چشم‌اندازي در مه

وضعيت غريبي كه اين روزها بخش عمده‌اي از سينماگران ايراني با آن مواجه هستند يادآور سكانس پاياني فيلم اجاره‌نشين‌هاست: توفان فروكش كرده، خانه كم‌وبيش تخريب شده و افرادي كه از مهلكه گريخته‌اند ضمن تحمل درد و زخم‌، در حال خيال‌پردازي براي آينده‌اي مبهم هستند. آن‌ها در عين حال، نيم‌نگاهي هم به خانة ويران شده‌اي دارند كه تا همين چند روز پيش، زير سقف آن زندگي مي‌كردند؛ گيرم با اختلاف عقيده‌، خاطرات تلخ و شيرين، رقابت‌، حسادت‌، و هر آن‌چه نتيجه آزمون و خطاهاي انساني‌‌ست. در چنين شرايطي، آسان‌ترين كار دنيا، مرور گذشته‌، حسرت خوردن مداوم‌ و غوطه‌ورشدن در عمق و سرمستي غم جانكاهي‌‌ست كه براي رها شدن در آن، تنها كافي‌ست چند لحظه به مشكل فكر كرد و دوباره گذشته را به ياد آورد. و در مقابل آن، دشوارترين كار دنيا، فكر كردن به ايده‌هاي جذاب و ناب، دور خيز كردن براي برداشتن گام‌هاي بعدي، و از ميان برداشتن موانع بلندي‌‌ست كه متاسفانه يكي پس از ديگري سبز مي‌شود. طبيعي‌ست در چنين شرايطي هيچ‌ چيز سر جاي خودش قرار ندارد و ابراز اميدواري نسبت به آينده بيهوده‌ به نظر مي‌رسد. اما ظاهراً در وضعيت فعلي، چاره‌اي جز اين نيست. به‌خصوص براي آن‌ها كه دوست ندارند و دل‌شان نمي‌خواهد فرو نشستن گرد و غبار، و تابيدن نور از پشت پرچين‌هاي سوخته را با افسرده‌حالي و بغل گرفتن زانوي غم تاخت بزنند.
در چنين شرايطي مي‌توان فروش غافل‌گيركننده خوابم مي‌آد را به برخي عوامل فرامتني (نظير شهرت و محبوبيت كارگردان و بازيگران آن) نسبت داد يا با ناديده‌گرفتن محدوديت‌هايي كه براي نمايش اين فيلم در نظر گرفته شده بود آمار فروش اين فيلم را با گران شدن بليت سينما در ارتباط دانست. اما استقبال از اين فيلم نشان مي‌دهد خوش‌بختانه تماشاگران هنوز با سينما قهر نكرده‌اند و كاربرد عناصر جذاب و نو هنوز هم مي‌تواند پاي سينماروها را در مقابل گيشه‌ها سست كند؛ به شرط آن‌كه به بهانه طرح شعار، شعور آن‌ها ناديده گرفته نشود. و در اين ميان، نقش مديران سينما از همه مهم‌تر و برجسته‌تر است. كساني كه با تزريق روحيه و اميدواري به رگ‌هاي خسته اهل سينما و جلوگيري از تبديل حرفه آن‌ها به شغل‌هايي فصلي و تشريفاتي مي‌توانند نام نيكي براي خود دست و پا كنند. كافي‌ست به جاي حفظ ميز و منصب، راه‌حل بهتري براي پريدن از روي موانع پيدا كنند، چشم‌انداز نامطمئن فعلي را از بين ببرند و به جاي وضع قوانين ناكارآمد و ضعيف، برنامه‌هاي طولاني‌مدت داشته باشند. برنامه‌هايي كه اگر هم نتوانست آجرهاي فرو ريخته و ديوار را ترميم كند دست‌كم آن‌ها را براي بنا كردن سقفي جديد كنار بگذارد.

نكته: اين يادداشت پيش از اين در شماره 445ماهنامه فيلمبه چاپ رسيده است.

اجاره‌نشین‌ها؛ بیست سال بعد

شايد اگر داريوش مهرجويي در دوران فترتي كه پس از ساخته شدن مدرسه‌ای كه می‌رفتيم دچارش بود به فرانسه نرفته بود...
شايد اگر از آن جا براي دوست گرمابه و گلستانش ؛ عزت الله خان انتظامي نامه ننوشته بود...
و شايد اگر آن طور كه انتظامي در گفت و گوي به ياد ماندني اش با هوشنگ گلمكاني ( در كتاب آقاي بازيگر ) اشاره كرده ، جواب نامه او را با اشك تلخ چشم هايش بدرقه نكرده بود و... با آن نوشته، دل مهرجويي براي بازگشت به وطن نلرزيده بود...
حالا حتماً سينماي دهه 1360  فيلم اجاره نشين ها را كم داشت ؛ فيلمي كه به شانزده سالگي نسل ما رنگ ديگري زد و خاطره نخستين تماشاي آن در سينما آزادي هنوز و هميشه با من خواهد بود.  
 مجموعه مطالبي كه اين جا و در پي آمد اين مقدمه مي خوانيد اداي دين كوچكي است به اين فیلم داريوش مهرجويي؛ فيلمسازي كه بي شك تعدادي از مهم ترين آثار تاريخ سينماي ايران از ساخته هاي اوست.
در ضمن در پي دو دهه از ساخته شدن اين فيلم ، يادداشتي درباره اين فيلم نوشته ام كه در صورت تمايل براي خواندن آن مي توانيد روي ادامه مطلب كليك كنيد.

