بمب ماورايی و... ديگر چيزها
مادر بزرگ يكی از عزيزترين دوستان من اين روزها در بيمارستانی در تهران بستری است. بنده ی خدا از تخت به زمين افتاده و متاسفانه شكستگی دنده – و مصايب زنجيره ای بعد از آن – به تمام مشكلات ريز و درشت جسمی و حركتی او اضافه شده. آن هم در خانه ای كه يكی دو سالی است سايه ی سنگين بيماری های گوناگون، از سر اعضای خانواده كنار نرفته (نمی رود). در چنين وضعيت دشوار و توصيف ناپذيری، شايد بايد گفت به غير از پزشكان ، كاری از هيچ كس ديگر بر نمی آيد و براي التيام زخم های كهنه و نو تنها بايد چشم انتظار مهر بی مرز پروردگار بود. در نگاهی واقع بينانه حتی رفتن به ملاقات هم شايد نتواند سايه سار كوچكی برای زخم جان سوز دل بيمار باشد ؛ گرچه شايد مرهمی باشد بر جان فرسوده ی همراهان ... و دست كم ؛ تسلايی باشد بر دل رنجور بستگان و نزديكان او.
موقعيت عجيب اين بانوی سال خورده مرا بدجوری به ياد فيلم دت يعنی دختر می اندازد؛ مهجور ترين و قدر ناديده ترين اثر ابوالفضل جليلی (راستی ابوالفضل جليلی كجاست؟!) كه در عين حال تصويری ترين و گرافيكی ترين ساخته ی او نيز هست. زمانی كه جليلی اين فيلم را ساخته بود خيلی ها نتوانستند به درستی با مفهوم درونی آن ارتباط برقرار كنند. و البته دليل اصلی آن ، خود فيلمساز بود كه حرفش را با خساست در لا به لای اثرش گنجانده بود.
انگی كه آن زمان به دت يعنی دختر زده شد اين بود كه سازنده اش قصد دارد به بهای اشاره تلويحی به شفای دخترك داستان فيلم (كه سرانجام پس از ماه ها سر و كله زدن با پزشكان مختلف و تجربه ی راه های مختلف طلب دعا و شفا ، در قطار و در راه بازگشت به ديار پدری بهبود می يابد) «خرافات» را رواج بدهد (درست مثل آن نمای دفن كردن پنجه ی فلزی و موسوم به حضرت ابوالفضل در فيلم رقص خاك كه در زمان خودش تعابير مختلفی را رقم زد و باعث شد تا به دستور مسوولان نظارتی آن دوران سينما ، اين فيلم – به ناحق – تا سال ها بعد در قوطی بماند). در حالي كه فيلمساز نوجو ، سال ها پيش از آن كه در سينمای ايران ژانری به نام "معناگرا" به وجود بيايد اين حرف را مطرح كرده بود كه وقتی علم (و در اين جا ؛ علم پزشكی) از گشودن رمزهای به ظاهر ساده و مشخص باز بماند ، آن چه كه می تواند به ياری انسان (و در اين جا ؛ بيمار) بيايد ، دامنه ی وسيع اعتقادات او و البته ابزارهايی – شايد حتی بتوان گفت عجيب و باورنكردنی – است برای دست يافتن به خواسته يا خواسته هايش. (همين جا اجازه بدهيد بگويم كه من هم مثل خيلی های ديگر با ابزار ارتباط شيطانی با خدا – مثل دعانويسی ، جادو و جنبل يا بهره گرفتن از رمل و اسطرلاب و ... اين جور چيزها – مخالفم). به تعبير بهتر ، اين نكته در واقع ايمان به ذات «تندرستی» است كه تنها در دستان گشاده ی خداوندگار مهر و مهربانی قرار دارد و هم اوست كه بيماری را به مثابه تلنگری در برابر بنده های مطيع خود به كار می گيرد تا... بيش از پيش به ياد او باشند و دعايش كنند.
از روزی كه مادر بزرگ دوست نازنين ما در بيمارستان بستری است دارم فكر می كنم چگونه میتوان از ابزارهای نوين ارتباط بشری بهره گرفت و كاری كرد تا «سيگنال» های اين عشق ماورايی ، از ذات بی روح وسايل ارتباطی به ذات بی واسطه ی جلال خداوند برسد؟
به نظرم اگر كسی (البته كسی كه به امانت ايمان خداوند در درون خود اعتقاد داشته باشد و توانسته باشد نيروی برآورده كردن دعا را در خود تقويت كند) پس از قدری تامل (از سر صدق و صفای درونی) با ايمان كامل به شفای پروردگار ، برای روح خسته ی يك بيمار دعا كند ، می تواند مطمئن باشد كه دعای او حتماً برآورده خواهد شد. آن هم در روزگار آشفته ی انسان امروزی كه حتی نيايش و راز آلودگی هم دارد لای چرخ دنده های ماشينيسم ، و در هرم ترافيك روزانه به فراموشی سپرده می شود.
در چنين وضعيتی شايد بتوان چنين دعايی را به يك بمب ماورايی در فضای «سايبر» تعبير كرد ؛ بمبی كه خوش بختانه از نوع «گوگلی» ، «هسته ای» يا انواع ديگر نيست و تنها به كار شفای بيماران بيمناك می آيد.
تمام اين آسمان و ريسمان ها را به هم بافتم كه بگويم اگر در لابه لای كارهای روزانه تان فرصتی نصيب تان شد تا با خدای خود راز و نياز كنيد (به هر كيش و مسلكی كه هستيد) لحظه ای را هم به بزرگ اين خانواده ی دردمند– كه گفتم – اختصاص بدهيد؛ بانوی سال خورده ای كه روی تخت بيمارستان لحظه های سختی را تجربه می كند و شايد راز سلامتش به اشاره ی دل دردمند يكی از شما دوستان و خوبان خواننده ، كارگر بيافتد.