رکورد!

نمی دانم در کتاب رکوردهای « گينس» جايی هم براي پرداختن به رکورد تعويض ويندوز وجود دارد يا نه. اگر چنين چيزی وجود داشته باشد خوشبختانه در اين يک مورد ، بنده تصادفاً نفر اولم! هفته ای نيست که سيستم عامل رايانه من ( همان کامپيوتر سابق) محتاج فرمت کردن و نصب دوباره نباشد ؛ طفلکی شده موش آزمايشگاهی مهندسان و فرهيختگان عرصه علم و دانش. يکی ترجيح می دهد «سرويس پک يک» را نصب کند و ديگری معتقد است که با ويژگی هايی که اين رايانه دارد فقط «سرويس پک دو» به دردش می خورد. يکی فراموش می کند دکمه «آپ ديت» را خاموش بگذارد و مرا به روز سياه می نشاند. و ديگری يک ويندوز روی آن قبلی نصب می کند تا به قولی به صورت نصفه و نيمه از هر دوی آن ها استفاده کنم!
ناگفته نماند که نگارنده اين رکورد را در تعويض سيم کلاچ و شيشه بالابر ماشين هم نصيب خود کرده ام تا اگر مسوولان کتاب « گينس» خواستند لطفی بکنند ، من هم خودی نشان بدهم و بروم کنار دست رکوردشکنان تاريخ!
همه اين ها را گفتم تا غيبت طولانی ام را از آخرين پست اين وبلاگ توجيه کرده باشم. اميدوارم غيبتم را عجالتاً اين بار بدون «ولی» بپذيريد تا بعد. يا حق...

با علی رضا معتمدی و سهراب خسروی رفته بوديم خانه ی يکی از دوستان تا تولدش را در روز تاريخی و تاريخ ساز هجدهم تير جشن بگيريم. علی رضا که ظرف همين چند روز گذشته به لقب « دات کام» نائل آمده محبت کرد و چند صد پيکسل عکس ديجيتال از من گرفت. اين اتفاق خجسته مصادف شد با تصميم نگارنده برای خانه تکانی و گردگيری وبلاگ ؛ که تغيير عکس نويسنده هم جزو آن هاست. از آن جا که به قول علی رضا من آدم قدرشناسی « می باشم» فرصت را غنيمت شمرده و بدين وسيله از وی و هنر عکاسی اش تشکر می کنم. همين.

يک تلنگر و ... ديگر هيچ

Click to show it on original size!

بعيد می دانم پسر بچه ای كه در گوشه يكی از ميدان های شهر می نشيند تا با تنها دارايی اش (شش عدد CD) خرج روزانه خود را در بياورد ، از موضوعی به نام «آسيب رساندن به بدنه ی سينمای ملی» سر در بياورد يا حتی در عمرش چنين چيزی شنيده باشد. همان طور كه برای ميليون ها راننده ی شناور در كلاف سر در گم ترافيك شهرهای بزرگ ، موضوع گرمايش زمين ، تخريب محيط زيست و از اين ها جالب تر ؛ فروپاشی [تدريجی] اعصاب دماغی آدم ها ، اصولاً چيز نامربوط – و در اين وانفسا ، دست كم ؛ كمی خنده دار– است!
اين پسر بچه و سفره ی CD هايش را مي توان نمادی از حفره های موجود در  قانون گذاری کشور و مهم تر از آن ؛ عدم آموزش شهروندان برای رعايت قانونمندی دانست كه متاسفانه نسل به نسل و سينه به سينه منتقل می شود. نتيجه اش اين می شود كه اگر يک توريست ماجراجو گذرش به شهر ما بيافتد و ببيند يک پسر بچه به جای آن که اوقات فراغت تابستانش را با انواع و اقسام کلاس های شنا و موسيقی و زبان پر کند ، کنار ورودی يک پاساژ نشسته و در روز روشن دارد «خلاف» می کند حتماً روی سرش يک جفت شاخ آکبند سبز خواهد شد. چون در هيچ کجای دنيا ( حتي مالزی و اندونزی که مرکز قاچاق فيلم به آسيا و خصوصاٌ آسيای ميانه به حساب می آيد) کسی جرات نمی کند در روز روشن کنار خيابان بنشيند و با فيلم های قاچاقش به ريش پليس بخندد.
اما مضحک تر آن که سينمای ملی کشور به تلنگر اين پسر بچه و احتمالاً اعضای خانواده او در حال فروپاشی است. سينمايی که به زحمت و با اغماض بايد عنوان صنعت را به آن گره زد (تا به تعبيری روحيه اش را از دست ندهد و بيش از اين خود را نبازد).
در چنين وضعيتی و با وجود رنگين کمانی از تفاوت هاي محتوايی و تکنيکی ميان سينمای ايران و آمريکا ، مقايسه محصولات تصويری اين دو کشور شايد کمی عبرت آموز باشد. به هر حال بايد اين واقعيت را پذيرفت که اگر سينمای هاليوود براي مردم سراسر دنيا جذابيت نداشت ، با اين حجم اعجاب آور قاچاق فيلم و با وجود ميلياردها دلاری که هر سال قاچاقچی  هاي فيلم به بدنه اين سينما وارد می کنند به طور طبيعی الآن ديگر نبايد چيزي به نام هاليوود وجود داشته باشد. در حالی که مي بينيم نه تنها در اين کشور پهناور بلکه در سراسر دنيا مردم هنوز برای تماشای فيلم های آمريکايی صف می کشند تا ميليون ها دلار به جيب صنعت سينمای اين کشور واريز کنند. و کار به جايی رسيده که به عنوان نمونه کمپانی سازنده قسمت آخر هری پاتر به دليل همين کرشمه ها مراسم افتتاحيه تازه ترين توليد خود را پيش از آمريکا و ساير کشورها براي مردمان سرزمين آفتاب (ژاپن) برگزار کرده است ؛ چشم بادامی هايی که به راحتی می توانند چند هفته ( يا گيرم چند ماه) صبر کنند تا DVD اين فيلم به صورت رسمی و با کيفيتی بسيار عالی ( بسيار بهتر از آن چه که معمولاً به دست عاشقان سينما در ايران می رسد) در کشورشان توزيع شود (نمی توانند؟)
اکنون اين سوال پيش می آيد که آيا در آن کشورها فيلم های آمريکايی قاچاق نمی شود؟ و آيا مردم آن مناطق کره زمين نمی توانند (يا دل شان نمی خواهد) به جای تحمل ترافيک و رنج اليم سينما رفتن با اهل و عيال ، با کم ترين هزينه فيلم ها را در سينمای خانگي ببينند؟
راز جذابيت سينماي آمريکا در همين نکته نهفته است ؛ اين که اغلب فيلم ها برای پرده عريض و برای نمايش و تاثيرگذاری در سينماها ساخته می شوند. و فيلم ها و تالارهای نمايش آن قدر برای تماشاگران جذابيت دارند که اگر پسر بچه ای بی خيال قانون ، در گوشه يکی از ميدان های بزرگ شهر روی پله يک مغازه نشست و سرمايه فيلمسازان کشورش را به باد حراج گرفت ، دست کم ارکان و پايه های آن سينما به لرزه نيافتد و... بوی الرحمن اش بلند نشود.