ادامه نوشته

گفت‌وگو با داريوش مهرجويی به‌مناسبت بیست‌سالگی تولید "اجاره‌نشین‌ها"

از يك تجربه شخصی درباره اجاره نشينی

 

داریوش مهرجوییظاهراً اين فيلمنامه در سال‌هايي که خارج از کشور بوديد، نوشته شده. ايده اين فيلم چگونه به ذهن‌تان رسيد و در پرورش‌هاي بعدي، شخصيت‌ها چگونه پيدا شدند؟

ايده اوليه اين فيلم از يک تجربه خاص شخصي که در مورد خانه خود من در اوايل انقلاب رخ داد نشأت گرفته. معتقدم اتفاقاتي که براي شخص رخ مي‌دهد، يا واقعيت‌هاي خيلي خشن و ملموس روزمره، همه اين‌ها مي‌توانند خميرمايه يا دستمايه کار هنري قرار گيرند. من هم سعي کرده‌ام از اين حوادث و اتفاقات به عنوان دستمايه براي قصه و فيلمنامه استفاده مي‌کنم. قضيه از آن‌جا شروع شد که صاحبخانه منزلي که ما در اوايل انقلاب در کوچه پس‌کوچه‌هاي دروس، اجاره کرده بوديم، در يک سانحه هوايي درگذشت و خانه ما در واقع بي‌صاحب شد. از آن پس پاره‌اي از بستگان ايشان آمدند و رفتند و اجاره دريافت کردند و حتي اجاره را بالا بردند و باز دوباره مدعي ديگري پديدار شد و همان کلنجار رفتن‌ها... و يک‌بار هم که ما براي مدتي خانه را به مقصد سفر خارج ترک کرده بوديم، همسايه ديوار به ديوار به خانه ما رخنه کرد. اول يک اتاق و بعد کل خانه، و کش‌مکش‌هايي که از آن پس پيش آمد... اين‌ها دستمايه‌هاي اوليه بودند که به‌هرحال کافي نبودند و فقط يک وجه موضوع را دربر مي‌گرفتند. در آن روزگاران، براي يافتن سوژه‌هاي مورد نظر بيشتر به طبقه متوسط و روشنفکر و به‌هرحال آدم‌هايي مثل خودمان نظر داشتم. آپارتمان‌نشيني را سال‌ها تجربه کرده بودم، خرابي‌هاي وارده و فکر به اين‌که اگر اين خانه صاحب نداشته باشد؟ و جدالي دربيفتد بين اجاره‌نشين‌ها... بدين‌ترتيب چارچوب قصه شکل گرفت و رفته‌رفته به فيلمنامه‌اي که داشتيم تبديل شد.

در زمينه نگارش فيلمنامه، آيا از راهنمايي‌هاي مرحوم غلامحسين ساعدي هم استفاده کرديد؟

نه، مرحوم ساعدي هيچ اطلاعي از اين داستان نداشت... من اين قصه را بعد از هامون درست در گيرودار انقلاب شروع کردم (من فيلمنامه هامون را بعد از دايره مينا و قبل از انقلاب نوشتم) و در پاريس هم روي آن کار کردم و نسخه نهايي را نوشتم، حتي با مرحوم آشتياني در پاريس راجع به ساخت آن صحبت کردم که برويم جايي در ترکيه آن را بسازيم. چون آن زمان بازگشت به ايران و کار سينمايي در ايران (اوايل دهه شصت) برايم امکان‌پذير نبود.

اجاره‌نشين‌ها جزء معدود فيلم‌هاي شماست که در آن به کمدي موقعيت توجه نشان داده‌ايد. با وجود استقبال گسترده‌اي که از اين فيلم شد، چرا اين مسير را ادامه نداديد؟

حقيقت اين است که من به هنگام نوشتن و ساختن آن فکر نمي‌کردم دارم در زمينه کمدي کار مي‌کنم، همان‌طور که به هنگام نوشتن و ساختن آقاي هالو چنين فکري نداشتم. حد بالا اين‌که فيلمي طنزآميز بود در رده تئاتر پوچي و از آن نظر برايم اهميت و معنا داشت. يادم مي‌آيد در دوره دبيرستان اغلب جلسات طنز و تئاتر و شوخي و غيره داشتيم که يکي از بچه‌هاي باقريحه و باذوق کلاس روبه‌روي همه در جشن مخصوص اداي فلان معلم يا مدير يا ناظم را درمي‌آورد و باعث خنده و نشاط بچه‌ها و همان مدير و ناظم و معلم مي‌شد و کسي اين قضايا را زياد جدي نمي‌گرفت و اخمي به صورت نمي‌آورد. ولي حالا آقايان همه جدي شده‌اند و چنان‌که مي‌بينيم حتي کاريکاتوريست‌هاي بسيار انتزاع‌گرا نيز گاه‌گاه مورد حمله ايدئولوگ‌هاي دوآتشه قرار مي‌گيرند. بنابراين طنز و کنايه، در اين فضاي بسته متصلب، نمي‌تواند اظهار وجود کند.

