پارك شهر، جاده‌ی مرگ و باقی قضايا

 

در سكانسی از فيلم بوسيدن روی ماه احترام‌سادات (شيرين يزدان‌بخش) و حاج‌‌آقا مصطفوی (مسعود رايگان) كه برای ايده عميقاً انسانی و مادرانه‌ی احترام‌سادات دنبال راه چاره می‌گردند (اميدوارم فيلم را ديده باشيد و منظور اين نوشته را دريابيد) هنگام گفت‌وگو در ‌باره‌ی اين موضوع، سر از پارك شهر در می‌آورند. آن‌ها ضمن عبور از كنار درياچه‌ی اين پارك، يادی هم می‌كنند از روح سرگردان دانش‌آموزانی كه سال‌ها قبل به دليل سهل‌انگاری دسته‌جمعی مسئولان، در درياچه‌ی كوچك و به ظاهر بی‌خطر اين پارك غرق شدند. حالا و سال‌ها پس از آن حادثه‌، نمايش اين فيلم تلخ و تاثيرگذار و به يادماندنی، مصادف شده با سانحه‌ی روح‌فرسا و غم‌انگيز تصادف دانش‌آموزان بروجنی در جاده‌های مرگ. دانش‌آموزانی كه شايد سال‌ها بعد كسان ديگری پيدا شوند و چند ثانيه از اثر خود را به ياد و خاطره‌ی تمام‌ نشدنی آن‌ها اختصاص بدهند.
دوستی به درستی می‌گفت: «بايد حتماً پدر يا مادر باشی تا عمق اين فاجعه را درك كنی!» و من مطمئنم تمام پدرها و مادرهايی كه اين خبر را از رسانه‌ها دنبال كرده‌اند غمی به اين سنگينی و جانكاهی را فراموش نخواهند كرد؛ حتا اگر مقصر اصلی، روحيه‌ی دست‌كم گرفتن خطر از سوی خود ما ايرانی‌ها باشد. حتا اگر عاملان اصلی اين فاجعه، در كوتاه‌ترين زمان به دار مجازات آويخته شوند و حتا در آينده، كسان ديگری پيدا شوند و چند ثانيه از اثر خود را به ياد و خاطره‌ی تمام‌ نشدنی آن‌ها اختصاص بدهند.
در تمام روزهايی كه از اين فاجعه گذشته، تصوير محو جاده‌های مرگ را بارها از پشت نگاهی بارانی دنبال كرده‌ام و به ياد آن مسافر دور از وطن و خانم‌ بزرگ فيلم مسافران زير لب زمزمه كرده‌ام: لعنت به جاده‌ها... اگه معنی‌شون جداييه!

گفت‌وگو با همايون اسعديان، کارگردان مجموعه‌ی تلويزيونی «راه بی‌پايان»

آن چه در پی آمد این مقدمه می خوانید گفت و گویی است که در تازه ترین شماره ماهنامه صنعت سینما (شماره ۶۳ / پانزدهم مهر ماه) به چاپ رسیده است. بعد از  بچه های خیابان این دومین و تازه ترین مصاحبه من با این مجموعه ساز موفق تلویزیونی است ؛ فیلمسازی که با  اگه بابام زنده بود (یک کار ضعیف مناسبتی که ماه رمضان سه سال پیش از تلویزیون پخش شد) کمی به بیراهه رفته بود و خوش حالم که حالا با راه بی پایان به مسیر اصلی خود بازگشته است. اصلاً به خاطر ناراحتی از این موضوع بود که با طرح همین پرسش ، سر صحبت را با او باز کردم و گفت و گو آغاز شد:

به نظر می‌رسد بعد از انحراف کوتاه‌مدتی که مجموعه مناسبتی "اگه بابام زنده بود" در مسير فيلمسازی شما به وجود آورد ، با "راه بی پايان" به مسيري که به آن تعلق خاطر داريد و مورد علاقه شماست برگشته‌ايد. نمی‌دانم اين تعبير را در مورد "اگه بابام زنده بود" قبول داريد يا نه؟
واقعيت اين است که ساخت آن مجموعه براي من يک‌جور آزمايش بود. پيشنهاد شد در زمانی بسيار کوتاه آن مجموعه را برای نمايش در ماه رمضان بسازم. ضمن اين‌که فيلمنامه‌ای به آن‌صورت وجود نداشت و من مجبور بودم کار را با يک طرح چهارده‌صفحه‌ای پيش ببرم. بنا به دلايل متعددی تصميم گرفتم آن کار را انجام دهم. می‌خواهم بگويم اين‌طوری نبود که نقطه‌نظر يا ديدگاه‌هايم درباره سينما عوض شده باشد، قرار هم نبود ادامه پيدا کند. به همين دليل وقتی دوباره کارگردانی طرح‌هايی شبيه آن پيشنهاد شد قبول نکردم ، چون انجام دادن چنين کاری فقط يک ‌بار برايم جذابيت داشت. به‌هرحال آن‌هم يک‌نوع کار بود که جذابيت‌های خاص خودش را داشت؛ ساخت نهصد دقيقه فيلم داستانی، آن‌هم در مدت زمانی کوتاه که البته برخورداری از زبان طنز هم در اين تصميم‌گيری دخالت داشت.
به‌هرحال از فيلمسازی که با مجموعه تلويزيونی بچه‌های خيابان توقع مخاطبان خود را بالا برده، انتظار بيشتری می‌رود.
اساساً نبايد از يک فيلمساز انتظار داشت هميشه مسير رو به جلويی داشته باشد. اگر اين‌طوری بود هيچ‌کدام از فيلمسازان بزرگ و سرشناس دنيا، فيلم ضعيف در کارنامه خود نداشتند. به‌هرحال آدم با افت‌وخيز مواجه است و شرايط هميشه بر وفق مراد او نيست. البته نيت همه فيلمسازان اين است که کار به کار و فيلم به فيلم، پيشرفت داشته باشند. به‌هرحال يک‌وقت‌هايی همه‌چيز با هم جور درمي‌آيد و آدم به نتيجه مطلوب می‌رسد. يک‌وقت‌هايی هم اين‌طوری نمي‌شود. يک مجموعه شرايط، عامل آن است که از نگاهی، خيلي شبيه بازی فوتبال هم هست. مثل تيمی که اين هفته خيلي خوب بازی می‌کند و نتيجه می‌گيرد، اما هفته آينده گويی طلسم شده و به خواب رفته است! در دنيا هيچ کارگردانی را نمی‌توانيد بياييد که مسير يک دست و کاملی را طی کرده باشد. در کارنامه فيلمسازی همه کارگردان‌ها، اين اوج و حضيض ديده می‌شود.

برای مطالعه باقی مانده مصاحبه می توانید روی ادامه مطلب کلیک کنید.

ادامه نوشته