سيمرغ براي عرض تسليت!

Click to show it on original size!

عجب زمانه ای است! تا سر برگردانی ، مي بينی ايده هايت سرجايش نيست؛ آن ها را خيلی محترمانه برداشته اند و به نام خودشان عرضه کرده اند. فرقی هم ندارد که اين ايده ، نوع عکس گرفتن از سوژه ها و طراحی جلد نشريه باشد يا ايده ی يک فيلمنامه يا داستان يا هر چيزی ديگر.
همين چند وقت پيش ، کاغذ تبليغ يکی از آژانس ها را از لای در برداشتم و بردم براي ابراهيم حاتمي کيا. حاتمي کيا وقتی آن تکه کاغذ را ديد بی آن که تغييری در چهره اش ديده شود گفت: « از اين ها توی اين شهر پره ؛ چندتاش رو خود من می شناسم.» و شروع کرد به گفتن نشاني آژانس های شيشه ای متعددی که در اين شهر به فعاليت مشغولند و کارشان حمل و نقل مسافران درون شهری است.
البته اين مساله در کشور ما - مثل خيلی چيزهای ديگر- از آمار بسيار بالايی برخوردار است. براي همين هم هست که عکاسی های متعددی در اين شهر تحت عنوان شبکه سه مشغول به کارند و کار تصويربرداری مجالس را (لابد به صورت استاندارد و به شکلی کاملاً حرفه ای) انجام می دهند. و لقمه سراهای متعددی وجود دارند که به صورت رايگان تبليغ نشريه ی وابسته به شهرداری را برعهده دارند و با استفاده از لوگوی جذاب همشهری ، پذيرای هموطنان عزيزمان هستند. و فروشگاه های متعددی وجود دارند که داده اند عروسک های بزرگ و اسفنجی « هوتن» و «داش سيا» را تن جارچی های شان کنند تا خانواده ی بچه ها دست کم به خاطر اصرار آن ها هم که شده وارد فروشگاه شوند.
و... و.... و...
اما به طور حتم عکسی که در کنار اين نوشته می بينيد در نوع خود بی سابقه است. تصوير اين پرنده افسانه ای که در کنار نوشته های سوزناک يک تسليت نامه بلند بالا و پارچه ای به کار رفته ، جدا از اين که می تواند القا کننده ی نماد جشنواره فيلم فجر و بخش هاي مختلف آن ( اعم از داخلی و بين المللی) باشد ، مرغ باغ ملکوتی است که همان طور که خودش هم توضيح داده از عالم خاک نيست و... چند روزی قفسی ساخته اند از بدنش!
اين مرغ افسانه ای البته کارکرد ديگری هم دارد و می تواند در غيبت موضوع پيش پا افتاده ای به نام کپی رايت جای سيمرغ بلورين را براي هموطنان علاقمند به سينما پر کند؛ سيمرغی البته اين بار برای عرض تسليت...