مهم‌ترين شخصيت فيلم، خانه‌اي‌ست که اتفاقات داستان در آن رخ مي‌دهد. اين خانه را که موقعيت جغرافيايي جالبي نيز دارد چگونه پيدا کرديد و چه تغييراتي در آن داديد؟

در فيلمنامه، چنان‌که مي‌بينيد، خانه نقش عمده‌اي دارد و انگار موجود زنده‌اي است که مدام از دست حماقت‌ها و بي‌اعتنايي‌هاي ساکنانش مي‌نالد... و اين خانه در حاشيه شهر، در محلات تازه‌ساز و بيابان‌هاي دور و بر قرار دارد. براي يافتن اين خانه زياد دور و بر تهران 1365 را گشتيم و اسکلت آن را که نيم‌ساخته رها شده بود در محل کنوني فيلم پيدا کرديم و طوري آن را دکور کرديم که کهنه و فرسوده و نمور به نظر بيايد و تراسش را هم تخصيص داديم به باغچه سعدي و اتاقکش. داخلي‌ها و راهرو و پله‌ها را در مکان ديگري گرفتيم.

اجاره‌نشين‌ها از نخستين فيلم‌هاي ــ به معناي واقعي ــ خوش‌ساخت و خوش‌تکنيک سينماي پس از انقلاب است؛ کارگرداني، بازي‌ها، فيلمبرداري، طراحي صحنه و لباس، چهره‌پردازي، صدابرداري (که از پيشگامان صدابرداري سرصحنه است) و... همه يک قدم از استانداردهاي مرسوم زمان خود جلوتر بودند. چگونه در آن زمان ــ و پس از وقفه‌اي چندساله پس از مدرسه‌اي که مي‌رفتيم ــ به اين حد از چيرگي بر ساخت و توليد رسيديد؟

مهم‌ترين عامل در اين فيلم همان دکوراسيون، طراحي صحنه و جلوه‌هاي ويژه آن است. اين مهم را فريار جواهريان در زمينه دکور و طراحي صحنه به عهده داشت و آقاي علينقي کني (همکاري و يار ديرين) از جهت جلوه‌هاي ويژه و اجراي آن و نيز تا حدي آقاي نامي و همکارانشان و از نظر صدا نيز کار جهانگير ميرشکاري را ديده بودم و در اين فيلم او با همکاري اصغر شاهوري کوشيدند تا حد امکان حرفه‌اي عمل کنند و کار تر و تميز خوبي ارائه دهند که همين‌طور هم شد... به‌هرحال سينما کاري دسته‌جمعي است که مي‌توان با مديريتي پيشرفته، از غايت استعداد و ظرفيت‌هاي کاري و اجرايي همکاران استفاده کرد، اما در ايران متأسفانه تمام سنگيني اين سيستم مديريتي به دوش کارگردان است و فقط اوست که بايد بتواند هم کار خودش را بکند و هم بر کار ديگران نظارت دقيق داشته باشد و حتي گاه عهده‌دار مسئوليت آن‌ها شود و خودش آن را انجام دهد.

حالا که بيست سال از ساخته شدن فيلم مي‌گذرد، نسبت به آن چه احساسي داريد؟

احساس خاصي ندارم. خوشحالم که اين فيلم را ساختم و فهميدم که در زمينه طنز و کمدي هم مي‌توان فيلم‌هاي مهم و مؤثري ساخت.

