاي گروه مرخصي داديم. شرايط خيلي خوبي بود که تهيه‌کننده‌کنندگان بيداري با همراهي و همدلي آن را پذيرفته بودند.
واکنش تماشاگران چگونه بوده است؟ آيا به آن‌چه در ذهن داشتيد رسيده‌ايد؟
من پيش‌بيني مي‌کردم تماشاگران داستان را تعقيب کنند. چون به اعتقاد من اين موقعيت دراماتيک است که مخاطب را با مجموعه همراه مي‌کند. به نظرم استفاده از تمهيداتي مثل يک قتل مرموز در مسير داستان جزو هيجان يا ارتباط کاذب به شمار مي‌رود. تمهيداتي که گاه حتي باعث تغيير ژانر مي‌شود و به عنوان مثال يک ملودرام خانوادگي را به يک درام جنايي تبديل مي‌کند. البته واقعيت اين است که به نظر مي‌رسد خواست و تمايل مخاطبان، عامل اصلي بروز چنين ايده‌هايي است. مخاطباني که عادت کرده‌اند شاهد رخدادهاي انفجاري و برون‌گرايي عواطف قهرمان‌ها باشند، اما در صورت برخورد با فيلم‌ها و مجموعه‌هاي متنوع، جذابيت‌هاي ديگري را نيز کشف خواهند کرد که با آن همراه خواهند شد.
در ابتدای گفت‌وگو گفتيد هر از چند گاهی به سرتان می‌زند که اين حرفه را رها کنيد و به سراغ کار ديگری برويد. حالا که با واکنش‌های پخش مجموعه بيداری روبه‌رو شده‌ايد، باز هم چنين عقيده‌ای داريد؟
چيزي که من گفتم بيشتر يک درد فلسفي است، چون کسي که نزديک بيست سال درگير يک حرفه شده به آساني نمي‌تواند آن را رها کند. شايد بهتر باشد بگويم گاهي وقت‌ها احساس مي‌کنم هيچ تعلق خاطري نسبت به سينما ندارم و به‌راحتي مي‌توانم آن را رها کنم. اين موضوع به من کمک مي‌کند تا راحت‌تر با نساختن فيلم يا مجموعه تلويزيوني کنار بيايم. در حالي که نساختن فيلم مستند واقعاً برايم دردناک است و همين‌طور نپرداختن به تئاتر. مي‌خواهم بگويم اگر فردا به من بگويند تو ديگر نمي‌تواني فيلم داستاني بسازي، اين خبر برايم چندان دردناک نيست که روند زندگي‌ام را مختل کند. اين نکته به من کمک مي‌کند تا وقتي مي‌خواهم کاري را بسازم بتوانم روي ديدگاه‌هاي شخصي خودم تکيه کنم و رهاتر باشم. اما الآن به طور طبيعي دلم مي‌خواهد کار ديگري بسازم. چندتا پيشنهاد هم دارم؛ چه براي کارگرداني مجموعه و چه فيلم‌هاي تلويزيوني و سينمايي. اما تصميم گرفتن در اين‌باره خيلي سخت است.