جان بخشيدن به نقش/ گفت‌وگو با عزت‌الله انتظامي

عزت‌الله انتظامی در نمایی از فیلم اجاره‌نشین‌هازماني که فيلمنامه را خوانديد شخصيت عباس‌آقا سوپرگوشت چه جذابيتي براي شما داشت؟
هيچ شخصيتي خود به خود جذاب نيست. اين بازيگر است که بايد به شخصيت نوشته‌ شده در فيلمنامه جان و جذابيت بدهد. مهرجويی زمانی که اين فيلمنامه را نوشته بود در فرانسه زندگی مي‌کرد. او بعد از اتفاقاتی که برای فيلم قبلی‌اش (مدرسه‌ای که می‌رفتيم) افتاد و کم‌توجهی‌ای که به اين فيلم شد چند سالی آن‌جا ماند تا دوباره بتواند خودش را پيدا کند و با شرايط کنار بيايد. يک‌بار مهرجويي از آن‌جا نامه‌اي براي من فرستاد که در آن نوشته بود در حال نوشتن يک فيلمنامه جديد است به نام خانه‌خواران. آن‌طور که او نوشته بود از همان‌موقع داشت شخصيت عباس سوپرگوشت را بر اساس ويژگي‌هاي من مي‌نوشت. وقتي آن نامه را خواندم جوابي برايش نوشتم و در آن خيلي اصرار کردم که به ايران برگردد. مدتي بعد مهرجويي با اين تصميم که دوباره در سينما فعاليت کند به ايران برگشت و اين‌بار با اصل فيلمنامه. وقتي آن نسخه از فيلمنامه را خواندم خيلي نظرم را جلب کرد و از همان‌موقع ترغيب شدم تا نسبت به پرورش آن شخصيت و پيدا کردن پسزمينه‌اي براي شخصيت او تحقيقاتم را آغاز کنم. مهرجويي در ساخت اجاره‌نشين‌ها سخت‌گيري زيادي از خود نشان داد. خوب يادم هست براي هر شخصيت چند بازيگر در نظر مي‌گرفت تا پس از تمرين فراوان و باورکردنشان در آن نقش‌ها يکي را انتخاب کند. او به تمرين خيلي زياد علاقه دارد. من هم که از تئاتر مي‌آيم و اصلاً اهل تمرين هستم و طبعاً از اين شيوه استقبال کردم. همين تمرين‌کردن‌ها و البته آماده نبودن برخي شرايط باعث شد تا فيلمبرداري چند ماه بيشتر از زمان پيش‌بيني‌شده طول بکشد. ناگفته نماند پرويز يشايائيان که يکي از تهيه‌کننده‌هاي فيلم بود خيلي زحمت مي‌کشيد، اما مهم‌ترين مشکل، خانه‌اي بود که فيلمبرداري بايد در آن انجام مي‌شد. خانه‌اي که در فيلم مي‌بينيد در حوالي شهرک ژاندارمري پيدا شد، اما هرچه تحقيق کردند نتوانستند مالک آن را پيدا کنند. بنابراين از طريق نامه‌نگاري با وزارت ارشاد و ساير ارگان‌هاي ذيربط مجوز گرفتند تا بشود در آن خانه که نيمه‌کاره بود فيلمبرداري انجام شود. نگو صاحب اين خانه در مازندران زندگي مي‌کرده و هر چند وقت يک‌بار مي‌آمده تا به آن سر بزند. زماني که مقدمات کار شروع شده بود يک روز اين بي‌چاره مي‌آيد و مي‌بيند خانه‌اش پر از آدم است و تازه از او مي‌پرسند اين‌جا چکار داري؟ خلاصه کم مانده بود پس بيفتد! به‌هرحال رفتيم دفتر پخشيران و از او دلجويي کرديم تا کار راه افتاد. اما صحنه‌هايي که آب در راهروها جاري مي‌شود و ساکنان خانه را به خيابان مي‌ريزد در يک خانه ديگر فيلمبرداري شد. همين چيزها باعث شد تا اگر اشتباه نکرده باشم فيلمبرداري چهار ماه طول بکشد. آن‌هم کاري که بايد از صبح مي‌رفتيم و تا شب بارها و بارها تمرين مي‌کرديم. بخش عمده سختي کار به اين دليل بود که ما تصميم گرفته بوديم با قرار دادن شخصيت‌ها در يک موقعيت کمدي تماشاگر را بخندانيم، نه از طريق شکلک درآوردن و شوخي‌ها و حرف‌هاي خنده‌دار.
ظاهراً ما‌به‌ازاي واقعي هم براي اين نقش پيدا کرده بوديد.
بله. سر پل تجريش قصابي بزرگي پيدا کرده بودم که صاحبش تقريباً هم‌هيکل من بود و مي‌شد از رفتارش براي بازي در نقش عباس‌آقا سوپرگوشتي الهام گرفت. چند روز که رفتم و آمدم و او را زير نظر گرفتم متوجه شدم شخصيت جالبي دارد. از آن آدم‌ها بود که کت و شلوار گران‌قيمت اما بدون اتو به تن مي‌کرد. يک بنز هم زير پايش بود که وقتي سوارش مي‌شد نشان مي‌داد مال طبقه او نيست. به‌هرحال يک روز رفتم توي مغازه تا بيشتر بتوانم از او الگو بگيرم. خوشبختانه او هم مرا به جا آورد و... خلاصه سر صحبت باز شد. نمي‌خواستم اداي او را دربياورم. فقط مي‌خواستم از حرکت‌هايش (مثل راه‌رفتنش يا حتي کفش‌پوشيدنش) الهام بگيرم.
صداسازي هم کرديد؟
نه، ولي وقتي بازيگر بتواند يک شخصيت را خوب از کار دربياورد و اجازه بدهد لحظه لحظه زندگي آن شخصيت در وجود خود او جاري شود، صدا هم درست خواهد شد. البته چهره و صدا را نمي‌شود به طول کامل تغيير داد اما به‌هرحال يک تغييراتي مي‌کند. براي همين است که صداي عباس‌آقا سوپرگوشتي با شخصيتي که من در آقاي هالو بازي کرده‌ام فرق مي‌کند، يا مثلاً صداي اين‌ها با نقشي که در هامون بازي کرده‌ام فرق دارد. به‌هرحال من هميشه سعي خودم را کرده‌ام که اين اتفاق بيفتد، اما اين‌که چقدر موفق شده‌ام خدا مي‌داند.
با تعدد اين‌همه بازيگر که در فيلم حضور داشتد چطور کنار مي‌آمديد؟
رابطه‌مان خيلي خوب بود. خيلي‌هايمان تئاتري بوديم و راحت مي‌توانستيم با هم تمرين کنيم. ايرج راد تئاتري بود، من خودم تئاتري بودم، نسرين قاسم‌زاده که در فيلم، نقش زن برادر من را بازي مي‌کرد هم خيلي خوب کار مي‌کرد. يا خانم نادره که حضورشان فوق‌العاده بود. يادم هست سر اين فيلم من همه‌چيز را جدي مي‌گرفتم، اما برخلاف من اکبر عبدي مثل همين حالا که يک نمايش کمدي روي صحنه برده و مردم را مي‌خنداند خيلي شوخي مي‌کرد. سر صحنه‌اي که با کلنگ بايد دنبالش مي‌کردم به او گفتم: «اگر دست از شيطاني‌هايت برنداري، با همين کلنگ مي‌زنم توي مخت!» بهش گفتم: «به جان مجيدم اين کار را مي‌کنم. خودت بايد مواظب باشي که اين اتفاق نيفتد.» به‌هرحال وقتي فيلمبرداري شد با کلنگ چنان زدم که از بغل شانه‌اش رد شد و خورد به ديوار! اين يکي از خنده‌دارترين صحنه‌هاي فيلم است که هربار آدم مي‌بيند از ته دل مي‌خندد.
خود شما کدام صحنه از فيلم را بيشتر از بقيه فيلم مي‌پسنديد؟
صحنه‌اي که مادر پا در مياني مي‌کند تا من سوئيچ ماشين را به برادرم (رضا رويگري) بدهم تا برود. تأثير عاطفي اين لحظه چنان بود که در زمان تمرين هم مرا آزار مي‌داد. به‌هرحال اين‌ها ويژگي‌هاي اصيل ايراني است. آدم نمي‌تواند مدت زمان طولاني با برادرش قهر کند. البته يک خاطره تلخ ديگر هم از اين فيلم دارم و آن مال زماني است که سر صحنه تعقيب کاميون يک سرباز که دلش مي‌خواست توي کادر باشد با موتورش آمد جلوي کاميون و خدا رحم کرد که طوري‌اش نشد. البته کمي زخمي شد، اما خوشبختانه زنده ماند. به‌هرحال اجاره‌نشين‌ها فيلم خوبي بود و هنوز هم سرپاست. خيلي از صحنه‌هاي آن به‌يادماندني‌اند. مثل صحنه‌اي که آب در ساختمان جاري مي‌شود. خدابيامرز حسين سرشار بعد از فيلمبرداري آن صحنه مي‌گفت: «خوشبختانه من سبک هستم و همين‌طوري روي آب مي‌روم، اما فشار آب آن‌قدر قوي بود که مرا مي‌کوبيد به در و ديوار!» صحنه‌هاي ترک خوردن ديوار يا حضور کارگرها در خانه و... خيلي چيزهاي ديگر از ياد آدم نمي‌رود.
اجاره‌نشين‌ها يکي از درخشان‌ترين همکاري‌هاي شما و داريوش مهرجويي است. آيا باز هم شما را در فيلم ديگري از ايشان خواهيم ديد؟
خوشبختانه رابطه ما تغييري نکرده و با وجود آن شوخي که در جشن سالانه مجله «دنياي تصوير» با او کردم رابطه‌مان همچنان برقرار است. من براي داريوش مهرجويي خيلي احترام قائلم. او يکي از معدود کارگردان‌هاي باسواد و تحصيلکرده کشور ماست. اما با تغييراتي که فضاي فيلم‌هاي او کرده شايد در حال حاضر من جايي در آن‌ها نداشته باشم. البته همه‌چيز منوط به آينده است و شايد اين افتخار نصيب من شود که باز هم در فيلم ديگري از مهرجويي بازي کنم، اما اين‌ها مهم نيست. مهم اين است که رابطه آدم‌ها با همديگر خوب باشد و ما رابطه‌مان با هم خوب است.

گفت‌وگو با زنده‌یاد حميده خيرآبادی (نادره)

زنده‌یاد حمیده خیرآبادیقبل از اجاره‌نشين‌ها هم با داريوش مهرجويي همکاري کرده بوديد؟

بله. ما در الماس 33 که اولين فيلم او بود با هم همکاري داشتيم و البته سال‌ها بعد در بانو هم دوباره براي او بازي کردم.

و در تمام اين فيلم‌ها مثل هميشه با قدرت، نقش مادران فداکار را بازي کرده‌ايد.

من از چند دهه قبل برخلاف بسياري از خانم‌هاي بازيگر که دلشان نمي‌خواست با چهره‌پردازي کمي بزرگ‌تر از سن خود به نظر برسند هميشه از بازي در نقش مادران استقبال مي‌کردم و اين باعث افتخار من است که به دليل اجراي نقش مادران و مادربزرگ‌ها همواره با استقبال و تشويق خانواده‌ها روبه‌رو بوده‌ام. افتخار ديگر من اين است که در اغلب اين فيلم‌ها بدون چهره‌پردازي خاصي اين نقش‌ها را بازي کرده‌ام و در فيلم‌هايي به‌يادماندني مادر هنرمندان شاخصي بوده‌ام؛ بازيگراني مثل عزت‌الله انتظامي يا ناصر ملک‌مطيعي و ديگران. در خيلي از فيلم‌ها هم نقش مادر کساني را بازي کرده‌ام که از نظر سني از خود من بزرگ‌تر بوده‌اند. خدا را شکر اغلب اين همکاران من را مثل مادر خودشان مي‌پذيرفتند. ضمن اين‌که آن‌ها اغلب لطف دارند و گاهي به من مي‌گويند که مثل مادرشان مرا دوست دارند. همين‌قدر که خانواده‌ها هميشه مرا قبول کرده‌اند و تصوير من در فيلم‌ها را به عنوان مادر يا مادربزرگ خانواده خود پذيرفته‌اند برايم کافي است.

بازي در اجاره‌نشين‌ها چطور بود؟ ظاهراً پشت‌صحنه اين فيلم مفرح‌تر از خود آن بوده است.

هميشه هم اين‌طوري نبود. مثلاً در صحنه‌اي که آب سرازير مي‌شود و ساکنان طبقات بالاي خانه را به کوچه مي‌ريزد واقعاً احساس مي‌کردم بچه‌هاي خود من دچار چنين مشکلي شده‌اند. آن صحنه به قدري طبيعي اجرا شد که من فکر مي‌کردم سيل جاري شده و دارد بچه‌هاي من را با خودش مي‌برد. اگر آن صحنه را با دقت ديده باشيد متوجه مي‌شويد که من به‌شدت هيجان‌زده هستم و فقط بچه‌هايم را صدا مي‌زنم. شايد دليلش اين بود که من در نقش مادر بازي نمي‌کردم، زندگي مي‌کردم و همه اتفاقاتي که مي‌افتاد را احساس مي‌کردم.

تابه‌حال پيش آمده که براي ايجاد حس خاصي از بازيگر نقش مقابل‌تان کمک بخواهيد؟

کم‌تر پيش آمده که به چنين کمکي احتياج داشته باشم. من 56 سال شبانه‌روز در اين حرفه فعاليت داشته‌ام و اگر نمي‌توانستم احساس نقش‌هايم را به‌خوبي درک کنم، اين‌همه مدت دوام نمي‌آوردم. شما فکر مي‌کنيد اشک‌هايي که در فيلم‌ها از چشم من جاري شده ناشي از تأثيرات جنبي است؟ هيچ‌کدام‌شان حاصل چهره‌پردازي يا رنده کردن پياز نيست؛ همه‌شان واقعي است. چون من در آن صحنه‌ها زندگي کرده‌ام و نقش‌هايم را با تمام وجود بازي کرده‌ام. براي همين است که هميشه خانواده‌ها من را در جمع خود پذيرفته‌اند و با احترام از من استقبال کرده‌اند. چون به نظر آن‌ها بازي‌هايم طبيعي و بدون آرتيست‌بازي است.

بعد از تماشاي اجاره‌نشين‌ها چه احساسي داشتيد؟

شايد باور نکنيد ولي آن‌وقت‌ها آن‌قدر سرم شلوغ بود که خيلي از کارهايم را فرصت نمي‌کردم ببينم. بسياري از فيلم‌هايي که سال‌ها قبل بازي کرده بودم را الآن دارم مي‌بينم. اجاره‌نشين‌ها را هم يادم نيست کي ديدم، ولي با ديدنش احساس خوبي داشتم. همه بازيگرها خوب بازي کرده بودند. خصوصاً همکار عزيزم اکبر عبدي که من در فيلم واقعاً او را مثل فرزند خودم پذيرفته بودم و واقعاً دوستش داشتم. فيلم را که مي‌ديدم ياد صحنه‌هايي مي‌افتادم که بايد دلم براي او مي‌سوخت و مي‌رفتم کمکش مي‌کردم، اما او به دليل حجب و حيايي که داشت خودش را کنار مي‌کشيد.

نکته خاص ديگري مانده که نگفته باشيد؟

از ساخته شدن اين فيلم بيش از بيست سال گذشته و من چيز زيادي خاطرم نمي‌آيد. در ضمن اين روزها نه حال چندان خوشي دارم و نه حوصله حرف زدن با کسي را. من الآن مدت‌هاست که با کسي مصاحبه نکرده‌ام، اين‌بار هم چون اسم داريوش مهرجويي را آورديد حيفم آمد سکوت کنم. به‌هرحال من مهرجويي را به عنوان يک کارگردان بزرگ خيلي دوست دارم و افتخار مي‌کنم که در اجاره‌نشين‌ها نقش کوچکي برعهده داشته‌ام. از شما هم خيلي ممنونم که ياد من بوديد. اين کار شما خيلي برايم ارزشمند است.

گفت‌وگو با رضا رويگري

قدر آن يك لحظه...

يکي از به‌يادماندني‌ترين صحنه‌هاي اجاره‌نشين‌ها لحظه‌اي است که عباس‌آقا سعي مي‌کند با شما (که نقش برادرش را بازي مي‌کنيد) آشتي کند.

همين‌طور است. بازي کردن در آن صحنه براي خودم هم فوق‌العاده بود، اما اي کاش آن لحظه را با تجربه‌اي که الآن داشتم بازي مي‌کردم. شايد اگر با تجربه‌اي که الآن دارم آن صحنه را بازي مي‌کردم برايم نمود ديگري داشت. واقعيت اين است که زمان بازي در اجاره‌نشين‌ها به اندازه حالا قدر چنين لحظه‌اي را نمي‌دانستم، اما سال‌هاست که هر کس درباره اين فيلم با من صحبت مي‌کند آن صحنه را به من يادآوري مي‌کند و اين نشان مي‌دهد که تأثير آن لحظه عاطفي هنوز و هميشه بر تماشاگران اجاره‌نشين‌ها هست.

در فيلم لحظه کوتاهي وجود دارد که شما را در حال آوازخواني براي يکي دو نفر از همسايه‌ها نشان مي‌دهد، اما صداي شما شنيده نمي‌شود و به جايش موسيقي آمده. اين لحظه از ابتدا به همين شکل در فيلم بود؟

من نسخه‌اي از فيلم را نديده‌ام که در آن صدايم شنيده شود، اما همان‌طور که در نسخه به نمايش درآمده مي‌بينيد همسايه‌ها روي پشت‌بام نشسته‌اند و من دارم برايشان آواز مي‌خوانم، اما صدايم شنيده نمي‌شود. پيش از آن‌که در اجاره‌نشين‌ها بازي کنم داريوش مهرجويي بازي من در نمايش‌هاي «حالت چطوره مش رحيم؟» و «گلدونه‌خانم» (هر دو به کارگرداني اسماعيل خلج) را ديده بود و به همين خاطر مرا انتخاب کرد. من در نمايش «حالت چطوره مش رحيم؟» آوازي مي‌خواندم که در دستگاه همايون بود و مهرجويي از آن خيلي خوشش آمد. در صحنه‌اي که با چند نفر از همسايه‌ها روي پشت‌بام بوديم مهرجويي از من خواست تا همان آواز را اجرا کنم، اما نمي‌دانم چرا از صداي من استفاده نشد. شايد به صداي من ايراد گرفته بودند، نمي‌دانم. فقط يادم هست روي تصوير من صداي مرحوم حسين سرشار شنيده مي‌شد.

صحنه خاطره‌انگيز ديگري هم هست که بعد از دو دهه هنوز يادتان مانده باشد؟

به غير از صحنه آشتي‌کنان دو برادر، تنها لحظه‌اي که از نظر عاطفي روي من تأثير گذاشته بود جايي بود که به طبقات بالاتر مي‌رفتم و مي‌ديدم مستأجرها دارند خانه‌هايشان را خراب مي‌کنند تا از نو بسازند. زماني که اجاره‌نشين‌ها ساخته مي‌شد هنوز جنگ ايران و عراق به پايان نرسيده بود و زماني که آن صحنه را بازي مي‌کردم حال کساني را داشتم که در مناطق جنگ‌زده خانه‌هايشان را از دست داده يا با تخريب آن‌ها روبه‌رو شده بودند. احساس مي‌کردم خانه‌اي را که با دست خودم ساخته‌ام دارند خرابش مي‌کنند. هر وقت ياد اجاره‌نشين‌ها مي‌افتم آن صحنه به ذهنم مي‌آيد.

در سال‌هاي اخير دوباره اين فيلم را ديده‌ايد؟

يک‌بار مدت‌ها پيش که تلويزيون براي چندمين‌بار اجاره‌نشين‌ها را پخش کرده بود. بخش‌هايي از آن را ديدم، اما خيلي پراکنده و ناپيوسته.

نسبت به آن چه احساسي داشتيد؟

فيلمي است که به يادگار خواهد ماند و همين باعث مي‌شود تا آدم احساس خوبي نسبت به آن داشته باشد. اجاره‌نشين‌ها جزو فيلم‌هايي است که هربار به نمايش درآمده مردم و منتقدان احساس خوبي نسبت به آن داشته‌اند و اين باعث غرور و افتخار من است که در آن بازي داشته‌ام. بد نيست خاطره‌اي برايتان تعريف کنم که خالي از لطف نيست. سال‌ها پيش زماني که به انگلستان سفر کرده بودم داشتم از خياباني در لندن مي‌گذشتم که شنيدم کسي دارد مرا به اسم صدا مي‌زند. يک جوان ايراني بود که جلو آمد و گفت چند شب قبل داشته نوار ويدئويي اجاره‌نشين‌ها را نگاه مي‌کرده. خيلي برايش جالب بود و جوري درباره فيلم حرف مي‌زد که معلوم بود خيلي رويش تأثير گذاشته. وقتي مي‌بينم مردم و تماشاگران با ديدن اجاره‌نشين‌ها چنين احساس خوبي بهشان دست مي‌دهد من هم افتخار مي‌کنم که نقش کوچکي در ساخته شدن اين فيلم داشته‌ام.

اجاره‌نشين‌ها چندمين فيلم بود که در آن بازي مي‌کرديد؟

سومين فيلم بود. قبل از آن در عقاب‌ها و يوزپلنگ (از ساخته‌هاي مرحوم خاچيکيان) بازي کرده بودم. يادم هست زماني که با مهرجويي قرار و مدار گذاشته بوديم که اجاره‌نشين‌ها را بازي کنم، در سينماها داشتند آنونس عقاب‌ها را نمايش مي‌دادند و من برايم خيلي جالب بود که بروم و اين آنونس را ببينم. چون تا قبل از آن تصوير خودم را روي پرده سينما نديده بودم و مي‌خواستم ببينم وقتي کلوزآپ من پخش مي‌شود چه احساسي دارم. به‌هرحال حضور من در اجاره‌نشين‌ها سرشار از خاطرات ريز و درشتي است که هربار به آن‌ها فکر مي‌کنم حال خوشي به من دست مي‌دهد. همه کساني که در ساخت آن فيلم نقش داشتيم، لحظه‌هاي خيلي خوبي داشتيم، چون مدام از خنده روده‌بر مي‌شديم و به همين روش کار را ادامه مي‌داديم. اگر فيلم پشت‌صحنه اجاره‌نشين‌ها ساخته شده بود شايد ديگر هيچ‌کس به تماشاي خود فيلم نمي‌رفت! خود من بيشتر از همه مي‌خنديدم. يادم هست زماني که اجاره‌نشين‌ها در جشنواره فيلم فجر به نمايش گذاشته شد من و چند نفر ديگر براي ديدن آن به سينما فرهنگ رفته بوديم. مدير سينما لطف کرد و چون تمام صندلي‌ها پر بود، در رديف جلو يک نيمکت گذاشت تا ما بتوانيم روي آن بنشينيم. موقع تماشاي صحنه‌اي که آب سرازير مي‌شود و ساکنان خانه را با خود مي‌برد اصلاً فراموش کردم آن نيمکت پشتي ندارد؛ آن‌قدر ريسه رفتم که از پشت افتادم روي تماشاگران پشت‌سر و خود اين ماجرا به خنده تماشاگران اضافه کرد! البته از تماشاي اين فيلم خاطره جالب ديگري هم دارم. بار دوم که رفتم اجاره‌نشين‌ها را ببينم فيلم را در سينما بهمن نشان مي‌دادند. وسط‌هاي فيلم ناگهان موشک‌باران شروع شد. مردم داشتند مي‌خنديدند که صداي انفجار، همه را به خود آورد. خيلي‌ها نيم‌خيز شدند تا بروند، اما دلشان نمي‌آمد فيلم را رها کنند و... تا آخر نشستند به تماشاي آن!

خانه‌اي که داستان در آن روايت مي‌شود بدون شک يکي از شخصيت‌هاي اصلي فيلم است. در سال‌هاي اخير خبري از وضعيت فعلي آن داريد؟

آن خانه در حوالي بلوار مرزداران و شهرک ژاندارمري قرار داشت و همان‌طور که در فيلم ديده مي‌شود دور و بر آن هيچ خانه‌اي ساخته نشده بود و به‌راحتي مي‌شد اتوبان شيخ فضل‌الله نوري را ديد. چندبار که به صرافت افتادم تا آن خانه را پيدا کنم موفق نشدم، چون ساختمان‌هاي زيادي در کنار آن ساخته شده و به‌سختي مي‌شود پيدايش کرد؛ البته اگر هنوز همان شکلي باشد. به‌هرحال به غير از نماهاي بيروني، صحنه‌هاي حضور من و همسرم (در فيلم) و صحنه‌هاي حضور مرحوم حسين سرشار در آن خانه فيلمبرداري شد. اگر اشتباه نکرده باشم بقيه صحنه‌ها را در خانه‌اي ديگر که حوالي پونک قرار داشت فيلمبرداري کرديم. آن خانه نوساز بود و تهيه‌کننده موفق شد با جلب رضايت مالک، صحنه جاري شدن آب را در آن فيلمبرداري کند. به‌هرحال اين دو خانه ميزبان کساني بود که يکي از بهترين فيلم‌هاي دهه 1360 را به وجود آوردند و حالا در ميان ساير خانه‌هاي اين شهر بزرگ فراموش شده‌اند.

 

 نكته: در ميان مجموعه مطالبي كه به مناسبت بازخواني مجدد فيلم اجاره نشين ها تهيه شده يادداشت حسن قلي زاده ( مدير فيلم برداري) در كنار گفت وگو با حسن حسن دوست ( تدوينگر)، جهانگير ميرشكاري (صدابردار) و فريار جواهريان ( طراح صحنه اجاره نشين ها) آمده. براي خواندن آن ها مي توانيد روي ادامه مطلب كليك كنيد.  

ادامه نوشته